✳️ حکایت #ضرب_المثل " با اگر گفتن کار درست نمی شود " (در چند قسمت )
قسمت 3
🌺 چون بود آن بانگ غول آخر بگو
مال خواهم جاه خواهم و آب رو
از درون خویش این آوازها
منع کن تا کشف گردد رازها
ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز
چشم نرگس را ازین کرکس بدوز
صبح کاذب را ز صادق وا شناس
رنگ می را باز دان از رنگ کاس
تا بود کز دیدگان هفت رنگ
دیدهای پیدا کند صبر و درنگ
رنگها بینی به جز این رنگها
گوهران بینی به جای سنگها
گوهر چه بلک دریایی شوی
آفتاب چرخپیمایی شوی
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_19
قسمت 3
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #ضرب_المثل " با اگر گفتن کار درست نمی شود " (در چند قسمت )
قسمت 4
🌺 کارکن در کارگه باشد نهان
تو برو در کارگه بینش عیان
کار چون بر کارکن پرده تنید
خارج آن کار نتوانیش دید
کارگه چون جای باش عاملست
آنک بیرونست از وی غافلست
پس در آ در کارگه یعنی عدم
تا ببینی صنع و صانع را بهم
کارگه چون جای روشندیدگیست
پس برون کارگه پوشیدگیست
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_19
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #ضرب_المثل " با اگر گفتن کار درست نمی شود " (در چند قسمت )
قسمت 5
🌺 رو بهستی داشت فرعون عنود
لاجرم از کارگاهش کور بود
لاجرم میخواست تبدیل قدر
تا قضا را باز گرداند ز در
خود قضا بر سبلت آن حیلهمند
زیر لب میکرد هر دم ریشخند
صد هزاران طفل کشت او بیگناه
تا بگردد حکم و تقدیر اله
تا که موسی نبی ناید برون
کرد در گردن هزاران ظلم و خون
آن همه خون کرد و موسی زاده شد
وز برای قهر او آماده شد
گر بدیدی کارگاه لایزال
دست و پایش خشک گشتی ز احتیال
اندرون خانهاش موسی معاف
وز برون میکشت طفلان را گزاف
همچو صاحبنفس کو تن پرورد
بر دگر کس ظن حقدی میبرد
کین عدو و آن حسود و دشمنست
خود حسود و دشمن او آن تنست
او چو فرعون و تنش موسی او
او به بیرون میدود که کو عدو
نفسش اندر خانهٔ تن نازنین
بر دگر کس دست میخاید به کین
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_19
قسمت 5
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت ملامت کردن مردم شخصی را که مادرش را کشت (در چند قسمت )
قسمت 1
🌺 آن یکی از خشم مادر را بکشت
هم به زخم خنجر و هم زخم مشت
آن یکی گفتش که از بد گوهری
یاد ناوردی تو حق مادری
هی تو مادر را چرا کشتی بگو
او چه کرد آخر بگو ای زشتخو
گفت کاری کرد کان عار ویست
کشتمش کان خاک ستار ویست
گفت آن کس را بکش ای محتشم
گفت پس هر روز مردی را کشم
کشتم او را رستم از خونهای خلق
نای او برم بهست از نای خلق
نفس تست آن مادر بد خاصیت
که فساد اوست در هر ناحیت
هین بکش او را که بهر آن دنی
هر دمی قصد عزیزی میکنی
از وی این دنیای خوش بر تست تنگ
از پی او با حق و با خلق جنگ
نفس کشتی باز رستی ز اعتذار
کس ترا دشمن نماند در دیار
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_20
قسمت 1
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت ملامت کردن مردم شخصی را که مادرش را کشت (در چند قسمت )
قسمت 2
🌺 گر شکال آرد کسی بر گفت ما
از برای انبیا و اولیا
کانبیا را نی که نفس کشته بود
پس چراشان دشمنان بود و حسود
گوش نه تو ای طلبکار صواب
بشنو این اشکال و شبهت را جواب
دشمن خود بودهاند آن منکران
زخم بر خود میزدند ایشان چنان
دشمن آن باشد که قصد جان کند
دشمن آن نبود که خود جان میکند
نیست خفاشک عدو آفتاب
او عدو خویش آمد در حجاب
تابش خورشید او را میکشد
رنج او خورشید هرگز کی کشد
دشمن آن باشد کزو آید عذاب
مانع آید لعل را از آفتاب
مانع خویشند جملهٔ کافران
از شعاع جوهر پیغامبران
کی حجاب چشم آن فردند خلق
چشم خود را کور و کژ کردند خلق
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_20
قسمت 2
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت ملامت کردن مردم شخصی را که مادرش را کشت (در چند قسمت )
قسمت 3
🌺 چون غلام هندوی کو کین کشد
از ستیزهٔ خواجه خود را میکشد
سرنگون میافتد از بام سرا
تا زیانی کرده باشد خواجه را
گر شود بیمار دشمن با طبیب
ور کند کودک عداوت با ادیب
در حقیقت رهزن جان خودند
راه عقل و جان خود را خود زدند
گازری گر خشم گیرد ز آفتاب
ماهیی گر خشم میگیرد ز آب
تو یکی بنگر کرا دارد زیان
عاقبت که بود سیاهاختر از آن
گر ترا حق آفریند زشترو
هان مشو هم زشترو هم زشتخو
ور برد کفشت مرو در سنگلاخ
ور دو شاخستت مشو تو چار شاخ
تو حسودی کز فلان من کمترم
میفزاید کمتری در اخترم
خود حسد نقصان و عیبی دیگرست
بلک از جمله کمیها بترست
آن بلیس از ننگ و عار کمتری
خویش را افکند در صد ابتری
از حسد میخواست تا بالا بود
خود چه بالا بلک خونپالا بود
آن ابوجهل از محمد ننگ داشت
وز حسد خود را به بالا میفراشت
بوالحکم نامش بد و بوجهل شد
ای بسا اهل از حسد نااهل شد
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_20
قسمت 3
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت ملامت کردن مردم شخصی را که مادرش را کشت (در چند قسمت )
قسمت 4
🌺 من ندیدم در جهان جست و جو
هیچ اهلیت به از خوی نکو
انبیا را واسطه زان کرد حق
تا پدید آید حسدها در قلق
زانک کس را از خدا عاری نبود
حاسد حق هیچ دیاری نبود
آن کسی کش مثل خود پنداشتی
زان سبب با او حسد برداشتی
چون مقرر شد بزرگی رسول
پس حسد ناید کسی را از قبول
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_20
قسمت 4
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت ملامت کردن مردم شخصی را که مادرش را کشت (در چند قسمت )
قسمت 5
🌺 پس به هر دوری ولیی قایمست
تا قیامت آزمایش دایمست
هر که را خوی نکو باشد برست
هر کسی کو شیشهدل باشد شکست
پس امام حی قایم آن ولیست
خواه از نسل عمر خواه از علیست
مهدی و هادی ویست ای راهجو
هم نهان و هم نشسته پیش رو
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_20
قسمت 5 #امام_ژمان عجل
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت ملامت کردن مردم شخصی را که مادرش را کشت (در چند قسمت )
قسمت 6
🌺او چو نورست و خرد جبریل اوست
وان ولی کم ازو قندیل اوست
وانک زین قندیل کم مشکات ماست
نور را در مرتبه ترتیب هاست
زانک هفصد پرده دارد نور حق
پردههای نور دان چندین طبق
از پس هر پرده قومی را مقام
صف صفاند این پردههاشان تا امام
اهل صف آخرین از ضعف خویش
چشمشان طاقت ندارد نور بیش
وان صف پیش از ضعیفی بصر
تاب نارد روشنایی بیشتر
روشنایی کو حیات اولست
رنج جان و فتنهٔ این احولست
احولیها اندک اندک کم شود
چون ز هفصد بگذرد او یم شود
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_20
قسمت 6
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت ملامت کردن مردم شخصی را که مادرش را کشت (در چند قسمت )
قسمت 7
🌺 آتشی که اصلاح آهن یا زرست
کی صلاح آبی و سیب ترست
سیب و آبی خامیی دارد خفیف
نی چو آهن تابشی خواهد لطیف
لیک آهن را لطیف آن شعلههاست
کو جذوب تابش آن اژدهاست
هست آن آهن فقیر سختکش
زیر پتک و آتش است او سرخ و خوش
حاجب آتش بود بی واسطه
در دل آتش رود بی رابطه
بیحجاب آب و فرزندان آب
پختگی ز آتش نیابند و خطاب
واسطه دیگی بود یا تابهای
همچو پا را در روش پاتابهای
یا مکانی در میان تا آن هوا
میشود سوزان و میآرد بما
پس فقیر آنست کو بی واسطهست
شعلهها را با وجودش رابطهست
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_20
قسمت 7
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت ملامت کردن مردم شخصی را که مادرش را کشت (در چند قسمت )
قسمت 8
🌺 پس دل عالم ویست ایرا که تن
میرسد از واسطهٔ این دل بفن
دل نباشد تن چه داند گفت و گو
دل نجوید تن چه داند جست و جو
پس نظرگاه شعاع آن آهنست
پس نظرگاه خدا دل نه تنست
بس مثال و شرح خواهد این کلام
لیک ترسم تا نلغزد وهم عام
تا نگردد نیکوی ما بدی
اینک گفتم هم نبد جز بیخودی
پای کژ را کفش کژ بهتر بود
مر گدا را دستگه بر در بود
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_20
قسمت 8
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #پادشاهی_که_دو_غلام_ارزان_خرید
قسمت 1
🌺پادشاهی دو غلام ارزان خرید
با یکی زان دو سخن گفت و شنید
یافتش زیرکدل و شیرین جواب
از لب شکر چه زاید شکرآب
آدمی مخفیست در زیر زبان
این زبان پردهست بر درگاه جان
چونک بادی پرده را در هم کشید
سر صحن خانه شد بر ما پدید
کاندر آن خانه گهر یا گندمست
گنج زر یا جمله مار و کزدمست
یا درو گنجست و ماری بر کران
زانک نبود گنج زر بی پاسبان
بی تامل او سخن گفتی چنان
کز پس پانصد تامل دیگران
گفتیی در باطنش دریاستی
جمله دریا گوهر گویاستی
نور هر گوهر کزو تابان شدی
حق و باطل را ازو فرقان شدی
نور فرقان فرق کردی بهر ما
ذره ذره حق و باطل را جدا
نور گوهر نور چشم ما شدی
هم سؤال و هم جواب از ما بدی
چشم کژ کردی دو دیدی قرص ماه
چون سؤالست این نظر در اشتباه
راست گردان چشم را در ماهتاب
تا یکی بینی تو مه را نک جواب
فکرتت که کژ مبین نیکو نگر
هست هم نور و شعاع آن گهر
هر جوابی کان ز گوش آید بدل
چشم گفت از من شنو آن را بهل
گوش دلالهست و چشم اهل وصال
چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال
در شنود گوش تبدیل صفات
در عیان دیدهها تبدیل ذات
ز آتش ار علمت یقین شد از سخن
پختگی جو در یقین منزل مکن
تا نسوزی نیست آن عین الیقین
این یقین خواهی در آتش در نشین
گوش چون نافذ بود دیده شود
ورنه قل در گوش پیچیده شود
این سخن پایان ندارد باز گرد
تا که شه با آن غلامانش چه کرد
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_21
قسمت 1
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #پادشاهی_که_دو_غلام_ارزان_خرید
قسمت 2
🌺 آن غلامک را چو دید اهل ذکا
آن دگر را کرد اشارت که بیا
کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست
جد گود فرزندکم تحقیر نیست
چون بیامد آن دوم در پیش شاه
بود او گندهدهان دندان سیاه
گرچه شه ناخوش شد از گفتار او
جست و جویی کرد هم ز اسرار او
گفت با این شکل و این گند دهان
دور بنشین لیک آن سوتر مران
که تو اهل نامه و رقعه بدی
نه جلیس و یار و همبقعه بدی
تا علاج آن دهان تو کنیم
تو حبیب و ما طبیب پر فنیم
بهر کیکی نو گلیمی سوختن
نیست لایق از تو دیده دوختن
با همه بنشین دو سه دستان بگو
تا ببینم صورت عقلت نکو
آن ذکی را پس فرستاد او به کار
سوی حمامی که رو خود را بخار
وین دگر را گفت خه تو زیرکی
صد غلامی در حقیقت نه یکی
آن نهای که خواجهتاش تو نمود
از تو ما را سرد میکرد آن حسود
گفت او دزد و کژست و کژنشین
حیز و نامرد و چنینست و چنین
گفت پیوسته بدست او راستگو
راستگویی من ندیدستم چو او
راستگویی در نهادش خلقتیست
هرچه گوید من نگویم آن تهیست
کژ ندانم آن نکواندیش را
متهم دارم وجود خویش را
باشد او در من ببیند عیبها
من نبینم در وجود خود شها
هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
کی بدی فارغ وی از اصلاح خویش
غافلاند این خلق از خود ای پدر
لاجرم گویند عیب همدگر
من نبینم روی خود را ای شمن
من ببینم روی تو تو روی من
آنکسی که او ببیند روی خویش
نور او از نور خلقانست بیش
گر بیمرد دید او باقی بود
زانک دیدش دید خلاقی بود
نور حسی نبود آن نوری که او
روی خود محسوس بیند پیش رو
گفت اکنون عیبهای او بگو
آنچنان که گفت او از عیب تو
تا بدانم که تو غمخوار منی
کدخدای ملکت و کار منی
گفت ای شه من بگویم عیبهاش
گرچه هست او مر مرا خوش خواجهتاش
عیب او مهر و وفا و مردمی
عیب او صدق و ذکا و همدمی
کمترین عیبش جوامردی و داد
آن جوامردی که جان را هم بداد
صد هزاران جان خدا کرده پدید
چه جوامردی بود کان را ندید
ور بدیدی کی بجان بخلش بدی
بهر یک جان کی چنین غمگین شدی
بر لب جو بخل آب آن را بود
کو ز جوی آب نابینا بود
گفت پیغامبر که هر که از یقین
داند او پاداش خود در یوم دین
که یکی را ده عوض میآیدش
هر زمان جودی دگرگون زایدش
جود جمله از عوضها دیدنست
پس عوض دیدن ضد ترسیدنست
بخل نادیدن بود اعواض را
شاد دارد دید در خواض را
پس بعالم هیچ کس نبود بخیل
زانک کس چیزی نبازد بی بدیل
پس سخا از چشم آمد نه ز دست
دید دارد کار جز بینا نرست
عیب دیگر این که خودبین نیست او
هست او در هستی خود عیبجو
عیبگوی و عیبجوی خود بدست
با همه نیکو و با خود بد بدست
گفت شه جلدی مکن در مدح یار
مدح خود در ضمن مدح او میار
زانک من در امتحان آرم ورا
شرمساری آیدت در ما ورا
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_22
قسمت 2
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #پادشاهی_که_دو_غلام_ارزان_خرید
🌺 گفت نه والله بالله العظیم
مالک الملک و به رحمان و رحیم
آن خدایی که فرستاد انبیا
نه بحاجت بل بفضل و کبریا
آن خداوندی که از خاک ذلیل
آفرید او شهسواران جلیل
پاکشان کرد از مزاج خاکیان
بگذرانید از تک افلاکیان
بر گرفت از نار و نور صاف ساخت
وانگه او بر جملهٔ انوار تاخت
آن سنابرقی که بر ارواح تافت
تا که آدم معرفت زان نور یافت
آن کز آدم رست و دست شیث چید
پس خلیفهش کرد آدم کان بدید
نوح از آن گوهر که برخوردار بود
در هوای بحر جان دربار بود
جان ابراهیم از آن انوار زفت
بی حذر در شعلههای نار رفت
چونک اسمعیل در جویش فتاد
پیش دشنهٔ آبدارش سر نهاد
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_23
قسمت 1
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #پادشاهی_که_دو_غلام_ارزان_خرید
🌺 جان داوود از شعاعش گرم شد
آهن اندر دستبافش نرم شد
چون سلیمان بد وصالش را رضیع
دیو گشتش بنده فرمان و مطیع
در قضا یعقوب چون بنهاد سر
چشم روشن کرد از بوی پسر
یوسف مهرو چو دید آن آفتاب
شد چنان بیدار در تعبیر خواب
چون عصا از دست موسی آب خورد
ملکت فرعون را یک لقمه کرد
نردبانش عیسی مریم چو یافت
بر فراز گنبد چارم شتافت
چون محمد یافت آن ملک و نعیم
قرص مه را کرد او در دم دو نیم
چون ابوبکر آیت توفیق شد
با چنان شه صاحب و صدیق شد
چون عمر شیدای آن معشوق شد
حق و باطل را چو دل فاروق شد
چونک عثمان آن عیان را عین گشت
نور فایض بود و ذی النورین گشت
چون ز رویش مرتضی شد درفشان
گشت او شیر خدا در مرج جان
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_23
قسمت 2
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #پادشاهی_که_دو_غلام_ارزان_خرید
قسمت 5
🌺 چون جنید از جند او دید آن مدد
خود مقاماتش فزون شد از عدد
بایزید اندر مزیدش راه دید
نام قطب العارفین از حق شنید
چونک کرخی کرخ او را شد حرس
شد خلیفهٔ عشق و ربانی نفس
پور ادهم مرکب آن سو راند شاد
گشت او سلطان سلطانان داد
وان شقیق از شق آن راه شگرف
گشت او خورشید رای و تیز طرف
صد هزاران پادشاهان نهان
سر فرازانند زان سوی جهان
نامشان از رشک حق پنهان بماند
هر گدایی نامشان را بر نخواند
حق آن نور و حق نورانیان
کاندر آن بحرند همچون ماهیان
بحر جان و جان بحر ار گویمش
نیست لایق نام نو میجویمش
حق آن آنی که این و آن ازوست
مغزها نسبت بدو باشند پوست
که صفات خواجهتاش و یار من
هست صد چندان که این گفتار من
آنچ میدانم ز وصف آن ندیم
باورت ناید چه گویم ای کریم
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_23
قسمت 3
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #پادشاهی_که_دو_غلام_ارزان_خرید
🌺 شاه گفت اکنون از آن خود بگو
چند گویی آن این و آن او
تو چه داری و چه حاصل کردهای
از تک دریا چه در آوردهای
روز مرگ این حس تو باطل شود
نور جان داری که یار دل شود
در لحد کین چشم را خاک آگند
هست آنچ گور را روشن کند
آن زمان که دست و پایت بر درد
پر و بالت هست تا جان بر پرد
آن زمان کین جان حیوانی نماند
جان باقی بایدت بر جا نشاند
شرط من جا بالحسن نه کردنست
این حسن را سوی حضرت بردنست
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_23
قسمت 4
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #پادشاهی_که_دو_غلام_ارزان_خرید
🌺 جوهری داری ز انسان یا خری
این عرضها که فنا شد چون بری
این عرضهای نماز و روزه را
چونک لایبقی زمانین انتفی
نقل نتوان کرد مر اعراض را
لیک از جوهر برند امراض را
تا مبدل گشت جوهر زین عرض
چون ز پرهیزی که زایل شد مرض
گشت پرهیز عرض جوهر بجهد
شد دهان تلخ از پرهیز شهد
از زراعت خاکها شد سنبله
داروی مو کرد مو را سلسله
آن نکاح زن عرض بد شد فنا
جوهر فرزند حاصل شد ز ما
جفت کردن اسپ و اشتر را عرض
جوهر کره بزاییدن غرض
هست آن بستان نشاندن هم عرض
کشت جوهر گشت بستان نک غرض
هم عرض دان کیمیا بردن به کار
جوهری زان کیمیا گر شد بیار
صیقلی کردن عرض باشد شها
زین عرض جوهر همیزاید صفا
پس مگو که من عملها کردهام
دخل آن اعراض را بنما مرم
این صفت کردن عرض باشد خمش
سایهٔ بز را پی قربان مکش
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_23
قسمت 5
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #پادشاهی_که_دو_غلام_ارزان_خرید
🌺 گفت شاها بی قنوط عقل نیست
گر تو فرمایی عرض را نقل نیست
پادشاها جز که یاس بنده نیست
گر عرض کان رفت باز آینده نیست
گر نبودی مر عرض را نقل و حشر
فعل بودی باطل و اقوال فشر
این عرضها نقل شد لونی دگر
حشر هر فانی بود کونی دگر
نقل هر چیزی بود هم لایقش
لایق گله بود هم سایقش
وقت محشر هر عرض را صورتیست
صورت هر یک عرض را نوبتیست
بنگر اندر خود نه تو بودی عرض
جنبش جفتی و جفتی با غرض
بنگر اندر خانه و کاشانهها
در مهندس بود چون افسانهها
آن فلان خانه که ما دیدیم خوش
بود موزون صفه و سقف و درش
از مهندس آن عرض و اندیشهها
آلت آورد و ستون از بیشهها
چیست اصل و مایهٔ هر پیشهای
جز خیال و جز عرض و اندیشهای
جمله اجزای جهان را بی غرض
در نگر حاصل نشد جز از عرض
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_23
قسمت 6
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife
✳️ حکایت #پادشاهی_که_دو_غلام_ارزان_خرید
🌺 اول فکر آخر آمد در عمل
بنیت عالم چنان دان در ازل
میوهها در فکر دل اول بود
در عمل ظاهر بخر میشود
چون عمل کردی شجر بنشاندی
اندر آخر حرف اول خواندی
گرچه شاخ و برگ و بیخش اولست
آن همه از بهر میوه مرسلست
پس سری که مغز آن افلاک بود
اندر آخر خواجهٔ لولاک بود
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_23
قسمت 7
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #پادشاهی_که_دو_غلام_ارزان_خرید
🌺 نقل اعراضست این بحث و مقال
نقل اعراضست این شیر و شگال
جمله عالم خود عرض بودند تا
اندرین معنی بیامد هل اتی
این عرضها از چه زاید از صور
وین صور هم از چه زاید از فکر
این جهان یک فکرتست از عقل کل
عقل چون شاهست و صورتها رسل
عالم اول جهان امتحان
عالم ثانی جزای این و آن
چاکرت شاها جنایت میکند
آن عرض زنجیر و زندان میشود
بندهات چون خدمت شایسته کرد
آن عرض نی خلعتی شد در نبرد
این عرض با جوهر آن بیضست و طیر
این از آن و آن ازین زاید بسیر
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_23
قسمت 8
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #پادشاهی_که_دو_غلام_ارزان_خرید
🌺 گفت شاهنشه چنین گیر المراد
این عرضهای تو یک جوهر نزاد
گفت مخفی داشتست آن را خرد
تا بود غیب این جهان نیک و بد
زانک گر پیدا شدی اشکال فکر
کافر و مؤمن نگفتی جز که ذکر
پس عیان بودی نه غیب ای شاه این
نقش دین و کفر بودی بر جبین
کی درین عالم بت و بتگر بدی
چون کسی را زهره تسخر بدی
پس قیامت بودی این دنیای ما
در قیامت کی کند جرم و خطا
گفت شه پوشید حق پاداش بد
لیک از عامه نه از خاصان خود
گر به دامی افکنم من یک امیر
از امیران خفیه دارم نه از وزیر
حق به من بنمود پس پاداش کار
وز صورهای عملها صد هزار
تو نشانی ده که من دانم تمام
ماه را بر من نمیپوشد غمام
گفت پس از گفت من مقصود چیست
چون تو میدانی که آنچ بود چیست
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_23
قسمت 9
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خورد به غزلهای پهلوی
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
این قصه عجب شنو از بخت واژگون
ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
خوش وقت بوریا و گدایی و خواب امن
کاین عیش نیست درخور اورنگ خسروی
چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد
مخموریت مباد که خوش مست میروی
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من به جز از کشته ندروی
ساقی مگر وظیفه #حافظ زیاده داد
کاشفته گشت طره دستار #مولوی
🔅 برنامه ی روزانه #حافظ_خوانی
#حافظ_غزل_486
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#فرهنگ_کتاب_خوانی
📚 #کتاب
«#مثنوی_معنوی»
✍#مولوی
👌شما میتوانید متن کامل آنرا #رایگان و شش دفتر آنرا بصورت صوتی و گویا قانونی از #طاقچه خرید و استفاده کنید
https://taaghche.com/book/27662
🔉«مثنوی معنوی گویا (دفتر اول)»
https://taaghche.com/audiobook/68815
🔉«مثنوی معنوی گویا (دفتر دوم)»
https://taaghche.com/audiobook/71518
🔉«مثنوی معنوی گویا (دفتر سوم)»
https://taaghche.com/audiobook/77885
🔉«مثنوی معنوی گویا (دفتر چهارم)»
https://taaghche.com/audiobook/79411
🔉«مثنوی معنوی گویا (دفتر پنجم)»
https://taaghche.com/audiobook/83160
🔉«مثنوی معنوی گویا (دفتر ششم)»
https://taaghche.com/audiobook/91043
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_13
#دعای_سیزدهم_صحیفه_سجادیه
#دعا_سیزدهم_10
#دعا 8
#مناجات_پیامبر 2
❇️ اللّهُمَّ إنّى أَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الْمَخْزُونِ الْمَكْنُونِ الطّاهِرِ الْطُّهْرِ الْمُبارَكِ و أسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظيمِ وَ سُلْطانِكَ الْقَديمِ، يا واهِبَ الْعَطايا، وَ يا مُطْلِقَ الْأُسارى، وَيا فَكّاكَ الرِّقابِ مِنَ النّارِ، أسْئَلُكَ انْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحمَّد وَ أنْ تُعْتِقَ رَقَبَتى مِنَ النّارِ وَ أخْرِجْنِى مِنَ الدُّنْيا سالِماً، وَ أَدْخِلْنِى الْجَنَّةَ آمِناً، وَ أنْ تَجْعَلَ دُعائى أوَّلَهُ فَلاحاً وَ أوْسَطَهُ نَجاحاً، وَ آخِرَهُ صَلاحاً إنَكَ أنْتَ الْعَلّامُ الْغُيُوبِ.
الهى! از تو مىخواهم به نام مخزون مكنون طاهر پاك مباركت و مىخواهم به نام عظيم و سلطان قديمت، اى بخشنده عطايا و آزاد كننده اسيران و رها كننده انسانها از عذاب، مىخواهم كه بر محمد و آلش درود فرستى و مرا از عذابت نجات دهى و از دنيا به آخرت به سلامتم انتقال دهى و در كمال ايمنى به بهشتم وارد نمايى و اول دعايم را رستگارى و وسطش را پيروزى و آخرش را صلاح قرار دهى، به حقيقت كه تو بر اعماق پنهانىها آگاه و دانايى.
اللّهُمَّ إنْ عَظُمَتْ ذُنُوبِى فَأنْتَ أعْظَمُ، وَ إنْ كَبُرَ تَفْريطى فَأنْتَ أكْبَرُ، وَ إنْ دامَ بُخْلى فَأنْتَ أجْوَدُ، اللّهُمَّ اغْفِرْلى عَظيمَ ذُنُوبى بِعَظيمِ عَفْوِكَ، وَ كَبيرَ تَفْريطى بِظاهِرِ كَرَمِكَ، وَ اقْمَعْ بُخْلى بِفَضْلِ جُودِكَ، اللّهُمَّ ما بِنا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ لا الهَ إلّاأنْتَ أسْتَغْفِرُكَ وَأتُوبُ إلَيْكَ.
الهى اگر گناهم بزرگ است، تو بزرگترى و اگر كم گذاشتنم از عبادت، كبير است تو اكبرى و اگر بخلم پردوام است تو جوادترى، الهى به بزرگى عفوت گناه بزرگم را بيامرز و به كرمت تفريط كبيرم را ببخش و به فضل جودت مرا از بخل بازدار، الهى آنچه نعمت در اختيار ماست از توست، معبودى جز تو نيست: از تو طلب مغفرت مىكنم و به تو باز مىگردم.
اللّهُمَّ إنّى أسْئَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أسْئَلُكَ أنْ تَجْعَلَ النُّورَ فى بَصَرِى، وَ الْبَصيرَةَ فى دينى، وَ الْيَقينَ فى قَلْبى، وَ الْإخْلاصَ فى عَمَلى، وَ السَّلامَةَ فى نَفْسى، وَ السِّعَةَ فى رِزْقى، وَ الشُّكْرَ لَكَ أَبَداً ما أبْقَيْتَنى.
الهى! تو را مىخوانم به حق محمد و آل محمد، اين كه بر محمد و آلش درود فرستى و از تو مىخواهم كه چشمم را از نور لطفت قرار دهى و قلبم را در دينت بصيرت بخشى و دلم را خانه يقين گردانى و در عملم اخلاص قرار دهى و سلامت در نفس نصيبم فرمائى و روزيم را گشايش دهى و تا هستم مرا توفيق شكر دهى.
#مولوى چه زيبا سروده است:
منگر به هر گدايى ، كه تو خاص از آن مايى
مفروش خويش ارزان ، كه تو بس گرانبهايى
به عصا شكاف دريا ، كه تو موسى زمانى
بدران قباى مه را ، كه ز نور مصطفايى
بشكن سبوى خوبان ، كه تو يوسف جمالى
چو مسيح دم روان كن ، كه تو نيز از آن هوايى
به صف اندر آى تنها ، كه سفنديار وقتى
در #خيبر است بر كن ، كه علىّ مرتضايى
بستان ز ديو خاتم ، كه تويى بجان سليمان
بشكن سپاه اختر ، كه تو آفتاب رايى
چو خليل رو در آتش ، كه تو خالصى و دلخوش
چو خضر خور آب حيوان ، كه تو جوهر بقايى
#دیوان_شمس
👈ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه ، ج7، ص: 34
#سیزدهم
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2