#عاشورایحسینی
#نهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
پس آن کافران اولاد سید پیغمبران را در مسجد جامع دمشق که به جای اسیران بود نگه داشتند.
وقتی یزید ملعون از ورود اهل بیت طاهره به شام آگاهی یافت مجلس خود را بیارد و با زینت بسیار بر تخت خویش بنشست از آن سوی اهل بیت حضرت رسولﷺ راه همراه با سرهای شهدا(ع) در دارالعماره حاضر کردند و سر مطهر امام حسین(ع) را با سایر سرهای مقدس نزد او گذاشتند.
روایت شده وقتی سر مطهر امام حسین(ع) را به مسجد یزید ملعون آوردند مجلس شراب ترتیب داد و شراب زهرمار می کرد و با اطرافیان شطرنج بازی مینمود و شراب به یاران خود میداد و میگفت: بیاشامید که این شراب مبارکی است که سر دشمن ما نزد ما گذاشته است و دل شاد و خرم گردیدهام و ناسزا به حسین بن علی(ع) و پدر و جد بزرگوار او(ع) میگفت و هر مرتبه که در قمار بر حریف خود غالب میشد سه پیاله شراب زهرمار میکرد و ته جرعه شومش را پهلوی کشتی که سر آن سرور در آن گذاشته شده بود میریخت.
از معصوم روایت شده: هر که از شیعیان ما است باید که از شراب خوردن و بازی کردن شطرنج اجتناب نماید و هرکه در وقت نگاه کردن به شراب یا شطرنج صلوات بر امام حسین(ع) بفرستد و لعنت کند یزید و آل زیاد(لعنم الله) را حقتعالی گناهان او را بیامرزد هرچند به عدد ستارگان باشد.
و پس از آنها سرها را آوردند اهلبیت(ع) را هم وارد کردند در حالتی که همه را به یک رشته بسته بودند و امام سجاد(ع) در غل جامعه بود پس یزید سوهانی خاص و غل گردن امام سجاد(ع) را سوهان کرد.
گویند امام سجاد(ع) چون چشم مبارکش بر سر مقدس پدر افتاد بعد از آن هرگز از سر گوسند غذا میل نفرمود و حضرت زینب(س) وقتی سر را دید گریبان خاک داد و با صدای محزونی شروع به دنبه و گریه نمود حاضران گریستند و یزید از ندبه و گریه ی همه متاثر نشد و چوب خیز رانی خواست و به دست گرفت و بر دندان های مبارک آن حضرت می زد و می گفت: ای کاش شیوخ بنی امیه که در جنگ بدر کشته شدند حاضر بودند و می دیدند که چگونه من انتقام ایشان را از فرزندان قاتلان ایشان گرفتم .
وقتی یزید چوب به دندان امام حسین(ع) می زد یکی از اصحاب رسول اکرمﷺ گفت: ای یزید وای بر تو آیا چوب خیزران بر دندان حسین می کوبی گواهی میدهم من دیدم رسول خداﷺ دندانهای او و برادر او حسن(ع) را می بوسید و می فرمود: شما دو سید جوانان اهل بهشتید خدا بکشد کشنده ی شما و لعن کند قاتل شما را .یزید دستور داد او را بر زمین کشیدند و از مجلس بیرون بردند.
حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) خطبه هایی خوانده اند که در جلسات بعد ذکر خواهد شد.
* عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ وَ هذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ (عَلَیْهِ السَّلاَمُ) *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#دهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
خطبه ی حضرت زینب(س) در مجلس یزید
حمد و ستایش مخصوص یزدان پاک است که پروردگار عالمیان است و درود و صلوات از برای رسول او محمد و آل او صلوات الله علیهم اجمعین است .
هان ای یزید آیا گمان می کنی که چون آسمان و زمین را بر ما تنگ کردی و ما را شهر تا شهر مانند اسیران کوچ دادی از منزلت ما کاستی و بر کرامت خود افزودی و شاد شدی که مملکت دنیا بر تو گرد آمد و چنین نیست ای یزید.
ای پسر طلقا زنان و کنیزان خود را در پس پرده داری و دختران رسول خداﷺ را چون اسیران شهر به شهر بگردانی و در منازل به همراهی دشمنان کوچ دادی در حالتی که از مردان و پرستاران ایشان کسی با ایشان نبود.
و با چوبی که در دست داری بر دندان های اباعبدالله(ع) سید جوانان اهل بهشت می زنی و دلهای ما را مجروح و زخمناک کردی و سلسله ی آل عبدالمطلب را که ستارگان روی زمینند کسیختی، البته زود باشد که به پدران خود ملحق شوی و آرزو کنی که شل بودی و گنگ بودی و نمی گفتی آنچه را که گفتی و نمی کردی آنچه را که کردی ولی آرزو سودی ندارد. سپس حضرت زینب (س) به حقتعالی خطاب نمود و عرض کرد:
بارالها حق ما را بگیر و انتقام بکش از هرکه با ما ستم کرد و نازل گردان غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت.
ای یزید: گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه ایشان زنده اند و در نزد پروردگار خود روزی می خوردند و کافی است برای داوری، خداوند کافی است محمد مصطفیﷺ.
ای یزید: اکنون هر کید و مکری که می توانی بکن و هر سعی که خواهی به عمل آور و در عداوت و دشمنی ما کوشش فرو مگذار و با این همه به خدا سوگند که نام ما را نتوانی محو کنی و رأی تو کذب و ایام سلطنت تو قلیل و جمع تو پراکنده می شوند.
از خداوند می خواهم که ثواب شهدای ما را تکمیل فرماید و هر روز بر اجر ایشان بیفزاید و در میان ما خلیفه ایشان باشد و احسانش را بر ما دائم دارد که اوست خداوند رحیم و پروردگار و دود و او کافی است و در هر امری.
یزید پس از خطابه ی حضرت زینب(س) با اطرافیان خود مشورت کرد که با آنان چه کند؟ ناگاه مردی از مردم شام نگاه کرد به فاطمه دختر امام حسین(ع) و به یزید گفت:این دخترک را به من ببخش جناب فاطمه(س) با شنیدن این سخن به خود لرزید و به جامه ی عمه اش زینب(س) چسبید.
و گفت عمه یتیم شدم اکنون باید کنیز مردم شوم.
حضرت زینب رو به مرد شامی کرد و گفت: دروغ گفتی والله ملامت کرده شدی هیچ یک اختیار چنین کاری ندارید.
روایت شده یزید دستور داد تا اهلبیت(ع) را با علی بن الحسین(ع) در خانه ای که متصل به خانه ی خودش بود جای دادند و بعضی گفته اند در جای خرابه ای حبس کردند که نه سرما و نه گرما را از آن نمی توان دور کرد و در این مدتی که در شام بودند نوحه و زاری برای امام حسین(ع) و یارانش کردند.
* اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَ الْعَذابَ (الاَْلیمَ) *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#یازدهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
روایت شده پس از داستان مرد شامی که نقل کردیم یزید دستور داد که اهلیت رسالت را به زندان برده حضرت امام زین العابدین(ع) را با خود به مسجد برد و خطیبی را خواست تا بالای منبر رود آن خطیب ناسزای بسیار به حضرت امیرالمومنین و امام حسن(ع) گفت و یزید و معاویه را مدح بسیار نمود سپس حضرت علی بن الحسین(ع) فرمود که ای یزید اجازه می دهی که بر منبر بروم، یزید قبول نکرد اهل مجلس التماس کردند که به او اجازه بده، می خواهسم سخن او را بشنویم یزید گفت: اگر بر منبر بالا رود مرا و آل ابوسفیان را رسوا می کند. ولی وقتی مردم شام بسیار مبالغه کردند یزید اجازه داد.
امام زین العابدین(ع) بالای منبر رفت و پس از حمد و ثناء خداوند و صلوات بر حضرت محمد مصطفیﷺ خطبه ای در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد کرد که دیده های حاضران را گریان کرد و اینک خطبه ی آن جناب: ایهاالناس حقتعالی ما اهلبیت رسالت(ع) را شش خصلت (خصوصیت) عطا کرده است و بر هفت فضیلت بر سایر مردم برتری داده، آن 6خصوصیت: به ما علم، بردباری، جوانمردی، فصاحت، شجاعت، و محبت بر دلهای مومنان عطا کرده است و 7 فضیلت: از ماست نبی مصطفیﷺ، از ماست علی مرتضی(ع)، از ماست جعفر طیار که با دو بال خویش در بهشت با ملائکه پرواز می کند (منظور برادر امیرالمومنین)، از ماست حمزه شیر خدا و شیر رسول خداﷺ (منظور حمزه ی سیدالشهداء عموی پیامبر)، از ماست دو سبط این امت حسن و حسین(ع) که دو سید جوانان اهل بهشتند، از ماست مهدی صاحب الزمان، هر که مرا می شناسد که شناسد و هرکه مرا نشناسد حسب و نسب خود را معرفی می کنم: ایها الناس: منفرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند فاطمه ی زهرایم(س)، من فرزند سدة نیاء عالمم، من فرزند خدیجه ی کبرایم.
من فرزند امام مقتول به اهل جفایم.
من فرزند لب تشنه ی صحرای کربلایم.
من فرزند غارت شدۀ اهل جور و ستمم.
من فرزند آن کسی هستم که جنیان زمین و مرغان هوا بر او نوحه کنند.
من فرزند کسی هستم که سرش را بر نیزه کردند و در شهرها گردانیدند.
من فرزند کسی هستم که اهلبیت او را اسیر کردند وقتی امام سجاد(ع) از اجداد خود سخن گفت و آنها را معرفی کرد خروش از مردم برخاست و یزید ترسید که مردم از او برگردند از موذن خواست که اذان بگوید وقتی موذن اذان گفت تا رسید به اشهد ان محمدا رسول اللهﷺ حضرت فرمود: ای یزید بگو این محمدﷺ جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست که دروغ گفته ای جد تو را همه می شناسند ابوسفیان است اگر بگویی جد من است چرا فرزندان او را کشتی و اهلبیت او را اسیر کردی؟
از روایات بدست می آید که یزید چون ترسیده بود قتل امام حسین(ع) را به ابن زیاد نسبت می داد و او را لعنت می کرد تا قلوب عامه ی مردم را جلب کند.
* اَللّهُمَّ اِنّی اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فی هذَا الْیَوْمِ وَ فی مَوْقِفی هذا وَ اَیّامِ حَیاتی *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#دوازدهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
داستان سفیر پادشاه روم
از امام زین العابدین(ع) روایت شده که وقتی سر امام حسین(ع) را نزد یزید آوردند. فرستادۀپادشاه روم که اط اشراف و بزرگان روم بود و در آن مجلس حضور داشت گفت: این سر از کیست؟ یزید جواب داد: تو با این سر چه کار داری؟ او گفت: من وقتی نزد پادشاه روم بر می گردم هرچه دیده ام از من می پرسد او باید بداند تا در شادی و سرور با تو شریک باشد.
یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابی طالب(ع) است. سفیر روم گفت: مادرش کیست؟ یزید جواب داد: فاطمه دختر رسول اللهﷺ.
فرستاده ی روم گفت: اف بر تو و بر دین تو! دین من از دین تو بهتر است. زیرا پدر من از نبیره های داوود پیامبر بوده است و بین من و او پدران بسیاری فاصله است با این حال نصرانی ها مرا بزرگ می شمارند و خاک پای مرا برای تبرک بر می دارند بریا اینکه من از اولاد داوود هستم ولی شما فرزند دختر پیغمبر شما یک مادر بیشتر فاصله نیست، این چه دینی است که تو داری؟ و سپس داستان کنیسۀ جافر را نقل کرد گفت: بین عمان و چین دریایی است و در آن دریا جزیره ای است و در آن جزیره ی صومعه ای است که در آن صومعه چهار سم خراست که می گویند عیسی(ع) روز بر آن سوار شده بود دور آن را طلا گرفته در صندوقی گذارده اند وقتی سلاطین روم و عموم مردم به آنجا می روند دور آنجا طواف می کنند و پارچه ها را پاره پاره کرده می برند و در آنجا حاجت می گیرند آن وقت شما با فرزند رسول خود این گونه می کنید؟
یزید دستور داد تا گردن او را بزنند او کلمۀ شهادت گفت و لعنت کرد یزید و آباء و اجداد او را قبل از شهادت به یزید گفت: تو می خواهی مرا بکشی؟ یزید گفت: آری او گفت: پس بدان من دیشب پیغمبر شما را در خواب دیدم، به من فرمود: ای نصرانی تو اهل بهشتی! از این سخن تعجب کردم.
سپس شهادتین را گفت و سر مقدس امام حسین(ع) به سینه چسبانید و آن را بوسید و گریه می کرد تا کشته شد.
* بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#سیزدهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
گوشه ای از وضع حال اسیران اهلبیت(ع) در شام
روایت شده روزی امام سجاد(ع) در بازارهای شام بودند و فرمودند: لحظه ای بیرون آمدم تا لحظه ای استراحت کنم و زود برگردم و با فردی به نام منهال گفتگو نموده است که گوشه ای از آن گفتگو را نقل می کنیم: منهال دید امام سجاد(ع) تکیه بر عصا داده و ساق های پای او همانند دونی بوده و خون جاری بود از ساق های مبارکش و رنگ شریفش زرد بود و وقتی از او حال او را پرسیدم فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر یزید بن معاویه است و زنهای ما تا به حال شکم هایشان از طعام سیر نگشته و سرهای ایشان پوشیده نشده و شب و روز نوحه و گریه می گذرانند.
امام سجاد(ع) فرمودند: کار ما اهلبیت پیامبرﷺ به جائی رسیده که بعد از پیغمبرﷺ در بالای منبرها ایشان را لعن می کنند و کار بر دشمنان به جایی رسیده که مال و شرف به آنها هدیه می شود و اما دوستان و محبان ما حقیر و بی بهره اند و پیوسته کار مومنان پنین بوده یعنی باید ذلیل و مقهور دولتهای باطل باشند.
امام سجاد(ع)فرمودند: هیچگاهی یزید ما را صدا نمی کندمگر آنکه گمان می کنیم که می خواهد ما را به قتل برساند.
انا لله و انا الیه راجعون.
منهال می گوید پرسیدم حال به کجا می روید؟
فرمود:همانجایی که ما را منزل داده اند سقف ندارد و آفتاب ما را می سوزاند و هوای خوبی در آنجا نیست و اکنون به خاطر ضعف بدن بیرون آمده ام تا لحظه ای استراحت کنم و زود برگردم چرا که برای زنها می ترسم.
در بعضی کتابها نقل شده که مسکن اهلبیت(ع) در شام خانه ی خرابی بوده و قصد یزید آن بود که خانه بر سر ایشان خراب شود و کشته شوند.
و روایت شده که زنان خاندان نبوت ماجرای مردانشان را در کربلا بر پسران و دختران خویش پوشیده نگه می داشتند و هر کودکی را وعده می دادند که: پدر تو فلان سفر رفته است، باز می آید تا ایشان را به خانه ی یزید آورند.
* اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#چهاردهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
وقتی کم کم کردم شام بر قتل سیدالشهداءﷺ و مظلومیت اهلبیت او و ظلم های یزید پیوسته می خواست این کار را به گردن پسر مرجانۀ لعین بگذارند و بنا کرد به مدارا نمودن با اهلبیت، به همین دلیل روزی امام سجاد(ع) گفت: حاجتی داری بگو که سه حاجت شما بر آورده می شود.حضرت فرمودند: حاجت اول من آنکه سر سید و مولای من و پدرم امام حسین(ع) را به من بدهی تا او را ببینم و وداع آخر را با او بگویم.
دوم آنکه: حکم کنی تا هرچه از ما به غارت برده اند به ما رد کنند.
سوم آنکه: اگر قصد کشتن مرا داری شخصی بمین همراه اهل بیت(ع) روانه کن تا آنان را به مدینه برساند.
یزید لعین گفت: اما دیدار سرپدر، هرگز از برای تو مسیر نخواهد شد. و اما کشتن تو پس من از تو گذشتم و بخشیدم و زنان را جز تو کسی به مدینه نخواهد رساند و اما آنچه از شما غارت شده من از مال خود در عوض آن می دهم.
امام سجاد(ع) فرمود: ما از تو مال تو چیزی نخواسته ایم مال تو برای خودت باشد ما اموال خود را خواسته ایم به دلیل آنکه بافته ی فاطمه دختر محمدﷺ و مقنعه و گلو بند و پیراهن او در میان آنها بوده پس یزید دستور داد اموال را پس دهند.
و در روایات نقل شده که یزید اهلبیت پیامبر را میان ماندن در شام و بازگشتن به مدینه اختیار داد آنان گفتند اول می خواهیم ما را اجازه دهی که برای امام مظلوممان ماتم و عزاداری نمائیم پس جامه های سیاه پوشیدند و هفت روز بر آن جناب ندبه و زاری نمودند و در روز هشتم ماندن در شام را به ایشان پیشنهاد داد نپذیرفتند و قرار شد به همراه فردی به جانب مدینه حرکت کنند.
* اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتی (الَّذِینَ)جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَ تابَعَتْ (تَایَعَتْ)عَلی قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#پانزدهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
روایت شده است که اهلبیت امام حسین(ع) (ناگفته نماند اهلبیت امام حسین(ع) یک ماه در شام بودند) به همراهی فردی به نام نعمان بن بشیر با سی نفر از اهلبیت به سوی مدینه حرکت کردند و زمانی که از شام به مدینه می رفتند به عراق رسیدند و فرمودند ما را از کربلا ببر پس ایشان را از راه کربلا بردند چون بر سر تربت پاک حضرت سیدالشهداء (علیه آلاف التحیه و الثناه) رسیدند جابربن عبدالله انصاری را با مردانی از آل پیغمبرﷺ دیدند که به زیارت آن حضرت آمده بودند و برای عزیزان خود نوحه و زاری نمودند و چند روز عزاداری کردند و لازم است ورود جابر اولین زائر کربلای معلی را به اختصار نقل کنیم:
روایت شده که عطیه بن سعدبن جناده (عطیه بر خلاف نظر بعضی افراد زن نبوده است و یا جابر همراه با همسرش نبوده است) همراه جابربن عبدالله انصاری به زیارت قبر امام حسین(ع) حرکت کردند وقتی کربلا وارد شدند جابر نزدیک فرات رفت و غسل کرد پس ماده ای به نام سعد به بدن خود بپاشید و به طرف قبر حرکت کرد.
و در راه رفتن ذکر خدا می گفت تا نزدیک قبر رسید و به عطیه گفت: دست مرا بر قبر بگذار، عطیه دست او را بر قبر گذاشت (جابر نابینا بوده است) وقتی دستش به قبر رسید بیهوش بر روی قبر افتاد عطیه آبی بر روی او پاشید تابهوش آمد و سه بار یاحسین گفت سپس گفت: آیا دوست جواب نمی دهد دوست خود را؟سپس به خود جواب داد: جواب می خواهی از کسی که بین سر و تن او جدائی افتاده و شهادت می دهم که تو هستی پسر سید المومنین و خامس اصحاب کساء و فرزند فاطمه(س) سیده ی زبان و گفتگوهای بیشتر.
سپس جابر چشم خود را به قبر شهدا گردانید و بر آنها سلام کرد و گفت: سوگند به آنکه محمدﷺ را به نبوت حقه برگزید، که ما شرکت کردیم با آنان (منظور شهدای کربلا) عطیه گفت: به جابر گفتم چگونه شرکت کریم با ایشان در حالیکه نه از کوهی با رفتیم و نه شمشیری زدیم اینها بین سر و بدنشان جدائی افتاده و فرزندانشان یتیم شده اند جابر گفت: ای عطیه شنیدم از رسول خداﷺ که می فرمود: هر که دوست دارد گروهی را با ایشان محشور شود و هرکه دوست داشته باشد عمل قولی را شریک شود در عمل ایشان.
* اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#شانزدهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
احوال اهلبیت(ع) پس از ورود به مدینه
وقتی که اهلبیت امام حسین(ع) به مدینه نزدیک شدند امام سجاد(ع) به فردی به نام بشیر فرمودبه داخل مدینه برو و مردم مدینه را از کشته شدن ابا عبدالله و سایر شهدا با خبر کن بشیر به مدینه داخل شد و به مسجد رفت و اشعاری خواند و مردم گریه و نوحه کردند سپس بشیر گفت امام سجاد(ع) همراه با اهلبیت ایشان در نزدیکی مدینه به شما نزدیک می شوند مردم همه به سوی خارج مدینه شتافتند و دور خیمه امام را گرفتند، امام از خیمه اش بیرون آمد در حالیکه دستمالی بر دست مبارکش گرفته و اشک چشم خویش را پاک می نمود و مردم کرسی ( منظور منبری است که برای امام سجاد(ع)آورردند— اولین منبر روضه خوانی ابا عبدالله این منبر و این مکان است و توسط امام سجاد(ع) بر پا گردیده است که از آن بالا رفت و شرح شهادت پدر بزرگوار خود را بیان فرمود) و آنچنان گریه او را فرا گرفته بود که خودداری نمی توانست بکند و صدای مردم به گریه و ناله و نوحه زاری بلند بود و پس از آنکه مردم آرام شدند خطبه ای ایراد نمود.
روایت شده که حضرت زینب(س) نیز وقتی به در مسجد پیامبر رسید در را گرفت و خطاب به جدش رسول خداﷺ فرمود: یا جداه همانا برادرم حسین(ع) را کشتند و من خبر شهادت او را برایت آورده ام و پیوسته ایشان مشغول گریه بود و اشک چشمش خشک نمی شد و امام سجاد(ع) نیز هرگاه آب و طعام برایشان می آورند و می فرمودند: من چگونه آب و طعام بخورم و حال آنکه پسر رسول خداﷺ را باشکم گرسنه و لب تشنه شهید کردند و آنقدر می گریست تا طعام و آب با آب دیدگان مخلوط می شد و پیوسته به این حال بود تا خدای خود را ملاقات کرد.
رباب مادر سکنیه(س) بعد از ورود به مدینه در زیر سقف ننشست پیوسته شب و روز گریست تا از غصه و حزن از دنیا رفت.
بعد از شهادت امام حسین(ع) زنی از بنی هاشم سرمه در چشم نکشید و خود را خطاب ننمود و دود از مطبخ بنی هاشم بر نخاست تا پس از 5 سال که عبیدالله بن زیاد لعین به درک واصل شد.
* اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#هفدهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
گوشه ای از فرجام قاتلانحسین بن علی(ع)
1-هلاکت یزید بن معاویه (لعنة الله علیهه)
یزید سرمست از پیروزی ها و موفقیت ها روزی با جمعی از لشگریان و هواداران خود به قصد شکار به طرف صحرا رفتند آنان به مسافت دو روز راه را طی کرده و از دمشق فاصله گرفته بودند که ناگهان آهویی ظاهر گردید. یزید جهت نشان دادن شجاعت و دلاوری خویش به یاران و سپاهیان خود گفت: کسی از شما همراه و پشت سر من نیاید من خودم این آهو را شکار خواهم نمود سپس اسب خود را دنبال آهو به حرکت در آورد و به سرعت از سپاهیان فاصله گرفت. آهو از این بیابان به آن بیابان و از این نقطه به آن نقطه ی دیگر می رفت تا به یک وادی هولناک و دره ی ترسناک قدم گذاشت در حالیکه هنوز فرار می کرد و یزید او را تعقیب می نمود ناگهان عطش شدیدی بر او غلبه نمود و چیزی از آب و غذا همراه نداشت ناگاه چشمش به فردی افتاد که کوزه ی آبی در دست دارد از او آب خواست، مرد پس از دادن مقداری آب از او پرسید: تو کیستی گفت: من امیرالمومنین یزید بن معاویه هستم. آن مرد پرسید:آیا تویی قاتل حسین بن علی(ع)؟ تویی که فرزند رسول خدا(...)را کشتی؟
و از جا بلند شد تا یزید به سرعت پا به فرار گذاشت ولی ناگهان پای او در رکاب اسب گیر کرد و اسب شروع به دویدن نهاد و هرچه سرعت داشت از آن مرد فاصله گرفت، سر و صورت یزید در اثر کوبیده شدن خون آلود شد و به درک واصل شد.
افرادی که همراه یزید به شکار آمده بودند به تعقیب او آمدند و او را یافتند در حالیکه او از رکاب است خود آویزان بود و مرده بود و آنان بدون یزید به دمشق بازگشتند.
* اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّی وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ (الْعَنِ) الثَّانِیَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#هجدهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
2- هلاکت فلاکت بار ابن زیاد (لعنة الله علیه):
ابن زیاد با تشکیلات سلطنتی خود مشغول نمایش قدرت بود که ناگاه به معبر و گذرگاهی رسید. قردی به نام ابراهیم(پسر مالک اشتر) با صورت پوشیده در معبر ایستاده بود. خادمان ابن زیاد به او اشاره کردند کنار برود ابراهیم گفت: مرا با امیر حاجت و نیازی نیست. وقتی ابن زیاد به نزدیک ابراهیم رسید ابراهیم فریاد برآورد: من پناهنده ی خدا و امیر هستم. ابن زیاد سرش را بیرون آورد تا ببیند کیست. ابراهیم با سرعت دست خود را دراز نمود و او را به سوی خود کشید و به روی زمین خوابانید. او از روی اسب به صورت به زمین افتاد. ابراهیم فورا نیروهایش را کمین کرده بودند طلبید و جنگ نمودند و تا دم صبح می جنگیدند عده ی زیادی از سپاهیان ابن زیاد را به هلاکت رساندند. ابراهیم دستهای ابن زیاد را محکم بسته بود و او را به فرد مورد اطمینانی تحویل داده بود و دویست تن از سوارکاران شجاع را موکل او ساخته بود. نیروهای مسلح با طناب او را می کشیدند. و مرتب لعن و نفرین می کردند، پشت سر هم به صورت او سیلی می زدند، وقتی صبح شد ابراهیم دستور داد اسیران را بیاورند اولین فرد، ابن زیاد لعین بود که او را دست بسته به محضر ابراهیم آوردند، پاهای او را نیز محکم بستند. ابراهیم دستور داد آتشی را روشن کردند. او خنجر خود را از کمر کشید و تکه تکه گوشت ران را می برید و می پخت، سپس سر او را گوش تا گوش با خنجر خود برید و جسد پلید او را به آتش انداخت. سر او را به کوفه و سپس برای حضرت علی بن الحسین(ع)، فرستادند. وقتی سر آن ملعون را به خدمت آن حضرت آوردند امام مشغول غذا خوردن بود سجده ی شکر به جای آوردو فرمود روزی که ما بر این کافر وارد کردند و غذا می خورد. من از خدای خود در خواستکردم که از دنیا نروم تا سر این کافر را در مجلس غذای خود مشاهده کنم همچنانکه سر پدر بزرگوارم مقابل این کافر بود و غذا می خورد. (قتل ابن زیاد پس از 5 سال از شهادت امام حسین(ع) بوده است) .
* اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبی سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلی یَوْمِ الْقِیمَةِ *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#نونزدهمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
3- قتل حرمله
منهال بن عمر روایت کرده است: به هنگام بازگشت از سفر حج از مکه به مدینه به محضر علی بن الحسین(ع) مشرف شدم پس از اسلام، امام پرسید: منهال از حرمله بن کامل اسدی چه خبر داری؟ عرض کردم من او را به هنگام بیرون آمدن از کوفه سالم و زنده دید امام دستهای خود را به طرف آسمان بلند نمود عرض کرد: خدایا حرارت آهن را به او بچشان، خدایا حرارت آتش را به او بچشان.
منهال می گوید: به کوفه وارد شدم مختار را دیدم (مختار فردی است که انتقام قاتلان امام حسین(ع) را گرفته است) باهم قدم می زدیم تا اینکه او متوقف شد مثل اینکه انتظار کسی را می کشید ساعتی نگذشت که جمعی با شتاب فراوان به طرف مختار آمدند و گفتند: بشارت به امیر، حرمله را یافتیم و آوردیم وقتی او را پیش مختار آوردند دستانش بسته بود سپس دستور داد: نخست دستها و پاهای او را قطع کنند. نخست آن اعضا را قطع کردند.او فریاد می کشید و کمک می طلبید، سپس دستور داد آتشی را حاضر ساختند و آهنی را در آتش گداختند تا کاملا سرخ گردید.
آن میله را در گردن او قرداد گوشت گردن او در آتش می سوخت او فریاد می کشید تا آنکه گردن او بریده شد. در این هنگام منهال می گوید: من سبحان الله گفتم از اینکه امام دعا نموده بود که خدایا حرارت آهن و آتش را به او بچشان.
و اما سرنوشت دیگر سپاهیان ابن زیاد به این صورت بود که بزخی از آنان در آب غرق شدند و برخی از آنان در آب غرق شدند و برخی دیگر به صحرا و بیابنها گریختند و پراکنده شدند.
ذکر سجده
* اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلی مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلی عَظیمِ رَزِیَّتی اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ *
ادامه دارد ... .💯
@shabih_shohad_bashim
#عاشورایحسینی
#بیستمصفر
#نویسنده_مریمالساداتچاوشیزاده
در بیان اولاد امام حسین(ع)
روایت شده امام حسین(ع) شش فرزند داشت 4 پسر و 2 دختر، و اما پسران آن بزرگوار:
1- علی بن الحسین الاکبر و کنیه ی او اومحمد است و مادرش شاه زنان، دختر کسری یزد جرد (شهربانو) است.
2- علی بن الحسین الاصغر معروف به علی اکبر که در کربلا با پدرش به شهادت رسید و مادرش لیلی بود.
3- جعفر بن الحسین او در حیات پدر وفات یافت.
4- عبدالله و او نیز در کربلا در کنار پدر به زخم تیری شهید گشت (علی اصغر)
و اما دختران آن امام
1- سکنیه که مادر او رباب است(رباب مادر عبدالله است)
2- فاطمه بنت الحسین (که با پسر عموی خود فرزند امام حسن مجتبی(ع) به نام حسن مثنی ازدواج کرده بود)
و همسران امام حسین(ع)
1- شهربانو یا شاه زنان(مادر امام سجاد(ع))
2- رباب دختر امرء القیس مادر حضرت سکینه (که روایت شده بعد از واقعه ی کربلا بیشتر از یکسال زنده نماند و از آفتاب به سایه نیامد که پس از آنکه بدن مطهر امام حسین(ع) را در کربلا در آفتاب بر روی زمین دیده بود با خود عهد کرده بود که دیگر در سایه زیست نکند. (روایت شده این یکسال را بر سر قبر امام حسین(ع) اقامت کرد)
3- لیلی بنت ابو مره که مادر علی اکبر است.
4- دیگر از زوجات سیدالشهداء زنی بوده که نام او معلوم نیست و در کربلا بود و پس از شهادت اسیر شده و حامله بود(همانگونه که گفتیم) و در فاصله ی از کوفه تا شا در نزدیکی حلب طفل خود را سقط کرد.
* وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ *
پایان... .💯
@shabih_shohad_bashim