#نویسنده_نوشت
دختر که باشی ...
ادامه مطلب با شما👆
برای من بنویسید از حس و حالتون..
تا
من هم براتون بنویسم...
در ضمن خیلی دوست دارم به من بگید دوست دارید چه موضوعی براتون بنویسم یعنی جای چی خالیه وسط نوشتههام که به ذوق شما قلم بزنم 😘
نویسندهای که خوانندههاشو از دنیا بیشتر دوست داره.
یه عیدی بدم به همهی گل دخترای کانال...
تا فردا شب هر رمانی از من رو دوست دارید میتونید با نصف قیمت سفارش بدید💐
••
اینکه هرچی گل و طبیعته
رو، میذارن روی دخترا،
با اینکه این جنس از مخلوقاتِ خدا
به تعبیر پیامبرِ رحمت، ریحانه هستن
و لطیف، بیارتباط نیست!🌟
دخترایی که قلبتون به زلالیِ بارونه!🌧
روحتون به لطافتِ گل!
روزتون
بارها و بارها
مبارکِ تمامِ لحظههایِ دنیا!🌈:)
#روز_دختر
#ولادت_حضرت_معصومه
••
••
کتاب مورد علاقهتو با
[۵٠درصد تخفیف] سفارش دادی؟!
۸ ساعت دیگه تا پایان این فرصت
عالی! از دستش ندی!😌📚
@SAHELE_ROMAN
••
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستوبیستودوم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- سوده به این بگو من الان قدرت اینو دارم که
سوده سر تکان میدهد و حرف دایی را قطع میکند:
- فرشته هشدار بهت میدهم که قدرتهای ماورایی دائیت رو رو نکنی!
- نه خدائیش من امروز مثل بچه دو ساله چسبیده بودم به همهٔ شما!
بعد شما با چه استدلالی دارید برای آینده یه دختر بیست ساله تلاش میکنید؟
دایی کلافه میگوید:
- تو آدم نمیشی!
سن ازدواج دقیقا الان توست!
تازه دیر هم شده، وقتی که دل دختر و پسر غنج میره برای بودن و گفتوگو کردن و همرا شدن با جنس مخالف و دیگه خانواده کفایتشون نمیکنه
ذهنم میگوید که پس پانزده سالگی بهترین بود که رفت.
حیف شد
و دایی میگوید:
- سن که بالا میره اون شوق و ذوق هم میره، دیگه هر روز با گل و بلبل و طلا و مشاوره و کافیشاپ باید بهش مزه بچسبونند یا اینکه کلا زندگی کنند ببینند چی پیش میاد!
چه خوب جواب داد.
حالا من چه خاکی بر سرم بریزم که دلم شوق و ذوق دارد و بلد نیستم یک کلمه مثل آدم با طرف مقابلم گفتوگو کنم
و امروز علنا حتی نخواستم کمی فکر کنم و ببینم میشود مسئولیت پذیرفت و تدبیر کرد!
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
••
دستنوشتههاتون رسید به دست
نویسندهمون، #نرجس_شکوریان_فرد😌
اگر ایده و نظری برای کانال خودت،
#ساحل_رمان داری، ما اینجا میشنویمت! 🤍🌱
@SAHELE_ROMAN
••
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستوبیستوسوم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- ولی دایی من نمیخوام انتخابی داشته باشم که آخرش به گریه و زاری بیفتم
- اینکه خوبه، رویایی و توهمی فکر نمیکنی و زندگی نمیکنی!
- اما مبنا هم ندارم
میخندد
- اینم خوبه که میدونی نداری!
- خب
_ هیچی یه فازمتر میخوای،
دیدی فازمتر رو میزنن سر سیمها، فاز باشه روشن میشه، نول باشه نه!
- پس هیچی، منتفیه!
به سوده جانش چشم و ابرویی میرود و به طعنه میگوید:
- تو گفتی، منم باور کردم که منتفیه!
حس میکنم از خجالت سرخ میشوم.
با این دایی نمیشود دو دوزه بازی کرد.
مثل آینه برایش شفافم!
سوده نجاتم میدهد:
- میدونی من فکر میکنم حال فرشته مثل روز اولی که آقای مهدوی به ما زنگ زد وقتی شرایط آقا امیرحسین رو گفت خود شما تمام لامپای هشدار مغزت روشن شد،
بعد که باهاش صحبت کردی،
فکر کردی، آقای مهدوی رو به سیخ کشیدی یکی یکی لامپای خطر خاموش شد!
دایی از عمد نمیخواست هیچ کمکی به من کند این را از سکوتش فهمیدم.
سوده دوباره گفت:
- خب الان همون حس رو به فرشته جان کمک بده تا برطرف کنه، حس بعدی رو به دست بیاره!
سرم را پایین میاندازم و دوست دارم بشنوم.
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
غم فرستادهیِ عشق است، عزیزش دارید!
که غریب است، از اقلیمِ وفا میآید...🗺
.
#طالب_آملی
SAHELEROMAN | #شعریجات
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستوبیستچهارم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
دایی میپرسد:
- نکته مثبتی که بخوایی از امیرحسین بگی چیه؟
نکتهای که همان جا هم برایم خیلی شاخص بود را میگویم:
- خیلی راست و حسینی همه چیز رو گفت.
حتی یه سوال کردم که بهش فکر نکرده بود رو هم درجا گفت که دقت نکرده بهش!
- دیگه!
- برام عجیب بود که غرور کاذب نداشت!
شاید هم اسمش تکبر باشه بالاخره نداشت!
صاف میگفت آقای مهدوی یادم داده، انجام دادم، جواب گرفتم!
- خوبه!
خجالت میکشم اما میگویم:
- درضمن مثل من بیادب نبود، با اینکه با پدر و مادرش اختلاف فکری و روشی پیدا کرده بود اما به توصیه آقای مهدوی خیلی محترمانه برخورد داره،
البته به گفته خودش!
دایی میخندد:
- تو بیادب کی بودی حالا!
چشم درشت میکنم:
- اِ دایی من در مسیر حذف《بی》از کنار《ادب》هستم!
میخندد بیشتر و میگوید:
- دیگه چی؟
_دايى!
من واقعا هنوز دارم خودم رو پیدا میکنم، الان با سر میرم توی یه زندگی دیگه که پر از معماست،
حالا باید برای هر معمایی یه راهحل پیدا کنم، تازه میزنم چند نفر رو هم میپکنم!
سر بالا میاندازد:
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستوبیستوپنجم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- نچ.
من فقط اگه بتونم به تو بفهمونم که چقد توانمندی داری عاقبت بخیر میشم!
سوده هم برای اینکه دایی جوش نیاورد از این عدم اعتماد به نفس و بیتوکلی من زود رشتهٔ کلام را دست میگیرد و میگوید:
- فرشته جون چرا همه دارن دنبال زندگی بیدغدغه میگردن، یه همسر آروم با یه پولی که بشه خرید و خورد و کیف کرد!
بعدش گس کننده میشه زندگی!
به نظرم طلاق برای زن و شوهرهاییه که با یه عالمه خوشی مالی و تفریحی و رفاهی شروع میکردن، بعد که به ناخوشی و سربالایی میرسن میگن دیگه نیستیم
دایی درجا میگوید:
- به همین خاطره که میگن خیار رو از تهش بخور با نمکم بخور.
تلخی خیار منیزیمیه که کلی برای بدن فایده داره.
برعکس از سرش که میخوری به تلخی تهش میرسی پرتش میکنی، یعنی نصف بیشتر فایده دور ریخته میشه!
مینالم:
- دایی باشه قبول، شما از نظر اخلاقی و دینی میگی خوبه!
من اگه با مامانش نسازم این آقا با من میسازه؟
بعدش توی رفت و آمدا طرف کیه؟
من یا خانوادش؟
دایی محکم میکوبد روی پایش:
- واویلا!
مگه زندگی زمین فوتباله که دوتا حرف مقابل هم و همش همو میکوبن و دروازهها رو مورد هجوم قرار میدن!
زندگیه دایی!
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
خانهی آن یـکی مادربزرگ هــم
یک لحاف بود که معروف شده
بود به لحاف چهلتکه!
حالا من همان چهلتــکه بودم
کــه اگر وصــل میکردم، درس
میگــرفتم، نــاامید نــمیشــدم،
حرکت میکردم قابل استفاده
میشد زندگیام والا که ...
.
📖- بگذارید خودم باشم
📽- #ســکـانــسیـــجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستوبیستوششم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
نگاهش روی من ثابت میماند و در لحظه بلند میشود و میگوید:
- سوده خانم یاعلی ما بریم این فرشته خانوم یه خورده با خودش خلوت کنه ببینه چند چنده
نمیگذارم برود با سؤالم:
- ارزش ادامه دادن داره؟
بدون مکث جواب میدهد:
- قطعأ امیرحسین ارزش داره، اما هرکس میتونه ارزشمندیهای زندگیشو، له کنه.
تو هم ارزش داری که ایشون از وقتی اومدیم توی همین یکی دو ساعته دوبار به آقای مهدوی زنگ زده
چشمانم بالا میآید تا دهان دایی و لبخند مرموزانهای که حواله میکند و همراه میشود برای رفتن میروند ک میمانم من!
ده بار حرفهایش را مرور میکنم،
صد بار غلت میزنم،
دویست بار اشک تا پشت پلکهایم میآید
و سیصد بار میگویم:
- خدایا کمکم میکنی؟
من بین زندگی همهٔ اقوام ساعتها بودهام و نگاه کردهام،
بعضیها زندگی میکنند که فقط در دنیا کم نیاورند.
اصلا هدف لباس است و خانه و ماشین و تعریف دیگران و مقبول بودن!
زیباترینها همین ها هستند و سر همین هم بار ها دو نفرشان همدیگر را تکفیر و تقبیح و تطهیر میکنند.
از دعواها و گلههای این زندگیها خستهام،
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...