راز تنهایی.pdf
451.5K
-📚🤎
راز تنهایی
نوشتهی نرجس شکوریانفرد
•°
بعد از خوندن فایل، نظرت رو بفرست برامون:)
👉@p_namaktab
فایل بارگذاری شده چکیدهای از رمان رازتنهایی است. برای دریافت نسخهی کامل به آیدی زیر پیام دهید:
👉@ketab98_99
قیمت نسخه الکترونیک: ۴۰ هزار تومان
قیمت نسخه چاپی: ۱۵۵ هزار تومان
⭕️ نشر و ذخیرهی این فایل، ممنوع است! ⭕️
#راز_تنهایی
#ماه_رمضان
°○@namaktab_ir○°
یاد اون روزا بخیر که دسته جمعی با دنیل زندگی کردیم! یادتونه؟🥲
این کانال خاطرهبازی راه انداخته!
دوباره #راز_تنهایی و ماجراهای پر فراز و نشیبش تو قلب آمریکا :))🎭
••
بچههای [روز چهارم] هم ترکوندن!
پ.ن: وجدانا به حال ادمینها رحم کنید!
هر روز که میگذره انتخاب نفسگیرتر میشه!🥹🤧
#حالا_چلیک
••
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوشصتونهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
چقدر روی من اثر دارند هرکدام، برای هرکدام از صد درصد اثر را میسنجم بین ۲۰ تا ۷۰ تا ۹۰ درصد متفاوت است.
من آماج اثرهایی هستم که به سمتم میآمده و میآید اما انگار رسانه و مجازیجاتش دیوانهکنندهترین هستند و من اسیروار بینقش ایستادهام و مثل تور دروازه شدهام!
عقب میکشم و تکیه به دیوار زل میزنم به برگه مقابلم
درماندهتر میشوم و دست میبرم سمت تلفن همراه، یازده شب است، به خودم حق میدهم که به دایی پیام بدهم:
- نمیتوانم بفهمم《من》چه کاره است میان همه!
چند لحظه میگذرد و مینویسد:
- 《من》به نظر تو میتواند هیچ نداشته باشد؟
نظر من!
نظر من چیست؟
این سوال را انقدر تکرار میکنم و برای سوده جان همین سوال را میفرستم.
با نقش خنده جواب میدهد:
- من صاحب اختیار است!
من همه کاره است!
با این جواب اشک مینشیند گوشهٔ چشمم، نیاز دارم کسی دست بگیرد و بلندم کند از مقابل تابلوی دردناکی که نوشتهام.
کسی نیست و تنهایی آزار دهنده است.
امیدوارانه برای دایی مینویسم:
- اختیارم را ندیده گرفته بودم
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
••🌙 ✒️...
در خوردن سحری لذتی است که در هیچ زمانی این لذت نیست!
در دل همه این حرفها جاری و بر لبانشان سکوتی آرام!
سفره را خالی تحویل میدهند و نمازی که خوانده نخوانده غُر آرشام شروع میشود:
- یعنی از الان تا کی نباید بخوریم؟
همه میخندند و هر کس در خور حالش هوارش میکند طعنهای!
- ببین دین برای همین طرفدار نداره، چه کاریه؟
گشنهاش میشه میگه نخور،
تشنهاش میشه میگه نخور،
یه بار بگو بمیر راحتش کن!
- یعنی آبروی هر چی اراده است تو بردی!
- من با لذت تعارف ندارم،
تا هست هستم!
منعم کنی متلاشی میشم!
- فعلا که اندازهٔ خرس پاندا خوردی، یکم راه برو رو دل نکنی!
آرشام دراز میکشد و سر روی متکا میگذارد و مینالد:
- انقدر سنگین شدم که جز خواب خیال دیگری در سر ندارم!
مصطفی ملافه را روی آرشام میکشد و میگوید:
- خیالت تخت، مهمان میزبانی شدی که خوابت رو هم خریداره!
یه مهر زده پای همش؛ عبادته، عبادت!
آرشام میان خواب و بیداری میگوید:
- بیخود نیست عاشقاش، شهیدش میشن!
#حالا_راه | #سحر_هفتم
@SAHELEROMAN
وقتی دلیل خواستی از من برای عشق،
غیر از خودِ تو هیچ گواهی نیافتم...🖇
.
#فاضل_نظری
SAHELEROMAN | #شعریجات
••
چالش امروز یکم متفاوته!🤓
- اینجوریه که شما به صورت فردی نمیتونید شرکت کنید!
+ پس چه کنیم؟!
¹. به سه تا از دوستاتون که اهل ساحل نیستن پیام میدید و به کانال دعوتشون میکنید.📨
². بعد از هر کدومشون میخواید از [یه سین جدید] عکس بگیرن و برای شما بفرستن.
³. خودتون هم یه سین جدید رو میکنید پس در نهایت؟ ۳+۱=۴
⁴. عکس سینِ جدید خودتون و دوستاتون رو برامون ارسال میکنید! (یعنی چارتا عکس)
⁵. یادتون نره از صفحه چتتون با اون سه تا رفیقی که قراره تازه عضو کانال بشن و باهم توو چالش شرکت کنید، هم شات بگیرید و برامون بفرستید که ببینیم جزو اعضای جدید هستن یا نه🤨😂😂
#حالا_چلیک | #یازده_سین_متفاوت
••
••
از بالا میفرمایند که به همهی
شرکتکنندههای چالش امروز
جایزه تعلق میگیره!
هم خودتون هم دوستاتون که
قراره از امروز همراه ساحل بشن🤩🕶
••
••
درسته که قراره به همه جایزه بدیم😉
ولی یکم وقت نیاز داریم تا عکسای برتر رو توی کانال بذاریم🤓
••
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوهفتادم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
و زمزمه میکنم:
- دایی نخواب! حداقل تا چند دقیقه دیگه نخواب!
- بعد چی شد؟
- با اختیار خودم انتخاب کردم.
- و حالا؟
- دارم چوب تموم انتخابهای اختیاریم رو میخورم!
- وقتی واقعگرایانه فکر میکنی، وقتی نمیخوای مدام دیگران رو مقصر بدونی، وقتی اینطور با تدبیر پیش میری، خداروشکر میکنم که داییِ تو هستم!
قطره اشکم سُر میخورد کنار لبخندم و لب میزنم به آن شوریاش که باز هم شیرینی حرف دایی را نمیبرد.
اما خجالتزدهام از همهی آنچه که گذراندهام.
دراز میکشم و چشم میدوزم به سقف و هزار فکر میکنم تا خوابم ببرد.
پدر و مادر مؤثرند اما تقصرها گاهی دوجانبه است و گاهی یک جانبه.
من در دوجانبه، اشتباه خودم را باید انجام نمیدادم و در یک جانبهها باید یک راه حل پیدا میکردم که وقتی آنها در مقابل من بد برخورد و عمل میکنند، من قضیه را جمع و جور میکردم تا کمتر آسیب ببینم، نه اینکه لجبازی کنم.
دوستان هم که من خودم انتخاب کردم و خودم اجازه میدادم هربلایی را پیشنهاد بدهند و سر خودم بیاورم، مدرسه و معلم و... هم هم!
نگاهم میچرخد سمت موبایل و زمزمه میکنم:
- از تو متنفرم دیو دوسر! تمام لحظاتم پر از تبلیغات توست و تلقینهای تو! پر از سریالها و کلیپهای تو! دیوی هستی که با دلبری مرا بلعیدی!
تمام پنجرههای زندگیم را باز گذاشتم به روی هرچیزی، با اختیار انتخابهای وحشیانه کردهام!
موبایلم را خاموش میکنم و سُر میدهم روی قالی تا کمی دور شود از من. او دیو وحشی و من فرشتهای اسیر!
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوهفتادویکم»
«رمان بگذارید خودم باشم»
فصل بعد
بین یکی دو سه چهار لباس مجلسی، یکی را برمیدارم و ذهنم میگوید:
- با اختیار خودت انتخاب کردی!
این را راست میگوید. بین همان دو سه چهار لباس فقط این بود که بدون هیچ کس، خودم انتخاب کردم.
آن بقیه را در پیجها و با تبلیغات مانکنها خریده بودم.
کت بلند است و دامن بلند. ملیح است و من رنگ دوختش را دوست داشتم!
دارم موهایم را شانه میکنم؛ کمی بلند شده است در این دو سه ماه و دیگر پسرانه نیست! مامان در میزند.
- جانم!
در را باز میکند؛ عطر لبخندش زودتر از بقیه اندامش اتاقم را پر میکند.
از وقتی که آرام شدهام، همه با هم آرام شدهاند! انگار وحشی بودن قدرت تخریبیاش وحشتناک بوده...
- گفتم بیا بریم آرایشگاه!
- خوشگل کردی خواهرشوهر!
- خب تو هم میومدی!
- من و مامانم خوشگل زاییده!
میخندد به حرفم و جعبهای را مقابلم بالا میآورد. شبیه جعبه طلاست!
ابروهایم با هم بالا میروند و زبانم میچرخد:
- نگید که برای منه!
دقیقاً برای من بود!
- طلاهات رو پارسال درآوردی گفتی دوست نداریشون. دیگه بابا گفت عوض کنیم برات.
باز میکنم، ذوق میکنم، بوسش میکنم و تشکر. میرود که آماده شود و آوار میشوم روی زمین.
یک سال پیش خواسته بودم که دختر نباشم؛
همه هم تشویقم کردند. همهی دوستانِ ناخوبم!
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🌙 ✒️...
جواد با حرف آرشام خواب از سرش میپرد. سر میگذارد روی متکای مصطفی و مات سقف میگوید:
- حرفش عجیب بود!
مصطفی لب تکان میدهد:
- دوسِت داره!
- کی؟ خدا؟ من رو؟
- ماه مهمونیشه! غریبهها که مهمونی نمیدن. ما ها آشناشیم که دعوتمون کرده! دوستمون داره!
- حتی منو!
- فراخوان مسلموناس! میزبان سنگ تموم میذاره وقتی اعلام میکنه تو مهمونی من خوابتون جایزه داره، نفس کشیدنتون هم،... آدم حس میکنه بیدلیل داره لطف میکنه.
- چون دوستمون داره؟
- چون دوستمون داره، طرح تشویقی میده، میگه یه آیه قرآن بخونی، یه ختم کامل برات حساب میکنم، انگار میخواد باهاش وقت بگذرونی، دوستمون داره!
با بغض میگوید جواد:
- بازم برام بگو از این حرفا!
- یه کوچولو صدقه بدی، دو برابر نه، ۵ برابر نه، ده برابر نه، هفتاد برابر بهت جایزه میده توی همین مهمونی یه ماهش، فقط هم چون دوستمون داره!
- مصطفی!
- اصلا هر عملی انجام بدی قبول میکنه هر، دعایی بکنی مستجاب میکنه!
و نفس عمیق میکشد:
- آره فقط چون دوستمون داره!
جواد پلک روی هم میگذارد. میچرخد به پهلو، پشت میکند به مصطفی و در دلش زمزمه میکند:
- شرط نگذاشتی، شاید من احساس غریبی کنم، اما تو با من آشنایی، حالا که دوستم داری. بگذار رو به تو بخوابم. با زمزمهٔ، دوستم داری دوستم داری عزیزدلم!
#حالا_راه | #سحر_هشتم
@SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••
خستهایم.. رنجوریم.. دردمندیم...
خلاصهش میشه دنیا یه "تو" کم داره!
راستش یادمون دادن برا خواسته
هــای مهــم، دسـتهجمعی دســـت
بلند کنیم! که شما رو بخوایم... :)🪐🌱
#سال_نو
SAHELEROMAN | ساحل رمان