eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
840 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوهفتادم » «رمان بگذارید خودم باشم» و زمزمه می‌کنم: - دایی نخواب! حداقل تا چند دقیقه دیگه نخواب! - بعد چی شد؟ - با اختیار خودم انتخاب کردم. - و حالا؟ - دارم چوب تموم انتخاب‌های اختیاریم رو می‌خورم! - وقتی واقع‌گرایانه فکر می‌کنی، وقتی نمی‌خوای مدام دیگران رو مقصر بدونی، وقتی اینطور با تدبیر پیش میری، خداروشکر می‌کنم که داییِ تو هستم! قطره اشکم سُر می‌خورد کنار لبخندم و لب می‌زنم به آن شوری‌اش که باز هم شیرینی حرف دایی را نمی‌برد. اما خجالت‌زده‌ام از همه‌ی آنچه که گذرانده‌ام. دراز می‌کشم و چشم می‌دوزم به سقف و هزار فکر می‌کنم تا خوابم ببرد. پدر و مادر مؤثرند اما تقصرها گاهی دوجانبه است و گاهی یک جانبه. من در دوجانبه، اشتباه خودم را باید انجام نمی‌دادم و در یک جانبه‌ها باید یک راه حل پیدا می‌کردم که وقتی آنها در مقابل من بد برخورد و عمل می‌کنند، من قضیه را جمع و جور می‌کردم تا کمتر آسیب ببینم، نه اینکه لجبازی کنم. دوستان هم که من خودم انتخاب کردم و خودم اجازه می‌دادم هربلایی را پیشنهاد بدهند و سر خودم بیاورم، مدرسه و معلم و... هم هم! نگاهم می‌چرخد سمت موبایل و زمزمه می‌کنم: - از تو متنفرم دیو دوسر! تمام لحظاتم پر از تبلیغات توست و تلقین‌های تو! پر از سریال‌ها و کلیپ‌های تو! دیوی هستی که با دلبری مرا بلعیدی! تمام پنجره‌های زندگیم را باز گذاشتم به روی هرچیزی، با اختیار انتخاب‌های وحشیانه کرده‌ام! موبایلم را خاموش می‌کنم و سُر می‌دهم روی قالی تا کمی دور شود از من. او دیو وحشی‌ و من فرشته‌ای اسیر! . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوهفتادویکم» «رمان بگذارید خودم باشم» فصل بعد بین یکی دو سه چهار لباس مجلسی، یکی را برمی‌دارم و ذهنم می‌گوید: - با اختیار خودت انتخاب کردی! این را راست می‌گوید. بین همان دو سه چهار لباس فقط این بود که بدون هیچ کس، خودم انتخاب کردم. آن بقیه را در پیج‌ها و با تبلیغات مانکن‌ها خریده بودم. کت بلند است و دامن بلند. ملیح است و من رنگ دوختش را دوست داشتم! دارم موهایم را شانه می‌کنم؛ کمی بلند شده است در این دو سه ماه و دیگر پسرانه نیست! مامان در می‌زند. - جانم! در را باز می‌کند؛ عطر لبخندش زودتر از بقیه اندامش اتاقم را پر می‌کند. از وقتی که آرام شده‌ام، همه با هم آرام شده‌اند! انگار وحشی بودن قدرت تخریبی‌اش وحشتناک بوده... - گفتم بیا بریم آرایشگاه! - خوشگل کردی خواهرشوهر! - خب تو هم میومدی! - من‌ و مامانم خوشگل زاییده! می‌خندد به حرفم و جعبه‌ای را مقابلم بالا می‌آورد. شبیه جعبه طلاست! ابروهایم با هم بالا می‌روند و زبانم می‌چرخد: - نگید که برای منه! دقیقاً برای من بود! - طلاهات رو پارسال درآوردی گفتی دوست نداریشون. دیگه بابا گفت عوض کنیم برات. باز می‌کنم، ذوق می‌کنم، بوسش می‌کنم و تشکر. می‌رود که آماده شود و آوار می‌شوم روی زمین. یک سال پیش خواسته بودم که دختر نباشم؛ همه هم تشویقم کردند. همه‌ی دوستانِ ناخوبم! . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
اینم عیدی امشب🤩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌙 ✒️... جواد با حرف آرشام خواب از سرش می‌پرد. سر می‌گذارد روی متکای مصطفی و مات سقف می‌گوید: - حرفش عجیب بود! مصطفی لب تکان می‌دهد: - دوسِت داره! - کی؟ خدا؟ من رو؟ - ماه مهمونیشه! غریبه‌‌ها که مهمونی نمی‌دن. ما ها آشناشیم که دعوتمون کرده! دوستمون داره! - حتی منو! - فراخوان مسلموناس! میزبان سنگ تموم می‌ذاره وقتی اعلام می‌کنه تو مهمونی من خوابتون جایزه داره، نفس کشیدنتون هم،... آدم حس می‌کنه بی‌دلیل داره لطف می‌کنه. - چون دوستمون داره؟ - چون دوستمون داره، طرح تشویقی می‌ده، می‌گه یه آیه قرآن بخونی، یه ختم کامل برات حساب می‌کنم، انگار می‌خواد باهاش وقت بگذرونی، دوستمون داره! با بغض می‌گوید جواد: - بازم برام بگو از این حرفا! - یه کوچولو صدقه بدی، دو برابر نه، ۵ برابر نه، ده برابر نه، هفتاد برابر بهت جایزه می‌ده توی همین مهمونی یه ماهش، فقط هم چون دوستمون داره! - مصطفی! - اصلا هر عملی انجام بدی قبول می‌کنه هر، دعایی بکنی مستجاب می‌کنه! و نفس عمیق می‌کشد: - آره فقط چون دوستمون داره! جواد پلک روی هم می‌گذارد. می‌چرخد به پهلو، پشت می‌کند به مصطفی و در دلش زمزمه می‌کند: - شرط نگذاشتی، شاید من احساس غریبی کنم، اما تو با من آشنایی، حالا که دوستم داری. بگذار رو به تو بخوابم. با زمزمهٔ، دوستم داری دوستم داری عزیزدلم! | @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• خسته‌ایم.. رنجوریم.. دردمندیم... خلاصه‌ش میشه دنیا یه "تو" کم داره! راستش یادمون دادن برا خواسته‌ هــای مهــم، دسـته‌جمعی دســـت بلند کنیم! که شما رو بخوایم... :)🪐🌱 SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• اصلا چیزی بالاتر از این هست آخه؟ :)🫶🏻✨ | SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• امروز و فردا رو استراحت بدیم به عکاسای فعال کانال نظرتونه؟ از سوم با قدرت دوباره برگردید!🦾🕶 | ••
•• اینم از برگزیده‌های [روز پنجم] دلم می‌خواد یه تومن به حساب اونی که سین متفاوتش ساحل رمان بود، بزنم. ولی فقط دلم می‌خواد🤌🏻😂 یادمون هست که قراره به همه شرکت‌کننده‌ها جایزه بدیم. تا شب پیوی‌هاتون چراغونی میشن!💡=) ••
رفقای ساحل رمانی! لیست کامل کتاب‌های سرکار خانم رو ازمون خواسته بودید. ایشون‌ هستن!👐🏻😎 . . [قصه‌ی قهرمانان وطن🇮🇷] • از او - قصه شال • از او - عبدالمهدی • از او - ناخدا رحمت • از او - مادر شمشادها • از او - هنوز سالم است • از او - چهار قصه شورانگیز ● [جیبی‌های شگفت‌انگیز🪄] • پدر • مادر • سعید • خواهر • امیر من • امام من • معصومه • امام رئوف • حاج‌قاسم ۱ • حاج‌قاسم ۲ • محبوب من • سفر بیستم • میر و علمدار • دل های امیدوار • صاحب پنجشنبه‌ها • میر و علمدار مصور • آرزوی شیرین ● [رمان‌هایی از زندگیِ تو🫂] • اپلای • من نه ما • راز تنهایی • شطرنج‌باز • از کدام سو • هــــــوای من • سو من سه • مثبت یـــک • سیاه‌صورت • رنج مقدس۱ • رنج مقدس۲ • زنان عنکبوتی • عشق و دیگر هیچ
•🌼• غیر ممکن‌های امسالت رو بنویس؛ و ببین تا آخر سال چندتاشون تیک می‌خورن!=) |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوهفتادودوم » «رمان بگذارید خودم باشم» من هم گوشواره و النگو و یگ گردنبند را درآوردم و گذاشتم مقابلشان داشتم از دخترانگی‌هایم فاصله می‌گرفتم تا به چه برسم؟ به آدمیت؟ پسر و دختر ندارد آدم بودن! به آزادی؟ آزاد که بودم در خرید و پوشش و رفت و آمد و عقایدم! به... چرا الان دارم فکر می‌کنم که می‌خواستم به چه برسم؟ چرا همان روزها اصلا فکر نمی‌کردم؟ جن‌زده شده بودم انگار، هرکس هم که فکر می‌کرد و با من حرف می‌زد من تخریبش می‌کردم. جعبه طلایم را باز می‌کنم و از دیدن ظرافت سرویسی که ترکیب طلا است و دانه‌های ریز مروارید، مطمئن می‌شوم که توانشان را گذاشته‌اند و همین شده است و من همین تلاش را دوست دارم نه طلا را! جعبه را می‌بندم، بلند می‌شوم، نفس عمیق می‌کشم، تمام افکار منفی که می‌خواهد هجوم بیاورد و این هدیه و این لحظه را تلخ کند کنار می‌زنم در اتاق را باز می‌کنم و اول نگاهم می‌افتند به بابا که نشسته گوشه‌ای منتظر ما و نگاه نگرانش کشیده می‌شود تا من، می‌خواهد حرفی بزند، این را مطمئنم، اما تردید دارد از عکس‌العمل من و همین وادارم می‌کند لبخند کش داری بزنم و زبانم را بچرخانم: . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
•• 💯[خبر ممممممهههههمممممممم]💯 ••
٠٠ تو کانال vipمون رمان بگذارید خودم باشم به اتمام رسید!😎😎😎 خواستی درخواست بدی هستم! ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌙 ✒️... صبح برای همه‌ای که خواب بودند معنا نداشت، ظهر اما یکی یکی بلند شدند! مصطفی زودتر و بقیه دیرتر. مصطفی وضو گرفته و عطر زده و شانه به موهایش کشیده، با یک لگد آرام و چند غُر حساب شده همه را بیدار کرد: - مسافرخونه داش مصطفی تعطیله! پاشید من دارم می‌رم مسجد! وحید چشم باز نکرده دهانش به خنده باز شد: - قربون آدم مخلص! تو برو ما این‌جا رو حفظ می‌کنیم! مصطفی تا همه را بلند نکرد نرفت! هر چند همه را هم همراه خودش کشاند! آرشام نالید: - هم نماز، هم روزه! سخته، خدا هم راضی نیست! ولی برای تفریح امروز بد نیست! امام جماعت بین دو نماز ایستاد رو به جمعیت و چند کلمه‌ای گفت: - روزه گرفتید قبول باشه، بعضیاتون نیمه شب بلند شدید کنار سحری مناجات هم خوندید قبول باشه، همت کردید و جلوی شهوت چشم و گوش و شکم رو هم از حرام گرفتید و زبان رو غلاف کردید قبول باشه، اما خدا از زبان پیامبرش یه مژده می‌ده که: هرکس کارهای بالا رو که گفتم انجام بده در طول این ماه، حتما بعد از رمضان از گناهانش پاک و جدا شده! جواد سرش را که پایین انداخته بود، به ضرب بالا می‌آورد و دیگر چیزی نشنید... تشنه‌ی همین بود! | @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• گفتم به هیچ‌کس دل خود را نمی‌دهم اما دلم برای همان هیچ‌کس گرفت...🪨 |
•• [ یه سوالی رو این روزها زیاد ازمون پرسیدید که درمورد بود. ] همونطور که تو این پوستر گفتیم براتون، به مناسبت ماه مبارک این چند هشـتگ کاملا ویژه به کـــانال اضافه شدن و برنامه‌ی خـاص این ۳٠ روز هستن.💎 هـم یه روایت و مـاجرای جدید از شخصیت‌های اصلیِ چهار جــلــدیِ هســت کـــه جایی چاپ نشده و نویسنده،آنلاین برای شما قلم می‌زنن.✍🏻🤓 هشتگ‌های بعدی هم به مرور در کانــال قـرار می‌گــیرن و توضیــحات لازم در موردشون داده میشه. و در آخر، خوشحالیم که داریم‌تون!🤍🌱 ◕‿◕ ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوهفتادوسوم » «رمان بگذارید خودم باشم» - بابا چرا شما ان‌قدر خوش سلیقه‌ای؟ به آنی صورتش شکفته می‌شود و من جعبهٔ بالا آورده در دستم را تکان می‌دهم و کمی هم ناز کنان سرعتی به قدم‌هایم می‌دهم و بابا بی‌اختیار دستانش را از هم باز می‌کند و خودم را در آغوشش فرو می‌برم! چند بار روی موهایم را که می‌بوسد می‌فهمم که دارد تلافی این ماه‌هایی را می‌کند که من خصمانه برخورد می‌کردم و او گارد می‌گرفت. میان همهٔ این‌ها صدای مامان را می‌شنوم که جعبه را طلب می‌کند و دوتایی تلاش می‌کنند تا دستم را و گردنم را و گوشم را تزئین کنند با طلای اندکی که همراه محبتشان اندازه آسمان بزرگ است! گوشهٔ چشم هر دو اشک است برای این‌که باور کرده‌اند من یوسفی هستم که از چاه بیرون آورده شده‌ام‌. چاه ظلمت نفس خودم! اما من که می‌دانم یوسف نیستم، پاکی پیامبر خدا و من احمق دو چیز است اما چاه واقعا چاه بود، یکی را برادرانش انداختند و من را ایرانیانی که از غرب و شرق پول گرفته‌اند و پشت ماهواره و فضاهایی مجازی پناه گرفته‌اند و به طرف من جوان جاهل تیری که سرش گل است و پرتاب می‌کنند، منِ جوان گل می‌بینم اما تیر قلب و ذهن من را می‌شکافد و من باور نمی‌کنم که همان که گل زده من را برای گِل شدن می‌خواهد، زیر گِل رفتن، تا من را نکشد یا من را مثل خودش مزدور نکند رهایم نمی‌کند. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
•• چه شد در من نمی‌دانم فقط دیدم پریشانم فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم ...!🪐:) |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا