eitaa logo
سنگر شهدا
2.4هزار دنبال‌کننده
97.3هزار عکس
7.6هزار ویدیو
90 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃چند ساعتی می‌شد که حالِ بدِ مادر، بدتر شده بود و فاطمه، ساکت تر از همیشه گوشه ای از اتاق کِز کرده بود. زانُوانِ کوچکش را در بغل می‌فشرد و چشم هایش مدام پر و خالی می‌شد 🍃مادر گاهی چشمانش را باز می‌کرد و با بی حالی را صدا می‌زد و اسما سراسیمه کنار بانو می‌نشست تا هرآنچه می‌خواهند، مهیا کند. 🍃بار آخر گوشه چشمی به زهرای کوچک می‌انداخت و در گوش اسما صحبت می‌کرد. آنقدر گفت و گفت تا قطره اشکی از چشمانِ اسما بر تار و پود بستر فرو رفت. بعد از سفارشاتِ لازم، فاطمه را صدا زد و دخترک با بغضی که می‌گرفت کنار نشست 🍃خدیجه آرام تن نحیف دخترکش را در آغوش کشید و با خود فکر کرد، گل که تابِ فشار ندارد، چطور بدن نحیف دخترکش پشت در تحمل خواهد کرد؟ و همین بهانه ای شد تا دخترک را محکم به خود بفشارد. 🍃فاطمه اما احساس عجیبی داشت. غمی بزرگ کوچکش را می‌فشرد. سرش بی‌حرکت ماند و این یعنی سینه مادر تکان نمی‌خورد.! 🍃از آغوش مادر بیرون آمد و خیره به اسما که هق هق خود را خفه می‌کرد پرسید : اسما، مادرم دیگر بیدار نمی‌شود؟ و مبهوت به سمتِ اتاقی که پدر در آن می‌خواند، قدم برداشت. درآغوش پدر پنهان شد... 🍃حضورفاطمه، در آغوش پدر، بند از دلِ پاره کرد و دریافت یارِ باوفای روز و شبهای بندگی اش به دیدارِ شتافته. را در عبای خود پیچید. عبایی که شبهای بسیار، عطر نماز شب هایش را به آغوش کشیده بود 🍃جانش را که میانِ خاک میگذاشت، تمامِ لحظاتِ بودن خدیجه(س) را مرور می‌کرد، "بزرگ بانویی که تمامِ مال و ثروت خود را برای و در راهِ خدا هدیه کرده بود. بانویی که مادرِ فاطمه بود و تاوانِ عشقِ بی نظیرش به (ص) تنهایی و سختی کشیدن در شعب ابی طالب شد." و حالا رسول الله به سختی دلِ از جانِ خود می‌کَند...💔 🍃به خانه که باز می‌گشت با خود اندیشید، زین پس بدونِ خدیجه(ص) همچون گور، سرد و تاریک خواهد بود. و پیامبر از دلبرش، تنها را به یادگار داشت که عجیب گرما بخشِ قلبِ خسته پدر بود... 🍃محمد(ص) همراهِ خدیجه(س) نیمی از و قلب و جانش را به آغوش خاک سپرده بود. 🥀به مناسبت سالروز جانسوز اُمُ المومنین؛ (س) ✍️نویسنده : 🌐 @sangareshohadababol
سنگر شهدا
‍ ‍ 🍃چند ساعتی می‌شد که حالِ بدِ مادر، بدتر شده بود و فاطمه، ساکت تر از همیشه گوشه ای از اتاق کِز کرده بود. زانُوانِ کوچکش را در بغل می‌فشرد و چشم هایش مدام پر و خالی می‌شد 🍃مادر گاهی چشمانش را باز می‌کرد و با بی حالی را صدا می‌زد و اسما سراسیمه کنار بانو می‌نشست تا هرآنچه می‌خواهند، مهیا کند. 🍃بار آخر گوشه چشمی به زهرای کوچک می‌انداخت و در گوش اسما صحبت می‌کرد. آنقدر گفت و گفت تا قطره اشکی از چشمانِ اسما بر تار و پود بستر فرو رفت. بعد از سفارشاتِ لازم، فاطمه را صدا زد و دخترک با بغضی که می‌گرفت کنار نشست 🍃خدیجه آرام تن نحیف دخترکش را در آغوش کشید و با خود فکر کرد، گل که تابِ فشار ندارد، چطور بدن نحیف دخترکش پشت در تحمل خواهد کرد؟ و همین بهانه ای شد تا دخترک را محکم به خود بفشارد. 🍃فاطمه اما احساس عجیبی داشت. غمی بزرگ کوچکش را می‌فشرد. سرش بی‌حرکت ماند و این یعنی سینه مادر تکان نمی‌خورد.! 🍃از آغوش مادر بیرون آمد و خیره به اسما که هق هق خود را خفه می‌کرد پرسید : اسما، مادرم دیگر بیدار نمی‌شود؟ و مبهوت به سمتِ اتاقی که پدر در آن می‌خواند، قدم برداشت. درآغوش پدر پنهان شد... 🍃حضورفاطمه، در آغوش پدر، بند از دلِ پاره کرد و دریافت یارِ باوفای روز و شبهای بندگی اش به دیدارِ شتافته. را در عبای خود پیچید. عبایی که شبهای بسیار، عطر نماز شب هایش را به آغوش کشیده بود 🍃جانش را که میانِ خاک میگذاشت، تمامِ لحظاتِ بودن خدیجه(س) را مرور می‌کرد، "بزرگ بانویی که تمامِ مال و ثروت خود را برای و در راهِ خدا هدیه کرده بود. بانویی که مادرِ فاطمه بود و تاوانِ عشقِ بی نظیرش به (ص) تنهایی و سختی کشیدن در شعب ابی طالب شد." و حالا رسول الله به سختی دلِ از جانِ خود می‌کَند...💔 🍃به خانه که باز می‌گشت با خود اندیشید، زین پس بدونِ خدیجه(ص) همچون گور، سرد و تاریک خواهد بود. و پیامبر از دلبرش، تنها را به یادگار داشت که عجیب گرما بخشِ قلبِ خسته پدر بود... 🍃محمد(ص) همراهِ خدیجه(س) نیمی از و قلب و جانش را به آغوش خاک سپرده بود. 🥀به مناسبت سالروز جانسوز اُمُ المومنین؛ (س) ✍نویسنده : 🌐 @sangareshohadababol