eitaa logo
سنگر شهدا
2.3هزار دنبال‌کننده
91.3هزار عکس
6.8هزار ویدیو
79 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم حسابی تنگ بود. حال خسته ام را با خودم بردم تا شفا گیرد. پس از خواهر شاه خراسان و دو رکعت نماز، دل آشفته ام پرکشید سوی . سوار تاکسی شدم و آدرس را به راننده دادم . آرام آرام سوی گلزار قدم برداشتم .بطری های کنار درب ورودی، نشان از قرار همیشگی خسته دلانی بود که برای خلوت به این گلزار می آیند. فضای مسقف پیچیده در چپ و راست که متشکل از مزار شهداست و نورهای سبز و سرخ، که حاصل تابش نور خورشید به سقف های رنگ شده شیروانی بود حال خاصی را به انسان هدیه می داد. ناگهان دستور داد و پایم به سمت راست قدم برداشت.تعدادی دور تا دور مزار نشسته بودند.در ظاهر فضا پر از سکوت بود اما، این سکوت شاهد حرف های دلشان با زین الدین بود. شهید فرمانده لشکر علی بن ابی طالب و برادرش ، فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشکر علی بن ابی طالب، در کنار هم آرام گرفته بودند. مهدی، فرمانده ای که همیشه خودش اولین نفر بود برای . می گفت: «اگر فرمانده نیم خیز راه بره،نیروها سینه خیز راه میرن .اگه بمونه تو که بقیه میرن خونه هاشون» آرزوی داشت. عکس دخترش در جیب لباسش بود اما از ترس قرار شد بعد از عملیات آن را ببیند. به رسم حضرت نمازهای اول وقتش حتی در جاده های جنگ هم ترک نشد . به نیت پیروزی در عملیات ها ،نماز شب هایش ، حال خوشش و هایش در باخدا ، هنوز هم از خاطرات زیبای به جا مانده در ذهن و رزمنده هاست.خوش به حالش که خدا را شناخت و چه زیبا او را خرید . لبانم معطر به خواندن ای ، چشمانم خیس از حسرت و صدای که مرا به خود آورد... و خدایی که در این است... 🕊به مناسبت سالروز تـولد ✍️نویسنده: منتظر 📅تاریخ تولد: ۱۸مهر ۱۳۳۸ 📅تاریخ شهادت: ۲۷ آبان ۱۳۶۳.سردشت 🥀محل دفن: گلزار شهدا امامزاده علی بن جعفر @sangareshohadababol
در روضه ی مادر حرف از کوچه و که می شود ، از و غلاف شمشیر ، نوکرها بی تاب می شوند و دست هایشان مشت.... در روضه ی ارباب ، وقتی روضه خوان از حمله به خیمه ها، و بی گوشواره می گوید ناله ها بیشتر می شود ... خادم الحسین هایی که در روضه بی تاب می شوند، نبض غیرتشان می زند اگر به خانمی شود.... محمد محمدی، نوکری بود که درس را از بر بود. رگ غیرتش جوشید وقتی دید به ناموس مردم بی حرمتی می شود . نتوانست مثل رهگذرها کلاه بی تفاوتی بر سر بکشد و راه خودش را برود.ایستاد و به اش عمل کرد.وظیفه ای که خیلی از ما فراموشش کرده ایم. برای از ناموس کشورش ، جانش را داد.دلم شکست وقتی فهمیدم از به او چاقو زده اند.گویی سرنوشت قسمت فرزندان است... آمر به معروف قصه ما شهید شد اما در تاریخ می درخشد وقتی اعضا بدنش به چند نفر جانِ دوباره بخشید .خوش به حال آن کس که شهید در سینه اش می تپد.قلبی که محبِّ است و با ذکر بی تاب می شود. قلم در دست میگیرم اما ذهنم سوی می رود. اویی که در راه جان داد اما حرف ها و ها دلش را بیشتر از جسمش زخم کرد. خلیلی ها و محمدی ها جان دادند تا قصه و بازار تکرار نشود .به بانویی نشود، پیش چشم مردی ناموسش..... چشم می بندم بر دنیای اطرافم.بر آن هایی که شاید با غریبه شده اند .بی خیال تمام ها و ها، به یاد چادر خاکی مادرم و به حرمت خون ، چادرم را محکم تر می گیرم . زینبی می مانم پای حسین های زمان...... ✍️نویسنده: منتظر 🕊به مناسب شهادت 📅تاریخ شهادت: ۲۷ مهر ۱۳۹۹ @sangareshohadababol
به نام قرار بی قراران♡ فتوا صادر شد: «مولف کتاب آیات که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم، چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به می‌باشند. از غیور می‌خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعا آن‌ها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود است ان‌شاءالله.» 🍃و این بار برخواسته از سرزمین سدرهای سبز، مظلومانه فدا می شود. 🍃در این درگه، زمان و مکان معنا ندارند، تفاوتی میان ایران، لبنان، آفریقا و حتی انگلستان یافت نمی‌شود. مگر نه اینکه "محور هدایت و گمراهی، و افکار انسان است؟" 🍃آری! اینگونه است که مصطفی محمود، از خیابان های سرد ، چشم می‌پوشد و به آرام خانه‌ی عشق حسین(ع)، پناه می‌جوید. او راه نگاه به سوی دارد، به سوی پیر غلام (ع). 🍃مصطفی محمود، لندن را به خویش مبدل می سازد و از خونش، رایحه ی متصاعد می شود. آری! اینگونه است 🍃ما نیز باید کربلای وجودمان را بیابیم و آن دم که ولی اشارتی کرد، فرمانش را به جان پذیریم. 🌺به مناسبت سالروز تولد ✍️نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۱۲ فروردین ۱۳۴۷ گینه کوناکری 📅تاریخ شهادت : ۲ محرم ۱۳۶۸ لندن 🥀مزار شهید : جنوب لبنان 🌐 @sangareshohadababol
🍃چند ساعتی می‌شد که حالِ بدِ مادر، بدتر شده بود و فاطمه، ساکت تر از همیشه گوشه ای از اتاق کِز کرده بود. زانُوانِ کوچکش را در بغل می‌فشرد و چشم هایش مدام پر و خالی می‌شد 🍃مادر گاهی چشمانش را باز می‌کرد و با بی حالی را صدا می‌زد و اسما سراسیمه کنار بانو می‌نشست تا هرآنچه می‌خواهند، مهیا کند. 🍃بار آخر گوشه چشمی به زهرای کوچک می‌انداخت و در گوش اسما صحبت می‌کرد. آنقدر گفت و گفت تا قطره اشکی از چشمانِ اسما بر تار و پود بستر فرو رفت. بعد از سفارشاتِ لازم، فاطمه را صدا زد و دخترک با بغضی که می‌گرفت کنار نشست 🍃خدیجه آرام تن نحیف دخترکش را در آغوش کشید و با خود فکر کرد، گل که تابِ فشار ندارد، چطور بدن نحیف دخترکش پشت در تحمل خواهد کرد؟ و همین بهانه ای شد تا دخترک را محکم به خود بفشارد. 🍃فاطمه اما احساس عجیبی داشت. غمی بزرگ کوچکش را می‌فشرد. سرش بی‌حرکت ماند و این یعنی سینه مادر تکان نمی‌خورد.! 🍃از آغوش مادر بیرون آمد و خیره به اسما که هق هق خود را خفه می‌کرد پرسید : اسما، مادرم دیگر بیدار نمی‌شود؟ و مبهوت به سمتِ اتاقی که پدر در آن می‌خواند، قدم برداشت. درآغوش پدر پنهان شد... 🍃حضورفاطمه، در آغوش پدر، بند از دلِ پاره کرد و دریافت یارِ باوفای روز و شبهای بندگی اش به دیدارِ شتافته. را در عبای خود پیچید. عبایی که شبهای بسیار، عطر نماز شب هایش را به آغوش کشیده بود 🍃جانش را که میانِ خاک میگذاشت، تمامِ لحظاتِ بودن خدیجه(س) را مرور می‌کرد، "بزرگ بانویی که تمامِ مال و ثروت خود را برای و در راهِ خدا هدیه کرده بود. بانویی که مادرِ فاطمه بود و تاوانِ عشقِ بی نظیرش به (ص) تنهایی و سختی کشیدن در شعب ابی طالب شد." و حالا رسول الله به سختی دلِ از جانِ خود می‌کَند...💔 🍃به خانه که باز می‌گشت با خود اندیشید، زین پس بدونِ خدیجه(ص) همچون گور، سرد و تاریک خواهد بود. و پیامبر از دلبرش، تنها را به یادگار داشت که عجیب گرما بخشِ قلبِ خسته پدر بود... 🍃محمد(ص) همراهِ خدیجه(س) نیمی از و قلب و جانش را به آغوش خاک سپرده بود. 🥀به مناسبت سالروز جانسوز اُمُ المومنین؛ (س) ✍️نویسنده : 🌐 @sangareshohadababol
🍃وقتی و رفتارش را میدیدند، باورشان نمیشد او نظامی باشد مردی از جنس مهربانی، از تبار آسمان ها... 🍃شهید مدافع حرم رضا خرمی متولد ٢٩ آبان۱٣۵٣ از تهران در خانواده متدینی بدنیا امد، اهل بود و احترام زیادی به پدر مادر خود میگذاشت. واین دو، راه های رسیدنش به شهادت بودند... 🍃رفتارهایش زمینی نبود! به قول همسرش اگر به طبیعی از دنیا میرفت حیف میشد. وقتی همسرش از او میپرسید "اگر شوی من چکار کنم؟ میگفت مگر خون من از بقیه شهدا رنگین تر است؟" شهدای زیادی هستند که حتی پیکرشان هم برنگشته و تنها با نابودی رژیم اسرائیل میتوان به پیکرشان دسترسی پیدا کرد... 🍃برای آسایش خانواده اش هرکاری را که میتوانست انجام میداد. از همبازی شدن با ابوالفضل چند ماهه تامَحرَم راز رضوانه بودن. همه از کارهایی بود که از صمیم انجام میداد. 🍃از ابتدای جنگ در میدان رزم بود. در میدان همیشه همرزمان خود را که زخمی شده بودند به عقب بر میگرداند. دوماه رجب و شعبان را روزه گرفت تا شهادت نصیبش شود و سر انجام در ۱٢ خرداد سال ۱٣٩۵، بر اثر افنجار ماشینِ حامل مواد منفجره و آوار شدن ساختمانی که ایشان در آن بودند، به فیض شهادت نائل آمد. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٩ آبان ۱٣۵٣ 📅تاریخ شهادت : ۱٢ خرداد ۱٣٩۵ 🕊محل شهادت : خانطومان 🥀مزار شهید : تهران 🌐 @sangareshohadababol
‍ 🍃در گرماگرمِ تیرماهِ ۶۱، میانِ بحبوحه جنگ، سومین فرزند خانواده پا به جهان گذاشت. نامش را گذاشتند 🍃عشق و ارادت به و احترام خاصی که به پدر و مادر میگذاشت، از شئون اش بود😇 🍃پس از دبیرستان وارد (ع)شد. شاید وارد عرصه وسیعی برای عشق‌بازی و . مثل هر عاشق و دلباخته دیگر طاقت جسارت به (س) نداشت. پس راهی سرزمینِ عشق شد. مستشار نظامی بود. کار بلد و حرفه ای پای کار که به میان می‌آمد، دقیق و جدی می‌شد. 🍃آسمانی بود و بی‌تاب، مثل همه آسمانیان، بریده از و تعلقات آن. اما مگر می‌شود پدرِ دختر باشی و او را به فراموشی بسپاری؟!! 🍃مرتضی پدر بود و عاشق جگر گوشه اش... عاشقِ دخترک شیرین زبانش، اما این عشق، پایِ رفتنش را سست نکرد. او مصمم به رفتن بود پس به پدرش سفارش کرد: "هوای را داشته باشد تنهایش نگذارید" 🍃بعد از شهادت مرتضی هیچ کس نازنین زینب شش ساله را تنها نگذاشت... بی احترامی به او و مادرش نشد و کسی حرمت آنها را نشکست اما هزار و اندی سال پیش...دخترکی که اتفاقا پدر برایش می‌تپید، بعد از پدرش، بی احترامی هایِ زیادی دیده بود. شکسته و صورتش سیلی خورده بود و او را در آغوش عمه جانش، تنها میانِ خرابه ای رها کرده بودند 🍃حال مرتضی رفته بود که بار دیگر برای ، اسارت و بی‌حرمتی رقم نخورد. خود همچون پرستویی در کربلای آسمانی شد. 🍃خانطومان هم قصه عجیبی دارد. گوشه به گوشه‌اش کربلاست و علی اکبر ها را به آغوش می‌کشد 🍃انفجارِ انتحاری تکفیریان در منطقه ، در جنوبِ خانطومان، پرستویی دیگر را در خون خود غلطاند و علی اکبری دیگر، به راهِ در قلب خاطومان آرام گرفت ♡پروازت مبارک؛ بابایِ نازنین زینب♡ 🌺به مناسبت سالروز ✍️نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۴ خرداد ۱۳۹۵ حلب سوریه 🌹مزار شهید : گلزار شهدای سرحد آباد 🌐 @sangareshohadababol
شهید نوجوان ۱۳ ساله که دراشغال خرمشهر درشهر ماند وآنقدر رزمنده ها رایاری کرد تابدیدار یارشتافت. روزهایی که شهردست عراقی هاافتاده بودودشمن درهرخانه کمین کرده بود،موهایش راآشفته میکرد وگریه کنان به بهانه ی اینکه بدنبال مادرم میگردم برای رزمنده ها اطلاعات جمع میکردوبرای نیروها و میاورد. چندبار بدست عراقیها میفتد وباگریه به آنهامیگوید که دنبال مادرش است وآنها که تصور نمیکردند چنین نوجوانی برای برود،اورا رها کرده بودند. یکبارسیلی ای به صورتش زده بودند که جای دستشان روی صورتش مانده بود واو دستش را روی سرخی جای سیلی گرفته بودو چیزی نمیگفت فقط بااشاره مکان دشمن رابما نشان میداد. سیدصالح میگوید: خانواده اش شهرراترک کرده وبه اهوازرفته بودنداما او برای کمک ما برگشته بود... ...وقتی ترکش خوردم مراپشت وانتی انداختند که ناگهان دیدم بهنام هم غرق خون کف وانت افتاده وترکشی کوچکش را شکافته.باگریه صدا کردم بهنام .. با شنیدن صدای من سرش را تکان داد و برای همیشه چشمان الهیش را بست. 📚 سوی دیار عاشقان @sangareshohadababol
°•بسم رب المهدی•° ☆فُزْتُ بِرَبِ الکَعْبَهْ؛ به خدای کعبه آزاد شدم☆ 🍃چه قدر این جمله ی (ع) پر معناست و از اعماق یک صدا بر می‌خیزد. اين ها خطوطی است از که نه، الهی نامه ی تو! 🍃نمی‌دانم... زمانی که به دست گرفته و شروع به نوشتن کردی، درگیر و دار چه بودی؟! اصلا خیالی خاطرت را می‌ازرد یا هر چه که بود تنها یاد و آرزوی وصال معشوق بود...؟! وصالی که بادی بهاری شد. هنگام وزیدنش چشم هایت را بر هم گذاشت و تو را به رهایی سپرد، رهایی از ، ریا و هر آنچه که خدا نمی‌پسندد... 🍃تو از همان مومنان زیرکی بودی که راز و رمز معامله را از بر شده بودی؛ دانستی طرف حساب که باشد، دیگر تنها برد است و سود و خوشبختی. دانستی بازی بیش نیست و در معرکه ی حیله ی آن گرفتار نشدی! 🍃میدانم میبینی! خیره به اعمال ما شدی و با گناهانمان همراه با (عج) اشک می‌ریزی اما این را نیز می‌دانم که تو می‌توانی..! میتوانی تعلقات ما را کوتاه و دست های ما را بند کنی. باشد که امروز شروعی دوباره باشد برای تولد ما روسیاهانِ بینوا...! (: ♡سالروز آغوش علمدار، مبارکِ تو باشد ای شهید♡ ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۷ آبان ۱۳۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ مهر ۱۳۶۰ 🕊محل شهادت : آبادان 🌹مزار شهید : شهدای گله محله ▪️ڪانال مدافعان حـــــرم @sangareshohadababol
‍ ‍ ♡به نام قرار بی قراران♡ فتوا صادر شد: «مولف کتاب آیات که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم، چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به می‌باشند. از غیور می‌خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعا آن‌ها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود است ان‌شاءالله.» 🍃و این بار برخواسته از سرزمین سدرهای سبز، مظلومانه فدا می شود. 🍃در این درگه، زمان و مکان معنا ندارند، تفاوتی میان ایران، لبنان، آفریقا و حتی انگلستان یافت نمی‌شود. مگر نه اینکه "محور هدایت و گمراهی، و افکار انسان است؟" 🍃آری! اینگونه است که مصطفی محمود، از خیابان های سرد ، چشم می‌پوشد و به آرام خانه‌ی عشق حسین(ع)، پناه می‌جوید. او راه نگاه به سوی دارد، به سوی پیر غلام (ع). 🍃مصطفی محمود، لندن را به خویش مبدل می سازد و از خونش، رایحه ی متصاعد می شود. آری! اینگونه است 🍃ما نیز باید کربلای وجودمان را بیابیم و آن دم که ولی اشارتی کرد، فرمانش را به جان پذیریم. 🌺به مناسبت سالروز تولد ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۱۲ فروردین ۱۳۴۷ گینه کوناکری 📅تاریخ شهادت : ۲ محرم ۱۳۶۸ لندن 🥀مزار شهید : جنوب لبنان 🌐 @sangareshohadababol
‍ ‍ 🍃چند ساعتی می‌شد که حالِ بدِ مادر، بدتر شده بود و فاطمه، ساکت تر از همیشه گوشه ای از اتاق کِز کرده بود. زانُوانِ کوچکش را در بغل می‌فشرد و چشم هایش مدام پر و خالی می‌شد 🍃مادر گاهی چشمانش را باز می‌کرد و با بی حالی را صدا می‌زد و اسما سراسیمه کنار بانو می‌نشست تا هرآنچه می‌خواهند، مهیا کند. 🍃بار آخر گوشه چشمی به زهرای کوچک می‌انداخت و در گوش اسما صحبت می‌کرد. آنقدر گفت و گفت تا قطره اشکی از چشمانِ اسما بر تار و پود بستر فرو رفت. بعد از سفارشاتِ لازم، فاطمه را صدا زد و دخترک با بغضی که می‌گرفت کنار نشست 🍃خدیجه آرام تن نحیف دخترکش را در آغوش کشید و با خود فکر کرد، گل که تابِ فشار ندارد، چطور بدن نحیف دخترکش پشت در تحمل خواهد کرد؟ و همین بهانه ای شد تا دخترک را محکم به خود بفشارد. 🍃فاطمه اما احساس عجیبی داشت. غمی بزرگ کوچکش را می‌فشرد. سرش بی‌حرکت ماند و این یعنی سینه مادر تکان نمی‌خورد.! 🍃از آغوش مادر بیرون آمد و خیره به اسما که هق هق خود را خفه می‌کرد پرسید : اسما، مادرم دیگر بیدار نمی‌شود؟ و مبهوت به سمتِ اتاقی که پدر در آن می‌خواند، قدم برداشت. درآغوش پدر پنهان شد... 🍃حضورفاطمه، در آغوش پدر، بند از دلِ پاره کرد و دریافت یارِ باوفای روز و شبهای بندگی اش به دیدارِ شتافته. را در عبای خود پیچید. عبایی که شبهای بسیار، عطر نماز شب هایش را به آغوش کشیده بود 🍃جانش را که میانِ خاک میگذاشت، تمامِ لحظاتِ بودن خدیجه(س) را مرور می‌کرد، "بزرگ بانویی که تمامِ مال و ثروت خود را برای و در راهِ خدا هدیه کرده بود. بانویی که مادرِ فاطمه بود و تاوانِ عشقِ بی نظیرش به (ص) تنهایی و سختی کشیدن در شعب ابی طالب شد." و حالا رسول الله به سختی دلِ از جانِ خود می‌کَند...💔 🍃به خانه که باز می‌گشت با خود اندیشید، زین پس بدونِ خدیجه(ص) همچون گور، سرد و تاریک خواهد بود. و پیامبر از دلبرش، تنها را به یادگار داشت که عجیب گرما بخشِ قلبِ خسته پدر بود... 🍃محمد(ص) همراهِ خدیجه(س) نیمی از و قلب و جانش را به آغوش خاک سپرده بود. 🥀به مناسبت سالروز جانسوز اُمُ المومنین؛ (س) ✍نویسنده : 🌐 @sangareshohadababol
شهید نوجوان ۱۳ ساله که دراشغال خرمشهر درشهر ماند وآنقدر رزمنده ها رایاری کرد تابدیدار یارشتافت. روزهایی که شهردست عراقی هاافتاده بودودشمن درهرخانه کمین کرده بود،موهایش راآشفته میکرد وگریه کنان به بهانه ی اینکه بدنبال مادرم میگردم برای رزمنده ها اطلاعات جمع میکردوبرای نیروها و میاورد. چندبار بدست عراقیها میفتد وباگریه به آنهامیگوید که دنبال مادرش است وآنها که تصور نمیکردند چنین نوجوانی برای برود،اورا رها کرده بودند. یکبارسیلی ای به صورتش زده بودند که جای دستشان روی صورتش مانده بود واو دستش را روی سرخی جای سیلی گرفته بودو چیزی نمیگفت فقط بااشاره مکان دشمن رابما نشان میداد. سیدصالح میگوید: خانواده اش شهرراترک کرده وبه اهوازرفته بودنداما او برای کمک ما برگشته بود... ...وقتی ترکش خوردم مراپشت وانتی انداختند که ناگهان دیدم بهنام هم غرق خون کف وانت افتاده وترکشی کوچکش را شکافته.باگریه صدا کردم بهنام .. با شنیدن صدای من سرش را تکان داد و برای همیشه چشمان الهیش را بست. 📚 سوی دیار عاشقان @sangareshohadababol
‍ °•بسم رب المهدی•° ☆فُزْتُ بِرَبِ الکَعْبَهْ؛ به خدای کعبه آزاد شدم☆ 🍃چه قدر این جمله ی (ع) پر معناست و از اعماق یک صدا بر می‌خیزد. اين ها خطوطی است از که نه، الهی نامه ی تو! 🍃نمی‌دانم... زمانی که به دست گرفته و شروع به نوشتن کردی، درگیر و دار چه بودی؟! اصلا خیالی خاطرت را می‌ازرد یا هر چه که بود تنها یاد و آرزوی وصال معشوق بود...؟! وصالی که بادی بهاری شد. هنگام وزیدنش چشم هایت را بر هم گذاشت و تو را به رهایی سپرد، رهایی از ، ریا و هر آنچه که خدا نمی‌پسندد... 🍃تو از همان مومنان زیرکی بودی که راز و رمز معامله را از بر شده بودی؛ دانستی طرف حساب که باشد، دیگر تنها برد است و سود و خوشبختی. دانستی بازی بیش نیست و در معرکه ی حیله ی آن گرفتار نشدی! 🍃میدانم میبینی! خیره به اعمال ما شدی و با گناهانمان همراه با (عج) اشک می‌ریزی اما این را نیز می‌دانم که تو می‌توانی..! میتوانی تعلقات ما را کوتاه و دست های ما را بند کنی. باشد که امروز شروعی دوباره باشد برای تولد ما روسیاهانِ بینوا...! (: ♡سالروز آغوش علمدار، مبارکِ تو باشد ای شهید♡ ✍نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۷ آبان ۱۳۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ مهر ۱۳۶۰ 🕊محل شهادت : آبادان 🥀مزار شهید : شهدای گله محله ▪️ڪانال مدافعان حـــــرم @sangareshohadababol
‍ 🍃بهمن سال ۱٣۵٧ شهید احمد کاکا که سرباز گارد جاویدان بود به فرمان ، با اسلحه و مهمات، از لشکر گارد فرار کرده و روزهای ٢۱ و ٢٢بهمن را در کنار مردم، علیه عوامل شاه می جنگد. بعد از پیروزی انقلاب، یک عده از دوستانش که گرایش به افکار، منافق و چریک و فدایی داشتند دور و برش را گرفته و باعث می شوند تا او از دور شود. 🍃روزی به پیشنهاد و اصرار برادرش که خیابان های را نمی شناخت و تمایل داشت تا به دیدن در جماران برود با او همراه شد. در این دیدار امام در رابطه با که به گروهک منافقین می پیوستند، صحبت  کردند و خطاب به آنان فرمودند: "نمی خواهید آدم بشوید؟ کی می خواهید برگردید؟" بعد از این شهید احمد گفته بود. مثل اینکه امام تنها به من نگاه می کرد و می گفت: احمدِ کاکا! تو نمی خوای بشی؟ تا کی می خوای ادامه بدی؟ من سرم رو برگردوندم و چند بار به اطرافم نگاه کردم، اما انگار چشم امام فقط به چشمای من افتاده بود. 🍃بعد از این ماجرا اول وارد کمیته و بعد سپاه شد و با آغاز جنگ به رفت وسر انجام در ۱۱\٨\۱٣۶۱ در منطقه عین خوش در بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به پاكش به خیل شهدا پیوست و پیكر مطهرش در گله محله بابل آرام گرفت.  ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣٣٧ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ آبان ۱٣۶۱ 🕊محل شهادت : عین خوش 🥀مزار شهید : گله محله بابل @sangareshohadababol
⭕️ دیکتاتورها و دیکتاتورچه های جهان به او حمله می کنند و از او حمایت می نمایند. زرسالاران و پول مداران به او حمله می کنند و حامی او هستند. ذهن جاهلان بازی پیشه و دل مرده از فهم او کوتاه است و او در صاحبدلان پاک جای دارد. چه نشانه های روشنی! ای تمام وصیت حاج قاسم دوستت دارم . . . اللهم احفظ قائدنا @sangareshohadababol
‍ ‍ ♡به نام قرار بی قراران♡ فتوا صادر شد: «مولف کتاب آیات که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم، چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به می‌باشند. از غیور می‌خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعا آن‌ها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود است ان‌شاءالله.» 🍃و این بار برخواسته از سرزمین سدرهای سبز، مظلومانه فدا می شود. 🍃در این درگه، زمان و مکان معنا ندارند، تفاوتی میان ایران، لبنان، آفریقا و حتی انگلستان یافت نمی‌شود. مگر نه اینکه "محور هدایت و گمراهی، و افکار انسان است؟" 🍃آری! اینگونه است که مصطفی محمود، از خیابان های سرد ، چشم می‌پوشد و به آرام خانه‌ی عشق حسین(ع)، پناه می‌جوید. او راه نگاه به سوی دارد، به سوی پیر غلام (ع). 🍃مصطفی محمود، لندن را به خویش مبدل می سازد و از خونش، رایحه ی متصاعد می شود. آری! اینگونه است 🍃ما نیز باید کربلای وجودمان را بیابیم و آن دم که ولی اشارتی کرد، فرمانش را به جان پذیریم. 🌺به مناسبت سالروز تولد ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۱۲ فروردین ۱۳۴۷ گینه کوناکری 📅تاریخ شهادت : ۲ محرم ۱۳۶۸ لندن 🥀مزار شهید : جنوب لبنان 🌐 @sangareshohadababol
شهید نوجوان ۱۳ ساله که دراشغال خرمشهر درشهر ماند وآنقدر رزمنده ها رایاری کرد تابدیدار یارشتافت. روزهایی که شهردست عراقی هاافتاده بودودشمن درهرخانه کمین کرده بود،موهایش راآشفته میکرد وگریه کنان به بهانه ی اینکه بدنبال مادرم میگردم برای رزمنده ها اطلاعات جمع میکردوبرای نیروها و میاورد. چندبار بدست عراقیها میفتد وباگریه به آنهامیگوید که دنبال مادرش است وآنها که تصور نمیکردند چنین نوجوانی برای برود،اورا رها کرده بودند. یکبارسیلی ای به صورتش زده بودند که جای دستشان روی صورتش مانده بود واو دستش را روی سرخی جای سیلی گرفته بودو چیزی نمیگفت فقط بااشاره مکان دشمن رابما نشان میداد. سیدصالح میگوید: خانواده اش شهرراترک کرده وبه اهوازرفته بودنداما او برای کمک ما برگشته بود... ...وقتی ترکش خوردم مراپشت وانتی انداختند که ناگهان دیدم بهنام هم غرق خون کف وانت افتاده وترکشی کوچکش را شکافته.باگریه صدا کردم بهنام .. با شنیدن صدای من سرش را تکان داد و برای همیشه چشمان الهیش را بست. 📚 سوی دیار عاشقان @sangareshohadababol
‍ °•بسم رب المهدی•° ☆فُزْتُ بِرَبِ الکَعْبَهْ؛ به خدای کعبه آزاد شدم☆ 🍃چه قدر این جمله ی (ع) پر معناست و از اعماق یک صدا بر می‌خیزد. اين ها خطوطی است از که نه، الهی نامه ی تو! 🍃نمی‌دانم... زمانی که به دست گرفته و شروع به نوشتن کردی، درگیر و دار چه بودی؟! اصلا خیالی خاطرت را می‌ازرد یا هر چه که بود تنها یاد و آرزوی وصال معشوق بود...؟! وصالی که بادی بهاری شد. هنگام وزیدنش چشم هایت را بر هم گذاشت و تو را به رهایی سپرد، رهایی از ، ریا و هر آنچه که خدا نمی‌پسندد... 🍃تو از همان مومنان زیرکی بودی که راز و رمز معامله را از بر شده بودی؛ دانستی طرف حساب که باشد، دیگر تنها برد است و سود و خوشبختی. دانستی بازی بیش نیست و در معرکه ی حیله ی آن گرفتار نشدی! 🍃میدانم میبینی! خیره به اعمال ما شدی و با گناهانمان همراه با (عج) اشک می‌ریزی اما این را نیز می‌دانم که تو می‌توانی..! میتوانی تعلقات ما را کوتاه و دست های ما را بند کنی. باشد که امروز شروعی دوباره باشد برای تولد ما روسیاهانِ بینوا...! (: ♡سالروز آغوش علمدار، مبارکِ تو باشد ای شهید♡ ✍نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۷ آبان ۱۳۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ مهر ۱۳۶۰ 🕊محل شهادت : آبادان 🥀مزار شهید : شهدای گله محله بابل ▪️ڪانال مدافعان حـــــرم @sangareshohadababol
‍ 🍃بهمن سال ۱٣۵٧ شهید احمد کاکا که سرباز گارد جاویدان بود به فرمان ، با اسلحه و مهمات، از لشکر گارد فرار کرده و روزهای ٢۱ و ٢٢بهمن را در کنار مردم، علیه عوامل شاه می جنگد. بعد از پیروزی انقلاب، یک عده از دوستانش که گرایش به افکار، منافق و چریک و فدایی داشتند دور و برش را گرفته و باعث می شوند تا او از دور شود. 🍃روزی به پیشنهاد و اصرار برادرش که خیابان های را نمی شناخت و تمایل داشت تا به دیدن در جماران برود با او همراه شد. در این دیدار امام در رابطه با که به گروهک منافقین می پیوستند، صحبت  کردند و خطاب به آنان فرمودند: "نمی خواهید آدم بشوید؟ کی می خواهید برگردید؟" بعد از این شهید احمد گفته بود. مثل اینکه امام تنها به من نگاه می کرد و می گفت: احمدِ کاکا! تو نمی خوای بشی؟ تا کی می خوای ادامه بدی؟ من سرم رو برگردوندم و چند بار به اطرافم نگاه کردم، اما انگار چشم امام فقط به چشمای من افتاده بود. 🍃بعد از این ماجرا اول وارد کمیته و بعد سپاه شد و با آغاز جنگ به رفت وسر انجام در ۱۱\٨\۱٣۶۱ در منطقه عین خوش در بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به پاكش به خیل شهدا پیوست و پیكر مطهرش در گله محله بابل آرام گرفت.  ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣٣٧ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ آبان ۱٣۶۱ 🕊محل شهادت : عین خوش 🥀مزار شهید : گله محله بابل @sangareshohadababol
‍ ‍ ♡به نام قرار بی قراران♡ فتوا صادر شد: «مولف کتاب آیات که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم، چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به می‌باشند. از غیور می‌خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعا آن‌ها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود است ان‌شاءالله.» 🍃و این بار برخواسته از سرزمین سدرهای سبز، مظلومانه فدا می شود. 🍃در این درگه، زمان و مکان معنا ندارند، تفاوتی میان ایران، لبنان، آفریقا و حتی انگلستان یافت نمی‌شود. مگر نه اینکه "محور هدایت و گمراهی، و افکار انسان است؟" 🍃آری! اینگونه است که مصطفی محمود، از خیابان های سرد ، چشم می‌پوشد و به آرام خانه‌ی عشق حسین(ع)، پناه می‌جوید. او راه نگاه به سوی دارد، به سوی پیر غلام (ع). 🍃مصطفی محمود، لندن را به خویش مبدل می سازد و از خونش، رایحه ی متصاعد می شود. آری! اینگونه است 🍃ما نیز باید کربلای وجودمان را بیابیم و آن دم که ولی اشارتی کرد، فرمانش را به جان پذیریم. 🌺به مناسبت سالروز تولد ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۱۲ فروردین ۱۳۴۷ گینه کوناکری 📅تاریخ شهادت : ۲ محرم ۱۳۶۸ لندن 🥀مزار شهید : جنوب لبنان 🌐 @sangareshohadababol
وقتی عقل عاشق شود! عشق عاقل می‌شود. و شهید می‌شوی… . 📷 احمدعلی ابراهیمی ( ۱۳۴۹ قائم شهر_ ۱۳۶۶ تیر به و ) شادی روحش صلوات.🌷 . 💠 @hafttapeh @sangareshohadababol
شهید نوجوان ۱۳ ساله که دراشغال خرمشهر درشهر ماند وآنقدر رزمنده ها رایاری کرد تابدیدار یارشتافت. روزهایی که شهردست عراقی هاافتاده بودودشمن درهرخانه کمین کرده بود،موهایش راآشفته میکرد وگریه کنان به بهانه ی اینکه بدنبال مادرم میگردم برای رزمنده ها اطلاعات جمع میکردوبرای نیروها و میاورد. چندبار بدست عراقیها میفتد وباگریه به آنهامیگوید که دنبال مادرش است وآنها که تصور نمیکردند چنین نوجوانی برای برود،اورا رها کرده بودند. یکبارسیلی ای به صورتش زده بودند که جای دستشان روی صورتش مانده بود واو دستش را روی سرخی جای سیلی گرفته بودو چیزی نمیگفت فقط بااشاره مکان دشمن رابما نشان میداد. سیدصالح میگوید: خانواده اش شهرراترک کرده وبه اهوازرفته بودنداما او برای کمک ما برگشته بود... ...وقتی ترکش خوردم مراپشت وانتی انداختند که ناگهان دیدم بهنام هم غرق خون کف وانت افتاده وترکشی کوچکش را شکافته.باگریه صدا کردم بهنام .. با شنیدن صدای من سرش را تکان داد و برای همیشه چشمان الهیش را بست. 📚 سوی دیار عاشقان @sangareshohadababol
‍ °•بسم رب المهدی•° ☆فُزْتُ بِرَبِ الکَعْبَهْ؛ به خدای کعبه آزاد شدم☆ 🍃چه قدر این جمله ی (ع) پر معناست و از اعماق یک صدا بر می‌خیزد. اين ها خطوطی است از که نه، الهی نامه ی تو! 🍃نمی‌دانم... زمانی که به دست گرفته و شروع به نوشتن کردی، درگیر و دار چه بودی؟! اصلا خیالی خاطرت را می‌ازرد یا هر چه که بود تنها یاد و آرزوی وصال معشوق بود...؟! وصالی که بادی بهاری شد. هنگام وزیدنش چشم هایت را بر هم گذاشت و تو را به رهایی سپرد، رهایی از ، ریا و هر آنچه که خدا نمی‌پسندد... 🍃تو از همان مومنان زیرکی بودی که راز و رمز معامله را از بر شده بودی؛ دانستی طرف حساب که باشد، دیگر تنها برد است و سود و خوشبختی. دانستی بازی بیش نیست و در معرکه ی حیله ی آن گرفتار نشدی! 🍃میدانم میبینی! خیره به اعمال ما شدی و با گناهانمان همراه با (عج) اشک می‌ریزی اما این را نیز می‌دانم که تو می‌توانی..! میتوانی تعلقات ما را کوتاه و دست های ما را بند کنی. باشد که امروز شروعی دوباره باشد برای تولد ما روسیاهانِ بینوا...! (: ♡سالروز آغوش علمدار، مبارکِ تو باشد ای شهید♡ ✍نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۷ آبان ۱۳۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ مهر ۱۳۶۰ 🕊محل شهادت : آبادان 🥀مزار شهید : شهدای گله محله بابل ▪️ڪانال مدافعان حـــــرم @sangareshohadababol
‍ 🍃بهمن سال ۱٣۵٧ شهید احمد کاکا که سرباز گارد جاویدان بود به فرمان ، با اسلحه و مهمات، از لشکر گارد فرار کرده و روزهای ٢۱ و ٢٢بهمن را در کنار مردم، علیه عوامل شاه می جنگد. بعد از پیروزی انقلاب، یک عده از دوستانش که گرایش به افکار، منافق و چریک و فدایی داشتند دور و برش را گرفته و باعث می شوند تا او از دور شود. 🍃روزی به پیشنهاد و اصرار برادرش که خیابان های را نمی شناخت و تمایل داشت تا به دیدن در جماران برود با او همراه شد. در این دیدار امام در رابطه با که به گروهک منافقین می پیوستند، صحبت  کردند و خطاب به آنان فرمودند: "نمی خواهید آدم بشوید؟ کی می خواهید برگردید؟" بعد از این شهید احمد گفته بود. مثل اینکه امام تنها به من نگاه می کرد و می گفت: احمدِ کاکا! تو نمی خوای بشی؟ تا کی می خوای ادامه بدی؟ من سرم رو برگردوندم و چند بار به اطرافم نگاه کردم، اما انگار چشم امام فقط به چشمای من افتاده بود. 🍃بعد از این ماجرا اول وارد کمیته و بعد سپاه شد و با آغاز جنگ به رفت وسر انجام در ۱۱\٨\۱٣۶۱ در منطقه عین خوش در بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به پاكش به خیل شهدا پیوست و پیكر مطهرش در گله محله بابل آرام گرفت.  ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣٣٧ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ آبان ۱٣۶۱ 🕊محل شهادت : عین خوش 🥀مزار شهید : گله محله بابل @sangareshohadababol