eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
532 دنبال‌کننده
1هزار عکس
154 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسخ : سالار ترکان که پیام پیران را دریافت کرد، سپاهی سی هزار نفره گردآوری کرد، نزد پیران فرستاد و گفت « شمشیر کین به دست بگیر و زمین را از آنان تهی کن، نه گودرز نه گیو نه و نه و ، هیچ کدام نباید بماند ، از چهار سو بر ما لشکر کشیدند و طمع تخت توران دارند. از این پس من در جنگ جفا خواهم کرد و این بار به سراغ خواهم رفت.» پیران به سپاه بزرگ ایرانیان نگاه کرد که هر کدام مانند گرگی به خون تشنه اند. نیرو گرفت و از دلش نیکخویی را پاک کرد و جنگ خواست. به گفت« نزد فرمانده سپاه تان برو و بگو ، تو از من چیزهایی می‌خواهی که فرزانگان روی آن را هم نمی‌توانند ببینند! اول که گفتی از من گروگان می‌خواهی و دوم اسبان و سلاح و ثروتم را! برادر و پسرم که عزیزان منند را می‌گویی از خود دور کنم؟ این سخن شایسته خردمندان نیست. برای من مرگ خوشتر از آن زندگیست که به نام سالار باشم اما در اصل بنده ام . می‌گویند پلنگی با شیر پنجه در پنجه شد و گفت اگر من را شرافتمندانه بکشی بهتر از زندگانی در ننگ است. دیگر که فرمان شاه آمده و به جنگ فرمان داده است.» گیو پاسخ پیران را دریافت کرد و سوی سپاهش برگشت. سپاهش را برای جنگ سوی کنابد راند و پیران پشت او سپاه می‌راند تا به کنابد رسیدند و در دامنه کوه لشکر کشیدند، گیو نزد پدرش رفت و گفت « سپاه بیاور که او نظر به آشتی ندارد، هر چه گفتی به او گفتم و وقتی فهمید گناهکار است نامه ای نزد فرستاد که و گیو آمده اند و من به سپاه نیاز دارم و افراسیاب فورا سپاهی فرستاد. اکنون چاره ای جز جنگ نداریم.» پهلوان به پسرش گفت« پیران از جانش سیر شده است! من نیز موافق جنگم اما به فرمان شاه باید همچنان مدارا کنیم. هنگام آمدن به شهریار گفتم که هرگز کسی را که دل و زبانش یکی نیست، دوست ندان!» @shah_nameh1
هدایت شده از جواب ناشناس
📪 پیام جدید سلام یه سوال داشتم ما میدونیم که دختر یزد گرد سوم یعنی شهربانو بعد از حمله اعراب به همسری امام حسین دراومد. اما ایا یزد گرد سوم دختر دیگه ای هم داشته؟ چون که ببین تو مدرسه مون شبه افتاده که یزد گرد سوم یه خواهر داشته که همسر امام حسن شده. میخواستم نظر تو رو بدونم فقط لطفا هرچی که میگی مدرک هم بیار که تا من به بچه ها نشون بدم. .................. خب ببینید این که میگید دختر یزدگرد زن امام حسین شد یه تئوریه و سند زیاد محکمی نداره( از زمان صفویه این خیلی بولد شد ) و خب فکر نکنم خواهر یزدگرد زن امام حسن شده باشه از نظر سنی زیاد به هم نمی‌خورن
هدایت شده از جواب ناشناس
📪 پیام جدید سلام در جواب آن دوست عزیز خواهر شهربانو به ازدواج پسر محمد حنفیه درآمده است ................ خواهر یزدگرد رو میگفت فکر کنم
هدایت شده از جواب ناشناس
📪 پیام جدید آهان اشتب شد ممنون از کانال خوبتون ................. چاکر داداش🤝
لشکر آراستن : لشکر که به کنابد رسید، روز روشن از گرد و خاک سپاه او تاریک شد. صد هزار سپاهی پشت سر هم حرکت می‌کردند و برق شمشیر های هندی و نیزه هاشان زیر پرتو های خورشید می‌درخشیدند. گودرز که دانست سپاه پیران رسیده است ، او نیز سپاه را به زیبد راند. صدای طبل و ضرباتی که پای فیلان بر زمین میزد گویی کوه را می‌لرزاند. از زیبد تا کنابد سراسر سپاه بود. گودرز به خروش سپاهیان نگاه کرد که مانند موج دریا در تلاطم بودند، پرچم پشت پرچم و گروه پس از گروه ... خورشید غروب کرد و شب شد و هر سویی آتش روشن کردند، انگار زمین پر از دیو و اهریمن بود و بانگ طبل جنگی در شب، قلب هر کسی را در جا می‌کند. صبح که شد سپهدار ایران سپاه را حرکت داد و هر کجا تله جنگی کاشت. سوی چپ سپاه کوه و سوی راست رود آب بود. گودرز فرمان داد که نیزه داران جلوی سواران صف بکشند و سواران نیزه به دست و کمان بر بازو مقابل سواران سپاه آمدند، پشت سواران، لشکر فیلان بود و درفش کاویانی می‌درخشد و نیزه ها از او بنفش شده بودند، گرد سپاه هوا را تاریک کرده بود و تیغ ها می‌درخشید چنان که شب شده و ستاره در آسمان است. گودرز جناح راست سپاه را به داد و و نیز به یاری او رفتند. سپس سمت چپ لشکر را به داد و و به یاری او رفتند. به دو هزار لشکر آهنین داد که اسبشان نیز در زره بود و او را به پشت سپاه فرستاد و و نیز با گیو رفتند. سیصد سوار و پرچم سمت رود و سیصد سوار و پرچم دیگر سمت کوه روانه کرد. دیدگاهی در کوه ساختند و دیده‌بانی به آنجا فرستادند که حتی اگر مورچه ای از توران به این سو آمد به گودرز اطلاع دهد. چنان لشکر آراست که خورشید و ماه نیز خواستار آن رزم شدند که اگر فرمانده شایسته باشد، سپاهیان از پلنگ و نهنگ نخواهند ترسید. سپس خودش و پرچمش به قلب سپاه آمد و پهلوانان را نزد خود خواند، و با او بودند، دست چپ گودرز، بود و سمت راستش ، گودرز نیز با درفش کاویانی در دست. @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
اولین پیام #گودرز به #پیران : گودرز نزدیک زیبد رسید و هزاران نفر گزین کرد و از ایرانیان ده هزار بود
‌ بچه ها گودرز به خودی خود بخاطر جنگ لاون با پیران مشکل داره😂 و تمام داستان اینطوریه که فقط میخواد پیران رو بکشه اما کیخسرو دست و پاشو بسته 😂💔 پ.ن جنگ لاون جنگیه که گودرز ۷۰ نفر از پسراش رو از دست داد 💔 ‌
سپاه آراستن : پیران از دور به لشکر ایران نگاه کرد و چون نظم و آراستی سپاه را دید خشمگین شد. به سپاه خودش نگاه کرد که نه صف کشیده اند و نه آرایشی دارند. از خشم دست بر دستش زد و تصمیم گرفت او نیز سپاه را آماده کند. سی هزار شمشیر زن به سپرد و قلبگاه سپاه را به او داد، سپاهی دلیر را نیز آماده کرد و به داد و سی هزار نفر داد و چپ لشکرش را به او سپرد. سپس و را فرا خواند و سی هزار نفر به آنان داد و سمت راست سپاه را به انان سپرد. و و با ده هزار نیزه دار به پشت سپاه رفتند، نیز با ده هزار به کمینگاه رفت و پس از او طلایه سپاه را فرستاد تا فرمانده سپاه ایران را خسته کند. اگر پا پیش بگذارد رویین به او حمله می‌کند. سپس دیده بانی را بر کوه گذاشت که اگر از ایران سواری آمد نگهبان خبر برساند. دو لشکر اینگونه آماده شدند و سه روز و سه شب منتظر ماندند اما هیچ کدام در جنگ پیشدستی نکرد. گودرز گفت « حتی اگر در جنگ شکست بخورم این جنگ را شروع خواهم کرد و سپاه پشت من بیاید.» شب و روز را چشم به ستارگان داشت تا روز نیک اختری را برای شروع جنگ بیابد. که کدام روز گردی می‌وزد و چشم سپاهیان دشمن را تیره می‌کند ؟ تا همان روز حمله کند. پیران نیز منتظر بود تا آتش خشم گودرز روشن شود و سپاه براند. روز چهارم، صبر تمام شد و نزد پدر رفت. جامه درید و خاک پاشید و گفت« پدر برای چه چند روز است بیهوده به پاییم؟ روز پنجم شد و نه خورشید شمشیر را پهلوانان را دید و نه گرد جنگ به آسمان بلند شد. سواران در لباس رزم اند اما خونشان نمی جوشد! در ایران پس از ، سواری مانند گودرز نبوده است! ..... @shah_nameh1
ادامه مکالمه و : اکنون چه شده که از جنگ می‌ترسد ؟ جنگ را به یاد ندارد؟ چند پسر کشته داد؟ بجای اینکه چشم به پیران بدوزد به آسمان دوخته است ! فرمانده ای که بجای شمارش سپاهیانش به شمارش ستاره ها مشغول شود، رگ و خون ندارد و از سربازان هم خوار تر است. از تعجب نمیکنم که تو تا کنون به این مرز نیامده است ، شگفتم از توست که شیر ژیان از تو جنگیدن یاد می‌گیرد! دو لشکر تحت فرمان داری ، یکی را به حرکت در آور تا هوا روشن است کار را تمام کنیم. اگر می‌ترسید، هزار سوار به من بدهید تا دمار از روزگارشان درآورم!» گیو با شنیدن سخنان بیژن خندید و آفرین کرد. به خداوند گفت« از تو سپاس که پسرم را به من بازگرداندی که یک پهلوان بچه است. شیران نر گفته اند اگر بچه ما دلیر نباشد او را رها کنیم تا پدرش دریا باشد و مادرش خاک!» سپس به بیژن گفت « ولی تو ای پسر جوان! از پدربزرگ خود ایراد نگیر که او کاردیده و دانا تر است و می‌داند چه موقع حمله کنیم. سواران ما اگر در سختی هستند، سواران دشمن در ناز و نعمت نیستند! همه شور بختند و بخت برگشته. این پدر کارآزمای می‌خواهد تا ترکان به جنگ بیایند تا از کوه پشتشان دور شوند.آنگاه ببین جنگیدن گودرز را و شمردن ستاره ها برای یافتن روز خوش یمنی است که در آن روز میدان را از ترکان تهی کند.» @shah_nameh1
‌ بچه ها شخصیت افسانه ای خودمو پیدا کردم😐😂 من اگه تو داستان ها و افسانه ها زندگی میکردم ، تو داستان هزار و یک شب بودم 🕌🌌 و " شهرزاد قصه گو" می‌شدم 😂😍 ‌‌
هدایت شده از باستان نامه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشگویی ایرانیان باستان؟! ▪️ جشن باستانی ۲۲ بهمن 🔻 ابوریحان بیرونی در حدود هزار سال پیش، در کتاب «الآثار الباقیه» به نقل از متون باستانی ایرانی می‌نویسد: 👈🏻 روز ۲۲ بهمن در ایران باستان، روز جشن بود. جشنی که باذوَرَه یا بادروز نامیده می‌شد. به نظر می‌رسد که آنان باور داشتند نسیمی از جانب خداوند خواهد وزید و تباهی اهریمن را از ایران بیرون خواهد راند. 👈🏻 شگفت انگیز اینکه جشن باذوَره در باستان، پرشورتر از دیگر جای ها برپا می‌شد، شهری که هزاران سال بعد، خاستگاه خیزش علیه ستم گردید. 🔅 مشاهده اسکن از متن عربی کتاب ابوریحان بیرونی 🔅 مشاهده اسکن از ترجمه فارسی کتاب پرسش: چرا بیشتر رسانه‌های آریایی‌نما، این جشن را بایکوت کرده؛ پنهان می‌دارند؟! ▪️ باستان‌نامه: @ir_bastan
هدایت شده از جواب ناشناس
📪 پیام جدید داستان شهرزاد چیه ................ داستان پادشاهیه که زنش بهش خیانت میکنه و پادشاه هم دیوانه میشه هر شب دختران جوان رو عقد میکنه و فرداش می‌کشه که وقت نکنن خیانت کنن انقدر اینکار رو ادامه میده تا دختری تو شهر نمی‌مونه و شهرزاد که دختری دانا و ادب دوست بوده و از احوال شاهان گذشته خبر داشته میره تا این بازیه کثیف رو تموم کنه😂 پس هر شب داستانی نقل میکنه و جای حساس داستان که می‌رسه ادامه داستان رو به فردا شب موکول می‌کنه و اینطوری هزار و یک شب قصه می‌گه 😄