Shaeri_1001
✅ باذن الله...
🔹 در حال و هوای فتوت و جوانمردی
🔹 جلوه هایی حقیقی و مرام پهلوانی سردار دل ها
🔹سابقه ورزش پهلوانی و زورخانهای، از آن زوایای پنهان یا کمتر دیده شده زندگی و فعالیتهای شهید سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی است. فعالیتهایی که طبعا از دوره نوجوانی و جوانی نقش مهم و اساسی در تربیت روح پهلوانی این شهید والا مقام داشت و مرام جوانمردی و عیاری به او آموخت.
🔹حالا دیگر به یک معمای حلشده میماند. اما قبلتر از اینها باید حدس میزدیم آن مرد بزرگ - که انگار ظرف این دنیا از نگهداریاش عاجز بود- ریشه در وادی پهلوانان دارد. باید حدس میزدیم دست از دنیا شستهای که هرکجا مظلومی را در حصر و عُسر و حرج میدید، برای نجاتش سر از پا نمیشناخت، باید همنفس جوانمردان بودهباشد. باید زودتر شستمان خبردار میشد سردار دلها قبل از به تنکردن لباس رزم با دشمنان انسان و انسانیت، در گودی که ساخته شده برای بزرگترین نبرد همیشه تاریخ، دشمن سرکش درونش را خاک کرده است.
🔹 دوم
🔹از وقتی حاجی شهید شد، توفیق یار بود تا در کاری پژوهشی با آنانی که سالیان طولانی آن دلاور را درک کرده بودند مصاحبتی داشته باشم. روز ورزش پهلوانی مقدر شد تا به اتفاق همکاران و برادر بزرگوار آقای شنگی شهردار محترم منطقه۱۷ در #زورخانه_هژبر حضور یابیم. تصمیم گرفتم از میان ۳۰ گفتگو و حدود ۶۰ ساعت مصاحبه این دو برش که از حیات معنوی و روحیه فرماندهی و نیروداری سردار دلهاست را دوباره به بهانه این ویدیو بازخوانی کنم. روایت ها برای سردار کمیل کهنسال و حاج حمید رمضانی فرمانده اسبق اطلاعات محور بم است.
🔹 انگشترش را به من هدیه داد
🍃در یکی دیگر از عملیاتها به خود من تشری زد و حسابی عصبانی بود. بعد از نیم ساعتی با بیسیم من را خواست گفت: کمیل، بیا در فلان موقعیت کارت دارم. خودم را رساندم، دیدم روی سنگی صخرهای شکل نشسته، اشاره کرد که بیا کنارم بنشین. بچههای دیگر هم آمدند گفت بروید کنار کمیل باید کنارم بنشیند. من اما کنارش ننشستم، چون عاشقش بودم نگاهش میکردم دلم نمیخواست نگاهم را از او بگیرم. روبرویش کنار آن سنگ زیر پایش چمباتمه زدم، عکسش هم بعداً در رسانهها پخش شد. دید که نشستم روی زمین، ریشم را نوازش کرد، انگشتری اش را در آورد، نگینش بزرگ بود به گمانم حضرت آقا به ایشان هدیه داده بودند، اشاره کرد که دست را بده، دست چپ را بردم جلو گفت: نه! دست راستت را بده، دست راست را به سمتش دراز کردم، انگشتر را توی انگشتم انداخت، خواست دستم را ببوسد، من سریع دستم را پس کشیدم. تصور میکرد با آن تشرهایی که زده بود، خدای نکرده توی دل ما کدورتی نشسته باشد، با این کارش تلاش کرد تا دلجویی کند. لذا این جنبه و بعد انسانی اش خیلی مهم است.
🔹 چایی با خرج توپ
منطقه غرب کشور بودیم، از محلی عبور میکردیم، دیدم چند تن از رزمندهها خرج توپ را آتش زدهاند و چایی درست میکنند. حاجی گفت: حمید نگه دار. کسی آنجا حاجی را نشناخت، سردار سلیمانی رفت جلو و به آن کسی که چایی درست میکرد تشر زد، این چه کاری است؟ این خرج توپ برای بیتالمال است، خب با هیزم بروید آتش درست کنید، با ناراحتی و سخت برخورد کرد. حاجی خودش را معرفی نکرد و گفت دیگر نبینم این کار را کنی.
🍃 سرباز را در آغوش کشید
🔹آمدیم سنگر اطلاعات، نزدیک اذان مغرب و عشا، حاج قاسم گفت برو آن بنده خدایی که با او دعوا کردم پیدایش کن و بیاور. گفتم حاجی بی خیال، او که خیلی آدم بی تربیتی بود، گفت برو پیدایش کن. گفتم حاجی این بنده خدا سرباز بود، منظورم این بود که پست و مقام خاصی نداشت. یک نگاه تندی کرد نتوانستم چیزی بگویم. گفتم بیا برویم حاجی کارت دارد. ترسید گفتم نترس! ایستادیم کنار سنگر رفتم به حاجی اطلاع دادم، آقای سلیمانی از سنگر بیرون آمد و آن سرباز را در آغوش کشید. شروع کرد به توضیح دادن که اینها برای بیتالمال است، میدانی چقدر قیمت دارد و...
🔹صحبتهایش که تمام شد، هدیهای به سرباز داد، گفتم حاجی نمیشود من را هم دعوا کنید و بعد هدیهای بدهید؟ خندید. شب جمعه بود آن شب در سنگر اطلاعات به اتفاق بچهها و حاجی دعای کمیل خواندیم.
🔹پ ن: مولانا امیرالمومنین، بهترین نوشیدنی در جوانمردی را فروخوردن خشم؛ نشانه های جوانمردی را در صفاتی همانند: تلاش در رواج کارهای خوب، نیکوکاری، منّت ننهادن؛ نظام مردانگی را تحمل لغزشهای برادران و رسیدگی شایسته به همسایگان؛ برترین مردانگی را یاری رساندن به دوستان با اموال و مساوات با آنها در تمام حالات زندگی معرفی می نمایند.
پ ن۲: بزرگترین پرده، خود ما هستیم: «تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز».
#یازیلچی
#رضاشاعری
🆔 @shaeri_1001
Shaeri_1001
☑️ باذن الله...
▪️برای باباحاجی، فرمانده ای که خواب را بر چشم یاغیان شهر حرام کرده بود
▪️پدر شهیدی که چشم ما بود...
🔳 اول
▪️ خب آقای حاج عیسای خسروی، آقای مجاهد، آقای فرمانده، آقای باباحاجی،
امروز ۱۳ تیر ۱۴۰۲ پایانی شد بر هشتاد و چند سال عمر عزتمندانه شما، سرباز گمنام و خداجوی خمینی(ره) که نیروی جوانی و میانسالی اش را به عشق اسلام خرج این راه کرد.
▪️چه ساعت ها که با شما نشستیم و گفت وگو کردیم، چه خاطرات ناب و متفاوت و چه تلاش های تحسین برانگیزی داشتید، هر بار از صفا و اخلاص وجودت محظوظ شدم، چقدر محبت داشتی به من، چقدر حتی عصبانیت هایت حین زندگی روزمره ات دوست داشتم، کاریزما و ادراک کاریزما!
درست است که جای پدرم بودی و بارها گفته بودم عین پدرم خدابیامرزم دوستت دارم، درست است ریشه و پدربزرگ فرزندان من هم هستی، و از این حیث مباهات می کنم. این ها به جای خود اما به رسم ادب و رفاقت و محبت که اصلا وجه مهمی از سبک زندگی شیعه امیرالمومنین(ع) است، خواستم مجدد برای شما بنویسم، این بار برای وداع که خدا می داند چه تلخ و سخت است. انگار که دوباره پدرم را از دست داده ام. یادش بخیر یادداشتی نوشته بودم برایت خواندم، چه قدر خوشحال شدی. این حس و حال شادمان کردن دل های پدر و مادر شهدا یکی از بهترین اتفاقات و احوالات زندگی ام بوده، که بهره معنوی اش را خودم بردم همیشه، اما این بار شرمنده ام که نشد وقتی در قید حیات هستی، مستند زندگی ات را ببینی، پدربزرگ خوش ذوق... چه بگویم،حتما یقینا کله خیر!
▪️گفتم امیرالمومنین(ع) و چه خوش ایامی است سفر ابدی شما، با همین میزان معرفت کم ما، به نظرم می آید، حتما برای فرمانده نستوه و پدر شهیدی که شما باشی، به خاطر همه آن مجاهدت ها و شب بیداری ها برای حفاظت از جان و مال و ناموس مردم، برای خیرخواهی و هواخواهی مردم شهرت و خانواده و تبارت، آن دنیا اجر و ثواب خاص تری قائل باشند، ان شاء الله...
🔳 دوم
هنوز جهاد همگانی نشده بود! که تو عزم میدان کرده بودی! حرف از این روزها نیست ها، برای بیش از پنج دهه پیش، آستین همت بالا زده بودی و شده بودی سرباز خداجوی خمینی(ره)...
🔳 با پیکان شخصی ات، راهی می شدی از نور تا رامسر تا اعلامیه های امام خمینی(ره) را پخش کنی. تا صدای رهبر و امامت را به گوش همه برسانی، در کشاکش انقلاب شهربانی شما را چندین بار دستگیر کرد، گفته بودند "مگر تو زن و بچه نداری؟ چرا نمی روی پی زندگی ات!" گفته بودی: «تمام زندگی و خانواده ام را در راه اسلام و امام(ره) فدا می کنم، رفقای من را دستگیر کرده اید، حالا توقع دارید من بروم و یک جا آرام بنشینم؟»
▪️شجاعت و این مجاهدت که با همراهی رفقایت ادامه داشت، رسیده بود به پیروزی انقلاب و تازه کار شروع شده بود، می گفتی، بعد از پیروزی انقلاب وقتی دوست مجاهدت، شهید عباسعلی ناطق نوری بعد از مدتها آمد نور، گفته بود، می خواهم اولین شخصی را که در شهر نور ملاقات کنم آقای خسروی باشد.
▪️بله! همین قدر لطیف و با عشق و مشتی، چه قدر غبطه برانگیز است اینجور رفاقت ها... اللهم ارزقنا...
🔳با تاکید #شهید_ناطق و عضویت در شورای فرماندهی کمیته انقلاب اسلامی شهرستان نور، مقاومت در شهر و مبارزه با منافقین آغاز شده بود، تلاش برای تشکیل کادر کمیته با حضور جوانان مخلص، شجاعت و صلابت شما، دفاع از جان و مال و ناموس مردم شهر خواب را بر چشمان یاغیان شهر حرام کرده بود.
▪️خیابانهای شهر نور شهادت میدهند که ساعت استراحت تان هم با تفنگ خوابیدید و با تفنگ بیدار شدید. حتما شهادت می دهند در روزگار جنگ و کمبود امکانات شانه زیر بار چه مسئولیتی داده بودید، آن قدر که کسب و کار آزاد را رها کردید و پای انقلاب خمینی(ره) ایستادید و جوان دادید و رفیق هایتان یکی یکی شهید شدند...
▪️اصلاً شیعه امیرالمومنین(ع) همین است دیگر، اهل جهاد و شهادت و ادب و روضه است. و پایش بیفتد فرزندانش را هم از عملیات محمدرسول الله، بیت المقدس، کربلای ۴ و ۵ تا دفاع از حرم و خانطومان برای حفظ کیان اسلام و ایران، به قربانگاه عشق می فرستد و فدا می کند. و بعد هم وقتی پیکر عباس، پسر شهیدش را آوردند، روضه عباس بن علی(ع) را بخواند و برای آن دو تا دست رشیدی که در صحرای کربلا از تن جدا شدند و داغش انگاری سینه تمام جوانمردان عالم را سوزانده، اشک بریزد و این شور شیرین، با دل هر صاحب نظری بازی میکند.
▪️امشب ارواح طیبه و تابناک دوستان شهیدت و فرزند دلاور و مجاهدت که در بامداد فیروزه ای کربلای ۴ در ام الرصاص خلعت شهادت بر تن کرد، حتما به استقبالت خواهند آمد، دیگر درد این ایام گذشته را هم نداری، امشب را راحت تر خواهی خوابید پدر عزیز... ان شاء الله در این شب ها مهمان خان پر کرم مولایمان علی(ع) باشی...
#شهیدعباس
#یازیلچی
#رضا_شاعری
🆔 @shaeri_1001
✅ روزی که برای نخستین بار با واژه «شهید گمنام» آشنا شدم
مادران شهدا یک به یک به ما ملحق می شدند، ساک و زنبیل و وسایل داشتند. همه آنها را خوب میشناختم، اما آن روز برای نخستین بار با واژه «شهید گمنام» آشنا شدم, آن هم وقتی که مادر «شهید بهروز صبوری» به جمع ما اضافه شد.
✍ خبرگزاری تسنیم-رضا شاعری
باذن الله...
🍃 حالا که آمده ای!
اول
حالا که آمدهاید، بازگشت تان من را دوباره با خود برد به سالهای دور و نزدیک به معجزات بی شمار شما، به صفا و معرفت و مجاهدت تان، به شما که از تبار عاشوراییان هستید، به شما که از نسل مالک و میثم و عمار هستید، شمایی که خاکریزهای دفاع مقدس از شور و شوق جوانی تان رونق گرفته بود و بازار اخلاص میان شما از هر جای دیگری داغ تر بود. به شمایی که حتی وقتی برگشتید با خودتان نشانه هایی آوردید...
#یازیلچی
ادامه در لینک 👇
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1402/09/26/3007592/روزی-که-برای-نخستین-بار-با-واژه-شهید-گمنام-آشنا-شدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ برگزیده شدگانیم
باذن الله...
🍃دیروز ۱۹ اسفند ماه و در اختتامیه جشنواره ابوذر ، رتبه نخست این دوره در محور ایثار و شهادت کسب کردم...
الحمدالله علی کل حاله
#یازیلچی
رضا شاعری
@shaeri_1001
Shaeri_1001
🌹 باذن الله...
🍃 سرزندهتر از #دمِ_مسیحا شدهایم
🌸مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید...
الحمدالله که بهارانه ۱۴۰۳ که مقارن شده با بهار قرآن را خدای بزرگ با تولد مسیحای عزیزم در یکم فروردین ماه حسابی برایمان این نوروز را ساخت و بهارانه تر کرد...
گاهی دعا می خوانی و آمینش را یک پدر شهید می گوید، گاهی مادری دعا میکند خدا سر ضرب استجابت می کند، و هزاران گاه و آنِ دیگر در زندگی یکایک مان رقمخورده و ایمان آوردیم به نَفَس ِ حق آنانی که روح بزرگی دارند...
آن شب که حاج عیسای عزیز از میان مان پر کشید پس از تدفین و نماز بر سر مزارش
نشستم به دعا و قرآن..
از او که اهل جهاد بود و پدر شهید و با صفا و عمری مومنانه زیسته بود، خواستم دعا کند برایم، برای فرزندی که ان شاءالله مثل خودش باشد..
دعای او و محبت امیر کلام در ایام عید غدیر شامل حالمان شد.
🍃 دوم
و روزی از روزها تفال زده بودم به دیوان حافظ و از #لسان_الغیب خواسته بودم که بگوید این مسافر ما نشانش چیست؟
و حافظ در طلائیه غزلش گفت: مطلعم که عزیزی از دست داده اید و غم و نوحه دارید و جدا شد یار شیرینت...
و بیت نخستش این بود...
ندانم نوحه قمری بطرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبان روزی
خلاصه که گفت اگر یار شیرینت هم جدا شد بهرحال حکم آسمان این است...
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
و بعد گفت:
می اندر مجلس #آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
و تعبیر آصف در این غزل برای من نشان از پسری بود که به لطف پروردگار عالم در نوروز جلالی به ما خواهد رسید..
و اما بیت آخر...
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی
🌹روزگار گذشت یکم فروردین ماه و با گذر از ایام به نوروز جلالی مسیحای شاعری به ما رسید، به عشق پدربزرگ عزیزمان، ابوالشهید، مجاهد فقید حاج عیسای عزیزمان که تیر ماه ۴۰۲ از میان مان پر کشید، نام پسرمان را مبارک کردیم به مسیحا که هم یادی از اوست...
🍃 و هم یاد پیامبر عزیزی که قرآن کریم چهرهای روشن، رحمانی و ملکوتی از حضرت عیسی بن مریم(ع) ترسیم میکند؛ و آن روح مهربان را از نوجوانی دوستش می داشتم... و آیه «و سلام علیه یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیا» را با خود زمزمه می کردم...
اویی که در سوره نسا «کلمة اللَّه» و «روحى از خدا» خوانده شده، پیامبری که داراى مقام امامت و از بشارت دهندگان به آمدن پیامبر اسلام بود...
مسیحا یا مشیحا (به معنی لغوی مسح شده) در ادیان ابراهیمی به معنی رهبری است که توسط خداوند انتخاب شده باشد...
علاوه بر این ها نام مسیحا به وجه تسمیه فامیلی شاعرانه ما و به نام صهبا جان و آقا محمدصدرا هم می آمد.
وچه خوش بود که تنها چند ساعت پس از تولد، مسیحای من اولین هدیه اش را از مسیحا! و امین انقلاب اسلامی در حسینیه امام خمینی در پاستور گرفت...
🌸سال ۹۶ وقتی محمدصدرا به دنیا آمد نوشته بودم، در بهمن ماه پدر عزیزم رفت و دقیقا چند سال بعد نوه هایش در #بهمن به دنیا آمدند تا چشمهایش در این دنیا تکثیر شوند.
حالا در آغازینه نوروز مسیحا هم به جمع مان اضافه شد، می دانم که روح او هم در این بهارانه همراه ما شاد است...
🔹راستی پدر آسمانی ام، دوباره پدربزرگ شدنت مبارک.
از ابراز محبت و لطف همه دوستانی که تبریک گفتند، تشکر می کنم.
نوروزتان مبارک و
طاعاتتان قبول...
که حضرت صائب گفت:
هر که از حرف جهان روزه مریم گیرد
می تواند به نفس کار مسیحا کردن
#یازیلچی رضاشاعری
✅ باذن الله...
⏺ گریستن در شب تولد، میان بین الحرمین
🔼 الان که دارم این کلمات را روی کاغذ مینویسم در مقام امام سجاد زیر گنبدی در حرم باصفای پدر یتیمان عالم نشسته ام.
🔺و قرار است متن را با عکسی در حرم سیدالشهداء جان فردا شب در بین الحرمین منتشر کنم و الان همان فرداشب است..
🔺 آقای سیدالشهداجان، من رو راست شما را با برادرتان حضرت عباس(ع) جایی در حوالی هشت سالگی شناختم و درک کرد، با روضه و مرام و فتوت او برای اولین بار در دستگاه شما برای آن «شاه شمشاد قدان» اشک ریخته ام، در همان هشت سالگی حاجتی برای محمدداداش داشتم که اجابت کرد و از این رو عاشق او شدم، عاشق آن مرام پهلوانی و عیاری...
🔺دوم
🔹چند وقت پیش پسرعموی سیدخانم که معلم فاضلی است، خوابی را نقل کرد درباره مرحوم پدرم که مضمونش این بود «تعز من تشا...»
▪️آقا سید می گفت: خواب دیدم که در بین الحرمین ایستاده ام و مجلس عزای بزرگی در حال برگزاری است، چشم چرخاندم دیدم پدرم آقاسید رضا و عمویم آقاسیدطاهر «پدربزرگ شهید جواد شاعری» با لباس و معمم ته بین الحرمین ایستاده اند...
🔺نوکران آقا حضور داشتند، نگاه کردم، در بالای مجلس سیدالشهدا(ع) نشسته بودند.
افرادی به سمت ایشان میرفتند و گل میدادند و عرض ارادت میکردند
▪️یکهو پدرم به شانه عمویم زد و گفت: داداش ببین «دامادت، پدر جواد» کجا ایستاده! راس مجلس!! در محضر سیدالشهدا(ع)...
▪️وقتی خواب را شنیدم اشک به پهنای صورت روی گونه هایم غلطیده بود.
▪️حکما وقتی پسر رشیدش در آن شب روحانی کربلای ۵ که دود بوی غالب فلات ایران بود، با تنی بی سر رسیده بود پیش حضرت ارباب، حسابی دلبری کرده بوده برای آقا، که اینچنین عزتمند کرده پدرمان را...
▪️میدانید حرف مرد یکی است، درست همانطور که توی وصیت نامه اش نوشته بود عمل کرد، «اینک علی اکبر جوان شما به شوق دیدار مولایش اباعبدالله(ع) عزم میدان نبرد کرده تا در صف اصحاب عاشورایی عشق جان به جان آفرین تسلیم کند و به قربانگاه عشق برود.»
آخر نوشت
🔹برای من دستگاه امام حسین(ع) تمرینی برای گفت وگو کردن و هوای یکدیگر را داشتن بوده و هست. آری جایی که تا به امروز زیباترین اتفاقات و خاطرات جمعی و ایثارگری برایم رخ داده... و سیاست ورزی شیعی را در زیر بیرق و پای منبر او آموختیم.
🔹راستی امروز #تولد_جواد_داداش هم هست. امروز اگر بود ۶۲ ساله می شد؛ اما رفت تا با لشگری از شهیدان برگردد.
🔹با حساب دنیایی ما ۱۹۵۲ هفته است که هر #شب_جمعه مهمان خوان پر برکت #امام_عاشورا است.
🔹و من امسال برای دومین بار در روز #تولد_مشترکمان، دلخوشم به اینکه در کنار حرم شریف #سیدالناشهید جشن تولد می گیریم. من که اعتباری ندارم اینجا، اما شما که شهید هستید و یاریگری تان را اثبات کرده اید، برای این برادر کوچکترتان هم دعا کنید تا عاقبت بخیر شود و فرزندان و نسلش حسینی باشند و عاقبت شان همچون شما ختم به خیر و شهادت شود ان شاالله.
شب تولدم مشترکمان است، اما من تا همین جا روضه نوشته ام، اشک ریخته ام، دلم می خواهد در بین الحرمین کسی برایم روضه عباس بن علی(ع) بخواند و برای آن دو تا دست رشیدی که در صحرای کربلا برای دفاع از دین و برادر و امامش از تن جدا شدند و داغش انگاری سینه تمام جوانمردان عالم را سوزانده، حسابی اشک بریزم که این شور شیرین، با دل هر صاحب نظری بازی میکند. ای کاش ما را صبح شهادت باشد...
🔺در آسمان نینوا و در #بینالحرمین آغاز میکنم سی و هفت سالگی را، به شوق و تنفس در هوای #اهالی_کَربُبَلا...
🔹برای عاقیت بخیری ام دعا و برای شادی و اعتلای روح برادر عزیزم، شهید غواص جواد شاعری فاتحه ای نثار و ایثار کنید.
مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند
مژده ی وصل برادر به برادر برسان
#یازیلچی
#شاعری_که_نام_بزرگش_رضاست
@shaeri_1001
✅ باذن الله...
🔹 دیدار با آشیخ علی اکبر ناطق نوری
آقای ناطق از حاج عیسی برایمان گفت
🔹 سفر از فلاح به لواسان!
🔹صبح زود از خانه زدم بیرون، سرما شیطنت می کند از پس یقهام میخزد توی جانم... لباس گرم پوشیده ام اما سوز سرما تا مغز استخوان می رسد...
🔹صبحی با دوستم محمد عکاس باشی که فوتو و تصویر هنرمندانه از خلق الله ثبت می نماید و خلاصه آرتیست است، قول و قرار کردیم تا به همراه حاج داود که برادرانه پیگیر دیدار بود راهی لواسان شدیم، ماشین را زین کردیم و به سوی سرحدات شمال شرق استان تهران راه افتادیم...
🔹 از تهرانِ منفی یک، به گاز می رویم به تهران بالا دست، آلودگی توی هوای پایتخت موج می زند و برای همین کل تهران را تعطیل کرده اند.
کمرکش جاده را از بزرگراه شهید بابایی رد می کنیم، ذرات معلق آلودگی هوا آسمان شمال تهران را هم حتی فتح کرده بود، بالاخره آلودگی ورودی لواسان دست از سرمان بر می دارد.
🔹 شیخ علی اکبر ناطق نوری اهل دیار طبرستان و زاده شهر نور است و البته در باغ فیض تهران رشد و نمو داشته...
🔹مردی که در عالم سیاست شهره است و از ابتدای انقلاب در مناصب مهمی از جمله ریاست کمیته انقلاب اسلامی، وزیر کشور، ریاست قوه مقننه و تا این اواخر رییس دفتر بازرسی رهبر انقلاب و عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام را در کارنامه دارد.
🔹بعد از هماهنگی های لازم، وارد اتاق شان می شویم، شیخ خیلی گرم و خوش برخورد اکرام مان می کند، فلسفه این دیدار گفت وگو با ایشان برای مستند «مرحوم حاج عیسی خسروی» بود، رفتار گرم شان را که دیدم، همان اول خاطرات باباحاجی خدابیامرز در ذهنم تداعی شد، که می گفت: «آقای ناطق روحیه پهلوانی و ورزشی دارد، خوش اخلاق و مردمدار است...»
🔹 تا نشستیم با دقت از کار و حرفه مان پرسید، از دوستان صحبتی شد و سلام برخی از بزرگواران را رساندم.
🔹 از مازندران و لَرگان و به تعبیر خودشان لرگون! صحبت شد، در حین و بین کلام شان تاکید کردند که «ما کوهی هستیم، سِلدهی نیستیم، تهران بودم و گاهی که فرصت می شد می رفتم زادگاهمان...»
🔹من که با فرهنگ مردم شناسی آن دیار و مردمانش آشنا هستم متوجه این تاکید فنی بودم، من خودم هم ییلاق را بیش از دشت و دریا دوست می دارم. بعد هم با افتخار گفتند که طلبه حوزه علمیه مرحوم آقای مجتهدی بودند و البته درک چنان عالم بزرگواری هم فخر دارد...
🔹از شعر صحبت شد و چند رباعی فاطمی، برایشان خواندم، از دوست عکاس باشی ما هم بسیار خوشش آمده بود شیخ...
🔹دوربین آماده شد و گفت وگو آغاز
از حاج عیسی و شهید عباسعلی ناطق نوری گفت، از صلابت حاجی و پاکی و تدینش که تاکید کرد بی مبالغه آن را به زبان می آورد...
و برشی از مطالب این بود
«تصویری که در ذهن من از ایشان «مرحوم حاج عیسی خسروی» هست، همواره متبسم بود و نجیب و متدین... معمولاً در کمیته آن هم در ابتدای انقلاب اقتضای انقلاب این بود که خیلی داغ و تند و تیز برخورد کنند.
به خصوص در منطقه ای که خاندان شاه بودند و مصادره و بگیر و ببند زیاد بود و از طرفی توده ای ها هم بودند.
ولکن مرحوم آقای خسروی هیچ موقع تحت تاثیر آن تندرویها قرار نگرفت.
و واقعاً همیشه در چارچوب اخلاق و و تدین و تعهد و آنچه که اقتضای انقلاب اسلامی بود به عنوان مسئول کمیته، همان گونه ایشان عمل می کرد.»
🔹از شبکه ای که شهید بزرگوار در دهه پنجاه برای توزیع اعلامیه ها حضرت امام(ره) درست کرده بود..
🔹از بستن پرونده دزدی احشام در آن خطه که آقای سرهنگ دکتر اسماعیلی برایم نقل کرده بود و ایشان تکمیلش کرد...
🔹و دیدارهای خانوادگی و پذیرایی و سفره داری به سبک مازندرانی ها... و هنر مرحوم حاج خانم که مادر شهید هستند.
🔹گفت وگوی مان تمام شد، گفت وگوی خوبی هم شد. انشاءالله آغازی بر تدوین و تکمیل مستند زندگی و زمانه ابوالشهید، مجاهد فقید، حاج عیسی خسروی لرگانی فرمانده کمیته انقلاب اسلامی نور و محمودآباد باشد، باذن الله...
#یازیلچی
#رضاشاعری
@shaeri_1001
هدایت شده از Shaeri_1001
✅ باذن الله...
🔹 دیدار با آشیخ علی اکبر ناطق نوری
آقای ناطق از حاج عیسی برایمان گفت
🔹 سفر از فلاح به لواسان!
🔹صبح زود از خانه زدم بیرون، سرما شیطنت می کند از پس یقهام میخزد توی جانم... لباس گرم پوشیده ام اما سوز سرما تا مغز استخوان می رسد...
🔹صبحی با دوستم محمد عکاس باشی که فوتو و تصویر هنرمندانه از خلق الله ثبت می نماید و خلاصه آرتیست است، قول و قرار کردیم تا به همراه حاج داود که برادرانه پیگیر دیدار بود راهی لواسان شدیم، ماشین را زین کردیم و به سوی سرحدات شمال شرق استان تهران راه افتادیم...
🔹 از تهرانِ منفی یک، به گاز می رویم به تهران بالا دست، آلودگی توی هوای پایتخت موج می زند و برای همین کل تهران را تعطیل کرده اند.
کمرکش جاده را از بزرگراه شهید بابایی رد می کنیم، ذرات معلق آلودگی هوا آسمان شمال تهران را هم حتی فتح کرده بود، بالاخره آلودگی ورودی لواسان دست از سرمان بر می دارد.
🔹 شیخ علی اکبر ناطق نوری اهل دیار طبرستان و زاده شهر نور است و البته در باغ فیض تهران رشد و نمو داشته...
🔹مردی که در عالم سیاست شهره است و از ابتدای انقلاب در مناصب مهمی از جمله ریاست کمیته انقلاب اسلامی، وزیر کشور، ریاست قوه مقننه و تا این اواخر رییس دفتر بازرسی رهبر انقلاب و عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام را در کارنامه دارد.
🔹بعد از هماهنگی های لازم، وارد اتاق شان می شویم، شیخ خیلی گرم و خوش برخورد اکرام مان می کند، فلسفه این دیدار گفت وگو با ایشان برای مستند «مرحوم حاج عیسی خسروی» بود، رفتار گرم شان را که دیدم، همان اول خاطرات باباحاجی خدابیامرز در ذهنم تداعی شد، که می گفت: «آقای ناطق روحیه پهلوانی و ورزشی دارد، خوش اخلاق و مردمدار است...»
🔹 تا نشستیم با دقت از کار و حرفه مان پرسید، از دوستان صحبتی شد و سلام برخی از بزرگواران را رساندم.
🔹 از مازندران و لَرگان و به تعبیر خودشان لرگون! صحبت شد، در حین و بین کلام شان تاکید کردند که «ما کوهی هستیم، سِلدهی نیستیم، تهران بودم و گاهی که فرصت می شد می رفتم زادگاهمان...»
🔹من که با فرهنگ مردم شناسی آن دیار و مردمانش آشنا هستم متوجه این تاکید فنی بودم، من خودم هم ییلاق را بیش از دشت و دریا دوست می دارم. بعد هم با افتخار گفتند که طلبه حوزه علمیه مرحوم آقای مجتهدی بودند و البته درک چنان عالم بزرگواری هم فخر دارد...
🔹از شعر صحبت شد و چند رباعی فاطمی، برایشان خواندم، از دوست عکاس باشی ما هم بسیار خوشش آمده بود شیخ...
🔹دوربین آماده شد و گفت وگو آغاز
از حاج عیسی و شهید عباسعلی ناطق نوری گفت، از صلابت حاجی و پاکی و تدینش که تاکید کرد بی مبالغه آن را به زبان می آورد...
و برشی از مطالب این بود
«تصویری که در ذهن من از ایشان «مرحوم حاج عیسی خسروی» هست، همواره متبسم بود و نجیب و متدین... معمولاً در کمیته آن هم در ابتدای انقلاب اقتضای انقلاب این بود که خیلی داغ و تند و تیز برخورد کنند.
به خصوص در منطقه ای که خاندان شاه بودند و مصادره و بگیر و ببند زیاد بود و از طرفی توده ای ها هم بودند.
ولکن مرحوم آقای خسروی هیچ موقع تحت تاثیر آن تندرویها قرار نگرفت.
و واقعاً همیشه در چهارچوب اخلاق و و تدین و تعهد و آنچه که اقتضای انقلاب اسلامی بود به عنوان مسئول کمیته، همان گونه ایشان عمل می کرد.»
🔹از شبکه ای که شهید بزرگوار در دهه پنجاه برای توزیع اعلامیه ها حضرت امام(ره) درست کرده بود..
🔹از بستن پرونده دزدی احشام در آن خطه که آقای سرهنگ دکتر اسماعیلی برایم نقل کرده بود و ایشان تکمیلش کرد...
🔹و دیدارهای خانوادگی و پذیرایی و سفره داری به سبک مازندرانی ها... و هنر مرحوم حاج خانم که مادر شهید هستند.
🔹گفت وگوی مان تمام شد، گفت وگوی خوبی هم شد. انشاءالله آغازی بر تدوین و تکمیل مستند زندگی و زمانه ابوالشهید، مجاهد فقید، حاج عیسی خسروی لرگانی فرمانده کمیته انقلاب اسلامی نور و محمودآباد باشد، باذن الله...
#یازیلچی
#رضاشاعری
@shaeri_1001