eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
854 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌲🌳🌴🌹☘️🍀🍀🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ 🌹☘️🌹🌴🌹🌳🌹🌲🌹☘️🍀🌹☘️🌹☘️🌹🌴🌳🌳🌳🌳🌴🌴🌴🌴 بارالها همونطور که حال طبیعتت رادگرگون وازسردی وخشکی زمستان به گرمی وسبزی وطراوت وشادابی سوق داده ای عزیزان ودوستانم رادر این بهار زندگی احسن الحالشان بگردان وبه انها عطاکن انچه از بهترین نعمات الهی که شایسته بهترین بندگانت می باشد 🌹🌹🌹🌹🌹☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 اغازسال ۱۴۰۲ برشما وخانواده محترمتان مبارک باد،امیدوارم سالی پر خیر و برکت توأم با سلامتی و آسایش وامنیت خاطر در کنار خانواده ی محترمتون داشته باشید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹☘️☘️☘️☘️☘️☘️🌹🌹🌹🌹🌹🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 میم . فراهانی التماس دعا
▫️"حوّل حالَنا بظُهور الحجّة... "🌺🍃 عید تمام عزیزان مبارک ❤️❤️❤️
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - نه فقط با شما اینطوریم حالا انشالله میای و آشنا میشی این دوتا باهم چه جوریند - چه جوریند ؟؟ - اینجوری - لیلاااااااااا خندید و گفت : - هر وقت اومدی خونمون برات تعریف میکنم ، فعلا خداحافظ . چه عجب خداحافظی کرد یادم نمیاد ،حتی یه بار خداحافظی تو مرامش بوده باشه - خدانگهدار دم دمای غروب بود که بابابزرگ تماس گرفت و گفت که شب نمیان و بعد از اینکه چند دقیقه ای به امیرعلی سفارش های لازم رو کردم تماس رو قطع کردم و دراز کشیدم *** با صدای گوشیم از جا پریدم هوا تاریک شده بود و برقی روشن نبود از روی صفحه ی روشن موبایل ، پیداش کردمو تماسو وصل کردم - بله - سلام ، خوبید انشالله ؟؟؟ - سلام آقای دکتر ، الحمدلله - ای بابا !!!! هنوز سر خونه ی اولیم که؟؟؟ خندم گرفت و گفتم : - ببخشید یادم نبود - صداتون گرفته طوری شده ؟ - نه خواب بودم - تا این موقع ؟ ساعت ۷ شبه الان پیش خودش میگه خدا به دادم برسه با چه تنبلی می‌خوام ازدواج کنم ! برای همین گفتم : - بابا بزرگ و امیر علی نبودن ، منم از صبح خونه تکونی کردم ؛ خسته شدم خوابم رفتم - درست ؛ حالا که دیگه خسته نیستی ؟ با شرمندگی لب زدم : نه - پس من ، هشت و نیم میام دنبالتون ؟ - چرا ؟؟؟ مگه مطب نیستید ؟؟؟ - امروز خلوت تره ، فکر می کنم کارم زودتر تموم بشه - باشه منتظرم - یا علی - خدانگهدارتون بلند شدمو رفتم حموم ، و ی دوش جنگی گرفتم و لباسامو پوشیدم و موهامو با سشووار خشک کردم یه کمی از الویه ای که دیشب درست کرده بودم لقمه گرفتم و خوردم به سرم زد که برای آقای دکتر ..... نه نه آقا امیرحسین هم ببرم برای همین دوتا لقمه دیگه هم گرفتم و پیچیدم توی کیسه فریزر صدای گوشیم بلند شد - سلام بانو ، پنج دقیقه ی دیگه میرسم - سلام ، باشه حاضر میشم و سریع میام پایین روسریو چادرمو سر کردم و چون از تاریکی میترسیدم ؛ دو تا از چراغ های پذیراییو روشن گذاشتم تا موقعی که برمی‌گردم ، وحشت نکنم . رفتم تو حیاطو با شنیدن صدای ماشینش درو باز کردم به سمت ماشینش رفتم ، پیاده نشد ولی پیش دستی کرد و در جلو رو باز کرد با نشستنم تو ماشین ، سلام کردم همینطور که راه می افتاد گفت : - سلام ، احوال شما ؟ - خدا را شکر خوبم ، شما هم ، خسته نباشید - مگه میشه شما رو دید و خسته هم بود ؟؟ احساس کردم که گونه هام رنگ گرفت ، و تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که سرمو انداختم پایین - خب..... مریم خانم ، کجا بریم ؟ - نمیدونم ، فرقی برای من نمیکنه 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110 🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
✨💫 ~ ~💫✨ https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/5 پارت اول رنج عشق👆 https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/120 پارت 40 رنج عشق👆 https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/396 پارت 80 رنج عشق👆 https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/1149 قسمت 120 رنج عشق👆 https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/2283 قسمت 160 رنج عشق👆
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - خب اگه براتون فرقی نداره ...بریم ی جایی که شهر زیر پامون باشه ؟؟؟ - کجا هست ؟؟؟ - بریم ، میبینید! - دور نباشه ، دیر نشه ی وقت برگشتنم ؟ آخه بابا بزرگ گفتند ، ساعت ده تا ده و نیم خونه باشم . - اونم به چشم . روم به سمت پنجره بودو بیرونو نگاه میکردم - امشب خونه تنها هستید ؟ - بله - درست نیست تنها بمونید ، بهتر نیست برید خونه ی برادراتون یا عمو یا عمه تون - نه ، اینجوری راحت ترم . - آخه تنهایید - بار اولم نیست که تنها میمونم ؛ به تنهایی عادت دارم . -راستش ، خواهرای من اگه قرار میشد شب خونه تنها بمونند همیشه میترسیدند ، شما نمی ترسید ؟؟؟ - چرا ، یکم میترسم ، چراغای پذیرایی رو روشن میزارم تلویزیونم همینطور و رو کاناپه ی جلوی تلویزیون می خوابم . خندید و گفت : - مجبورید مگه ؟؟؟ منم با لبخند جواب دادم - خونه ی خودمون باشم راحت ترم ، بعدشم دوست ندارم مزاحم زندگی کسی باشم . همون‌طور که رانندگی میکرد ، زیر لب خیلی جدی زمزمه کرد - مگه شما میتونی مزاحم زندگی کسی هم باشی . سرمو انداختم پایینو چیزی نگفتم صدای زنگ گوشیم سکوت بینمون رو شکست گوشی رو برداشتم و با دیدن اسم علی گفتم : - برادرمه ! - بفرمایید ، راحت باشید ،جواب بدید - سلام داداشم - سلام آبجی خوشگله ، نیستی خونه ؟ - نه نیستم ، چیزی شده ؟ - چیزی که نشده ، اومده بودم دنبالت بریم خونه ی ما - ممنون علی جان ، خونه باشم راحت ترم - کجایی ؟ - با آقا امیر حسین اومدم بیرون - کی برمیگردید ؟ - احتمالاً تا ساعت 10.5 خونه باشم - پس من همون حدودا میام دنبالت - علی..... - یه شب خونه ی ما بد بگذرون - داداش مزاحم نمیشم ... - این حرفا چیه تو میزنی مریم ؟ ساعت ده و نیم جلوی در خونه منتظرتم ، به آقا امیرحسین هم سلام برسون . - بزرگیتو میرسونم ،ممنون - خوش بگذره ، خدانگهدار -خداحافظ قطع کردم و گفتم : - علی سلام رسوند - سلامت باشند خب خدا رو شکر ، مشکل تنهاییتون هم حل شد . لبخندی زدم و گفتم : - مگه تنها بودن اشکالی داره ؟ - نه ، به خاطر خودتون گفتم بالاخره تو ی خونه ی ویلایی ساکنید ، آپارتمان امنیتش بیشتره به نظرم همونطور که به جلو نگاه میکردم گفتم : شاید ، ولی به نظرم فرقی ندارن - راستی مریم خانوم .....دستتو نو بدید ببینم !😳😳😳 با چشمای درشت شده و با تعجب نگاش کردم نیم نگاهی بهم انداختو زد زیر خنده 😄 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110 🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : الان این منو اذیت کرد ؟؟؟؟؟ یعنی چی ماشین رو کنار زد و گفت : - الان اشکال داره من دستتون رو ببینم؟؟؟؟ ترسیدم که نکنه بخواد دستمو بگیره ، هول شدمو مثل بچه ها دستامو زیر چادرم قایم کردم وگفتم : چیزی نیست .... فقط ... خیلی کم قرمز شده بود که خونه بابا بزرگ گفتند ، پماد سوختگی داریم زدمو حالا هم خوبه بازم خندید و سرش را به طرفین تکون داد - پس هنوز اجازه ندارم دستتون رو ببینم !!! و بعد ماشین رو روشن کرد و راه افتاد خیالم که راحت شد مشغول رانندگیه گفتم : - نه این چه حرفیه و دستمو نشونش دادم - ببینید مثل روز اولشه دستشو به گونش کشید و گفت : - فقط ..... - فقط چی ؟؟؟ - هیچی - خب ، حرفتونو بزنید - بزارید برسیم ، میگم . دیگه چیزی نگفتمو سکوت کردم ، وقتی رسیدیم از فضایی که جلوی دیدم قرار گرفته بود شگفت زده شده بودم . اصلاً ماتم برده بود ! تا به حال تو شب همچین منظره ای رو ندیده بودم !! من بودم و اون و شهری با چراغ های روشن که انگار زیر پامون بود - قشنگه نه ؟؟؟ همونطور که خیره به فضای روبه روم بودم گفتم : - خیلیییی - خیلی وقتا شده که تنها اومدم اینجا و این اولین باره که با کسی اومدم . - ممنونم ک لایق این دونستینم که باهاتون بیام جایی که برای تنهایی هاتون انتخاب کردید . - من زمان تنهایی هام خیلی جاها میرم - مثلاً ؟ - مثلاً دلم که خیلی بگیره دیگه نگاه نمیکنم چه ساعتیه ی بلیط چارتری میگیرم و میرم مشهد حتی چند باری اینطوری رفتم کربلا ! - واقعا !!!! چه عالییی - انشالله اگه قسمت شد تا کنار هم بمونیم همین طوری زیاد با هم میریم ! بدونِ بچه ها ؟؟؟ - بدون بچه ها شده حتی برای چند ساعتی میریم مشهد و برمیگردیم - ولی من دوست دارم یه دل سیر برم زیارت - اونطوری که با بچه ها میریم ؛ منظور من وقتایی هست که دلتنگ میشیم . - یعنی چند ساعت بریم زیارت کنیمو برگردیم ؟؟ !!!! - من اغلب وقتایی که رفتم به این صورت بوده که ساعت ۹ و ۱۰ شب پرواز داشتم و برگشتم رو طوری تنظیم کردم که صبح به بیمارستان برسم - یعنی خسته نمیشید ؟ استراحتی ، چیزی ؟ لبخند با محبتی بهم زد و گفت : - مریم خانوم ، فکر کنم یه چیزی به اسم هتل و مهمانسرا و اینا وجود داشته باشه بهش با تعجب نگاه کردم و تازه گرفتم چی گفتم با شرمندگی لبخند زدم ، اما سعی کردم به روی خودم نیارم ؛ برای همین پرسیدم : - دیگه کجا می‌رید ؟ - دیگه ......‌ کهف الشهدا هم میرم - اِ.... چه عالییی با دوستام چند بار رفتم اونجا ، خیلی فضای قشنگیه ! تو همین صحبتا بودیم که یادم افتاد که تو ماشین میخواست چیزی بگه برای همین پرسیدم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110 🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - راستی چی میخواستید ، تو ماشین بگید ؟ بهم نگاه کرد و بعد از مکث چند لحظه ای گفت : - شما از من میترسید ؟؟؟ - نه نه ؛ این چه حرفیه ! - پس چیه ؟؟؟ - خب ......خب ...بهم حق بدید که معذب باشم . - نباش مریم جان ، نباش . با حرفی که زد خشک شدم ؛ ضربان قلبم ی دفعه بالا رفت طوری که ترسیدم ، نکنه صداش به گوشش برسه نگاهمو از چراغهای شهر گرفتم و به خودم جرات دادم که سرمو بلند کنم و بهش نگاه کنم و دو دوی چشمای قشنگ مشکیش رو با تمام وجودم در چشمانم پذیرا باشم . # امیرحسین قشنگترین حس دنیا رو بهم داد وقتی که سرشو بلند کرد و به چشمام نگاه کرد زیر نور مهتابی که انگار برامون از شبهای دیگه خیلی بیشتر نورافشانی می کرد چشمای معصومش می درخشید متوجه نشدم که چقدر بهم خیره شده بودیم که آروم آروم پلک زدو نگاهشو ازم گرفتو سرشو به سمت چراغ های روشن شهر برگردوند. - مریم خانم ! میدونی چقدر حسرت اینو داشتم که بدون هیچ احساس گناهی تو این موقعیت کنار هم باشیم و باهات حرف بزنم ، برام حرف بزنی ؟ - راستش ...... من .... ترجیح میدم شنونده ی خوبی باشم - نه دیگه ، این خیلی بده ! باید این مهر سکوت رو بشکنید شما همیشه اینقدر کم حرفی ؟؟ - ی زمانی بود که آدم خیلی شروشیطونی بودم برادرام هیچ وقت از دستم آسایش نداشتند . - و اونوقت این یه زمانی ، کی بوده ؟؟؟ - وقتی که مامان هنوز زنده بودند . درست مثل خودم ! منم انگار با فوت مادرم تمام شیطنتام فروکش کرد انگار ، ی حصار بلند دور خودم کشیده بودم - راستش ، چون بعد از مامان کشمکش زیادی سر امیرعلی داشتم ، شاید ناخودآگاه از خانوادم به خصوص وحید فاصله گرفتمو خیلی کم حرف شدم و دیگه ارتباطم باهاشون مثل قدیم نیست . - میفهمم ، اما درست میشه !!! با تعجب بهم نگاه کرد و گفت : - بله ؟ - من که خانوادتون نیستم در مورد امیرعلی هم قراره برای گرفتنش هردومون باهم تلاشمونو بکنیم پس در مقابلتون نیستم !!! بعد از مدتی که دیدم چیزی نمیگه و سکوت کرده گفتم : - میتونم به خودم قول بدم که اون مریم خانم شروشیطونو ببینم ؟؟؟ به وضوح جا خورد از حرفم - میتونم ؟؟؟ غمگین نگاهم کرد و گفت : - اون مریم ، دیگه وجود نداره - ولی اینجاست ، من میبینمش ! - اینی که شما میبینید ؛ زمین تا آسمون با اونی که قبلاً بوده فرق کرده - درستش می کنم ابروهاش پرید بالا و در سکوت فقط لبخند زد . و من بی اختیار محو و خیره به لبخندِ شیرین و قشنگِ مهمان شده ی روی لب هاش شدم . احساس کردم خجالت کشید و باز نگاهش را از من گرفت . چرا اینجوری شده بودم ؟ انگار این امیر حسین برای خودمم غریب بود دیگه نگاهم تحت اختیار من نبود . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110 🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : با شرم حیایی که فقط خاص خودش بود گفت : - شما گرسنه نیستید ؟؟؟ با این حرفش به خودم اومدم و گفتم : - چرا اتفاقا ؛ اگه خسته شدی بریم ی رستوران ؟ - نه ؛ مگه میشه از این جای قشنگ خسته شد با خودم لقمه ی الویه آوردم ، اگه دوست دارید ، از تو ماشین برم بیارم . با اومدن یکی دوتا ماشینِ دیگه گفتم : - چرا که نه ، خیلی دوست دارم فقط بریم تو ماشین بخوریم از تو کیفش دوتا لقمه درآوردو یکیشو داد دستم . - به به ، ممنون . - خواهش می کنم ،نوش جان فقط نوشیدنی نیاوردم همراهش - همینطوری عالیه ، بانو ! با هم مشغول خوردن بودیم که پرسیدم : - شما اهل ورزش هستی ؟ - قبل از اینکه شروع کنم به درس خوندن برای آزمونم ؛ شنا و ایروبیک میرفتم . - خب پس ، خدارو شکر اهلشید . من عادت دارم همیشه صبح ها میرم پارک نزدیک خونه برای دو اگه دوست دارید ، ازین به بعد باهم بریم . - آخه خیلی وقته ورزش نکردم ؛ بعدشم روم نمیشه توپاک با چادرو اینا بدوئم . - میشه بعد از نماز صبح بریم ؛ اون موقع خیلی خلوته و کسی نیست بعدشم یه مانتوی بلند و گشاد بپوش ،البته نه خیلی بلند که جلوی دست و پاتو بگیره ، اینطوری راحت میتونیم بدوئیم . - اگه بیام صددرصد نمیتونم هم پای شما باشم . - اشکال نداره ، چند روز پیاده روی تند میریم تا بدنت آماده بشه ، خوبه ؟ خندید و گفت : - بدم نمیاد امتحان کنم . - فردا صبح که خونه نیستی ، پس فردا بعد از نماز صبح ، میام سر کوچتون که باهم بریم البته با ماشین میام تا بریم یه پارک دورتر! سرشو تکون داد و گفت : - باشه بریم - با علی آقا تماس بگیر که دنبالت نیان ؛ خودم میرسونمت خونه ی اونا - نه آخه باید برم خونمون لباس و وسایل بردارم - خب با من میریم ، برمیداری - دیگه مزاحمتون نمیشم ! - مریم خانوم ، من دارم از کوچکترین فرصت ها استفاده می کنم برای اینکه کنارتون باشم ، اونوقت شما حرف از مزاحمت میزنی!!!! دوباره رنگ عوض کرد و سرشو انداخت پایین لبخند زدم و چیزی نگفتم و ماشینو روشن کردمو به سمت خونشون راه افتادم نگه داشتم تا بره و وسایلش رو بیاره، خونشون اواسط کوچه بود و میتونستم ببینمش وسایل رو برداشت و برگشت اما دیدم چند قدم مونده به ماشین برسه ، وایستاد و دیگه نمیاد جلو تعجب کردم ، دقت کردم دیدم داره به چیزی پایین ماشین نگاه میکنه ، ترسیدمو و جنگی از ماشین پریدم پایین تا کمکش کنم . رفتم سمتش دیدم با یه گربه ای چشم تو چشم شده نه گربه هه ازش چشم برمی داشت ،نه مریم پس از گربه می ترسید !😄 ولی مثل خیلی از دخترا جیغ نزد ، فقط میخکوب شده بود و زل زده بود ، مشخص بود که خیلی ترسیده ، چون حتی متوجه نشد که من پیاده شدم . رفتم جلو و گربه رو فراری دادم و در ماشین رو براش باز کردم - مریم جان رفت دیگه ، بیا بشین تو ماشین مات زده به من نگاه کرد و نشست تو ماشین و راه افتادم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110 🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪶🦋 🍃آدم امن زندگی می‌دونی یعنی چی؟ یعنی اشتباهاتت رو پیشش اعتراف کنی و اون جای سرزنش دنبال راه حل باشه. از ضعف‌ها و مشکلات خانواده‌ت بهش بگی و اون نگاهش بهت تغییر نکنه. احساس نکنه بیشتر از تو می‌فهمه و نظرتو سبک بشمره. کنارش خودت باشی، راحت باشی، احساس امنیت کنی و نگران چیزی نباشی، از انجام کاری نترسی. تعصبش جلوتر از عقل و منطقش نباشه؛ توی بحث و گفتگو، درد دلهایی که باهاش کردی رو نزنه توی صورتت. از رویاهات بگی و مسخره‌ات نکنه. کنکاش نکنه توی اتفاقات زندگیت و اجازه بده اگه راحت بودی بهش بگی. با یه کار اشتباه قضاوتت نکنه. اگه لازم بود، نظر بده، اما عقیده‌اش رو بهت تحمیل نکنه. بتونی محبت و ابراز علاقه کنی بهش و نگران از چشم افتادن نباشی. می‌دونی چرا عمیقاً احساس تنهایی می‌کنیم؟ چون تعداد آدمای امن زندگیمون به صفر میل می‌کنه! 🌱@salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : یکم که گذشت گفت : - شرمنده ترسیده بودم . - مشکلی نیست ،فقط وقتی میترسید ،از خودتون ی عکس‌العملی نشون بدید ! - چکار کنم یعنی ؟؟؟ - حداقل ، از کسی کمک بخواین ! - آخه ، زبونم بند اومده بود - بالاخره این طور واکنش‌ها غیر ارادیه ، ولی با یکم تمرین درست میشه -- سعی خودمو میکنم ، که این دفعه جیغ بزنم 😂😂😂 بلند خندیدمو گفتم : - دیگه نه تا این حد ! خودشم خندش گرفته بود و تا زمانیکه برسیم به شوخی و خنده گذشت . *** رسوندمش خونه ی برادرشو پیاده شد و زنگ زد و صبر کردم تا بره داخل در که باز شد علی رو دیدم که باهاش یکم حرف زد و بعدش به طرف من اومد از ماشین پیاده شدم - سلام آقا امیرحسین ؛ خوبی شما بفرمایید بالا - سلام علی آقا ، ممنون انشالله باشه ی فرصت دیگه - تعارف می کنی ؟ بیا بالا ی چایی با هم بخوریم . - دیروقته ، باید بچه ها رو از خونه ی خواهرم بردارم میام انشالله ، وقت زیاده - زحمت کشیدی آبجی خانم مارو آوردی اینجا - این حرفا چیه علی جان ، انجام وظیفه س با اجازه . ی لحظه باهاش چشم تو چشم شدمو گفتم : - یا علی ،خداحافظ - بابت امروز ممنونم ، خدانگهدارتون با رفتنش علی رو کرد بهمو گفت : - یکی یک دونه ی من چطوره ؟ - خوبم - این امیرحسین که اذیتت نمیکنه ؟ - اذیتم مگه بلده !؟ بلند خندید و گفت : - اِ.... به اینجا هم رسیدی آبجی کوچولو ! آروم مشتی زدم رو بازوشو گفتم : - علی ... ۲۶ سالمه ! کجام کوچولوئه ؟ زد رو نوک بینیمو گفت: - تو برای من همیشه همون آبجی کوچولوی شروشیطونی و بعد نگاهش رنگ غم گرفت و ادامه داد - ما که نتونستیم بعد از مامان دیگه اون مریمو برگردونیم منتظرم ببینم امیرحسین چند مرده حلاجه و بالاخره میتونه کاری کنه که این ولوله دوباره شربازیاشو شروع کنه یا نه ؟ فقط تونستم لبخند کمرنگی بزنم و بگم بریم تو هوا سرده ! اون شب با هما و علی تا دیر وقت بیدار نشستیمو از هر دری حرف زدیم شب که تو جام دراز کشیدم ، مگه خوابم میبرد!!! تمام حرف ها و حرکات آقا امیرحسین تو ذهنم مرور می شد کاملا حق داشت ! ما فرصت چندانی برای باهم بودن نداشتیم! حق داشت که ازم بخواد معذب نباشم حق داشت بخواد بی رودربایستی حرفای دلمو بهش بزنم یعنی واقعاً حسرت داشت که بدون احساس گناه کنارم باشه و باهام حرف بزنه ؟؟؟؟ منم این حسرتو داشتم ؟؟؟؟ نمیدونم ! فقط از این مطمئنم که وقتی باهاشم انگار تمام حواشیِ زندگیم ، تو مغزم خاموش میشه و تنها چیزی که روشنه فقط و فقط خودشه . دونه به دونه ی حرفاش ، امشب حس آرامشی رو بهم تزریق کرد که بعد از مامان هیچ وقت سراغم نیومده بود . و اون شب اولین شبی بود ، به امیرعلی که دغدغه ی همیشگیم بود فکر نکردم و تمام ذهنمو روحم خودش بود و خودش ! 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110 🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸