•••
میگن وقتایی که بنده میخواد یه گناه بزرگ انجام بده خدا به فرشتگان یا همون کرام الکاتبین میگه فرشته ها شما ها برید...
من و بندمو تنها بزارید ..
ما باهم یه کار خصوصی داریم..
که نکنه مورد لعن ملائکه واقع شیم..
که آبرومون نره...
انقدر عشق و این همه بۍ وفایۍ؟!
✨شیخحسینانصاریان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_عالی
توسل به پدر و مادر امام زمان عج
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
به قول شهید احمد مشلب:
اگر نگاه به نامحرم رو کنترل کنی،
نگاه خدا روزیت میشه 🕊️
آدم باید هیچ بشه تا به خـــدا برسه!
توی شعرِ"یه توپ دارم قلقلیه"خودمون
هم میگه.اول توپ میخوره زمین،بعد
میره آسمون!
ما هم باید مثل توپ باشیم..
اول باید پیش خـــدا زمین بخوریم تا
بتونیم بریم توی آسمون،پیش خودش..
#شهیدمصطفیصدرزاده🍃
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت492
شروع کردم به شستن که گفت : من نمیخوام برم مهد کودک ، میخوام برم مدرسه
- نمیشه خانومِ خوشگل
ی دفعه زد زیر گریه و بلند بلند گفت : نمیخوام من باید برم مدرسه ، مهد نمیرم
چشمام گرد شد و مات زده نگاش کردم
- چه خبره اینجا ؟
و امیرحسین در حالیکه ی حوله کوچیک روی شونش بود ، اومد تو
هول شده گفتم : نمیدونم ی دفعه زد زیر گریه ، میگه میخواد بره مدرسه
زینبو بغل کردو نشوندش روی میز
- خب حالا زینب خانوم توضیح بده برای داداش که دلیل گریش چیه ؟
- میخوام برم مدرسه
- خب اینو که فهمیدیم ، چرا میخوای بری مدرسه ؟
- میخوام خانوممون مشق بگه بنویسم با اون مدادای امیرعلی ، اونقدر خوشگلن ... سر یکیش اسبه ، اون یکیشم هواپیماست
جا مدادیشم ی عالمه دکمه داره
وایییییی نه اصلا حواسمون به این نبود که برای بچه ها ی جور لوازم التحریر بگیریم
به همدیگه نگاه کردیم
- امیرحسین : بزار امیرعلی از حموم اومد بیرون میگم وسایلشو بیاره من ببینم چطوریه
- بعدش برام میخری که من برم مدرسه ؟
- برات میخرم ، خودمم بهت تو دفتر شطرنجی سرمشق میدم بنویسی
- منم برای همه تون برچسبای خوشگل میخرم که هرکی خوش خط تر نوشت تو دفترش بچسبونم ، خوبه خاله ؟
به آنی اخماش باز شدو خندید
- با مداد هواپیمایی !
امیرحسین لپشو کشیدو گفت باشه عزیزم با مداد هواپیمایی
و بعد دستای کوچولوشو باز کردو بغلش کرد و گفت : خیلی خوبی داداشی جونم
- شما بهتری یکی ی دونه ی من
بلند شدم تا باقی کتلتا رو درست کنم که با صدای پسرا زینب رفت بیرون
- مریم جان
- بله
- به نظرت درسته وسایل فانتزیو خیلی خاص برای بچه ها بگیریم ؟
- اگه منظورت وسایل امیرعلیه ، من نگرفتم ، اونقدر حالم بد بود که حال و حوصله ی خرید رفتن نداشتم ؛ کل لوازمشو با علی رفته گرفته
- خیله خب ولی دیگه نزار کسی چیزی براش بگیره ، من خودم همه چی میگیرم براش
- باشه
- ممنون خانوم خانوما ، حالا شام آماده شده یا نه
- دیگه آخراشه
بلند شدو کاهو ها رو شستو سالادو درست کرد و با هم میزو چیدیمو بچه ها رو صدا کردیم
بعد ازینکه شام تموم شد بچه ها خواستند برن بیرون که گفت : هر سه تون بشینید کارتون دارم
و قبلش هر کی ظرفای خودشو بزاره تو ظرفشویی
- نه نمیخواد من خودم جمع میکنم
اینو که گفتم چنان نگاه جدیی بهم انداخت که از حرفم فورا پشیمون شدمو بلافاصله گفتم : ینی ... منظورم اینه که ... بزارید تو سینک ظرفشویی بعدا میشورم
میزو که جمع کردیم شروع کرد به حرف زدن
- بچه ها ، ی چیز خیلی مهمی رو میخوام بهتون بگم که دلم میخواد همگی حتما روش فکر کنید و بهش عمل کنید
- زینب : چی داداش ؟
- ببینید تو هر خونه ای برای اینکه آدما زندگی خوب و راحتی رو کنار هم داشته باشند ی سری قانون دارند ، خونه ی ما هم همینطوره مثل تموم خونه ها قانون داره
- زینب : قانون ینی چی ؟
- امیرعلی: من بگم ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
مریم بانو جان باید ازین به بعد حرفاتون یکی باشه ها ، از ما گفتن بود 😉
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
'♥️𖥸 ჻
بیناینآشفتگیهابیشترحسمیکنیم
جایخالیکسیرادرجهاناینروزها...
♥️|↫#یاایهـاعزیز
🖐🏻|↫#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت493
- امیرعلی : من بگم ؟
- امیرحسین : بگو
- ینی ی کارایی رو حتما باید انجام بدیم ، ی کارایی هم اصلا نباید انجام بدیم به اون کارا میگیم قانون
خاله مریمم گفته مگه نه خاله ؟
- بله عزیزم
- امیرحسین: آفرین به شما خاله مریمتون ، حالا اگه گفتید مثل چی ؟
- امیرمحمد : مثل مسواک زدنِ قبلِ خواب
- آفرین مثل این ، دیگه ؟
بچه ها هر کدومشون ی چیزی گفتنو بعد از اینکه حسابی ذهنشونو آماده کرد ادامه داد
- بله همه ی اینایی که گفتید هست و اینا رو هر سه تون کاملا بلدید ولی من امشب میخوام ی قوانین جدیدِ دیگه ای بگم که توقع دارم همه تون بهش عمل کنید چون اینایی که میخوام بگم خط قرمز منه
حتی منم کنجکاو شده بودم بدونم چی میخواد بگه
امیرعلی دستای کوچولوشو گرفت جلوی دهنشو ریز خندید
- امیرعلی بگه چرا میخنده وقتی بحثمون جدیه ؟
- عمو نمیشه خطه آبی باشه مگه پرسپولیسی هستی ؟
لبخندی زدو گفت : عمو جون زینبو امیرمحمد به صحبتای من عادت دارند میدونند چی میگم به شما هم میگم که ازین به بعد نخندی
وقتی میگم خط قرمز ینی روش حساسم و برام خیلی خیلی مهمه و همه باید رعایت کنند حالا شما اگه خواستی میتونی آبی تصورش کنی ولی حتما باید بهش عمل کنی
- امیرعلی: خب حالا چی هست این خط قرمزتون
- اولیش اینه که هر وقت از بیرون میرسید خونه یا باید با صدای بلند سلام کنید و یا پسرا باید یالله بگن که اهالی خونه متوجه بشن
دوم : به هیچ عنوان ، تاکید میکنم به هیچ عنوان گل پسرا طبقه ی بالا نباید پا بزارن مگه با اجازه ی من
- امیرعلی: چراااااا ؟
- اجازه بده حرفم تموم بشه امیرعلی جان بعد توضیح میدم
- سوم : تو خونه ، هر دری که بسته بود هیچ وقت بی اجازه باز نمیکنید، اول در میزنید اجازه میگیرید بعد وارد میشید
همینطور میگفتو من با تعجب فقط نگاش میکردم ، هیچ کدوم از مقررات معمول خونه رو نگفت
من باور نکرده بودم که شرایطمون خاصه ینی برام مهم نبود ولی امیرحسین با حرفاش بهم فهموند که حفظ حریم براش خیلی اهمیت داره اونقدر که نگذاشت حتی یک روز بگذره
از همین اول شروع کرده بود به یاد دادنِ بچه ها ، مخصوصا پسرا
و هر چی که میگفت به سخت گیر بودنش در رابطه با این موضوع بیشتر پی میبردم تو همین افکار بودم که با صدای امیرعلی به خودم اومدم
- چقدر خونتون قانونای عجیب غریب داره ، خیلی سخته من نمیتونم
امیرحسین لبخندی زدو گفت : اولا که خونتون نه ، اینجا دیگه خونه ی شما هم هست باید بگی خونمون دوم اینکه چیش سخته الان شما در آشپزخونه بسته باشه سخته در بزنیو بعد وارد شی ؟
- نه ، ولی فقط این نیست که اول باید در بزنم بعد وایستم اجازه بدن بعد اگه اجازه دادن بیایم تو
اینطوری کارم یادم میره که
- خب بله ولی این چیزاییه که خیلی خیلی مهمه
- چرا ؟؟؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت494
- وقتی بزرگتر بشی خودت میفهمی
- ما خونه ی خودمون که بودیم من هر جا که دلم میخواست میرفتم برای چی ما نباید بیاییم طبقه ی بالا ولی زینب میتونه بیاد ؟
پسرکم چقدر براش سخت بود قبول این حرفا ، برای سن کوچیکش خیلی سخت گیرانه بود ، اما امیرحسین حتی ی ذره هم کوتاه نیومد و شروع کرد به توضیح و دلیل تراشی بدون اینکه هیچ اشاره ای به قضیه ی رعایت نامحرم بودن بکنه ...
ودر آخر اضافه کرد
- بچه ها اینا برای من رعایتش خیلی مهمه ، چون چیه ؟
- امیرعلی : چون خطه قرمزه
فقط شما میتونی قانون بگی ما نمیتونیم ؟
- چرا گل پسر شما هم میتونید ،اگه مثل من خط قرمزی دارید میتونید بگید که قانونش کنیم و جزءِ اینایی که گفتم بنویسیم و بزنیم به دیوار اتاقاتون
چند لحظه ای سکوت حاکم شد
- خب .... منتظرم بگید
-امیر محمد : قانون من اینه که خاله مریم و امیرعلی هیچ وقتِ هیچ وقت از پیشمون نرن
لبخندی زدمو دستمو گذاشتم رو دستاش
امیرحسین نگاه پر محبتی بهم انداختو گفت : مطمئن باش برای همیشه اینجا میمونند امیر محمد جان
- زینب : قانون منم اینه که به خاله شکوه بگید اینقدر گیر نده که تو خونه ندوییم ، من دلم میخواد بازی کنم نمیزاره
امیرحسین : اونو که بیشتر برای خودتون میگه زینب جان ، میدویید خطرناکه ، خدای نکرده ی چیزیتون بشه یک زن تنهاست کاری از دستش بر نمیاد ، شما اون موقع که خاله شکوه پیشتونه بازیهای دیگه بکنید وقتی من خونه بودم اونقدر بدو بدو بکنید که خسته بشید ، باشه ؟
- باشه ، ولی وقتی اومدی نباید بگی بشنیدا
- با خنده گفت : نه نمیگم عزیزم خیالت راحت باشه ، و رو کرد به امیرعلیو ادامه داد و شما ؟؟؟
پسرکم که انگار حسابی فکرش درگیر بود بالاخره سرشو بلند کرد
- منم ی خط قرمز خیلی خیلی مهم دارم
- بفرمایید سراپا گوشیم
- اینه که خاله مریمم همیشه باید پیش من بخوابه ، منم دست بزارم رو لپاش تا خوابم ببره
ابروهام پرید بالا و بهمدیگه نگاه کردیم
- این خط قرمز منه ... فقط اینطوری میمونیم خونتون
و بعد با لحن تحکم آمیزی رو کرد به امیرحسینو گفت : خاله مریمم مال منه
🤦♀🤦♀
امیرحسین دستی به ریش مرتبش کشیدو بعد از چند لحظه ای مکث اومد حرف بزنه که سریع پیش دستی کردمو گفتم :
- باشه امیرعلی جان من همیشه پیشت هستم و پیشتم میمونم
امیرحسین ابرویی بالا انداختو فقط نگام کرد
نگاهشو تا آخر خوندم ، اما چیزی که برام فعلا مهم بود احساس امیرعلیم بود که خیالشو راحت کنم از اینکه با اومدنمون به اینجا منو از دست نداده
وقتی سکوت و نگاه خیره ی امیرحسینو رو خودم دیدم به بچه ها با ی لبخند مصنوعی گفتم : خب ... به نظرم ختم جلسه رو اعلام کنیم پاشید برید مسواک بزنید که دیگه وقت خوابه
بچه ها رفتنو منم زیر نگاه سنگین امیرحسین بلند شدمو شروع کردم به ظرف شستن
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
هیچی دیگه تازه تقابل امیرعلیو امیرحسین شروع شده 😂😂😂
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
kontorol_khashm.mp3
12.07M
#کنترل_خشم_مدیریت_استرس
🌹مدرس: #دکتر_سعید_عزیزی
🔮موضوع: کنترل خشم (قسمت اول)
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
یهو محبتش کم شد / سرد شد / یهو ولم کرد!
💥 دارم دیوانه میشم!
#امام_زمان♥
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁برای فردایت
✨مسیری روشن و زیبـا
🍁آرزو میڪنم
✨آنچنان ڪه به اشتباه
🍁به ڪسی اعتمـاد
✨و تڪیه نڪنی ،
🍁"جز خدا "
✨اوست ڪه عاشقانه
🍁دوستمان دارد...
شبتـون آرام و در پناه خدا✨🍁
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت495
بچه ها رفتنو منم زیر نگاه سنگین امیرحسین بلند شدمو شروع کردم به ظرف شستن
- چرا تایید کردی خواستشو ؟
- چون گفت خط قرمزشه
- مریم خواسته ای که داره اصلا معقول نیست ، تو نباید ...
- میدونم ، ولی امیرعلی خیلی کوچیکه برای هضم این همه تغییر ، این قوانین به اندازه ی کافی براش گنگ و سخت بود ، دیگه سخت ترش نکن
بزار به شرایط عادت کنه ، من حتما باید از ی مشاور کمک بگیرم ، نباید اینطور عادتش میدادم که دادم این چند وقتم که اونقدر مشکل بوجود اومد که اصلا حواسم نبود برم پیش ی روانشناس ،کوتاهی از من بوده تاوانشو این بچه نباید بده که
- ولی مصیبت میشه برامون میفهمی ؟ با زینب و امیرمحمدم به مشکل بر میخوریم
- توقع داری به این خاطر من احساس امیرعلیو نادیده بگیرم؟؟؟
این چیزی نیست که بشه ی دفعه تمومش کرد ، از جمله ی آخری که بهت گفت کامل میشد فهمید اضطراب بالایی از جدایی داره
امیر حسین خواهشا درکم کن
من فردا با دوستم تماس میگیرم دکتراش ، روانشناسی کودکه به نظرم میتونه کمکمون کنه
کلافه دستی روی پیشونیش کشیدو گفت : فقط خواهشا زود تمومش کن تا با زینبو امیرمحمدم به مشکل نخوریم
- باشه همین فردا باهاش تماس میگیرم
- چرا فردا همین الان تماس بگیر منم بشنوم ببینم چی میگه این دوستتون
واییییی نه اصلا امکان نداره که موقع صحبت با مهتاب بزارم رو اسپیکر تا بشنوه چی میگه ، چون مهتاب چرت و پرت زیاد بین حرفاش میگه آبروم میره
- نه دیگه ... فردا تماس میگیرم ... الان کلی کار رو سرم ریخته ممکنه حرفامون طولانی شه
- باشه فردا حتما بهش زنگ بزن و بلند شدو دلخور رفت بیرون
موقع خواب دوباره بچه ها مثل هر شب از امیرحسین خواستند قصه بگه تو اتاق پسرا جمع شدیمو امیرحسین شروع کرد به داستان گفتن
که امیرعلی از همون اول داستان گفت : خاله بیا پیشم دیگه
به بچه ها نگاه کردم ، اون طفلیا هم محبت مادرانه ندیده بودند و دلم نمیخواست اذیت بشن ، موندم چکار کنم که ی دفعه به ذهنم رسید شلوارشو باید بدوزم ، بهونه خوبی بود برای همین گفتم :
- امیرعلی جان شلوارت مونده خاله باید بدوزمش ، کنارت میشینمو شلوارتو میدوزم تو هم بخواب
- نه خوابم نمیره
امیرحسین کلافه رو کرد بهشو گفت : پسرم خاله مریم خسته ست اگه بیاد کنارت دراز بکشه خوابش میبره شلوارت میمونه و فردا شلوار نداری بری مدرسه ، اینو میخوای ؟
یکم فکر کردو جواب داد : خب خاله بدوز بعد بیا ... این متکا رو برای تو گذاشتم
- باشه عزیزم دستت درد نکنه
قیافه ی امیرحسین اون لحظه خیلی دیدنی بود با مصیبت خندمو کنترل کردم 😁
ادامه ی داستانو شروع کرد و من شلوارو آوردمو کنار تخت نشستمو شروع کردم به دوختن
قصه تموم شدو زینبو برد بالا تو اتاقش
ولی من داستان داشتم با امیرعلی
امیر محمدم بیدار مونده بود ، اونقدر حرف زدنو منم دوختنو کش دادم تا بالاخره خسته شدنو خوابشون برد .
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
اوه اوه امیرحسین نزنه به سیم آخر ؟؟!!!
😁😁😁
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘ چند خط قرمز خطرناک در دعواهای زن و شوهری وجود داره که؛
اگر یاد نگیریم حتماً زندگیمون نابود میشه!
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥[واکنش های عجیب و غیرمنتظره ی دهه هشتادی ها رو ببینید
🎓[دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل دانشگاه تورنتوی کانادا
🎗[رتبه ی ۱ شیمی
و...
🎬[داستان زندگی شخصیت ها و نخبه های واقعی که شاید تا حالا نشنیدید
#دهه_هشتادی
#دیدنی_و_ماندنی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیر صدای آب بر سلامت روان
یک مطالعه روانشناسی نشان می دهد که صدای آب می تواند اضطراب را کاهش و ضربان قلب را تنظیم نماید و همچنین احساس لذت در فرد ایجاد کند...
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما قطرهای به دریا، دریا محمد است
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت496
پتوی روشونو مرتب کردمو اومدم برم بیرون که دیدم امیرحسین تکیه به چهارچوب در داره نگام میکنه
- چرا نخوابیدی ؟
- با این اوضاع و احوال حالا حالاها مصیبت داریم
- شرمنده دارم اذیتت میکنم
- بیشتر خودت داری اذیت میشی
- به خاطر نبود پدرو مادرش همیشه سعی کردم تا اونجا که در توانمه همه ی محبتمو خرجش کنم ، فکر کنم بد عمل کردم
- نه ، ی عادت کوچولو نباید باعث بشه کل تلاشتو زیر سوال ببری ، اتفاقا امیرعلی پسر خوبیه و خیلی هم عالی تربیت شده ، این رفتارشم درست میشه
- آخه احساس کردم داری از کوره در میری
دستمو گرفتو همینطور که از پله ها بالا میرفتیم گفت : ی وقتایی لازمه بچه ها بفهمند بعضی از رفتارهاشون اذیت کنندست ، باید ی جوری بهشون تفهیم بشه که ادامه ندن
- اما به عقیده ی من باید بهشون فرصت بدیم تا اون چیزی که داره اذیتشون میکنه رو بروز بدن ، اینجوری میترسنو میریزن تو خودشون بدون اینکه بتونیم ریشه ی ترساشونو بفهمیم
در اتاقو باز کردو وارد شدیم
- چشم فرصتم میدیم بانو که خدای نکرده اذیت نشن
- کمال تشکرو از آقای دکتر دارم
- نوکرتم
و بعد پیشونیمو بوسیدو برقو خاموش کرد
***
#امیرحسین
با صدای اذان ساعت رومیزی ، دست بردم روی عسلی کنار تختو خاموشش کردم
و بالاخره بعد از چند دقیقه همت کردمو بلند شدم
- مریم جان پاشو نمازه
وضو گرفتمو برگشتم که دیدم سر جاش روی تخت نشسته
- سلام
- سلام سحرتون بخیر
- نخون که منم وضو بگیرم با هم بخونیم
- باشه فقط سریع
وضو گرفتو کمی عقب تر از من ایستاد و با هم نمازمونو خوندیم و بعد از اینکه بلند شدیمو عرض ارادتی به اهل بیت داشتیم ، مشغول تا کردن چادرش شد که گفتم :
- مریم جان آماده شو که بریم برای دو
دستش خشک شدو با چشمای گرد شده نگام کرد
و ی دفعه خودشو انداختو رو هوا گرفتمش
ی لحظه ترسیدم که نکنه افت فشار پیدا کرده
- اِ اِ اِ ... مریممممم
- امیرحسین من واقعا نا ندارم ، دارم از زور خواب میمیرم
حرف که زد خیالم راحت شد که داره نقش بازی میکنه
- تو نمیگی خودتو ی دفعه میندازی ممکنه داغون شی ؟ ا
اگر من نمیگرفتمت که ...
- خیر ، مطمئن بودم که حواست همیشه بهم هست ا
- حواسم همیشه هست ، ولی عزیزم دیگه اینکارو نکن ، خدای نکرده ی طوریت میشه
- اگه همسر ما آقا امیرحسینه که پیش بینی تون امری بس محاله
- پیش گو هم هستی ؟
- ای ... دراین زمینه بله
- تنبل شدیا ، بپوش بریم
خیلی وقته ورزش نرفتیم
- امکان نداره من بتونم بیام ، دیروز که یک ساعت قبل اذان رفتیم حرم ، ظهرم نخوابیدم ، دیشبم که امیرعلی داستان داشت برام
- ینی از زیرش در میری !!!
- با اجازتون
و از تو بغلم دراومدو خودشو انداخت رو تختو رفت زیر پتو
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
عزیزان مهربون و دوستان خوبم عیدتون مبارک باشه 😉😉
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294