💠
#جان_شیعه_اهل_سنت|
#فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_چهل_و_سوم
تا اذان
#صبح چیزی نمانده و هنوز آشوب عاشقانه
#عشاق حسین(ع) به
#آرامش نرسیده و من بی آنکه لحظه ای به خواب رفته باشم، با امام شهیدم، راز و نیاز می کردم. حالا در مقام یک مسلمان اهل سنت، نه تنها برایم عزیز و محترم بود که
#معشوق قلب بی قرارم شده و به پیروی از امامتش افتخار میکردم که شبی را با حضور بهشتی اش سحر کرده و بی خیال های و هوی دنیا و بی خبر از همسر و
#همراهانم، به هم صحبتی کریمانه اش خوش بودم.
ساعتی می شد که آسمان
#کربلا هم دلتنگ حسین(ع) شده و در سوگ شهادت غریبانه اش، ناله می زد و گریه می کرد تا پس از قرن ها،
#زمین کربلا را از خجالت آب کند و روی زمان را شرمنده که
#طفل شیرخوار خاندان پیامبر(ص) در همین صحرا با لب تشنه به
#شهادت رسید و ندای «العطش» کودکان حسین همچنان دل آب را آتش می زد و من به پای همین روضه های جگرسوز تا سحر
#ضجه زدم و عزاداری کردم تا طنين «الله اکبر» در آسمان قد کشید و چه شوری به پا کرد که امام حسین(ع) به بهای برپایی
#نماز، در این سرزمین مظلومانه به شهادت رسید.
نماز
#صبح را با همان حال خوشی که پرورگارم
#عنایت کرده بود، خواندم و باز محو تماشای خورشید
#درخشان کربلا، به دیوار حرم حضرت ابالفضل (ع) تکیه دادم و غرق
#احساس خودم، به حرکت پیوسته
#زائران نگاه می کردم.
حتی بارش شدید
#باران و هوای به نسبت
#سرد سحرگاهی هم شور و حرارت این عاشقان کربلا را خنک نمی کرد که در مسیر بین الحرمین
#پریشان می گشتند و گاهی به هوای این حرم و گاهی به
#حرمت آن حرم بر سر و سینه می زدند. زیر سقف یکی از کفشداری های زنانه حرم حضرت عباس (ع)
#پناه گرفته بودم تا کمتر خیس شوم، ولی آنجا هم جای نشستن نبود که دو ردیف پله و راهروی کفشداری هم مملو از زنان و کودکانی بود که شب را همینجا سحر کرده و حالا از خستگی به
خوابی سبک فرورفته بودند.
به چهره های پاک و
#معصومشان نگاه میکردم و دیگر می فهمیدم چرا این همه به خودشان
#زحمت می دهند تا برای امام حسین ایم عزاداری کنند که پسر فاطمه نام
#عزیزتر از این حرف هاست! حالا من هم هوای پیراهن سیاه و رخت عزایش را کرده و
#دلم می خواست نه فقط در و دیوار خانه ام که همه حریم دلم را به
#مصیبت شهادت سید الشهدا پرچم عزا زده و تا نفس دارم به عشقش عزاداری کنم!
حالا ایمان آورده بودم که این شب رؤیایی در این سرزمین
#بهشتی، اجرکریمانه ای بود که پروردگارم در عوض
#شفای مادرم، به پاس گریه های شب قدر امامزاده به من عنایت کرده و امام زمان اسلام به دستان مبارکش امضاء نموده بود تا در چنین شبی بر پسر پیامبر وارد شده و
#میهمان کربلایش باشم و حالا چه خستگی شیرینی بر تنم مانده بود که سرم را به دیوار حرم حضرت اباالفضل نهادم و همچون کودکی که در دامان مادرش به آرامشی
#عمیق رسیده باشد، چشم در چشم گنبد حرم امام حسین (ع) به خوابی
#خوش فرو رفتم.
ادامه دارد...
✍️نویسنده:
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊