eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.6هزار دنبال‌کننده
819 عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
1403.07.07-Panahian-Shabake2-AsarVaNatayejeShahadatSeyedHasanNasrollah-32k.mp3
7.46M
🔉 آثار و نتایج شهادت سید حسن نصرالله 📅 یک جلسه | ‌۱۴۰۳/۰۷/۰۷ 📺 گفتگوی زنده | شبکۀ ۲ سیما 👈 برخی از عناوین مهم این جلسه: ➖لزوم توجه به ابعاد معنوی شهادت ➖آثار و نتایج شهادت سید حسن نصرالله ➖وظیفه ما در شرایط موجود ➖دستگاه محاسباتی خود را دست ابلیس ندهیم ➖هزینه مقاومت از هزینه سازش بسیار کمتر است ➖چرا خداوند برای ما دشمنانی را قرار داده است؟ ➖عقل حکم می‌کند که مقاومت، ضروری است ➖سازش، خیلی هولناک است و عواقب شومی دارد ➖ما باید آمادگی برای مقاومت داشته باشیم ➖ظرفیت مردم و جامعه مهم است . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 پدر اگر بتواند خوب ورود کند معجزه می‌کند. پدر هم برای دختر خوب است هم برای پسر. ‌‌‎‌‎‌‎‌‎‎‌‎‌‎‌ ╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
               ✘ اسرائیل بدست ایرانیان، پیش از ظهور قائم نابود می‌شود! (کافی جلد 8 / صفحه 206) امشب خیلی دعا کنیم برای رزمندگان مقاومت 🤲🤲 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : از ترس بیدار شدنشون تو اتاقشون نرفتم و از دور فقط تماشاشون کردم تا یکم دلتنگیم برطرف شه و بعد دوش گرفتمو بعد از پوشیدن لباسهای بیرون ، خواستم برم که نگاهم به آینه افتاد رد انگشت‌های امیرحسین هنوز تو صورتم مونده بود ؛ دست کشیدم روی صورتمو بغض لعنتیی که تو گلوم بود مجال بیشتری برای خودنمایی پیدا کرد از تو کشو کرم پودرمو برداشتم و مالیدم به صورتم کامل از بین نرفت اما خیلی از قبل بهتر شد ، با صدای بسته شدن در ورودی بلند شدمو از اتاق رفتم بیرون و با دیدن خاله سلام کردم _ سلام عزیزم خوبی ...چطور شده که دل کندی از امیرحسین ؟ _ مگه میشه ازش دل کند خاله امروز دادگاه داشتم اومدم خونه که دوش بگیرم و لباس‌هامو عوض کنم بعد دادگاه دوباره برمی‌گردم بیمارستان ... می‌دونم بچه‌ها بهونه می‌گیرن و اذیتتون می‌کنن اما فعلاً شرایط اینطوریه شرمندم _ دلواپس بچه‌ها نباش ماشالاشون باشه هر روز یکی میاد می‌برتشون بیرون و اونقدر خسته شون میکنند که دیگه فرصتی برای بهونه گرفتن ندارند _ خدا رو شکر موقع امتحاناتم هست موندم چیکار کنم _ نگران اونم نباش راضیه و رضوان میان و باهاشون کار می‌کنند لبخندی از سر حرص روی لبم نشست که دستمو کشید به سمت آشپزخانه _ بیا بشین صبحانه‌ تو بخور ، دلواپس اونام نباش دشمنشون که نیستن بالاخره خواهرند ... امیرمحمدو زینبم خوب بلدن چه جوری باهاشون رفتار کنند ، چند بار خواستن ببرنشون خونه ی خودشون که گفتن الا بلا نمیایم این بنده خداها هم مجبور شدن که خودشون بیان صندلی رو عقب کشیدمو نشستم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ تو رو خدا غصه ی اینا رو دیگه نخور قشنگ دستشون اومده که بچه ها دلشون با تو و این زندگیه و نمیخوان برن پیش اونا ... بیا خاله جان اینم چاییت ، بخور که توان داشته باشی تشکری کردمو گفتم : اگر بخوان دوباره داستان درست کنند واقعا دیگه نمیکشم _ نمی‌کنند دیگه امیرحسین برگشته خدا رو شکر که مجتبی و میثمم مردونگی به خرج دادن ... بخور عزیزم آره دیگه نباید مهم باشه ... الان باید غذامو خوب می‌خوردم ... باید انرژی و توانمو بالا می‌بردم تا بتونم از این به بعد ستونی بشم برای این خونه ... می‌تونستم ... باید کمکش میکردم برای همین کنار صحبت‌های خاله چند لقمه‌ای رو به زور خوردمو بعد راه افتادم به سمت دادگاه ؛ وقتی تو سالن انتظار نشسته بودم دیدنِ بدبختی های مردم باعث شد یکم بدبختی خودم یادم بره و حالم بهتر بشه خوشبختانه دادگاه زود تموم شدو ساعت ۱۱ برگشتم بیمارستان وقتی رسیدم تو اتاق دراز کشیده بودو ساعد دستش روی چشماش بود و این یعنی نور اذیتش می‌کرد چادرمو برداشتمو با کیفم گذاشتم تو کمد و رفتم به سمت پنجره و پرده ها رو کشیدم _ ولوله بانوی من دوباره برگشته ؟ انگار ی نسیم خنک از روی قلبم رد شد ، عجیب شیرینی ولوله گفتنش به دلم نشست ... با لبخندی برگشتم به سمتش _ سلام ببخشید بیدارت کردم _ بیدار بودم پشتی تختشو بلند کردمو گونه شو بوسیدم _ می‌دونستی مریم جون میده برای دیدن این چشمای مشکیِ بیدار ، آقای دکتر گوشه ی لبش بالا رفت ، اونقدر خواستنی که نتونستم عقب بکشم و کنار لبشو بوسیدم دستمو تو دستش آروم فشار داد و گفت : عزیزم در بازه یکی میاد تو _ اون یکی صدای پا نداره ؟ می‌فهمیم دیگه رفتم دستشویی و دست صورتمو شستم و آناناسی رو که خریده بودم از پلاستیک درآوردم و نشونش دادم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
_ می‌دونستی مریم جون میده برای دیدن این چشمای مشکیِ بیدار؟ با وجود اتفاقاتی که گذشت شنیدن این جمله از زبون مریم بعید نبود لینک نظرات در مورد رنج عشق 😉🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید 📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f ✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه. 💢💢💢💢💢💢💢💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
               ✘ اسرائیل بدست ایرانیان، پیش از ظهور قائم نابود می‌شود! (کافی جلد 8 / صفحه 206) امشب خیلی دعا کنیم برای رزمندگان مقاومت 🤲🤲 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از همین فاصله دور، سلام آقا جان مهربان! دست بکش موی پریشان مرا تن بیمار مرا باز در آغوش بگیر اینقدر طول نده مهلت درمان مرا 🏴اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ 🏴وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ 🏴وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ 🏴وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ
سلام ای یار مظلومان عالم سلام ای دست گیر بینوایان سلام ای منجی بی سر پناهان سلام ای نور حق در ظلمت شب قسم بر اشک چشم کودکان غرق ماتم بیا پایان بده بر این همه ظلم فراوان أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ الفرج
41.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. سربازای سید علی اینجان، دیگه حضرت آقا رو اینجوری صدا نکنید..❗️ ما ناراحت میشیم😎 🖇 🚀 🇮🇷 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش‌اسراییل: \چقدر‌وحشتناک‌بود💔😭😂 \چقدر‌ترسیدم💔😭😂 \ترسیدی‌نه؟! . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
نتانیاهو: من دیگه نمیتانیاهو 😂😂 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
دستت را که می‌گیرم انگار دستم را در چشمه‌ای فرو می‌برم ❤️ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 اسرائیلیه اومد بگه یاابالفضل یادش افتاد یهودیه 😄😄 🪧 🪧🇱🇧 🪧 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو همانی که برایم همه ای..❣️ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ ببین ولوله بانو چه کرده فقط یه کوچولو برشش برام سخته که دست خودتو می‌بوسه آناناسو شستم و گذاشتم تو بشقاب و خواستم بدم دستش که یاد کتفش افتادم _ ببخش یادم نبود نباید به دستت فشار بیاری ، اشتباه شد دست خودمو می‌بوسه _ مریم ... _ جانم ؟ _ دیشب من نفرو زدم !!! دستم روی آناناس خشک موند _ یادم نمیاد کی بود اما مطمئنم یکی رو زدم نگاهم قفل دو دوی چشماش شد که ادامه داد : دیروز تو داشتی برام کتاب می‌خوندی بعد صدای خالی کردن بار تریلی اومد و تو پنجره رو بستی .... و آخرین چیزی که یادمه یه صحنه تاری هست که انگار یکیو زدم و پرتش کردم تو دیوار ... دیگه از دیشب چیزی یادم نمیاد ، این وسط یه چیزایی نیست چشم ازش گرفتمو هول شده اولین چیزی که به ذهنم رسید رو به زبون آوردم _ خب ... من پنجره رو بستم ... و بعدش ... بعدش قرصتو دادم و خوابیدی _ اون وقت اون چه قرصیه که از ساعت ۵ بعد از ظهر یه کله افتادم تا ۱۰ صبح ؟؟؟!!! ببینم داری قرصو ؟ _ خب ... _ هیچ وقت دروغگوی خوبی نبودی _ نه ... من دروغ نگفتم ... _ ادامه نده ، خیر سرم مثلاً پزشکی خوندم سکوت کردم و سرمو انداختم پایین چیزی نداشتم بگم ؛ راست می‌گفت هم پزشک بود و هم فوق‌العاده باهوش ؛ منتظر بودم که بفهمه اما نه به این زودی چشماشو مالید و نفس عمیقی کشید _ ی کاری برام می‌کنی ؟ سرمو به معنای تایید تکون دادم _ برو از اون پرسنلی که زدمش برام حلالیت بگیر _ خیره به آناناس مونده بودم که گفت : حتماً دیدیش نه ؟ _ آره _ پس اگه زحمتت نمی‌شه برو حلالیت بگیر ، بگو دست خودم نبوده بلند شدم و با تردید بهش نگاه کردم که دوباره لب زد : برو دیگه عقب گرد کردم و رفتم بیرون و تکیه دادم به دیوارکنار در اتاق 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : صداشو از داخل شنیدم که انگار با آقا حامد تماس گرفته بود و ازش خواست وقتی کارش تموم شد بیاد پیشش بعد از مدتی اشکامو که راه خودشو دیگه کاملاً یاد گرفته بود رو پاک کردم و چند بار نفس عمیق کشیدم تا راه گلوم باز بشه و بعد بی رمق رفتم داخل ، دستشو پشت سرش گذاشته بود و بیرونو نگاه می‌کرد ، با شنیدن صدای پام برگشت به سمتم _ گفتی ؟ _ آره _ چی گفت؟ _ گفت ... به آقای دکتر بگید برای این چیزا اصلاً ناراحت نباشه ... حلال‌تر از حلاله ، گفت ... ما وظیفه‌مونو انجام دادیم _ وظیفه‌شون کمک به درمان بیماره نه کتک خوردن که _ در هر صورت اصلاً ناراحت نبود ، گفت برای سلامتیت ... هر کاری از دستش بر بیاد می‌کنه _ اگه اومد تو اتاق بهم نشونش بده سرمو تکون دادم و دیگه صورت غمگینشو تاب نیاوردمو برای اینکه حالشو عوض کنم گفتم : حالا آناناسو بخوریم که حسابی بوش دیوونم کرده کنارش نشستمو بشقابو گذاشتم رو تخت و زیر نگاه سنگینش ناشیانه شروع کردم به بریدن آناناس که صورتمو لمس کرد ، دقیقا همونجایی که رد انگشت‌های دستش مونده بود خدا میدونه چقدر تلاش کردم که بغضم نشکنه ، کرم زده بودم حتما دیده نمیشد اما ... اما صورتمو شستم و بعد با دستمال پاک کردم ینی به این راحتی کرمه پاک می‌شد... تیکه آناناسی رو که بریده بودم رو خواستم بهش بدم که وقتی سرمو بالا آوردم دیدم ... چشماش خیسه روشو ازم برگردوند و دست گذاشتم روی دهنم که صدای هق هقم تو اتاق نپیچه نمیدونم چقدر گذشت که لب زد : _ چرا نمیری خونه ... چرا نمیری پیش بچه‌ها ... چرا مدام اینجایی ؟؟؟؟ _ چون .... وقتی پیشتم راه نفسم باز میشه ، می‌خوای اینو ازم بگیری ؟ _ بمونی اینجا که از من کتک بخوری ؟ _ می‌مونم اینجا چون دیگه نمی‌تونم نبودنتو تاب بیارم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
. دلم خون شد ، وقتی امیرحسین متوجه شد کسی که سیلی خورده مریمش بوده 😔😔 لینک نظرات در مورد رنج عشق 🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باور کنیم که خدا فراموشمون نکرده... . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☕ســـلامـ ـصبحـ🌦ــتـونــ ـبخیر خوبی پیش خدا گم نمیشه یه جایی بهت بر میگرده 💐