eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.9هزار دنبال‌کننده
861 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «بچتو اینجوری بار بیار» 👤 استاد 🔸 بچتو با دغدغه امام زمان بارش بیار... @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : نزدیک تر که شدند اومدند به سمتمون - سلام آقای دکتر صبحتون بخیر - سلام صبح شما هم بخیر - سلام خانوم خوبید ، پاتون بهتره مریم با تعجب بهم نگاهی کرد و آروم جوابشونو داد - خوبم ، الحمدالله - ما اومدیم زیارت ولی در اینجا بسته بود - به هوای اینکه حیوونی چیزی وارد نشه ، محلیا که میان درو می‌بندن ولی کلیدش همین جاست باهاشون رفتم و درو باز کردند - ممنون دستتون درد نکنه - خواهش می‌کنم آقای دکتر ، فقط ما می‌خوایم بریم حسین آباد دیگه خودتون زیارت کردید درو ببندید و کلیدشو بذارید همین جا باشه - چشم ، بازم ممنون - با اجازه - خدانگهدار برید به سلامت اومدم برم پیش مریم که گوشیم زنگ خورد جانم مصطفی جان - سلام صبحت بخیر ، می‌بینم که تنها تنها بلند میشید میرید امامزاده - سلام ، بله دیگه داداش میتونیم میریم - با چی بردی مریم خانومو ؟ - با کمک حیوانات شریف اهلی خندید و گفت : خیله خب ، با اون حیوان شریف تشریف داشته باشید همونجا ما هم داریم میایم - مگه نمیرید برای ویزیت ؟ - نه دیگه گفتیم این روز آخریه در خدمت خانواده ی محترم باشیم - باشه بیاید ، منتظریم گوشی رو قطع کردم و رفتم به طرف مریم - چه خوب ، آنتن میده اینجا - آره ، مصطفی بود گفت بمونیم تا اونا هم بیان - وای نه ... اونا بیان میفهمن با خر اومدیم که خندم گرفت - مگه این جناب شریف خر چه عیبی دارند ؟! - مسخره می‌کنند دیگه - اولا که بیخود می‌کنند ، دوما خودشونم بیان ببیننش حتم دارم اینجا بساط خر سواری برپا میکنند ، به این چیزا فکر نکن ، بیا برات ی چایی آتیشی مشت بریزم با بيسکوئيت بخور چایی رو که با هم خوردیم ، بلند شد - کجا ؟ - بریم زیارت کنیم دیگه رفتم به سمتش که پیشدستی کردو گفت : - امیرحسین خواهشا دیگه خودم برم - خیله خب ، رو دستم حداقل تکیه بده زیارت که کردیم گفتم : مریم جان واقعا دیگه دارم از هوش میرم تا اونا بیان ، یکم بخوابم - باشه شما برو بخواب ، من همین جا میمونم رفتم بیرونو روی زیرانداز دراز کشیدمو خیلی زود خوابم رفت # مریم با رفتن امیرحسین مشغول خوندن زیارت عاشورا شدم ، و بعد دو رکعت نماز هدیه به اهل بیت علیهم‌السلام خوندمو و رفتم بیرون نشستم روی نیمکت چوبیی که کنار امام زاده ساخته بودن ازون بالا چند روستایی رو پایین کوه میشد دید و بعد تا چشم کار می‌کرد کوه بود یواش یواش دیگه مردم تک و توک میومدنو زیارت می‌کردند و می‌رفتند بعد ازینکه چند تماسی با تهران گرفتم بقیه هم رسیدند بچه ها با دیدنم دوییدن به سمتم امیرعلی : سلام خاله ، چرا ما رو گذاشتی رفتی ؟ - قربونت برم خاله جون ، می‌خواستیم زود برگردیم ، عمو مصطفی زنگ زد که شما هم میایید - لیلا : سلام خانوم ، خر سواری خوش گذشت ؟ - زینب و امیرمحمد با هم گفتند : وایییی خاله با خر اومدید ؟ زدم به پیشونیم تموم شد ... حالا برگردیم بچه ها هر کیو ببینن بهش میگن 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. طفلکیا نمیتونن تکون بخورند ، هر کاری می‌کنند یکی هست که مچشونو بگیره 😄 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
عاقِبَت‌بِخِیر‌مَنَم‌کِه‌ دِلدارَم‌تویی‌حُسین‌..(:🖤❤️
🔰 دلها شهید حاج قاسم : نباید تردید کنیم که شهدا مثل اولیای الهی دارای اعجازند. اینکه به قبور آنها توسل می‌کنیم و استمداد می‌طلبیم برای این است که آنها مثل قطره‌ای به دریا وصل و جزئی از ائمه(ع) شده‌اند. وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - ریحانه : به آقا امیرحسین حق میدم که خواسته بیارتت اینجا ، خیلی قشنگه - بله ، واقعا قشنگه دستش درد نکنه - رضوان : کلا داداش من همه چیش بیسته - بیتا : خیله خب نمیخواد تبلیغ خان داداشتو بکنی - من : بله خودم می‌دونم که همه چیش بیسته ، برای همین رو هوا زدمش و بعد با صدای بلندی همه گفتند اووووووووووووو و منم از پر رویی خودم همراه بقیه غش کردم از خنده با کمک رضوان رفتیم به سمت چشمه که دیدم ، آقا حامد اینا ی پتو مسافرتی انداخته بودند رو امیرحسینو تا می‌خورد میزدنش ، اولش خندم گرفت ولی بعد دلم شور افتاد دست رضوانو گرفتم و گفتم : - رضوان جان تو رو خدا برو بگو بسه دیگه ، دارن زیاده روی می‌کنند - نگران نباش مریم ، اینا از این شوخی‌ها زیاد می‌کنند - شوخی چیه رضوان ببین ، دارن خفش می‌کنن نمی‌تونه نفس بکشه اون زیر ؛ عه تو رو خدا رضوان برو دیگه رفت جلو و دست آقا حامدو کشید - ای بابا حامد ولش کنید مریم به این خل بازی‌های شما عادت نداره الان پس میفته آقا حامد سرشو بلند کرد و نمی‌دونم تو صورتم چی دید که دست آقا صابرو آقا سیدو کشید - بچه‌ها ، مریم خانوم انگار حالش خوب نیست از روی امیرحسین رفتن کنارو امیرحسین پتو رو از روی سرش کشید در کمال تعجب دیدم بعد ازون همه کتک داره میخنده و موهاشو مرتب میکنه واااااا چرا شوخی اینا این شکلیه - خدمت تک تکتون میرسم - حامد : برادر این کتک یک دهم اذیتات نبود - نامردا ، هر وقت من میزدمتون که دیگه خواب نبودید - حامد : از برادر خانومت ترسیدم و گرنه حالا حالاها کتک میخوردی - صابر : چرا برادر خانومش ؟! - حامد : ی خان داداشی مریم خانوم دارن بیا و ببین آی حال امیرحسینو میگیره من خیلی کیف میکنم لبخند زدمو سرمو انداختم پایین - رضوان : عه حامد این جوری نگو مریم جون ناراحت میشه چ- حامد : چه ناراحتی ، خوبه که کافیه امیرحسین به مریم خانوم چپ نگاه کنه ، حسابی از خجالتش در میاد همه با این حرفش زدن زیر خنده - الان مریم خانومو دیدم ترسیدم پس بیفته و گرنه ی دل سیر امیر حسینو میزدیم جون شما ترسیدم وقتی برگشتیم تهران داداش وحیدشون خدمت همه مون برسه ، ماشالله هیکلی هم هست ، هیچی دیگه میزنه شلو پلمون میکنه میگه خواهرمونو صحيح و سالم بردید داغون تحویلمون دادید - رضوان : عهههههه حامد داغون چیه ؟ - رضوان جان تعارفو بزار کنار ، اگه غش میکرد میفتاد رو دستمون نمیومد ی مشت بخوابونه تو صورتمون بگه خواهرمو عمودی بردید افقی آوردید ؟ - آقا مصطفی : نه بابا ... خوشم اومد. مریم خانوم من به زودی میام تهران که خدمت برادرتون برسم ، ی روش‌های حالگیری از امیرحسین یادش بدم عشق کنه ابروهام پرید بالا - امیرحسین : پاشید جمع کنید بابا تا جمعتون نکردم ، چیزی نیاوردید بخوریم ؟؟؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. امیرحسین جان این کتک خورونو داشته باش تا تمرینی باشه برای مراسم شَل و پَل کنون توسط وحید 😁😁 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پشت پرده عجیب بی‌حجابی‌های اخیر ⭕️ هشداری که ۲۰ سال قبل داده شده ولی کسی توجه نکرد!!! 🔰 نقشه‌ای برای حمله به ایران @salambaraleyasin1401
دلگرم‌کننده‌ترین‌آیه‌ای‌که‌خوندم: وَإِنْ‌يُرِدْكَ‌بِخَيْرٍفَلَارَادَّلِفَضْلِهِ یعنی‌اگرخدابرای‌توخیری‌بخواهدهیچکس‌ نمی‌تواندمانع‌لطفش‌شود.. به همین قشنگی:)
‹💔› - اندڪی‌چشم‌هایَت‌رابه‌من‌قرض‌می‌دهے؟ میخواهم‌ببینم‌دنیارا‌چگونه‌دید؎ ڪه‌از‌چشمـت‌افتاد . . . (( شھیدمصطفی‌صدر‌زاده
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - آقا سید : چرا جوجه آوردیم که تو برای همه درست کنی - امیرحسین : دور منو خط بکشید که سر جمع از دیشب تا حالا ۳ ساعتم نخوابیدم آقا حامد چیزی در گوشش گفت که امیر حسین با لبخندی مشتی به بازوش زدو گفت : دیشب تا دو بیرون بودم اومدم ی کله افتادم تا نماز صبح بعدشم که پاشدیم اومدیم اینجا - لیلا : مریم جون اینا رو تا صبح ولشون کنی همینطوری سربه سر همدیگه میزارن بیا بریم بشینیم با کمک رضوان روی زیر اندازی که انداخته بودند نشستم - آقا سید اشاره کرد به قوری روی آتیش و گفت : میبینم که به خودتونم حسابی رسیدید و ضیافت راه انداختید - امیرحسین: چه ضیافتی ی چایی بوده با دو تا بيسکوئيت کلا همتون بد زوم کردید رو ماها - رضوان : داداش من براتون لقمه نون پنیر گردو آوردم ، بخورید تا ناهار آماده بشه - دستت درد نکنه آبجی ، از این داماد که خیری بهمون نمیرسه ، حداقل تو بهمون برس - من : ببخشید میون کلامتون ، بچه ها رفتند اون طرف ، اونجا پرتگاهه، خطرناکه و با این حرفم مردا بلند شدنو رفتند تا بچه ها رو بیارن - بیتا : بچه ها میگم ... شما همه تون اولین بارتونه که میایید اینجا ، میشه رفتید زیارت برای ما هم دعا کنید که خدا به ما هم بچه بده ، مخصوصا تو ریحانه ، بارداری شاید خدا کرمی کردو لطفش شامل ما هم شد و بعد اشک تو چشماش جمع شد دیدم بچه ندارند ، ولی هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که بپرسم چرا تا به حال بچه دار نشدن - لیلا : ای جانمممم گریه چرا ؟ بیتا جون ، ان شاءلله خدا ی دفعه ی سه قلو بزاره تو دامن تو این مریم -‌ بیتا : خدا کنه - تو آخه به من چکار داری ، برای بیتا دعا کن - لیلا : خب تو هم بچه نداری دیگه - من حالا حالاها بچه نمیخوام - ریحانه : چرا مریم ، بچه شیرینی زندگیه - آخه باید اول پروانه ی وکالتمو بگیرم خیالم که راحت شد بعد بهش فکر میکنم لیلا رو کرد به رضوانو گفت : تحویل بگیر خواهر شوهر تازه بعد از گرفتن پروانش میخواد فکر کنه - بیتا : اشتباه میکنی ، با بچه هم میشه همه ی این کارا رو کرد منو ببین ، منم اونقدر معطل کردم که نتیجش شد اینی که میبینی ۱۰ ساله ازدواج کردیم حسرت به دل صدای خنده های یک بچه تو خونمونیم - رضوان : بیتا جون ی بار دیگه بیایید تهران و برید رویان شاید این دفعه جواب داد - مصطفی دیگه نمیاد ، میگه اگه خدا بخواد ، بهمون میده و بعد شروع کرد به گریه کردن - ریحانه : عزیزم درست میشه ان شاءلله ، تو که حکمت خدا رو نمیدونی لیلا برای هرکس ، ی کوچولو چایی ریخت ، چون ی قوری روی آتیش بودو اونم پر نبود از چایی و بعد همگی رفتیم برای زیارت ، و از ته دل براشون دعا کردم که خدا بهشون بچه بده ، واقعا حیفه همچین آدمای با خدا و مهربونی بچه نداشته باشند 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. ان شاءلله که خدا به همگی اونایی که فرزندی ندارند اولاد صالح بده ولی مریم جون دوست دارم ببینم چقدر می‌تونی سر حرفت بمونی ،فعلا که همگی اعضای خانوادت پولای قلکشونو دارن جمع می‌کنند برای نی‌نی 🙈😄 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
بازم استاد پناهیان از اون حرفایِ قشنگ زد. میگه: ما خدا رو انتخاب نمی‌کنیم؛ این خدا هست کـه وقتی خَلقمـون کـرد، مـا رو بـرای بندگیِ خودش انتخاب کرده! پس این بندگیتم اتفاقی نیست خوبِ من؛ حالا هِی بگو خدا دوستم نداره...:)♥️🕊
39.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خالصانه برای حضرت حجت کار کنید افتخار کنیم که نوکری امام زمان عج را می‌کنیم برای یاری حکومت امام زمان عج فرزند بیاوریم عصر پیچیده ای هست .... باید بترسیم که جا بمونیم .... @salambaraleyasin1401
. 🌹🍃 اگرشهادت‌نصيبمان‌شدآن‌رادودستی‌می‌گيريم... وخداكندزانوهايمان‌سست‌نشود شهادت‌چيزی‌نيست‌كه‌نصيب‌هركس‌بشود هركس‌كه‌شهيدمی‌شودبه‌كمال‌رسيده‌است شهدای‌شما‌نمرده‌اندبلكه‌زنده‌اند‌ وناظراعمال‌شما‌هستند ... 🌱 🌹🍃
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : تا بعد از ظهر اونجا موندیم ، واقعا خوش گذشت ، تموم طول مسافرت یک طرف اون صبح تا بعد از ظهر یک طرف این پنج تا دوست وقتیکه به هم میفتادن اونقدر شر بازی درمیاوردنو سربه سر هم میزاشتن که فقط میخندیدیم از دستشون و خوشبختانه محیط هم باز بودو بچه ها هم کاری به کارمون نداشتند یا مشغول آب بازی بودند یا دنبال بازی بعد از برگشتمون و اینکه کلی با آقا خره سوژه شده بودیم ، شب همگی رفتیم مسجد و با اینکه حاج آقای مسجد برگشته بود ولی باز بعد از مراسم چند نفر دور امیرحسین حلقه زدنو مجبور شد بمونه البته اين دفعه با آقا سید و بقیه صبح ساعت ۸ بود که از بیتا و ریحانه اینا خداحافظی کردیم و برگشتیم مشهدو رفتیم حرم زیارت کردیم و بعد راهی جاده شدیم به قصد تهران *** دو روز بعد جمعه بودو امیرحسین رفته بود تا هم به خونه و کارگرا سر بزنه هم با آقا میثم برن مجدد مصالح و سرامیک و اینجور چیزا رو بخرند طفلک بچه ها رو هم با خودش برد تا پیش راضیه بزاره ، هرچی بهش گفتم که پیشم باشند نزاشت و پامو بهونه کرد فکر میکنم چون میدونست جمعه ها همه جمع میشن خونه ی بابا بزرگ معذب بود عمه و بچه هاش زودتر اومده بودند کمک و وقتی دیدن پام اینطور شده اصلا عمه نزاشت از جام بلند شم نشسته بودم تو پذیرایی و خیار خورد میکردم تا ماست وخیار درست کنم که زنگ خونه زده شدو بعدش وحیدو فریده و علیو هما و نی‌نی کوچولوشون از در اومدن تو ایستادمو بعد از سلام و احوالپرسی ذوق زده یکم رفتم جلو تا علی ، هلیا کوچولو رو بده و بغلش کنم - وحید : تو چرا لنگ میزنی بچه ؟ - هیچی رفته بودیم ی روستای خوش آب و هوا اونجا این بلا سرم اومد ، خوب میشه چیزی نیست - وحید : خب مواظب باش ، نی نی کوچولو که نیستی چشمی چرخوندمو گفتم : چشم آقا وحید دیگه مواظبم ، درضمن نی نی کوچولو هم نیستم خندید - خب ولوله ، منم گفتم نیستی دیگه - وحید ی بار دیگه فقط ی بار دیگه این کلمه رو بگو تا حالیت کنم - بابا بزرگ : بسه بابا جون ، بزارید از راه برسید بعد به جون همدیگه بیفتید - بابا بزرگ این همش شروع میکنه - خیلی خب ولوله ... اِ چیز ، خانوم خانوما دیگه نمیگم با اخمی نگاه ازش گرفتمو بچه رو از علی گرفتم - سلام عمه جونی ، چقده شما بزرگ شدی - علی : دیگه شده کپی خودم نه ؟ - بله ... دیگه داره میشه عین باباش ، فقط خدا کنه شیطونیاش به تو نره لبخند پهنی رو لباش نشست - وحید : فکر کنم اونم به علی رفته ، پریشب که با فریده رفته بودیم خونشون بچه رو گذاشت رو زمین دست و پایی میزد که بیا و ببین علی راه بیفته فاتحتون خوندست - فریده : خدا کنه صحیح و سلامت باشه ، شیطنتو که همه ی بچه ها دارند یکم که با فریده و هما حرف زدم و با بچه بازی کردم ، گوشیم زنگ خورد 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. خب خدا رو شکر وحید الم شنگه راه ننداخت 😮‍💨😮‍💨 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : امیرحسین بود ، بچه رو به هما دادمو بلند شدم و همونطور که لنگون لنگون به سمت بالا میرفتم تا لباسامو عوض کنم جوابشو میدادم ، متوجه نشدم چقدر حرفمون طول کشید بعد از قطع تماس داشتم از تو کمد لباس برمی‌داشتم که در اتاق زده شد - بله ؟ - وحید : منم بیام تو ؟ - بفرمایید اومد تو و درو بست ، پشتش علی هم اومد و بعدشم بابابزرگ وارد شد ابروهام پرید بالا - اتفاقی افتاده !!!؟؟ - وحید : اینو ما باید از تو بپرسیم ، ببینم ، پات چی شده ؟؟؟ - پایین گفتم که - گفتی ، ولی ماجراشو نگفتی - چه ماجرایی براش درست کنم ، خب زخمی شده دیگه - کسی توقع نداره ماجرا براش درست کنی ، راستشو بگو ، این چه زخمیه که ۱۱ تا بخیه خورده ؟! این آقای دکترتون اون موقع شب کدوم گوری تشریف داشتند که چند تا زن بلند شدید رفتید یه ده دیگه ؟ به علی که سکوت کرده بود نگاهی انداختم ، پس اونم منتظر جواب بود؟؟!! - با ی تیم جهادی رفته بودن ی روستای دیگه برای ویزیت مریض ی دفعه بلند شدو داد زد : بیجا کرده تو ی روستای دور افتاده شماها رو ول کرده ، رفته ی جای دیگه شبم موندن - بابا بزرگ : بشین وحید جان اتفاق دیگه ، شده - بابا علی ، بیخود شده اصلا نباید همچین چیزی بشه تو برای چی نفهمی کردی اون موقع شب بلند شدی سرتو انداختی و دنبالشون راه افتادی ؟ به فرش چشم دوختمو چیزی نگفتم دوباره داد کشید : با توام مریم ... - اولاً که اون نمی‌خواست ما رو بزاره بره ، کارشون طول کشید دیدن جاده خطرناک و کوهستانیه نشد که برگردن دوماً من بی‌فکری نکردم ، کدخدای اون روستا می‌شناختشون بعد خود کدخدا و خانمشو پسرشم اومدن همراهمون - وحید : مگه شما دکتر بودید ؟؟؟ این آقایون به اصطلاح دکتر ، فکر نکردند حداقل یک نفرشون باید پیش شما بمونند ؟ زنگ بزن به این شازده ی خوش غیرت بلند شه بیاد اینجا من باهاش کار دارم - بابا بزرگ : بسه وحید اینا ی عمر می‌خوان با هم زندگی کنند -وحید : مگه من میگم زندگی نکنن در باز شد و عمو محمد اومد داخل - چته وحید دوباره صداتو انداختی رو سرت ؟ انگار اصلاً حرف عمو رو نشنید - باید این بیاد اینجا من باهاش اتمام حجت کنم ، پنج تا مرد گنده ی کم عقل خانودشونو ول کردن بلند شدن واسه من رفتن یه ده دیگه خیر سرشون به ملت برسن ، کمک به دیگرانم حدی داره تا جایی باید باشه که به خانواده ی خودت لطمه ای نرسه ، اول باید هوای خانواده ی خودتو داشته باشی بعد دیگران چه دقیقم امیر علی بهشون آمار داده ! -باید با این سنشون بشینیم واسشون کلاس زن و بچه داری هم بزاریم ! یالا زنگ بزن - من زنگ نمیزنم - نمیزنی ، خودم میزنم - عمو محمد : اتفاق بوده دیگه ، شلوغش نکن - خودشم خیلی عصبانی شد وقتی اومد اوضاع منو دید - وحید : خواهر ساده ی ما رو باش ، دوتا عین هم افتادن به هم ، عوض اینکه بهش گیر بده برای چی اولین مسافرتش ولشون کرده به امون ی عده آدم غریبه و رفته واسه من ازش دفاعم می‌کنه 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. چه خوش خیال بودیم ما به نظرم امیرحسین شما کلا امشب نیا خونه امیرعلیو بگو که با سرعت نور اطلاعاتو منتقل کرده !!! 🤭 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
24.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️آثار فوق العاده نماز اول وقت 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام @salambaraleyasin1401
از اون متناس که اولش میخندی بعدش دلت زیر و رو میشه و میزنی زیر گریه 🥺
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - خودم ازش خواستم همچین جاهایی منو ببره - غلط کردی همچین چیزی رو ازش خواستی تو فقط اینور قضیه رو می‌بینی حالیتون نیست که جاهای دور افتاده چقدر ممکنه مخصوصاً برای کسی که زن و بچه همراهشه خطرناک باشه میخواد ثواب کنه برای چی زن و بچه با خودش میبره گوشی رو برداشت تا باهاش تماس بگیره که هول شدمو سریع گوشی رو ازش گرفتم - اگه بهش زنگ بزنی ، دیگه باهات حرف نمی‌زنم - بده من ببینم ، حرف نمی‌زنم حرف نمی‌زنم ، نزن - وحید اگه بهش زنگ بزنی دیگه اسمتو نمیارم ، از الان یاد نگیر چون ازش دلگیری بخوای مدام بهش بی‌احترامی کنی ، امیرحسین جزئی از این خانواده شده من دوست ندارم از این به بعد مدام شاهد درگیری شما دوتا باشم نمیخوام هر کی از راه می‌رسه بهش بی‌احترامی کنه ، اون به همه تون احترام گذاشته و میزاره ، همه هم باید همینطور باهاش باشید - بابابزرگ : آفرین بابا جان همین درسته همیشه احترام که باشه حرمت‌ها حفظ می‌شه تو دلم خندم گرفت ، بابا بزرگ تو این هیر و ویر یاد نصیحت افتاده - وحید : عه اینطوریه ... پس حتماً یادمون باشه تشریفشونو که آوردن به افتخار خوش غیرتیشون یه کف مرتب بزنیم که دخترمونو تو بر و بیابون ول کرده رفته و اینجوری داغون آورده تحویلمون داده - کدوم بر و بیابون ، اونجا روستای اجدادیِ دوستش بوده همه هم اونجا می‌شناختنشون ، بعدشم تا به حال هیچ مسافرتی به اندازه اونجا به من خوش نگذشته بود - عمو محمد : خیله خب هرچی هم که باشه چیزی نباید بگی ، خود امیرحسین ماشالله پسر عاقلیه خودم باهاش حرف می‌زنم تا دیگه همچین اتفاقی نیفته فقط وحید تو و اصلا لام تاکام چیزی نمیگی - وحید : بابا شما خیلی باحالید همینجوری بشینید کارای این شازده ی عاقلوتونو تماشا کنید تا فردا پس فردا جنازه ی مریمو تحویلتون بده مریم خانوم احترام به حرف نیست ، به رفتار و منش آدما هم هست از نظر من این گل پسر وقتی ناموس منو برده مسافرت و ولش کرده به امون معلوم نیست کدوم غریبه ای ینی بی احترامی محض ، اونم اولین مسافرت بعد از عقدتون همچین آدم بی فکری اندازه ی یک ارزن پیش من ارزش نداره و بعد عصبانی از در اتاق رفت بیرون و محکم درو کوبید به هم با حرف آخری که زد دیگه نتونستم خودمو نگه دارمو گریَم گرفت علی اومدو نشست کنارم و گفت : من با حرف آخرش موافق نیستم ولی مریم جان وحید بیراهم نمیگه حرفش درسته ، منتها شیوه بیانش اشتباهه - از نظر من اشتباه از خودم بوده به امیرحسین ربطی نداره ، البته شما تو شرایط ما نبودید ، نمیدونید اون خانوم چکار کرد تا ما رو تونست راضی کنه ، اونقدر خودشو زد و گریه زاری راه انداخت تا بالاخره رفتیم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. وای 🤦‍♀🤦‍♀ نمیدونم چی بگم اون از وحید ، اینم از علی که ورژن مؤدبانه ی وحیده 😔 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294