eitaa logo
سالن مطالعه
193 دنبال‌کننده
10هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
۶۶ ✳️ در هر هفته نزدیک به ۵۰۰ نفر به علت تاخیر در دریافت خدمات پزشکی جان خود را از دست می‌دهند. 📌گاردین نوشته: 🔹دکتر آدریان بویل، رئیس کالج سلطنتی پزشکی اورژانس، در گفتگو با رادیو تایمز: آنچه که اکنون در رابطه با این انتظارهای طولانی می‌بینیم، با افزایش مرگ و میر مرتبط است و فکر می‌کنیم بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ نفر هر هفته در نتیجه تأخیرها و مشکلات مربوط به مراقبت‌های فوری و اورژانسی جان خود را از دست می‌دهند. (لینک) 🔸🌺🔸 --------------- @salonemotalee
📙 🔅 قسمت سی‌ و یکم؛ آن روز حس شیری را داشتم که قلمرو خودش را مشخص کرده است و حس فوق العاده دیگری که قابل وصف نبود. برای اولین بار داشتم قدرت را تجربه می‌کردم... کلاس آموزش زبان فارسی شروع شد. از صبح تا ظهر سر کلاس بودم و تمام بعد از ظهر را هم به تمرین اختصاص می‌دادم. اخبار گوش می‌کردم، مجلات فارسی را می‌خواندم و همه سایت‌ها را به دنبال پیدا کردن اصطلاحات فارسی زیر و رو می‌کردم. سخت‌کوشی خصلت و عادت من شده بود. تنها سختی آن زمان، هم‌اتاقی سفیدپوست من بود. کاری به کار هم نداشتیم اما من با خودم فکر می‌کردم که اگر سیاه بود، می‌توانستیم با هم دوست شویم و سوال‌هایم را از او بپرسم. بهرحال چاره‌ای نبود. باید تحمل می‌کردم. رفتار طلبه‌ها با من تفاوت داشت. با همدیگر گرم می‌گرفتند اما به من که می‌رسیدند ناگهان رفتارشان عوض می‌شد ... و این موضوع کنجکاوی مرا تحریک می‌کرد. یک روز هم‌اتاقیم را بین یک گروه ۳۰ نفره دیدم. معلوم بود که مشغول صحبت کردن درباره موضوع مهمی هستند، اما تا مرا دیدند ناگهان ساکت شدند. بی‌توجه به آنها به راهم ادامه دادم اما یک علامت سوال بزرگ در ذهنم ایجاد شده بود ⁉️ به مرور این رفتارها بیشتر می‌شد تا اینکه بالاخره یک روز یکی از بچه‌های نیجریه به سراغم آمد و گفت: "کوین! باید درباره یک موضوع مهم باهات صحبت کنم. راستش بچه‌ها از دست رفتار تو ناراحتن. درسته تفاوت فرهنگی ما خیلی زیاده اما بلاخره همه ما یک خانواده‌ایم. درست نیست که این‌طوری برخورد می‌کنی!!!" گفتم: "مگه من چطور برخورد می‌کنم؟!" گفت: "همین رفتار سرد و بی تفاوت! یه جوری برخورد می‌کنی که انگار..." تازه متوجه منظورش شده بودم. گفتم: "مشکل اونا به من ربطی نداره! همون‌طور که رفتار من به اونا ربطی نداره! من دوست ندارم کسی تو کارم دخالت کنه!" من در چنین شرایطی بزرگ شده بودم. جایی که کسی به کار دیگری کار نداشت. جایی که مشکل هر نفر مشکل خودش بود... او گفت: "این رفتار درستی نیست که خودمون رو از جمع جدا کنیم. ما همه مسلمانیم. ما با هم برادریم. حق نداریم نسبت به هم بی‌تفاوت باشیم!" ناگهان یاد هم اتاقیم افتادم. اسمش را از زبان بقیه شنیده بودم و می‌دانستم اسمش هادی است. پریدم وسط حرفش و گفتم: "لابد هادی بهت گفته که این حرفا رو به من بزنی! آره؟!" با شنیدن اسم هادی چهره‌اش عوض شد. می‌دانستم بین بچه‌ها محبوبیت خاصی دارد. او گفت: "انقدر راحت درباره بقیه قضاوت نکن! حرفای من هیچ ربطی به هادی نداره! هادی کسی بود که تو این مدت بچه‌ها رو در برابر رفتار تو آروم می‌کرد. من از سر برادری این حرف‌ها رو بهت گفتم کوین!" این‌ها را گفت و رفت. من هنوز متعجب بودم. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
KayhanNews759797104121494853169507.pdf
12.55M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ امروز؛ پنجشنبه‌ ۱۵ دی ۱‌۴۰۱ ۱۲ جمادی‌الثانی ۱۴۴۴ ۵ ژانویه ۲۰۲۳ تمام صفحات پی‌دی‌اف روزنامه‌های ایران، وطن امروز، شرق و اعتماد در "سالن مطالعه" 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✡🔥 🔥✡ ۶۴ 🖋 مقاله‌ی پانزدهم: قسمت ششم؛ در ابتدای قسمت اول گفتیم که جنگهای خلفا پس از شهادت پیامبر اکرم به سه دسته تقسیم می‌شود؛ الف. جنگهای به اصطلاح رده با مانعان زکات ب. جنگ با مدعیان نبوت این دو بحث انجام شد و گذشت. از امروز قسم سوم جنگهای خلفا را به بحث می‌گذاریم: 🔹ج. جنگ‌های کشورگشایی نوع سوم از جنگ‌های عصر خلفا، جنگ‌های خارجی و با هدف کشورگشایی بود. ماهیت و پی‌آمدهای این فتوحات و انگیزه خلفا از به راه انداختن این جنگ‌ها نیازمند بررسی است. نخستین مسئله مهمی که درباره‌ی این جنگ‌ها بایستی درباره آن بحث شود، موضع معصومان و به ویژه علی علیه‌السلام در برابر فتوحات خلفا است. سیره نبی مکرم اسلام (ص) نشان می‌دهد که آن حضرت در تمام دوران سیزده ساله مکه، به هیچ‌کس اجازه‌ی درگیری نمی‌داد و تنها به تربیت درست افراد می‌اندیشید و در پی پرورش شخصیت‌های ناب اسلامی بود و پیوسته با منطق و بیان معارف عالی اسلام، در پی نشر اسلام بود. می‌توان گفت حتی پس از آن‌که پیامبر (ص) در مدینه مستقر شد و تشکیل حکومت اسلامی داد، جنگ‌های پیامبر همه وجهه‌ی دفاعی داشت و تا آنجا که خطری متوجه اسلام نمی‌شد، با گروهی وارد جنگ نمی‌شد. علی علیه‌السلام نیز در اندیشه‌ی تربیت افراد بود و هرگز به کشورگشایی نمی‌اندیشد؛ بنابراین به محض این‌که پس از عثمان، حکومت را به دست گرفت، این‌گونه جنگ‌ها را تعطیل کرد و در عصر حکومت علی علیه‌السلام از این کشورگشایی‌ها خبری نیست. ولی با شهادت حضرت و انتقال حکومت اسلام به دست بنی امیه، این کشورگشایی‌ها دوباره آغاز شد. هیچ‌کدام از فتوحات خلفا مورد تأیید امامان معصوم علیهم‌السلام نبوده است. بنابراین در جایی از تاریخ ردی از شرکت علی علیه‌السلام در یکی از این جنگ‌ها نخواهید یافت؛ آن حضرت دلسوزترین مردم به اسلام و قهرمان همیشه پیروز میدان‌های نبرد بود و بدیهی است اگر این نبردها به نفع اسلام بود، می‌بایست در آن پیش‌قدم باشد. برخی محققان معاصر، درباره‌ی این‌که آیا امام حسن و امام حسین علیهما‌السلام در این جنگ‌ها شرکت داشتند معتقدند: حسنین علیهما‌السلام در هیچ‌کدام از آن فتوحات شرکت نکردند، و آن فتوحات اصلاً در صلاح و نفع اسلام نبود؛ اگر نگوییم که آن جنگ‌ها به ضرر اسلام و مسلمین انجام یافت. (۱۶) مسعودی آورده است: عمر درباره‌ی جنگ ایران با عثمان مشاوره کرد. عثمان گفت: مردی را به این جنگ بفرست که صاحب تجربه و علم و آگاهی به امور جنگ باشد. عمر گفت: کیست؟ گفت: علی علیه‌السلام. عمر به عثمان گفت: پس او را ملاقات کن و موضوع را با ایشان مطرح کن ببین آیا می‌پذیرد یا نه. عثمان نزد امیرمؤمنان علیه‌السلام رفت و موضوع را مطرح کرد؛ اما حضرت آن را نپذیرفت…. (۱۷) موارد بسیاری در تاریخ آمده که علی علیه‌السلام از همراهی با آنان در این جنگ‌ها پرهیز می‌کند و پاسخ رد به آنان می‌دهد. مطلب دیگری که خط بطلان بر این جنگ‌ها می‌کشد، این‌که جهاد ابتدایی بایستی به اذن و اجازه‌ی امام معصوم علیه‌السلام و یا حاکم منصوب او به اذن خاص یا عام باشد، و اگر بدون اذن امام صورت گیرد، باطل است و ائمه اجازه شرکت در این نبردها را نمی‌دادند؛ بنابراین حضرت امیر علیه‌السلام می‌فرمود: «لا یَخْرُجُ الْمُسْلِمُ فِی الْجِهَادِ مَعَ مَنْ لا یُؤْمَنُ عَلَى الْحُکْمِ…؛ (۱۸) مسلمان همراه کسی که به حکم خدا ایمان نیاورده و در تقسیم غنیمت امر خدا را اجرا نمی‌کند، به جهاد نمی‌رود»! ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/6972 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت شصت و پنجم؛ وهب می‌توانست روی پای خودش بایستد. اما هم‌چنان ناآرام بود. یک نفر می‌خواست که ۲۴ ساعته مراقبش باشد و حسین همیشه می‌خواست مرا برای روزهای سخت آماده کند هر روز به منزل یکی از همرزمان شهیدش می‌برد دستم را خوانده بود می‌دانست که خسته ودل‌تنگ شده ام و دنبال فرصتی هستم که از او بخواهم تا مدتی در شهر بماند و پیش ما باشد وقتی از منزل خانواده شهدا بر می‌گشتیم؛ می‌گفت: "این شهید زن و چند تا بچه داشت بسیجی بود با اختیار این راه رو انتخاب کرد و بعد از شهادتش بار مسئولیت امثال من رو سنگین‌تر کرد." وقتی حسین از غربت و مظلومیت شهدا و تنهایی خانواده‌شان حرف می‌زد به فکر فرو می‌رفتم به خودم نهیب می‌زدم: "اعتراض نکن، ..." اما سختی زندگی وسوسه‌ام می‌کرد: "خیلی‌ها مثل حسین سپاهی هستند و مسئولیت دارند اما این قدر درگیر جبهه نیستند." بالاخره لب باز کردم و گفتم: "باردار شدم یه بچه دیگه شاید مثل وهب" با شنیدن این خبر برق شادی توی چشمانش درخشید گونه‌هایش گرد شد و با مهربانی گفت: "زهرا باشه یا مهدی فرقی نمی‌کنه بچه سالار مثل خودش سالاره" من زورکی خندیدم ادامه داد: "محمود شهبازی سپاه همدان رو ول کرد و رفت!!!؟" با تعجب پرسیدم: "کجا؟!" گفت: "پیش فرمانده سپاه مریوان احمد متوسلیان و فرمانده سپاه پاوه ابراهیم همت." گیج و سردرگم پرسیدم: "یعنی کسی که اون همه ازش تعریف می‌کردی، سپاه همدان رو رها کرده و رفته مریوان و پاوه؟!" گفت: "نه، سه نفری رفتن دوکوهه." داشتم قاطی می‌کردم که حسین آرامم کرد: "این سه نفر توی حج امسال، کنار حرم پیامبر هم قسم شدن که یه تیپ درست کنن به اسم تیپ محمدرسول الله (ص)" و صلوات فرستاد. پرسیدم: "اونا هم قسم شدند که تیپ درست کنن شما..." نگذاشت ادامه بدهم گفت: "شهبازی رو قسم دادم که اگه منو به دوکوهه نبری فردای قیامت سر پل صراط یقه‌ات رو می‌گیرم." بغض کردم: "پس من، وهب، و این بچه چی می‌شیم؟!" با طمأنینه جواب داد: "خدا وعده کرده که وقتی رزمنده‌ای به سمت جبهه حرکت می‌کنه همراهشه وقتی شهید می‌شه وعده کرده که جای خالی شهید رو توی خونه پر می‌کنه" به حرف‌هاش ایمان داشتم، اما دلم می‌خواست بعد از به دنیا آمدن فرزندمان برود. نمی‌توانستم در مقابل صحبت‌هایش که وعده خداست صحبتی کنم. سرم را پایین انداختم تا محبتی که نسبت به او داشتم، سکوتم را نشکند دست زیر چانه‌ام برد آرام سرم را بالاآورد نگاهش را به نگاهم گره زد و گفت: "بعثی‌ها زن و بچه مردم رو تو خرمشهر، بستان، هویزه، سوسنگرد به اسارت بردن دار و ندارشون رو تو این شهرها غارت کردن، با یه خیز دیگه به دزفول و اهواز می‌رسن پس غیرت من و امثال من کجا رفته چرا ضجه مادران بارداری رو که آواره بیابان شدن، نمی‌شنویم؟!" سرم را پایین انداختم بوسه‌ای از روی سرم گرفت و گفت: به‌خدا می‌دونم که زجر می‌کشی شرمنده‌توأم، اما باید برم محمود شهبازی پیغام داده که نیروهای زبده سپاه همدان رو فردا ببرم دوکوهه." حرفی نزدم با وهب که گریه می‌کرد خودم را مشغول کردم حسین رفت و از من خواست در مورد حرف‌هایی که شنیده ام حتی با نزدیک‌ترین دوستان و خویشانم درددل نکنم. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee