eitaa logo
سرزمین شعرها 🍎
1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
646 ویدیو
86 فایل
«مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.» هرکس به خدا توکّل کند، خدا برایش کافی خواهد بود. (سورهٔ طلاق، آیهٔ ۳)
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدر ساده گذشتیم و دل کنار زدیم چقدر آنچه نبودیم را هوار زدیم چقدر قصه رسوایی دل خود را به‌روی ردّ پر از گوش کوچه جار زدیم چقدر مثل کلاغان باغ کاج‌پرست تمام عمر نشستیم و قار قار زدیم سقوط ارزشمان جز سهام درد نداشت در آن شبی که دل خویش را به دار زدیم چقدر بادهٔ رنج از زمانه پیمودیم چقدر ساغر مرگ از شب خمار زدیم چه روزها که دویدیم تا به دست آریم برای رفته چه شب‌ها چو شمع زار زدیم برای آنچه که باید شبی گذشت و گذاشت به این و آن چقدر حرف ناگوار زدیم چقدر مستی ما بوی معصیت دارد چقدر ساغر از این مِی به اختیار زدیم خدا کند که ببخشندمان به روز شمار که سنگ غم به دل خلق بی‌شمار زدیم @kakaeimohammadreza_shefa
درخت خشکم و در آستیـن جــــوانه ندارم که بی‌بهـــار تو تصویــــر شـــاعـرانه ندارم همیشه از غم تو کنج شعر ساکت و سـردم برای دیــدن رویت دو خط بهـــانه نـــدارم میــان سینهٔ ســـردم بدون تو شده طوفان خیـــال بـــارش آرام و دانــه دانـــه ندارم به‌صدق عشق من‌ ایمان بیاور ای همه‌جانم اگرچه وعـدهٔ جنـــات جــــاودانــه نـــدارم همیشه اهلی عشقم، همیشه جَلد تو هستم کبــــوترم که به جز دستت آشیـــانه ندارم
از سر ره تا غبار افشاند جان برخاستم چون الف در وصل جانان از میان برخاستم غرق خون هر چند جام روزی‌ام چون لاله بود از کنار خوان قسمت شادمان برخاستم مقصد از سامان هستی مهر تابان تو بود همچو شبنم چهره چون دادی نشان برخاستم در لگدکوب حوادث جان دیگر یافتم چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم همچو بلبل با گران‌جانان ندارم الفتی طوطیان تا لب گشودند از میان برخاستم صحبت شوریده‌حالان مایهٔ شوریدگی است با «امین» هر گه نشستم بی‌امان برخاستم (امین)
غزلی تازه منتشر شده از رهبر انقلاب
نشد که آینه باشم برای دیدن تو بیا که آینه خواهم شد از رسیدن تو فرودآمدنت را چه‌قدر بی‌تابم تمام خواهش محضم به‌شوق چیدن تو حرام باد به چشمان ابری من خواب مباد خفته بمانم دَم وزیدن تو بیا که ناشدنی شد به تو رسیدن من چه ساده می‌شود امّا به من رسیدن تو به اوج عجز رسیدی پرندهٔ زخمی همین فراز هدف بود از پریدن تو
درخت خشکم و در آستیـن جــــوانه ندارم که بی‌بهـــار تو تصویــــر شـــاعـرانه ندارم همیشه از غم تو کنج شعر ساکت و سـردم برای دیــدن رویت دو خط بهـــانه نـــدارم میــان سینهٔ ســـردم بدون تو شده طوفان خیـــال بـــارش آرام و دانــه دانـــه ندارم به‌صدق عشق من‌ ایمان بیاور ای همه‌جانم اگرچه وعـدهٔ جنـــات جــــاودانــه نـــدارم همیشه اهلی عشقم، همیشه جَلد تو هستم کبــــوترم که به جز دستت آشیـــانه ندارم
بهشت آمده پابوس قامتت مادر فرشته ها همه مات عبادتت مادر اگرچه نامِ پدر را همیشه می پرسند تو نام آوری و محوِ طاعتت، مادر چه خوب میخوانی خط به خطِ چشمِ مرا فدای زیرکی و هوش و دقتت مادر صدای در زدنِ تندباد می آید نمی رسد به تو و گردِ سرعتت مادر "طنینِ قُل قُلِ کتری و نانِ تازه و عشق تمام خانه شده، گرمِ صحبتت مادر" چقدر جنسِ بهاراست رنگ روسری ات چقدر سبز می آید به صورتت مادر تولد تو مبارک شکوفه ی غزلم بدون قافیه گل را قبول کن مادر
هدایت شده از پرویزن
"ایستگاه" به زیر سایه‌ی کدام، آشنا بایستم؟ تو نیستی حبیبِ من! بگو کجا بایستم؟ یگانه تکیه‌گاه من، عصای شانه‌های توست بگو چگونه بی‌توکلّ ِ عصا، بایستم؟ چقدر پابه‌پا کنم به شوق خنده‌های تو؟ چقدر در مسیر تو، به روی پا بایستم؟ صدا بزن مرا دوباره، ای حضور ِ پشتِ سر! که لحظه‌ای به جستجوی آن صدا، بایستم * منم درخت گردویی که عاشق هوای توست چطور بی‌تو در هوایِ بی‌هوا بایستم؟ قرارمان درست در همان زمانِ عاشقی بیا که پای آن قرارِ آشنا، بایستم تو می‌رسی از آن‌طرف، من این‌طرف نشسته‌ام به پاسخ سلام من بایست تا بایستم https://eitaa.com/mmparvizan @drmomoradi
هدایت شده از سعیده کرمانی
‌🍃دلبر که جان فرسود از او🍃 تویی که هرطرفی میروم همان سویی ‌دلم گرفته ، کمی از خودت نمی‌گویی ؟ ‌ ‌چگونه مثل شقایق درون سینه ی دشت ‌میان بازوی گلدان سینه می‌رویی ؟ چگونه در دل این شعر های پرچانه ‌سکوت می‌شوی و در سرم هیاهویی ؟ هزار سال گذشت و من از تو نگذشتم ‌چه سر سری تو از این دست ،دست می‌شویی آهای شیر! سرشت تو سر به زیری نیست ‌اگر هنوز به دنبال چشم آهویی به شرح‌موبه‌موی ماجرای آغوشم‌ به من بیا که تو یک مرد ماجراجویی 🕊@kaftarchahiemamreza🕊
هدایت شده از شعر هیأت
علیهاالسلام 🔹تا پای جان🔹 کاش در دروازۀ ساعت زمان می‌ایستاد نیزه‌ها می‌رفت اما کاروان می‌ایستاد کاش وقتی قلب زینب روی نیزه می‌تپید قلب دنیا می‌گرفت و ناگهان می‌ایستاد کوفیان دیدند وقتی لب به گفتن می‌گشود ناگهان زنگ شترها از تکان می‌ایستاد کائنات انگار تحت امر زینب می‌شدند آن‌چنان که گفته‌اند، آب روان می‌ایستاد او که با صبر و شکوه و همت زهرایی‌اش با حجابش، روبه‌روی دشمنان می‌ایستاد زینبی که خطبه‌ها را حیدری می‌خواند و بعد روی حرفش چون علی تا پای جان می‌ایستاد با وجودی که غمی سنگین به روی شانه داشت همچنان می‌ایستاد و همچنان می‌ایستاد.. 📝 @ShereHeyat
هدایت شده از پروین جاویدنیا
غزل چشمان تو جهان مرا سنگ می‌زنند در طبل می‌دمند و دم از جنگ می‌زنند دیدارمان برای من آغاز زندگی ست اما دو پای تو همه جا لنگ می‌زنند مژگان توست مثل سپاهی که هر نفس داروغه‌وار بر دل من چنگ می‌زنند پوشیده‌ام برای نگاهت سفید و باز طرحی سیاه را به تنم رنگ می‌زنند ناکوک می‌شود که مرا خسته‌تر کند آن چشم‌ها که تلخ و بد آهنگ می‌زنند می‌آیم و دوباره رصد می‌کنم تو را حتی اگر غرور مرا سنگ می‌زنند @parvin_javidnia1359
من در این بادیه صاحب‌نظری می‌جویم راه گم کرده‌ام و راهبری می‌جویم از ورق‌پارهٔ عرفان خبری حاصل نیست از نهان‌خانهٔ رندان خبری می‌جویم مسند و خرقه و سجّاده ثمربخش نشد از گلستان رخ او ثمری می‌جویم اِیمنی نیست در این وادی اَیمن ما را من در این وادی اَیمن شجری می‏‌جویم ترک میخانه و بتخانه و مسجد کردم در ره عشقِ رُخت، رهگذری می‏‌جویم سفر از هیچ به سوی همه چیزم در پیش لنگ‌لنگان رَوم و همسفری می‏‌جویم گفته بودی که ره عشق ره پرخطری است عاشقم من که ره پرخطری می‏‌جویم اندر این دیر کهن ریخته شد بال و پرم بهر منزلگه خود بال و پری می‏‌جویم
هدایت شده از شعر هیأت
علیه‌السلام 🔹بخوان دعای فرج را🔹 بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب که روزگار، بسی فتنه زیر سر دارد تو در هجوم حوادث، صبور باش، صبور که صبر میوۀ شیرین‌تر از ظفر دارد در آستان ولا، جای ناامیدی نیست بهشت پاک اجابت هزار در دارد دل شکسته بیاور، که با شکسته‌دلان نسیم مهر خدا، لطف بیشتر دارد بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است که شام خسته‌دلان مژدۀ سحر دارد صفا بده دل و جان را به شوق روز وصال مسافر دل ما، نیّت سفر دارد زمین چو پر شود از عدل، آسمان‌ها را شمیم غنچۀ نرگس، ز جای بردارد بخوان دعای فرج را، زِ پشت پردۀ اشک که یار، چشم عنایت به چشم تر دارد دهند مژده به ما از کنار خیمۀ سبز که آخرین گل سرخ از شما خبر دارد مراقبت بکن از دل، که یوسف زهرا زِ پشت پردۀ غیبت به ما نظر دارد برآر دست دعایی، که دست مهر خدا حجاب غیبت از آن ماه‌روی بردارد غروب و دامنۀ نور آفتاب و شفق بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/126@ShereHeyat
هدایت شده از رضا ابوذری
اگرچه خسته از آماجِ تیرِ زخم زبانی نبینمت که از این غم، گرفته‌ای! نگرانی! به آب‌های گل آلودِ کینه کار ندارم به رغم حیله‌ی مرداب‌ها تو در جریانی همان که از دل تاریخِ رنج، یک‌تنه رد شد تنِ تناورِ تنهای من، هنوز همانی! خدا نیاورد آن روز را، زمین بهاری! ببینمت که گرفتارِ دستِ باد خزانی چقدر چین و چروک زمان نشسته به جانت ولی هرآنچه که می‌بینمت هنوز جوانی عجب قصیده‌ی نابی شده‌ست نام بلندت همیشه و همه جا مثل شعر، ورد زبانی @rezaaboozari