راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 📌 پرچم دوردوز از حرم مولایمان علی پیاده‌روی را شروع کردم بعد از بین‌الطلوعین، تا رسیدن به عمود اول، چند ساعتی زمان برد و خورشید بالا آمده بود گرمای صبح‌اش همانند ظهر قم بود و داشت طاقتم را بند می‌آورد که ناگهان صحنه عجیبی دیدم که تا ظهر مرا به پیاده‌روی و فکر کردن وا داشت، منی که تمام دیشب را بیدار بودم. پیرزنی عراقی که هیچ نداشت، حتی کوله‌ای کوچک همچون کوله من، یک صندل زنانه به پا داشت و یک چادر قدیمی که گوشه‌هایش خاکی شده بود، چیزی که برایم جالب بود وسط این چادر بود. او پرچم فلسطین را پشت چادر خود چرخ کرده بود، نچسبانده بود بلکه چرخ کرده بود، به تیپ و ظاهرش هم نمی‌خورد که پول‌دار باشد و مثل بعضی از خانم‌ها ماهی یک‌بار چادر عوض کند. نه به تیپ‌اش می‌خورد یک چادر دارد برای چندین و چند سال. او حتی می‌توانست چند کوک ساده با سوزن و نخ به گوشه‌های پرچم بزند که بعدا بتواند آن را باز کند. اما دور تا دور پرچم را چرخ کرده بود روی چادر خودش. خواستم بروم با او صحبت کنم، از طرفی دیدم عربی که بلد نیستم و ایشان هم مثل جوان‌ها نیست که با بیست درصد فارسی و انگلیسی و مابقی زبان بدن، به او بفهمانم که چه می‌خواهم بگویم. از خیرش گذشتم. اما این حرکت او در ذهنم ثبت شد، آنقدر این حرکت او از ته دل و صادقانه بود که من خسته را بدویدن در راه کربلا وا داشت نه پیاده‌روی... روایت مسیر امیرعباس شاهسواری چهارشنبه | ۱۴ شهریور ۱۴۰۳ | روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا