eitaa logo
ساحل رمان
8.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
821 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌ونوزدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» - هر فردی چند زندگی داره، یکیش شخص خودشه، همین که خدا دستم رو گرفته و هوای من رو داره همهٔ خوشی منه، یکی هم خانواده است که خب با تدبیرای آقای مهدوی رابطهٔ عاطفی بین‌مون زنده است، یکی هم دوستان هستند که اختیار دست منه و خدا برام بهترین‌ها رو خواسته و خوشحالی من هزار برابره، یکی هم فضای دانشگاه و کاره که باز هم اختیار دار خودم بودم و الحمدالله شرایط برام شیرینه، آخریش هم بحث همسر هستش که به لطف خدا امید دارم، پس دلیلی نمی‌بینم به خاطر یکی از شرایطم ناشکری کنم. شانه‌های راستم، خم می‌شود با این استدلال شناختی‌اش! من یک ساعت مچی‌ام کم شود کل زمین و زمان را زیر سؤال می‌برم و خدا را منکر می‌شوم یا عدالت را و ظلم را... این آقا خوشحال نشسته است که می‌گوید: - فکر کنم شما نگران شدید؟ - از چی؟ - از این‌که با خانواده من چه کار کنید؟ - نگرانی‌ نداره؟ تامل می‌کند، شاید هم دارد یک راه‌حلی پیدا می‌کند برای شریک آینده و تعامل او با خانواده‌اش - البته حق با شماست ولی خب من چون مجبور بودم در همین خانواده سیر زندگیم رو پیش ببرم مجبور هم شدم تا تدبیر یاد بگیرم و بجنگم، شما این اجبارها رو ندارید و دقیقا فصل انتخابتون هست، دلم نمی‌خواد به خاطر خواستهٔ خودم حرف‌های قانع کننده بزنم! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیستم » «رمان بگذارید خودم باشم» تاییدش می‌کنم: - اعتقاد دارم که قبل از ازدواج هر چی عاقلانه فکر کنیم و بررسی کنیم جا داره، اما بعدش دیگه باید پای انتخاب ایستاد و ساخت! من هنوز توی بحث این‌که بخوام ازدواج کنم کمی دلهره دارم، حالا بحث جدیدی که شما مطرح می‌کنید یه دغدغهٔ جدیده! می‌فهمد حالم را که می‌گوید: - فقط من چند نکته بگم؛ پدر و مادرم آدم‌های بدخلقی نیستند، یعنی احترام شما سرجاشه تا وقتی که شما هم حریم حفظ کنید یعنی قطعأ مخالف عقاید من هستند، اما چون می‌بینند من حریم ادب و سپر محبت دارم کوتاه اومدن، گاهی هم که فامیل بد برخورد می‌کنند محکم دفاع هم می‌کنند، بعد هم که قطعأ من زندگی مستقلی خواهم داشت، یعنی روابط آسیب‌زا نمی‌شه به امید خدا، سوم هم این‌که اگر خدا از فضلش همراه هم‌دلی نصیب کنه، خودم هم مکث می‌کند. سر بالا می‌آورم، می‌بینم رویش را برگردانده جهت مخالف و دارد لبخند می‌زند، می‌پرسم: - خودتان هم... خنده‌اش می‌گیرد و لب می‌گزد: - ببخشید، اومدم بگم خودم هم مغز خر نخوردم که بزنم زندگیمو بپاشونم، یا سادیسم ندارم که آزار بدم دیدم بی‌ادبیه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیست‌ویکم » «رمان بگذارید خودم باشم» الان یعنی نگفت! یعنی ادب را رعایت کرد که ادامه می‌دهد: - بازم دیدم خودم گاه‌هایی بد می‌شم( توی پرانتز خر می‌شم) بعد هم صد تا بدی دارم که ممکنه اذیت کنه همسرم رو. اینه که سومی وجود نداره! پس لایه‌هایی هنوز در وجودش هست! خب دقیقا مثل خودم من که گاهی خَر گازم می‌گیرد و تمام ادوات تسلیحاتی انسانی را کنار می‌گذارم و چون حیوانات زد و خورد می‌کنم و دیوانه‌وار روح و روانم را له می‌کنم. ما دو تن کنار هم چه می‌شویم! سکوت ما دوامش زیاد می‌شود و دایی و آقای مهدوی می‌آیند، مامان و سوده جان هم می‌آیند! آن‌ها خداحافظی می‌کنند و می‌روند ما هم می‌رویم! ملتمسانه از سوده جان می‌خواهم بمانند، قلدرانه می‌برمشان اتاقم و سکوت کنان می‌نشینم کنارشان! دایی از کارهای من خنده‌اش گرفته اما اخمالو می‌گوید: - تو الان دختر چند ساله‌ای؟ اشاره به این دارد که نگذاشتم برود و مجبورش کردم بماند تا او حرف بزند. هر طور جواب بدهم دعوا می‌شوم. پس طور جدید جواب می‌دهم که نه من بسوزم، نه دایی عصبی‌تر بشود: - دایی سن ازدواج باید چقدر باشه؟ با این تدبیر باید بروم بمیرم چون عصبی به سوده جانش هشدار می‌دهد: . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختر که باشی ... ادامه مطلب با شما👆 برای من بنویسید از حس و حالتون.. تا من هم براتون بنویسم... در ضمن خیلی دوست دارم به من بگید دوست دارید چه موضوعی براتون بنویسم یعنی جای چی خالیه وسط نوشته‌هام که به ذوق شما قلم بزنم 😘 نویسنده‌ای که خواننده‌هاشو از دنیا بیشتر دوست داره. یه عیدی بدم به همه‌ی گل دخترای کانال... تا فردا شب هر رمانی از من رو دوست دارید میتونید با نصف قیمت سفارش بدید💐
_
•• این‌که هرچی گل و طبیعته رو، می‌ذارن روی دخترا، با این‌که این جنس از مخلوقاتِ خدا به تعبیر پیامبرِ رحمت، ریحانه هستن و لطیف، بی‌ارتباط نیست!🌟 دخترایی که قلب‌تون به زلالیِ بارونه!🌧 روحتون به لطافتِ گل! روزتون بارها و بارها مبارکِ تمامِ لحظه‌هایِ دنیا!🌈:) ••
•• کتاب مورد علاقه‌تو با [۵٠درصد تخفیف] سفارش دادی؟! ۸ ساعت دیگه تا پایان این فرصت عالی! از دستش ندی!😌📚 @SAHELE_ROMAN ••
•• فقط [۳ ساعت] دیگه تا پایان هدیه‌ی طلاییِ 🤭😱 ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیست‌ودوم » «رمان بگذارید خودم باشم» - سوده به این بگو من الان قدرت اینو دارم که سوده سر تکان می‌دهد و حرف دایی را قطع می‌کند: - فرشته هشدار بهت می‌دهم که قدرت‌های ماورایی دائیت رو رو نکنی! - نه خدائیش من امروز مثل بچه دو ساله چسبیده بودم به همهٔ شما! بعد شما با چه استدلالی دارید برای آینده یه دختر بیست ساله تلاش می‌کنید؟ دایی کلافه می‌گوید: - تو آدم نمی‌شی! سن ازدواج دقیقا الان توست! تازه دیر هم شده، وقتی که دل دختر و پسر غنج می‌ره برای بودن و گفت‌وگو کردن و همرا شدن با جنس مخالف و دیگه خانواده کفایتشون نمی‌کنه ذهنم می‌گوید که پس پانزده سالگی بهترین بود که رفت. حیف شد و دایی می‌گوید: - سن که بالا می‌ره اون شوق و ذوق هم می‌ره، دیگه هر روز با گل و بلبل و طلا و مشاوره و کافی‌شاپ باید بهش مزه بچسبونند یا این‌که کلا زندگی کنند ببینند چی پیش میاد! چه خوب جواب داد. حالا من چه خاکی بر سرم بریزم که دلم شوق و ذوق دارد و بلد نیستم یک کلمه مثل آدم با طرف مقابلم گفت‌وگو کنم و امروز علنا حتی نخواستم کمی فکر کنم و ببینم می‌شود مسئولیت پذیرفت و تدبیر کرد! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
•• بریم بخوابیم که صبح باید هدایای این عزیزان رو به دست‌شون برسونیم🎈🤓 ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🪐| یه وقت دست کم نگیری خودتو! SAHELEROMAN |
•• دست‌نوشته‌هاتون رسید به دست نویسنده‌مون، 😌 اگر ایده و نظری برای کانال خودت، داری، ما اینجا می‌شنویمت! 🤍🌱 @SAHELE_ROMAN ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیست‌وسوم » «رمان بگذارید خودم باشم» - ولی دایی من نمی‌خوام انتخابی داشته باشم که آخرش به گریه و زاری بیفتم - این‌که خوبه، رویایی و توهمی فکر نمی‌کنی و زندگی نمی‌کنی! - اما مبنا هم ندارم می‌خندد - اینم خوبه که می‌دونی نداری! - خب _ هیچی یه فازمتر می‌خوای، دیدی فازمتر رو می‌زنن سر سیم‌ها، فاز باشه روشن می‌شه، نول باشه نه! - پس هیچی، منتفیه! به سوده جانش چشم و ابرویی می‌رود و به طعنه می‌گوید: - تو گفتی، منم باور کردم که منتفیه! حس می‌کنم از خجالت سرخ می‌شوم. با این دایی نمی‌شود دو دوزه بازی کرد. مثل آینه برایش شفافم! سوده نجاتم می‌دهد: - می‌دونی من فکر می‌کنم حال فرشته مثل روز اولی که آقای مهدوی به ما زنگ زد وقتی شرایط آقا امیرحسین رو گفت خود شما تمام لامپای هشدار مغزت روشن شد، بعد که باهاش صحبت کردی، فکر کردی، آقای مهدوی رو به سیخ کشیدی یکی یکی لامپای خطر خاموش شد! دایی از عمد نمی‌خواست هیچ کمکی به من کند این را از سکوتش فهمیدم. سوده دوباره گفت: - خب الان همون حس رو به فرشته جان کمک بده تا برطرف کنه، حس بعدی رو به دست بیاره! سرم را پایین می‌اندازم و دوست دارم بشنوم. . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غم فرستاده‌یِ عشق است، عزیزش دارید! که غریب است، از اقلیمِ وفا می‌آید...🗺 . SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌و‌بیست‌چهارم » «رمان بگذارید خودم باشم» دایی می‌پرسد: - نکته مثبتی که بخوایی از امیرحسین بگی چیه؟ نکته‌ای که همان جا هم برایم خیلی شاخص بود را می‌گویم: - خیلی راست و حسینی همه چیز رو گفت. حتی یه سوال کردم که بهش فکر نکرده بود رو هم درجا گفت که دقت نکرده بهش! - دیگه! - برام عجیب بود که غرور کاذب نداشت! شاید هم اسمش تکبر باشه بالاخره نداشت! صاف می‌گفت آقای مهدوی یادم داده، انجام دادم، جواب گرفتم! - خوبه! خجالت می‌کشم اما می‌گویم: - درضمن مثل من بی‌ادب نبود، با این‌که با پدر و مادرش اختلاف فکری و روشی پیدا کرده بود اما به توصیه آقای مهدوی خیلی محترمانه برخورد داره، البته به گفته خودش! دایی می‌خندد: - تو بی‌ادب کی بودی حالا! چشم درشت می‌کنم: - اِ دایی من در مسیر حذف《بی》از کنار《ادب》هستم! می‌خندد بیشتر و می‌گوید: - دیگه چی؟ _دايى! من واقعا هنوز دارم خودم رو پیدا می‌کنم، الان با سر می‌رم توی یه زندگی دیگه که پر از معماست، حالا باید برای هر معمایی یه راه‌حل پیدا کنم، تازه می‌زنم چند نفر رو هم می‌پکنم! سر بالا می‌اندازد: . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا