eitaa logo
سلام فرشته
181 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
965 ویدیو
8 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از علیرضا پناهیان
🔴 اگر جاافتاده بود که مبنای مشارکت «تکلیف» است نه «حق»، امروز نمی‌گفتند «مشارکت کم است، چون دعوای جناحی نیست!» 🔴 ما فکر می‌کردیم شرکت در انتخابات یک تکلیف الهی است، نگو انگیزۀ انتخابات، شرکت در یک جنگ و دعواست که اگر دعوا نباشد کسی برای تماشا نمی‌آید! 🔴 حالا اگر جنگ و دعوا باشد، معمولاً چه‌کسی می‌بَرد؟ هرکسی محکم‌تر فحش بدهد یا تیکه بیندازد. آیا چنین کسی، بهتر کار می‌کند؟! 🔻علیرضا پناهیان در همایش مبلغین - ۱۴۰۰.۰۳.۰۵ ➖در جامعۀ ما رسماً توسط برخی فرقه‌های سیاسی تلاش شده که سیاست از دیانت جدا بشود و سال‌ها کار کرده‌اند که در این کشور گفته نشود «شرکت در انتخابات یک تکلیف است». ➖شهید سید محمد باقر صدر، که تنها کسی است که امام برای او سه روز عزای عمومی اعلام کرد، می‌فرماید تفاوت آزادی در اسلام با آزادی در غرب این است: در غرب آزادی را یک «حق» می‌دانند، اما آزادی در اسلام یک «تکلیف» است! تو وظیفه‌ات است که خودت را آزاد بکنی. دوزخ الهی منتظر تو خواهد بود اگر اجازه بدهی آزادیت را مستکبران و زورگویان عالم ببرند و بدزدند. این در اسلام «تکلیف» است ولی در غرب «حق» است، و بعد ایشان می‌فرماید: وقتی گفتند حق است، یعنی آدم می‌تواند از حق خودش صرف‌نظر کند. ➖در کشور ما برای بسیاری از مردم جا انداختند که انتخابات حق است و نه تکلیف، تا در موقع خودش بگویند ما از این حق صرف‌نظر می‌کنیم، یا ما دل‌مان نمی‌خواهد از حق‌مان استفاده کنیم، یا ما دل‌مان می‌خواهد از این حق‌مان این‌جوری استفاده کنیم. حوزۀ علمیه و ما طلبه‌ها هم موفق نبودیم جلوی این تحریف بزرگ را بگیریم. ➖این‌قدر موضوع حق را در مقابل تکلیف قرار دادند تا تکلیف به محاق برود و اصلاً دِمُده بشود، و بی‌کلاسی تلقی بشود که کسی بگوید «انتخابات تکلیف الهی است». حتی انتخابات را یک تکلیف اجتماعی و عقلانی هم نمی‌خواهند معرفی کنند تا در فرهنگ سیاسی جامعه دل‌بخواهی‌ها در انتخابات تعیین‌کننده باشد. ➖ضرورت انسانی و الهی شرکت در انتخابات را انکار و پنهان می‌کنند و انتخاب‌کردن را امری عقلانی معرفی نمی‌کنند، تا بتوانند به موقع، با عوام‌فریبی در انتخاب مردم تأثیر بگذارند و منافع ملت را چپاول کنند. اینها پایه‌هایی است که باید درست بشود. ➖انتخابات را در ذهن مردم طوری جا انداختند که انگار طرف می‌خواهد رنگ لباسش را انتخاب کند! مگر شما در انتخاب مرجع تقلید می‌توانید دل‌بخواهی از روی قیافه یا هنر سخن‌وریِ او انتخاب کنید؟ ➖الان طوری شده که می‌گویند «اگر تنوع در نامزدها نباشد، مشارکت پایین می‌آید» بله تنوع اثر دارد ولی به چه قیمتی؟ آیا واقعاً باید افراد بدون صلاحیت با انواع ترفندهای دروغ و دغل وارد بشوند تا مشارکت افزایش پیدا کند؟! ما فکر می‌کردیم شرکت در انتخابات یک تکلیف الهی است، نگو انگیزۀ انتخابات، شرکت در یک جنگ و دعواست که اگر دعوا نباشد کسی برای تماشا نمی‌آید! ➖حالا اگر جنگ و دعوا باشد، معمولاً چه‌کسی می‌بَرد؟ هرکسی محکم‌تر فحش بدهد یا تیکه بیندازد. اما مگر کسی که محکم‌تر فحش بدهد و بدتر تیکه بیندازد، بهتر کار می‌کند؟! دیدید که مملکت را این جماعتِ تیکه‌بینداز و عوام‌فریب به چه روزی رساندند. ➖اگر در مناظره‌ها، تیکه انداختن و فحش‌دادن، بیشتر از «داشتنِ برنامه» نقش دارد و مناظره‌گری مهمتر از داشتن برنامه است، پس ما هنوز به انتخابات حقیقی نرسیده‌ایم. اگر حتماً و حتی با زیر پا گذاشتن قانون، باید همۀ فرقه‌های سیاسی در انتخابات حضور داشته باشند، پس هنوز به انتخابات مطلوب و صحیح نرسیده‌ایم. ➖در یک جامعه سالم، برای یک انتخابات حقیقی، اصلاً تبلیغات زیادی مضر است، اغواگری هم ممنوع است، چه‌رسد به دوقطبی‌سازی‌های کاذب که بدتر از همه است. انتخابات حقیقی، انتخاباتی است که بستر انتخاب صحیح برای مردم پدید بیاید. ➖اگر در جامۀ ما جابیفتد که اصل شرکت در انتخابات یک تکلیف است، آن‌وقت دچار خیلی از این چالش‌ها نمی‌شویم، مثلاً اینکه الان برخی می‌گویند «از همۀ فرقه‌های سیاسی حضور ندارند!» ➖خب همۀ فرقه‌های سیاسی آدم‌های دارای صلاحیت می‌فرستادند! آیا نمی‌توانستند کسانی را بفرستند که عزیزترین کسان‌شان مقیم کشورهای استکباری نباشند؟ این دیگر تقصیر نظام که نیست! مردم که نباید تاوانش را پرداخت کنند! ➖اصل مشارکت و مسئلۀ انتخابات نباید تحت تاثیر جنگ و دعوای فرقه‌های سیاسی مخرب قرار بگیرد. انگیزۀ مشارکت باید یک انگیزۀ سالم انسانی و الهی باشد تا جامعه به سعادت و به منافع خودش برسد. @Panahian_ir
🔻عقب نشینی و سکوتی که سحر و فریبا داشتند، هشداری برای ضحی بود. به دوربینی که گوشه سالن نصب شده بود نگاه کرد و خطاب به سحر گفت: - عزیزم اینجا دوربین داره. بهتره مانتو روسریت رو در نیاری. - دوربین برای مراقبت از وسایل اینجاست. که دزد نیاد. نمی خوان که ما رو ببین! - چه فرقی داره - شما چادرت رو در نیار. به من چی کار داری؟ - چی بگم. بعد این همه سال رفاقت، تازه می گی به من چی کار داری؟ دوستم داره خودشو نابود می کنه باید بی تفاوت باشم؟ دوستم هم اگه نبودی حتما بهت می گفتم. حیفه سحر جان. شما این همه خوبی داری، حجابت رو رعایت نمی کنی، محرم نامحرم نگه نمی داری .. - ضحی جان روضه و منبر نرو تو رو خدا. از این حرفا زیاد به من زدی. شرط تاثیرگذاری که یادته. روی من تاثیر نداره. هزاری ام بگی بازم من همینم که هستم. نمی خوام تغییر کنم. - با من لجبازی نکن. من ارزش این رو ندارم که خودتو بیچاره کنی سحرجان 🔹صدیقه به چهره دلسوز ضحی و صورت پر حرص سحر نگاه کرد و مشغول تایپ معرفی نامه گروه شد که قبلا با ضحی، نوشته بودند. دستش روی صفحه کلید بود و انگشتانش تند، حرکت می کرد اما تمام حواسش به سحر و فریبا بود. - چه ربطی به تو و لجبازی با تو داره. من این مدلی خوشم می یاد. - راست می گه خانم دکتر. نصیحت هاتو بزار برای بیمارایی که زیردستتن. 🔻سحر نگاه قدرشناسانه ای به فریبا کرد. به سمت یخچال رفت. بطری آب را برداشت و گفت: - باید ی دست پارچ و لیوان و بشقاب و قاشق هم بگیریم. شما هم می خوری؟ بچه ها آب.. 🔹لیوان یک بار مصرفی را پرآب کرد و دست فریبا دارد. چشمکی زد و با لبخند تشکر کرد. لیوان دیگری را پر کرد و به ضحی تعارف کرد: - خون خودتو کثیف نکن ضحی جان. بیا آب بخور. مطمئن باش کسی از اون بالا منو نگاه نمی کنه. نمی خوام برقصم که! 🔸لیوان آب را دست ضحی داد و به سمت صندلی ای رفت و ادامه داد: - خب باشه حالا به خاطر تو. اینم شال. خوبه؟ 🔻زنگ گوشی صدیقه بلند شد. از پنجره بیرون را نگاه کرد و در گوش ضحی آرام گفت: - شوهرم پایینه. من ی سر برم و بیام؟ - آره حتما. برو گلم. 🍀صدیقه از آپارتمان بیرون رفت. پله ها را دوتا یکی کرد تا زودتر به شوهرش برسد. شوهر و بچه اش را که دید، مثل پروانه ای که از پیله در آمده باشد، بالهای مهرش را باز کرد. کودکش را در آغوش گرفت. بوسید و بویید. نگاه پر مهرش را به همسرش دوخت و تشکر کرد. چند دقیقه ای با همسرش صحبت کرد و برای اینکه امروز را زودتر برود، از پله ها بالا رفت تا اجازه اش را از ضحی بگیرد. در ساختمان را که باز کرد، از صدای بلند فریبا، میخکوب شد: - عرضه اگر داشتید جمع می کردید بساط این فساد رو. دست های به ظاهر پاکتون رو نگاه کن که تا آرنج که هیچ، تا کتف درگیره. والاّ 🔹ضحی به سختی جلوی چرخش زبانش را گرفت و استخوان گلو را فشار داد تا صدایی بی مورد، از دهانش خارج نشود و از بالا تا پایین فریبا را نشوید. فایده ای هم نداشت. چشم نازک کرد و به صورت برافروخته فریبا نگاه کرد. فریبا منتظر عکس العمل شدید ضحی و درگیر شدن فیزیکی شان بود تا نقشه ای که با سحر کشیده بود را عملی کند و مدیریت گروه را از ضحی بگیرد برای همین، خویشتن داری ضحی، اذیتش می کرد. 🔸حالا دیگر صدیقه آمده بود و سحر و فریبا نمی توانستند به راحتی، او را له کنند. برای همین سکوت کردند. ضحی از آب لیوانی که چند دقیقه قبل، سحر دستش داده بود؛ کمی نوشید و رو به سحر گفت: - اگه تغییراتی تو اساسنامه به نظرت می رسه بگو. بررسیش می کنیم. ی نسخه اش رو هم باید بدیم آریا. شما زحمتشو می کشی سحر جان؟ 🔹صدیقه از کنترلی که ضحی روی رفتار خود نشان داد خوشحال شد. پشت میز رفت. برگه یادداشتی برداشت و درخواست خودش را روی برگه نوشت و به ضحی داد. ضحی سر تکان داد و روی برگه چیزی یادداشت کرد و دست صدیقه داد. صدیقه بدون هیچ حرفی، کیفش را برداشت و از آپارتمان خارج شد. - تغییرات که زیاد لازم داره. - مثلا چی؟ - همین که هر کسی هر وقت خواست نتونه از کار در بره 🔸و اشاره به در و رفتن صدیقه کرد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
*⚠️نشر با حفظ منبع⚠️* ⭕کانال یاوران امام مهدی(عج) @emammahdy81 📄متن پیام حضرت آیت الله روح الله قرهی (مد ظله العالی) *در خصوص نیاز به حضور گسترده مردم در انتخابات و انتخاب اصلح*، که مشروح آن بدین شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد واله الطاهرین ✍️ اما بعد، با توجه به اینکه جمهوری اسلامی ایران که بر دو پایه جمهوریت و اسلام بنا نهاده شده که هميشه *حضور گسترده‌ مردم* در انتخابات مورد تاکید بوده است. لذا سفارش امامین انقلاب، امام خمینی (اعلی الله مقامه الشریف) و امام خامنه‌ای (مدظله العالی) همیشه عامل حضور گسترده مردم برای دفاع از اسلام و مسلمین بوده که تبلور این حضور، *انتخابات* است. انتخابات یکی از مباحث بسیار مهم برای حفظ انقلاب، اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و همچنین تبلور جمهوریت این نظام مقدس می باشد. و مسلم است که حضور همه ما در انتخابات یک وظيفه شرعی و عقلی و انسانی می باشد. از آنجایی که دوستان، مکرر سوال نموده اند که در این انتخابات به چه کسی رای بدهیم؟ و با احترام به همه‌ی کاندیداهای محترم انتخابات ریاست جمهوری بالاخص عزيزان ولایی و انقلابی و مخلص، به عرض دوستان می رسانم؛ پر واضح است که با توجه به ورود برادر عزیز و بزرگوار، جناب آیت الله آقای رئیسی، ان شاء الله اين انتخابات، انتخابات مهم و پرشوری خواهد بود و ایشان به عنوان *گزینه اصلح* برای همه ما باید مطرح باشد، ولی باید به دو نکته هم اشاره کنم و آن این است که عزیزان بدانند، اگر این دوره خدای نکرده حضور ما کمرنگ گردد و یا دولت به دست کسانی که توانایی آنچنانی ندارند،بیفتد و مثل دولت فعلی گرفتاری برایمان ایجاد بکنند، خدای نکرده انقلاب عقب گرد خواهد کرد و شاید موجب‌ فتنه های بزرگتری و حتی فتنه اکبر شود. لذا از عزیزان استدعای عاجزانه دارم؛ بدون نگاه به حزب و یا گروه و یا جناحی، حتما وارد صحنه انتخابات گردیده و فرد اصلح که به نظر ما *آیت الله آقای رئیسی* می باشد را انتخاب نمایند که ان شاء الله این مملکت به رشد و نمو برسد؛ مملکتی که 8 سال متاسفانه معطل برای یک بحث بیهوده به نام برجام بود و در این هشت سال معطل که نه، بلکه عقب گرد کرد و چقدر مباحث اقتصادی و مسائل دیگر که بهتر از بنده می دانید را دچار گرفتاری های شدید کرد که بماند به جای خود بحث آن را باید نمود. ان شاء الله که همه عزیزان در این امر موفق باشند و به فضل الهی آن کسی که رئیس جمهور می‌شود کمر همت ببندد برای خدمت به این نظام مقدس و این مردم بسیار با صفا، این مردم مومن، این مردم زجر کشیده، این مردمی که همیشه چه از اول انقلاب و چه حال، در این نظام مقدس و در راه ولایت امیر المومنین و ولایت اهل بیت و در راه ولایت فقیه جان بر کف بودند، نمونه هایش را دیده و می‌بینیم که متولدین سال 70 با التماس به مدافعین حرم پیوستند و برخی به شهادت و بعضی به درجه رفیع جانبازی رسیدند. لذا باید آن کسی که انتخاب مي شود، حتما همتش را برای رفع همه مشکلات این نظام و ان شاء الله آمادگی برای ظهور و دادن پرچم به دست صاحب اصلی آن حضرت حجت بن الحسن المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به کار گیرد. در آخر از همه عزیزانی که این مدت تماس می‌گرفتند و پیغام می دادند که به چه کسی رای بدهیم تشکر میکنم و از خداوند متعال خواهانم که ان شاء الله این نظام مقدس را پیروز و امام راحل عظیم الشان اعلی الله مقامه الشریف و شهدای عزیز را از ما راضی و خشنود و امام المسلمین (مدظله العالی) را در پناه حضرت حق تا حضور حضرت مهدی و در کنار حضرت مهدی روحی له الفدا محافظت نماید و ان شاء الله ما را هم جزء سربازان حقیقی اش قرار بدهد. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته *⚠️نشر با حفظ منبع⚠️* ⭕کانال یاوران امام مهدی(عج) @emammahdy81
🔹ضحی لبخند زد و ادامه داد: - شما هم اگه مرخصی نیاز داری بهم بگو. ساعت کاری ای که داریم این مرخصی رفتن ها رو تعدیل می کنه. و دیگه؟ - دیگه اینکه مسئول امور مالی هم ایشونن. پس ما اینجا چی کاره ایم؟ - مسئولیت شما مشخصه که. همون طور که خودت خواستی، بخش سفارش گیری و ارتباط با مشتری و .. - مالی رو هم به من بده. من با مشتری ارتباط دارم اونوقت امور مالی باید دست اون خانم باشه؟! - اینم نکته ایه. حتما روش فکر می کنم. و دیگه؟ - حالا فعلا همین یک قلم رو درست کن. به دومیش هم می رسیم 🔻سحر خوب فهمیده بود طفیلی وجود ضحی ات که او الان اینجا سر می کند و حقوق خوبی می گیرد و همین دومی و طفیلی بودن، اعصابش را خرد می کرد. صندلی را از پشت میز شش نفره داخل سالن جلو کشید و رو به فریبا گفت: - عزیزم خون خودتو کثیف نکن. ضحی و لیدرش چه کاره این مملکت ان. اسمشه که مدیرن. والّا 🔸کمی مکث کرد و به سمت یخچال رفت. بطری شربتی را برداشت و ادامه داد: - سوء مدیریت رو اینا دارن چون خبر ندارن دزدا چپاول می کنند و می رن. کبک سرش تو برفه دیگه. والّا 🔸ضحی دیگر نمی خواست ساکت بماند اما هر چه فکر کرد، درگیری را صلاح ندانست. به سختی خودش را کنترل کرد و پرسید: - تبلتی که روی میز بود کجاست بچه ها؟ مطلب امروز رو باید عکس بگیریم و بفرستیم. - تبلت رو من بردم خونه کارش داشتم ضحی جان. نگفته بودی دست نباید بزنیم! - قاعده اش اینه که برای استفاده همینجاست. 🔻سحر تبلت را از کیفش در آورد و جلوی ضحی گذاشت: - نترس. نخوردمش! و لیوان شربتش را سر کشید. - اَه. اینام که همش آب و شکرن. 🔸فریبا که با جلوافتادن سحر، شمشیرش را غلاف کرده بود، پشت میز نشست. لیوانش را به سمت سحر گرفت تا از شربتی که می نوشید، برای او هم بریزد. ضحی تبلت را برداشت و دکمه دوربینش را زد: - با دوربینش عکس گرفتی ببینی چطوره؟ - بگیر ببین چطوره. چه کار داری من عکس گرفتم یا نه. 🔹ضحی به خاطر حضور فریبا، چیزی به سحر نگفت. یاد حرف پدر افتاد که همیشه می گفت در خویشتن داری، سرّی است که در مجادله کردن ولو با مغلوب کردن طرف مقابل، نیست. از گلدانی که روی میز بود عکس گرفت. گوشی اش را هم در آورد و با کمی تغییر زاویه دید، از همان گلدان عکس گرفت. تصاویر را با هم مقایسه کرد و گفت: - به نظرم خوب عکس می اندازه. نیازی به دوربین دیجیتال نداریم. - به نسبت دیجیتال، کیفیتش صفره. ولی کار با تبلت و پست گذاشتن راحت تره تا با دوربین. 🔸ضحی مجدد به تصویری که با گوشی گرفته بود نگاه کرد. گوشه سمت چپ تصویر را بزرگنمایی کرد و وقتی خیالش از مشخص بودن مدل دوربین مدار بسته داخل آپارتمان راحت شد، تصویر را با نت سیم کارت، به دایی فرستاد و زیرش نوشت: - ببخشید گل نداشتم درخچه تقدیم کردم. 🔹بعد از ارسال، تصویر را حذف کرد و مشغول گذاشتن پست آن روز شد. در فضای خالی تصویر، راه های ارتباطی با گروه را نوشت و اسم هر دو بیکارستان را انتهای مطلب گذاشت و مطلب را ارسال کرد. 🔸فرهمندپور که در حال دیدن ضحی بود، به تلفن آپارتمان زنگ زد. سحر گوشی را جواب داد. فرهمندپور خیلی گرم به سحر سلام داد و احوالپرسی کرد و از روند کار پرسید. - خانم سهندی اینجا هستند با خودشون صحبت کنین 🔻سحر گوشی را روی میز گذاشت و تکه ای از کیکی که فریبا به او تعارف کرده بود را داخل دهانش گذاشت. ضحی دست روی شانه سحر گذاشت و آرام پرسید: - کیه سحرجان؟ - معلومه دیگه. جناب رئیس. فرهمندپور. با شما کار دارن. گزارش کار می خوان بگیرن. 🔸ضحی با اکراه گوشی را برداشت: - سلام علیکم. الحمدلله. بله. فعلا چند مطلب تبلیغی بارگذری شده. مراجعه کننده ای نداشتیم نخیر. بله. چه وسایلی هستند؟ الان که زوده! بله. باشه مشکلی نیست. فقط جناب فرهمندپور، عرض شود برای مطالب اینستا، همین تبلتی که زحمتشو کشیدین کفایت می کنه. دوربینش خوبه. بالاخره این واحد بدون سکنه است. بله. هر طور صلاح می دونین. من وظیفه داشتم خدمتون عرض کنم. 🔻سحر به چهره جدی و جمله بندی های سنگین ضحی فکر کرد که آیا ضحی حس فرهمندپور را می داند و این طور جواب می دهد؟ باقی کیک را روی میز رها کرد. به ساعتش نگاه کرد و بشکنی برای ضحی زد و اشاره به ساعت کرد. کیفش را روی دوش انداخت و به همراه فریبا از آپارتمان بیرون رفت. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 غروب جمعه دلت گرفته؟ 💥از این فرصت فوق‌العاده استفاده کن! @Panahian_ir
✨معجزه است 🌀صدایش در گوش هایم پیچید: از کجا معلوم که او، فرستاده خدا باشد. محمد امین هست که هست. ادعای فرستاده خدا بودن، کم ادعایی نیست. او باید ادعایش را ثابت کند. ✅قرآن معجزه است. اعجاز به کار ویژه و خارق العاده ای می گویند که فقط، فرستادگان الهی می توانند آن را انجام دهند و مردم عادی، اگر تمام قوا و استعداد و نیروی خود را به کار گیرند، از آوردن مثل آن، عاجز و ناتوان هستند. 🔻تا به حال به این فکر کرده اید که آیا در هر مسئله ای، می شود معجزه کرد؟ 🔸اول اینکه معجزه، برای غیر پیامبر و فرستاده الهی ممکن نیست. 🔸دوم اینکه همین معجزه نیز، در امور ممکن الوجود، صورت می گیرد. ✍️اگر چیزی محال عقلی باشد، هرگز. معجزه در اشیا ضروری الوجود هم راه ندارد یعنی نه می توان ضروری را معدوم کرد و نه ضروری العدم را موجود کرد. 🌸ساده اینکه نمی توان نتیجه ضرب دو در دو را با معجزه، غیر چهار کرد زیرا نتیجه چنین ضربی، قطعی و ضروری است و نمی توان عدد پنج را به عنوان نتیجه آن ضرب، با معجزه ثابت کرد زیرا چنین نتیجه بودنش برای آن، محال و ضروری العدم است. اما علت این نشدن، زیباست. 📌اگر این طور بشود، لازمه اش از بین رفتن زیربنای مسائل عقلی است. اگر چیز غیرممکن، علیرغم حکم عقلی، با اعجاز به وجود بیاید، دیگر خود اعجاز هم که با همین عقل، تشخیص و سنجیده می شود قابل اثبات نیست. و بلکه بالاتر، حتی شناسایی خدا و وحی و پیامبر هم ناممکن می شود. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص89-91. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔻 انتشار برای اولین بار 🔰شرح‌حدیث | از جدل بیهوده و و عیب‌جویی و طعنه‌زنی پرهیز کنیم 🔹يا اَباذَرٍّ! لا تَكُن‏ عَيّاباً وَ لا مَدّاحاً وَ لا طَعّاناً وَ لا مُمارياً. 🔸پیامبر (ص) به اباذر فرمود: ای اباذر! عیب‌جوی این و آن نباش! که مدام انسان این و آن را تعییب کند، عیب این را بگیرد، عیب آن را بگیرد، عیب آن [دیگری] را بگیرد عیّاب یعنی کثیرالتّعییب؛ بعضی‌ها این جور هستند دیگر؛ مرتّباً در فکر این هستند که یک عیبی از کسی پیدا کنند و آن را ذکر کنند... 🔸نقطه‌ی مقابلش هم این است: مدّاحِ این و آن نباش! همین طور مدام تعریفهای زیادی، بیش ‌از حد؛ این هم مَنهی (نهش شده) است در این روایت. مدح زیادی هم همین جور است، حالا یک وقت انسان منصفانه در مقامی که لازم است تمجیدی از کسی میکند امّا اینکه همین طور مدام مدح یکی را بکند یا مدح همه را بکند یا مبالغه‌آمیز درباره‌ی کسی حرف بزند و مدح بکند، ممنوع است؛ بخصوص مدح صاحبان قدرت و ثروت که عیب آن و زشتی آن خیلی بیشتر هم هست. 🔸طعنه‌زن به این و آن [نباش]. طعنه‌زنی غیر از عیب‌جویی است. کارهای افراد را طعنه میزند، یک چیزی را در یک کسی مستمسک قرار میدهد. می‌بینیم دیگر این روزها طعنه زدن به این و آن متأسّفانه رایج است بخصوص در این مطبوعات و روزنامه‌ها و مانند اینها. یک کسی یک حرفی زده که مثلاً یک‌ خرده‌ای به نظر مبالغه‌آمیز می‌آید؛ این را به یک شکلی، [مثلاً] مسخره‌آمیز تیتر کنند در روزنامه و بزرگ کنند. 🔸️ و اهل جدل هم نباش. «ممارات» یعنی مجادله کردن، مباحثه‌های بیخودی؛ سر یک چیزی کوچکی یا بحث علمی یا بحث غیر علمی مدام سر و کله زدن و مدام بحث کردن و مدام استدلال کردن و مانند اینها. خب همه‌ی حرفهای دنیا را میشود یک دلیلی برایش ذکر کرد، و بر همه‌ی دلیلهای دنیا هم میشود یک اشکالی ــ وارد یا ناوارد ــ وارد کرد؛ این [یکی] به آن اشکال کند، آن به این اشکال کند؛ تمام‌شدنی نیست. ۱۳۸۵/۵/۱۵ ▪️شرح حدیث اخلاق توسط رهبر انقلاب در جلسه درس خارج فقه 🔍 مطالعه شماره جدید نشریه خط حزب الله👇 https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=47940
🔹گوشی تلفن، هنوز دست ضحی بود و داشت به حرفهای فرهمندپور گوش می داد: - پک های مختلفی آماده کنین. برخی دو قلم جنس داشته باشن و برخی شون بیشتر. قیمت ها هم که متفاوت می شه خودتون واردین. اینکه می گم پک های مختلف هم برای فروش بهتره هم رعایت سلیقه مشتری و هم کم هزینه تر شدن. فقط پکی بفروشین. تکی نباشه. این خودش ی شگرده. - بله متوجه ام. این جور مسائل مربوط به فروش رو سحر خانم به عهده گرفتن که همین الان رفتن والا گوشی رو می دادم خدمتشون. جناب فرهمندپور، دو روز آخر هفته رو بنده نمی تونم بیام. مشکلاتی دارم که باید بهشون رسیدگی کنم. از نظر شما مشکلی نیست؟ - اختیار دارید. شما خودتون رئیس هستید نیازی به اجازه گرفتن از بنده نیست. 🔻ضحی از طولانی شدن مکالمه، معذب بود و می ترسید زبان احساس فرهمندپور باز شود و حرفهایی که مناسب نیست را بشنود. برای همین بدون مکث خاصی گفت: - متشکرم. با اجازه تون خانم ها رفته ان. باید برم در رو قفل کنم. امر دیگه ای اگر ندارید خداحافظی می کنم. 🔸چند ثانیه ای مکث کرد اما مهلت چندانی نداد که فرهمندپور بخواهد چیزی بگوید. خداحافظی گفت و گوشی را قطع کرد. بدون اینکه عکس العمل خاصی در رفتارش نشان بدهد، تبلت را داخل کشوی میز گذاشت و قفلش کرد. کیفش را برداشت و گوشی به دست، از آپارتمان خارج شد. کلید را داخل قفل انداخت و هر سه قفل آن را چرخاند. داخل آسانسور شد و قبل از اینکه پیامک عباس برسد، برایش نوشت: - کارم تموم شده. دارم می رم خونه. دوش می گیرم که ان شالله با هم بریم خرید. مرخصی هم گرفتم. شما می یای دنبالم ؟ 🔻به محض ارسال، پیامک عباس آمد: - سلام عشقم. رفتی خونه خبر بده که بیام دنبالت بریم خرید. منتظرتم. ضحی از هم زمانی پیامک ها خندید. سوار ماشین شد و به سمت خانه حرکت کرد. 🔹خرید مختصر ضحی، چند ساعت بیشتر طول نکشید و برای خوردن شامی ای که مادر زحمتش را کشیده بود، به خانه برگشتند. کیسه های خرید را روی تخت گذاشت. در فاصله ای که عباس تجدید وضو می کرد، لباس عوض کرد و به همراه عباس، سر سفره نشست. 🌸حس خوش کنار عباس بودن در حضور پدر و مادر و خوردن شامی دست پخت مادر لای نان بربری که پدر خریده بود، اشک را به چشمانش آورد. عباس متوجه تغییر حالت ضحی شد. موقع خرید هم بغض ضحی را چند بار دیده بود و می دانست به خاطر دلتنگی است. مادر، به وجود آمدن این حالت را برایش گفته بود و توصیه کرده بود هوای عروست را داشته باش. عباس لیوان دوغی پر کرد و دست ضحی داد و لبخند شیرینی هدیه اش کرد بلکه سفره اشکش را پهن نشده، جمع کند. ضحی دوغ را جرعه جرعه و به سختی خورد و بغضش را با آن، قورت داد. با خوردن دوغ، تازه فهمید که چقدر تشنه است. پارچ را برداشت. برای مادر و پدر و عباس دوغ ریخت. لیوان خودش را هم مجدد پر کرد. جای حسنا و طهورا خالی بود اما می دانست که مادر، بهترین کار را کرده. طهورا، زهره را کنار خودش نشاند و صدایش را بلند کرد: - زن داداش اشکال نداره برای زهره بکشم؟ 🔸کف گیر را برداشت و همزمان با اجازه ماکارونی را ها داخل بشقاب روی هم ریخت. کوه بزرگی درست کرد و جلوی زهره گذاشت. نگاه مات زهره به کوه ماکارونی، دهانش را باز کرد: - وای چقدر زیاد - زیاده؟ من که بچه بودم دوبرابرشو می خوردم. یعنی تو نمی تونی بخوری؟ بیا حالا ببین برای خودمم می کشم 🔻چند روزی بود زهره، درست غذا نمی خورد. طهورا حدس می زد به خاطر ازدواج ضحی و وابستگی زهره به ضحی است. به سفارش مادر، از ظهر به خانه دایی رفته بود و با زهره بازی می کرد. گاهی حواسش به خواستگاری که قرار بود بیاید پرت می شد اما سعی می کرد توجهی نکند. از مادر خواسته بود خواستگاری را یک هفته عقب بیاندازند و مادر هم به خاطر کارهای عروسی ضحی، قبول کرده بود. حسنا پشت میز دایی، درس می خواند و هر از گاهی برای هواخوری، به کمک طهورا می آمد و با زهره بازی می کرد. 🔹زهره، چنگالی که طهورا روی هوا نگه داشته بود را گرفت و داخل ماکارونی ها کرد. آن را چرخاند و به سمت دهانش برد. به جز سه چهار رشته، بقیه ماکارونی هایی که روی چنگال بود به سمت بشقاب، سرازیر شد. طهورا خندید. قاشق را به سمت طهورا گرفت و گفت: - آماده مسابقه هستی؟ تا مامانت می یاد، می تونی جلو بزنی. من صبر می کنم زن دایی که اومد شروع می کنم. بدو بخور که برنده بشی. من تو مسابقه به هیشکی رحم نمی کنما. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
آماده ای؟
📿 تسبیحی (تربت کربلا اگر باشد که عالی. ثوابش ضربدر هفتاد می شود) برداریم و به تاسی از امام زمانمان، ارواحنا له الفداه که برای همه مومنین و مومنات و .. استغفار می کنند و بارها و بارها برای ما و خطاهایمان طلب بخشایش کرده اند، ✨ از خداوند، طلب رحمت و مغفرت و بازگشت به سوی او را برای همه مومنین و مومنات بکنیم و صد بار بگوییم: استغفر الله استغفرالله استغفرالله 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔗سر سلسله علت ها 🔹چوب را بیانداز. موسی علیه السلام چوب را انداخت و تبدیل به مار بزرگی شد. چه شد که تبدیل به مار شد؟ بی هیچ علتی؟ نمی شود! آیا خارق العاده بودن معجزه، به معنای بی علت بودن آن است؟ 🌸این طور نیست که معجزه، خارج از چارچوب علت و معلول حاکم بر این جهان صورت بگیرد. اعجاز هم عللی دارد که پنهان است و صاحب معجزه است که از آن علل خبر دارد و چون افراد عادی، خبر ندارند نمی توانند اعجاز را انجام دهند. جریان شتر حضرت صالح و طوفان حضرت نوح علیهم السلام هم برپایه علت و معلول ایجاد شده اما به طور عادی، زمان زیادی می خواهد تا آن ها به وجود آیند که به امر الهی، در مدت بسیار کوتاهی تحقق پیدا کردند. 💠قرآن کریم بر اصل علیت که یکی از اصول و ضروریات عقل است، صحه گذاشته و همه موجودات جهان را نیازمند علت دانسته و آن ها را مخلوق خدا می داند: اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيءٍ (1) 🌱هیچ جنبنده ای در جهان، وجود ندارد که زمامش دست خدا نباشد(2) و سنت غیرقابل تغییر(3) خداوند، بر پایه ریزی سراسر هستی بر نظام علی و معلولی، قرار گرفته است. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 93-96. پی نوشت: 1. سوره زمر، آيه 62. 2. سوره هود، آيه 56: إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ 3. سوره فاطر، آيه 43: فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
⏰ اذان مغرب، ساعت چند است؟ 📌چک کن اذان مغرب به افق شهرتان ساعت چند است. به ذهنت بسپار و برنامه ات را به گونه ای بریز که پنج دقیقه قبلش، آزاد باشی تا وقت کنی کمی تلاوت آیات پر نور را داشته باشی و اول وقت، نمازت را بخوانی. ☘️خدایا توفیق نماز اول وقت خواندن را به همه ما بده.. 🌹اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
وضو گرفتی؟
📿 موافقی امشب، یک دور تسبیح استغفارمان را از طرف (علیهاالسلام)، هدیه کنیم به همه مومنین و مومنات؟ مطمئنم موافقی. چی بهتر از دعای مادر❤️🌹 پس شروع می کنیم: خدایا ما ای ها، به تاسی از امام زمانمان، ارواحنا له الفداء، طلب رحمت و مغفرت، برای همه مومنین و مومنات می کنیم : استغفر الله استغفرالله استغفرالله 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
💫 سریع و خارق العاده 🔹چشمش به حرکت توپی بود که مرتضی، پرتاب کرد. از دستانش که رها شد، روی هوا انگار که سر بخورد، حرکت کرد و کرد تا رسید به دست او. توپ را به سمت مرتضی پرتاب کرد. حرکت همان بود. از ابتدا.. وسط.. انتها اما با سرعتی بیشتر. یاد مستندی افتاد که سرعت توپ پرتابی بیس بال یکی از بازیکن ها را اندازه گرفته بود و برای نشان دادنش، مجبور شده بودند سرعت فیلم را بارها کم کنند تا قابل مشاهده باشد. جالب بود. ✍️طفره یعنی چیزی از ابتدا به انتهایش برسد اما بین ابتدا و انتها را طی نکند. وسطی نداشته باشد. 🌀اعجاز قرآن، طفره پذیر نیست. در اعجاز پیامبران، مانند زمانی که حضرت عیسی از گِل، هیئت مرغی را ساخت و به اذن خداوند در آن دمید؛ به طور قطع، مراحل میانی بین ابتدا و انتهایش طی می شود اما به خاطر اعجازش، به اذن خداوند این مراحل میانی، به صورت خارق العاده و به سرعت، طی می شوند. 📌نکته: در هستی، همه چیز بر اساس علت و اسباب خود صورت می گیرد و هیچ طفره ای، رخ نمی دهد. پی نوشت: 1. سوره مائده، آیه 110: َ... إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيرًا بِإِذْنِي... 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، ص 96-98 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
حواست هست؟
در حضور بزرگی هستیم که از همه، بزرگ تر هست. الله اکبر.. 💐با بقیه مخلوقات چنین خدای بزرگ و نازنینی، خوشگل رفتار کنیم.💐 خوشگل حرف بزنیم. 💐 🍀با خودمون خوشگل فکر کنیم.🙂 خوشگل نیت کنیم. 😊 کارهامونو برای خوشحالی آن بزرگ انجام بدیم.☺️ 🌸خدایا، به فضل و کرمت، ما را موفق به درک حضورداﺋمی ات بگردان و از ما بپذیر. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔹زهره از لحن بامزه طهورا خنده اش گرفت و همان چهار رشته ماکارونی روی چنگال هم سُر خورد و افتاد. غذای خانه دایی ماکارونی بود و خانه خواهرش، شامی. پدر زودتر از همه دست از خوردن کشید و تا تمام شدن غذای بقیه، با کاسه کوچک ماستی که جلویش قرار داشت، بازی بازی کرد و نوک قاشق نوک قاشق، ماست به دهان گذاشت. خدا را شکر کرد و بشقاب های خالی شده شامی را روی هم گذاشت. مادر لبخند تشکر آمیزی به پدر زد و بشقاب ها را گرفت. ضحی نیم خیز شد و بشقاب های دست به دست شده را از مادر گرفت و خندید: - بقیه کارها با من مامان گلم. شما خیلی زحمت کشیدین. - زنده باشی دخترم. انجام می دم شما بشین کنار عباس آقا. 🔸ضحی نگاه شرمگینانه ای به عباس کرد و دید او زودتر از خودش و مادر، از جا بلند شد. بشقاب ها را از ضحی که هنوز در حالت نیم خیز مانده بود گرفت و فرز، آن ها را روی کابینت گذاشت و برگشت. پارچ دوغ را که برداشت صدای مادر بلند شد: - ئه عباس آقا شما چرا.. عباس پارچ را هم به یک شماره روی کابینت گذاشت و برگشت: - شما بفرمایید. من و ضحی جان بقیه کارها رو می کنیم. خیلی شامی خوشمزه ای بود. دست شما درد نکنه. 🔹تا مادر جواب تعارف عباس را بدهد، او نان هایی که ضحی از سفره جمع کرده بود را به همراه بشقاب های سبزی و کاسه های خورده شده ماست و نمکدان و .. روی دست گرفت و همه را با هم، به سمت کابینت برد. حاج عبدالکریم برای شستن دستش از جا بلند شد. قامت که راست کرد، عباس برای بردن باقی چیزهای سفره، جلوی رویش رسیده بود. لبخند عباس، مهرش را در دل حاج عبدالکریم بیشتر کرد. دو طرف سر عباس را به نرمی گرفت و پیشانی اش را با همان محبت زیادش، بوسید و روی سرش دست کشید: - خدا حفظت کنه باباجان. خدا بهت برکت بده بابا. 🔸 عباس تشکر کرد. حاج عبدالکریم به سمت روشویی رفت اما عباس همان جا ایستاده بود. حالا او بغض کرده بود. دلتنگ پدر و محبت هایش شده بود و حالا انگار پدر را در حاج عبدالکریم دیده بود. ضحی متوجه بغض عباس شد. از کمک هایش تشکر کرد و گفت: - عباس آقا می خواین تا من بقیه کارها رو بکنم، شما برید ی کمی استراحت کنین. 🔸و منتظر جواب عباس نشد. همان طور که سفره تا شده روی دستش بود، عباس را به سمت اتاقش راهنمایی کرد. عباس آرام و مظلومانه به سمت اتاق ضحی رفت. روی تخت، کنار پلاستیک های خرید نشست و به لبخند ضحی که داشت در اتاق را می بست، با بالابردن دستش، جواب داد. 🔻در که بسته شد، چشمان عباس به اشک نشست. خستگی کار و خرید و نبود پدری که مدت هاست جای خالی حضورش را احساس می کرد، به یکباره بر تنش هجوم آورد. دست چپش به سوزش شدید افتاد. دکمه آستین را باز کرد و به سوختگی ای که ایجاد شده بود نگاه کرد. کمی عفونت کرده بود. به خود یادآوری کرد آنتی بیوتیک بخورد و پانسمان عوض کند. دلش می خواست خودش را برای ضحی لوس کند و او این کارها را برایش بکند اما وجدانش اجازه چنین کاری را نمی داد. آستین لباسش را پایین کشید و دکمه اش را بست. 🔹 به کیف ضحی که می لرزید دست زد. احساس کرد گوشی اش زنگ می خورد. خواست گوشی را در بیاورد اما این کار را هم صحیح ندید. روی تخت ضحی دراز کشید و خاطره خوش با ضحی بودن را جایگزین دلتنگی هایش کرد و لبخند زد. مجدد کیف ضحی لرزید. فکر کرد بالاخره ضحی پزشک و ماما هست و باید دم دست باشه. بهتره برم خبر بدم. از جا بلند شد. در اتاق را که باز کرد جا خورد. ضحی با سینی چای و عسل وارد شد. - ضحی جان گمونم گوشی ات داره زنگ می خوره. - راست می گی. بعد مسجد یادم رفت صداشو در بیارم. ممنون که گفتی. بفرما بشین عزیزم. خسته نباشی 🔸سینی را روی میز گذاشت و گوشی را از داخل کیف در آورد. چند تماس بی پاسخ و پیامک از صدیقه و سحر داشت. صدیقه در آخرین پیامک نوشته بود: - بار رسیده. سحر خانم چند تا عکس از بسته ها گرفته. اینستا رو چک کن. گفت پیدات نکرده خودش کار رو انجام داده. 🔹ضحی از سلیقه سحر خبر داشت و کمی نگران شد. نمی دانست اینستا را چک کند یا به عباس برسد. گوشی را کنار گذاشت. سینی را برداشت و روی تخت، کنار عباس نشست. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
برای امشب هم پایه ای؟
📿 پایه ای از طرف سردارشهیدمان، یک دور تسبیح استغفارمان را هدیه کنیم به همه مومنین و مومنات؟ خدایا ما ای ها، به تاسی از امام زمانمان، ارواحنا له الفداء، طلب رحمت و مغفرت، برای همه مومنین و مومنات، باهر درجه ای از ایمان، می کنیم : استغفر الله استغفرالله استغفرالله 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
✨پیروز میدان 🔹دستهایش را دور حریف حلقه کرده بود و با تمام قدرت، سعی در سرنگون کردنش داشت. لحظه ای چشمش به پای حریف افتاد. ریسک خطرناکی بود اما به جان خرید. چندثانیه بیشتر فرصت نداشت. کمرش را شل کرد. کمی به پایین سُرخورد و پشت پایی به حریف زد و سنگینی بدنش را به سمتی که زیرپای حریف را خالی کرده بود انداخت. حریف خاک شد و او پیروز میدان. 📌در این دنیا، هر موجودی قابل شکست است و برای هر چیزی، ضدّي است که او را از پا در می آورد و شکستش می دهد الا یک چیز و آن، معجزه است. 🌼حتما حدس زده اید که چرا هیچ چیز در جهان، نمی تواند معجزه را شکست دهد. سرّش در این است که معجزه، به یک مبدا شکست ناپذیر تکیه کرده است. 🌸اگر پیامبر و ولی خدا می تواند به اذن الهی، معجزه ای کند، به این دلیل است که خداوند او را کلیددار مخزن غیب خود قرار داده است. (1) و قرآن، معجزه جاوید پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که هیچگاه، مغلوب نمی شود و همواره، در همه عرصه ها، پیروز میدان است. 📚سوره انعام، آيه 59. وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيبِ.. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🖇 تفاوت اندیشه ها 🔹هر دو در یک اداره کار می کردند. هر دو یک سمت را داشتند. امکاناتشان یکی بود. حقوقشان یکی بود اما حالا پای یکی شان به خاطر رشوه، به اتاق رئیس کشیده شده بود و دیگری، تشویق رئیس، نصیبش شده بود. با توجه به یکسان بودن مقدمات، علت تفاوت شان در چه بود؟ ✍️هر تصمیم و به تبع آن، روشی که انتخاب می کنیم، از خرد و آگاهی ما انسان ها برمی خیزد و در زندگی مان جاری می شود. اندیشه ای که نسبت به خودم، نسبت به جهان پیرامونم، و حتی باوری که نسبت به وجود جهانی دیگر دارم، باعث می شود راه و روش های خاصی را انتخاب کنم. 📌انسان الهی که نگاه اندیشه اش به رضایت خدا و ملاقات با او در جهان آخرت است؛ در موقعیت یکسان با انسان مادی، راه بقا را انتخاب می کند. 📌انسان مادی با نگاه لذت و منفعت طلبی این دنیایی اش، هر راهی را که به این دو برسد، برمی گزیند. ☘️إِنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا(1) ما راه را به او نشان داديم خواه شاکر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس ⚡️هر بذری، میوه ای دارد. بذر اندیشه صالح است که منجر به عمل صالح می شود. پی نوشت: 1. سوره انسان، آیه 3 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🍀ضحی سینی چای را روی تخت گذاشت. در ظرف عسل را باز کرد. دستانش را به سمت مچ دست چپ عباس برد و دکمه آستینش را باز کرد. عباس ابتدا خواست مقاومت نشان دهد اما ضحی دیگر همسر او بود و خبرداشتن از زخم های بدنش، حق او بود. ضحی ماده ضد عفونی کننده را روی پانسمان ریخت.کمی صبر کرد تا مایع، به زخم برسد و پانسمان را خیس کند. آن را با نوک انگشت به آرامی برداشت. عفونت کمی اطراف سوختگی روی دست عباس را گرفته بود. پانسمان کهنه را داخل بشقاب خالی درون سینی گذاشت. قاشق را برداشت و داخل ظرف عسل کرد. عسل زیادی دور قاشق چرخاند و بالای دست عباس گرفت. 🔹عباس به حرکات ضحی نگاه می کرد. نخواست تا خود ضحی توضیحی نداده، حرفی بزند. عوضش، سعی کرد از رسیدگی دختری که حالا عنوان همسر برایش داشت، لذت ببرد. دستش می سوخت و درد می کرد. ضحی با پشت قاشق، عسل را به آرامی روی زخم و عفونت های زخم مالید. خوب که همه جا را آغشته کرد، قاشق را که حالا از عسل خالی شده بود، روی پانسمان کهنه داخل بشقاب گذاشت. پانسمان جدیدی را از زیر بشقاب بیرون آورد. باز کرد و روی عسل ها گذاشت. مجدد پانسمان دیگری را به گونه ای باز کرد که بتواند دور دست عباس بپیچد و پانسمان عسلی زیرین را نگه دارد. همان طور که چسب کاغذی نگهدارنده را روی پانسمان می زد، برای اینکه عباس را به حرف در بیاورد پرسید: - درد و سوزش هم داری؟ مسکن خوردی؟ - نه چیزی نخوردم. 🔸صدای عباس، راحت نبود. ضربان قلب ضحی بالاتر رفت. چین های ریزی روی گونه اش افتاد و چشمان نگرانش را به صورت عباس دوخت. او هم احساس درد کرد. عباس به نگاه پر مهر ضحی لبخند که زد، ضحی آرام تر شد: - اگه می خوای برات بیارم ولی این عسلی که زدم حدودا تا نیم ساعت دیگه، درد و سوزشش رو کمتر می کنه. عسل معجزه می کنه. - ضحی جان ممنونم. - خواهش می کنم کاری نکردم که. وظیفه بود. - منظورم اینه که ممنونم ازدواج با من رو قبول کردی. امشب خیلی احساس خوشبختی کردم وقتی رفتار پدرجان رو دیدم؛ انگار که پدر خودم بودن. ممنونم. 🔹حس افتخار از رفتار زیبای پدر، دل ضحی را لرزاند. چطور قرار است چنین پدری را ترک کند. لرزش گوشی، او را یاد سحر انداخت. پلاستیک های خرید را از روی تخت برداشت. عباس را تشویق کرد کمی استراحت کند و برای بردن سینی، از اتاق خارج شد. عباس چایی نبات را خورد و همزمان با تشکرکردن، روی تخت دراز کشید. 🍀به مادر فکر کرد. دلش از تنهایی های مادر غصه دار شد و آرزو کرد ایکاش پدر زنده بود. نه برای اینکه دامادی اش را ببیند؛ برای اینکه مادر اینقدر تنها نباشد. دلش را به اخلاق خوش ضحی خوش کرد که شاید در نبود او، مادر کمتر دلتنگ شود اما کار ضحی هم کم از کار خودش نداشت. یاد بچه و نوه آوردن برای مادرش که افتاد، ضربان قلبش تندتر تپید. لبخند روی لب هایش نشست. به پهلو غلتید و خود را در خیال بچه، غرق کرد. 🔸ضحی سینی را روی کابینت گذاشت. رمز گوشی را زد و وارد اینستا شد. از چیزی که می دید شوکه شده بود. بلافاصله به سحر زنگ زد اما پاسخی دریافت نکرد. پیامک زد: - سحر جان این چه پستیه گذاشتی؟ 🔹با دقت زیادی ویدئو را نگاه کرد. بیشتر حرص خورد. خواست مطلب را حذف کند که پیامک و پیامی در اینستا با هم رسید. پیامک سحر را نگاه کرد: - خودت گفتی من مسئول فروشم. کارموکردم دیگه. تازه سفارش هم گرفتم همین اول کاری. برو ببین. 🔻پیامک اینستا را باز کرد و متعجب ماند. همان فالور پریروزی بود که سراغ بسته هایی را برای اهدا به مادر و بچه های کم بضاعت گرفته بود. دو سفارش داده بود. فقط یکی از سفارش هایش، صد بسته بود و از سحر اطلاعات گرفته بود. داشت نوشته های سحر و مشتری را می خواند که دایی روی خط آمد: - سلام دایی جان. این ورا نمی یای؟ زهره خیلی سراغتو می گیره و بی تابی می کنه. 🔸ضحی قول داد فردا حتما سری به خانه دایی بزند که دایی وسط حرفش پرسید: - سفارشو دیدی؟ شما که پاسخ نمی دادی نه؟ 🔻تا ضحی بخواهد منظور دایی را بفهمد، دایی نام گروه مادر و ماما را برد. ضحی با صدای کشیده ای، گفت: - آهان. بله. نه. من جواب ندادم. تازه دیدم. چطور؟ - آشنان. خواستم در جریان باشی. با کمی مکث، ادامه داد: - راستی دایی، به مامان سلام برسون و بگو طهورا و حسنا امشب اینجا می مونن. 🔸ضحی تلفن را قطع کرد و از اینستا خارج شد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
بسم الله گفتی؟