eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشا آنان که وقت دادن .. به جای گریه و رفتند... نگردیدند هرگز گرد باطل را پسندیدند و رفتند @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⬆️⬆️ جملاتی از شهید شوشتری🌷 " دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!!! آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!!! دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!!! جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو میدهد!!! الهی: نصیرمان باش تا بصیر گردیم!!! بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم!!! و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.!!! " 📎هدیه به روح شهید بزرگوار صلوات🌺 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب زندگینامه جانباز شهید محمدعلی رنجبر @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 1⃣1⃣ من که از این حرف‌ها زیاد چیزی سرم نمی‌شد، بچه بودم. برای خودم خیلی فرقی نمی‌کرد، اما مادر محمد علی گفت: « ما دوست داریم عروس‌مان لباس سفید بپوشد. » برادرم داماد عمه‌ام بود. عمه گفت: « من راضی‌اش می‌کنم بپوش. » من اصلا نظر ندادم؛ چون رویم نمی‌شد. توی روستا بزرگ شده بودم و هنوز یک هفته نشده، قرار بود عروسی‌ام توی شهر باشد. شب که عاقد آمد خطبه بخواند موقع امضا کردن دفتر، دستم از زیر چادر بیرون آمد و برادرم دستکش‌های سفید لباسم را دید. خیلی منقلب شد. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد این قدر ناراحت و عصبی بشود. رفت بیرون و شروع کرد داد و بیداد. گریه می‌کرد و توی سر خودش می‌زد که: « چرا این کار رو کردین من این طوری پیش شهدا کم میارم. من به شهدا قول دادم؛ حالا خواهر خودم لباس سفید بپوشه؟ » لباس را کرایه نکرده بودیم؛ مال یکی از آشناهای محمدعلی بود که خودش آرایشگاه هم داشت. وقتی بحث و دعوا شد مهدی گفت: « خانم‌ها خودشون رو بپوشونن می‌خوام بیام توی قسمت زنانه صحبت کنم. » آمد و با صورت غمگین و صدای گرفته‌ای گفت: « خانم‌ها فکر نکنین من از روی هوا و هوس این‌ها رو میگم‌ها، ولی خودتون قضاوت کنید. شهید فولادی دم رفتن به منطقه، روی دست‌های من شهید شد. شهید طایی هم موقع شهادت آخرین جمله‌هاش رو به من گفت. بدن‌های تکه‌تکه شون رو خودم جمع کردم. وقتی خون اون‌ها این طور روی زمین ریخته و زن‌هاشون اصلا نمی‌دونن چه بلایی سر شوهرهاشون اومده چطور ما مثل قدیم‌ها مراسم مفصل و تجملی بگیریم؟ چطور دلمون بیاد خونواده خودمون هم دنبال این چیزها باشن؟ » روضه هم خواند و اشک همه را درآورد. آخرش معذرت‌خواهی کرد، اما مجلس دیگر به هم خورد و همه رفتند. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 2⃣1⃣ دیگر حاضر نبودم حتی سرم را بلند کنم؛ به خصوص که عروسی خودم بود. من تا آخر مراسم یکسره گریه کردم. توی خانه‌ی خواهر محمدعلی هم تا صبح اشک ریختم. محمدعلی دلش برایم سوخت، اما لام تا کام حرف نزد. وسط این بحث‌ها، عکاس هم رفت. تازه از مردانه عکس گرفته بود که رفت و هیچ عکسی از من با لباسم نینداخت. شاید برادرم حق داشت. ما توی شهر و عالم خودمان بودیم و آنها توی حال معنوی خودشان. فاصله بود دیگر. فکر کنم از بس برادرم اذیت شده بود، عکسی هم از لباس نماند. حتی همان آرایشگری که لباس را آورده بود، نمی‌دانم بعداً سر چی با پدرشوهرش دعوایش شده بود و او هم قیچی برداشته بود و تمام لباس را تکه تکه کرده بود. محمد علی خودش هم پاسدار بود، هیچی نگفت و حق را به مهدی داد؛ اما بقیه ناراحت شدند و گفتند: « خب می‌تونست آروم‌تر بگه و این‌قدر سروصدا نکنه. » اما محمد علی پشتش درآمد که: « ما نمی‌تونیم خودمون رو جای اون بذاریم مهدی لحظات سختی رو گذرونده. هر وقت صحنه سر بریدن دوستاش توی کردستان یادش میاد، حالش بد میشه. هر کس جای اون بود همین کار رو می‌کرد. » مهدی دو سال بعد شهید شد. بعد از عروسی رفتیم یکی از اتاق‌های خانه خواهر محمدعلی در محله آسیاباد کرمان. یکی دو ماه آنجا مهمان بودیم تا جایی را اجاره کنیم. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 3⃣1⃣ بعد از دو ماه با همان خواهرم که قبل از ما ازدواج کرده بود رفتیم خیابان منتظری و با هم یک خانه مشترک اجاره کردیم، ماهی ۱۸۰۰ تومان که نصف اجاره را آنها می‌دادند، نصف دیگرش را هم ما می‌دادیم. دو تا اتاق داشت با یک سالن بزرگ و یک آشپزخانه. هر کدام در یک اتاق ساکن شدیم. حمامش که اصلا کار نمی‌کرد. اگر آبگرمکن را روشن می‌کردیم آتش می‌گرفت. همیشه آبش سرد بود. بقیه‌ی جاهای خانه هم مشترک بود. اتاق ما خیلی بزرگ بود دو سه تا پنجره داشت؛ به همین خاطر، زمستان‌ها اصلا گرم نمی‌شد. یک بخاری کوچک داشتیم که آن را روشن می‌کردیم. وقتی می‌رسیدیم خانه، محمد علی از هفت صبح تا دوازده و عصرها هم از ساعت دو تا چهار می‌رفت سر کار. با موتور از جاده خاکی می‌رفت. زمستان خیلی سخت بود و برف و باران زیادی می‌آمد. وقتی برمی‌گشت تا بالای زانوی شلوارش خیس و گِلی بود. پاهایش از سرما یخ می‌زد. بعد از ظهرها یک قابلمه می‌گذاشتم روی بخاری تا آب گرم باشد تا پاهای گلی او را بشویم؛ شلوارش را گرم می‌کردم تا وقتی برمی‌گردد یک شلوار گرم و تمیز داشته باشد یک تکه پارچه را هم گرم می‌کردم. وقتی می‌رسید، به سختی از روی موتور پایین می‌آمد؛ چون پاهایش کرخت شده بودند. می‌نشست روی زمین و من کف پاهایش را می‌گذاشتم توی آب گرم؛ بعد خشک می‌کردم و دورش پارچه می‌پیچیدم شلواری را هم که از قبل گرم کرده بودم می‌دادم بپوشد و تازه بعد از حدود نیم ساعت، می‌توانست راه برود. يك سال در آن خانه بودیم. زمان جنگ وقتی تنها می‌ماندم می‌رفتم پیش مادرم، روستای سعدی. توی خانه وسایل زیادی نداشتم که نگرانشان باشم؛ فقط یک رادیو ضبط داشتیم که برادر محمدعلی هدیه داده بود به ما که آن را هم دزد برد. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 4⃣1⃣ بعد از يك سال که با خواهرم در یک خانه بودیم، بنیاد مسکن اعلام کرد که خانه‌های ساخته شده‌اش را واگذار می‌کند. رفتیم ثبت نام کردیم. دل‌مان می‌خواست مستقل باشیم. ۲۵ هزار تومان اولش می‌خواستند و بقیه‌اش را هم قسط بندی کردند. پول اولیه را از فروش زمینی که از پدرش به ارث رسیده بود دادیم. آن قدر زمان قسط‌ها طولانی بود که محمد علی می‌گفت: « تا زمانی که بچه‌ام چهارده سال بشه باید قسط بدم. » خیلی خوش بودیم. آن قدر با هم خوب بودیم که هر جایی می‌رفتیم یا هر کس می‌خواست ازدواج کند به ما می‌گفتند نصیحتش کنید تا مثل شما زندگی کند. اوایل زندگی خیلی خجالتی بودم. هروقت از سر کار می‌آمد خانه می‌دویدم چادر سرم می‌کردم. خب توی روستا بزرگ شده بودم و زیاد اجتماعی نبودم؛ خودمان هم که زیاد رفت و آمد نداشتیم؛ اما او مرد بود و مثل من خجالتی نبود. بعدها می‌گفت: « می‌فهمیدم اذیت میشی؛ ولی خب کاری نمی‌تونستم برات بکنم. خیلی به من سخت می‌گذشت؛ حتی یه بار اون قدر برات ناراحت شدم که گریه‌ام گرفت؛ چون به خاطر من خیلی سختی می‌کشی. » اوایل ازدواجمان حتی اصلا رویم نمی‌شد باهاش حرف بزنم. فقط سلام می‌کردم و او سعی می‌کرد به روی خودش نیاورد. اهل بگو و بخند بود؛ اما من حرفی نمی‌زدم؛ حتی توی جمع خانواده‌اش هم همیشه ساکت بودم. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 5⃣1⃣ گاهی اعتراض می‌کرد و می‌گفت: « خب تو هم یه چیزی بگو. » - « خب چی بگم حرفی ندارم بزنم. » آن‌ها می‌گفتند و می‌خندیدند و برایشان طبیعی بود؛ اما من که هیچ وقت توی جمع نبودم، از همه خجالت می‌کشیدم. وقتی با هم بودیم خودش زیاد صحبت می‌کرد و با من شوخی می‌کرد تا من هم کم‌کم زبانم باز شود؛ همین طور هم شد. اوقات بیکاری‌اش همیشه خانه بود. با دوستانش بیرون نمی‌رفت تا من تنها نمانم. همین کارهایش باعث شد کمی اجتماعی‌تر بشوم. وقتی می‌گفت برویم خانه‌ی برادرم می‌گفتم: « روم نمیشه. » او هم می‌خندید و می‌گفت: « حالا زیاد نمی‌شینیم، زود بلند میشیم. » پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها حتماً می‌رفتیم مهمانی خانه مادرش. با خواهر و برادرهایش هر هفته قرار داشتند که بروند خانه مادرشان. دو سه سال بیش‌تر نبود که مادرش تنها شده بود و هنوز چهار پسر توی خانه داشت که باید ازشان مراقبت می‌کرد؛ برای همین رفت و آمدمان زیاد بود و باعث شد تا من هم مثل آنها بشوم. محمدعلی از شهدا زیاد برایم حرف می‌زد. کارش یک جور مددکاری خانواده شهدا بود. از مادرها، خواهرها و همسران شهدا و نحوه برخوردشان می‌گفت. گاهی اوقات هم وصیت‌نامه بعضی‌هایشان را می‌آورد و برایم می‌خواند. در مورد خودمان زیاد صحبت نمی‌کردیم و به آینده هم فکر نمی‌کردیم. جنگ بود و هر بار که می‌رفت جبهه ممکن بود دیگر برنگردد. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🟢 اگر در جستجوی امام زمان علیه السلام هستی او را در میان سربازانش جستجو کن @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️🚨 | ویدیویی دیگر ازحزب‌الله لبنان که گویا سید حسن نصرالله به زودی فرمان حمله صادر خواهد کرد @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🚨 نوبت مقاومت فیلم کوتاه منتشره از نگاه سیدحسن نصرالله به اسلحه قرارگرفته در نشان حزب‌الله را دیده‌اید. این تصویر اختصاصی از مکانی که سید مقاومت در حال ورود به آن بود را هم ببینید: اتاق عملیات محور مقاومت. نصر من الله و فتح قریب... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امیرالمؤمنین علیه السلام : ✍يَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ. 🔴روز انتقام مظلوم از ظالم، شديدتر از روز ستم كردن ظالم بر مظلوم است. 📚 حکمت 241 نهج البلاغه @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ایستادند پای امام زمان خویش... 💐 نهم آبان ماه سالروز شهادت ۶ شهید مدافع حرم گرامی باد. 🌷شهید مدافع حرم (۱۳۹۴) 🌷شهید مدافع حرم (۱۳۹۴ ) 🌷شهید مدافع حرم (۱۳۹۵) 🌷شهید مدافع حرم (۱۳۹۵) 🌷شهید مدافع حرم (۱۳۹۴) 🌷شهید مدافع حرم (۱۳۹۴) @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
*سالروز شهادت شهید مدافع حرم محسن فانوسی گرامی باد* 🍃 *شهیدی که تاریخ عقد و شهادتش در یک روز شد. در تاریخ ۹ آبان ۸۱ عقد کرد و در تاریخ ۹ آبان ۹۴ به فیض شهادت رسید* . او متولد سال ۵۹ بود،در سال ۷۹ در گردان ۴۳رزمی مهندسی امامعلی(ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استخدام شدند و در گردان تخریب مشغول به کار بود و قریب به ۱۳ سال در جهت پاکسازی میدان مین در مناطق مرزی کشور از جمله شمال غرب، جنوب و شلمچه و بسیاری از مناطق دیگر خدمت می‌کرد و در سال ۹۲ به‌عنوان پاسدار نمونه انتخاب شده بودند. حاصل زندگی مشترک او دو فرزند است که محمد مهدی متولد سال ۸۵ و  فاطمه زهرا در سال ۹۲ به دنیا آمد. راجع به شهادت آقا محسن می گویند ایشان مشغول به پاکسازی منطقه بودند، تیری توسط یک تک تیرانداز به پیشانی او شلیک شده و به شهادت می‌رسد. یکی از دوستانش می‌گفت محسن لحظات آخر به آسمان نگاهی کرد، لبخند زد به پهلو خوابید. *هدیه به روح امام و شهدا، صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین* @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💐دستی تو را از شاخہ ام چید و نمے دانست 🌷گلها پس از پرپر شدن هم عطرشان باقے ست 🥀 🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 📀راوے: همسر شهید ☔️سید سجاد همیشه در کارهای منزل به من کمک می‌کرد؛ مخصوصاً زمانی که مهمان داشتیم؛ مهمان را حبیب خدا می‌دانست و از مهمانی‌دادن لذت می برد. قبل از اینکه مهمان بیاید، همه چیز را حاضر می‌کردم چون سیدسجاد اجازه نمی‌داد من پذیرایی کنم. ⭐️حتی گاهی خودش چای می‌ریخت و می‌آورد. هرچیزی در منزل داشتیم، برای مهمان می‌آورد. مثلاً برای صرف یک چایی در حضور دوستان اگر گز، شکلات، پولکی، قند یا هرچیزی بود با چایی می‌آورد. ☔️می گفت: باید برای مهمان سنگ تمام بگذاریم. بعد از اینکه مهمانها می‌رفتند، با هم ظرفها را می‌شستیم. اگر مهمان ها از دوستان خودش بودند، حتی اجازه نمی‌داد ظرف‌ها را بشویم و می‌گفت: شما فقط خانه را مرتب کن. در کمک به من در کارهای منزل، بین همه همیشه حرف اول را می زد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ ‍ جلسه ی خواستگاری یک شهید💔 ✨ توافق زندگی ام 🌹 ✨شهید مدافع حرم ❣هجده سال بیشتر نداشتم که وارد یک مجلسی شدم به نام خواستگاری ❣در آن جلسه من و سید سجاد قرار بود همدیگر را ببینیم ،حجب و حیای زیادی داشتیم و به سختی به هم نگاه میکردیم. از ظاهر امر مشخص بود پسر خوبیست.اما باید با او حرف میزدم تا بیشتر او را بشناسم... ❣شبی را قرار دادند برای صحبت کردن ، از خجالتی که داشتم مادرم را با خودم به اتاق بردم و از مادرم خواستم بجای من صحبت کند ، مادرم به جای من تمام حرفها را دقیق به سید سجاد می‌گفت و ایشان هم بخوبی و مودبانه جواب مادرم را می‌دادند. ❣آخر صحبت‌های مادرم و سید سجاد بود که مادرم از من خواست از اتاق بیرون بروم. وقتی به سالن رفتم،یادم آمد مسئله ای را نگفتم. در زدم و وارد اتاق شدم. ❣با صحنه ی عجیبی روبرو شدم که تا آخر عمر فراموش نمیکنم. با تعجب به مادرم گفتم چه شده؟ گفتن چیزی نیست.چکار داشتی؟ گفتم من مسئله ای را فراموش کردم مطرح کنم. وقتی سوالم را پرسیدم سید سجاد گفتن هیچ مشکلی نیست و اشکهایشان را پاک کردند و لبخند زدند 😊 و بعد از اتاق بیرون آمدم. ❣دل توی دلم نبود که مادرم بیاید و از او بپرسم چرا سید سجاد آنطور اشک میریختن... ❣وقتی بیرون آمدند از مادر پرسیدم. گفت یک واقعیت مهم زندگی ات را به او گفتم. گفتم:جگر گوشه ی من نه پدر دارد. نه برادری. ❣مسئولیتت خیلی سخت است...از این به بعد باید هم همسرش باشی هم پدرش هم برادرش...تو همه کس او میشوی... ❣سید سجاد هم گریه افتاده بودند و قول داده بودند که قطعا همینطور است و غیر از این هم نمیشود ... ❣ ، بعد از یازده سال زندگی به یک باره با رفتنت پدرم، برادر ،بهترین دوستم و همسرم را از دست دادم.🌹 ❣تکیه گاه امن من! تو خیلی بیشتر از قولت و گفته ات،جاهای خالی زندگی من را با حضورت پر کرده بودی... ❣از خداوند یک چیز را میخواهم!که در فردوس برینش بهترین نعمات را نصیبت کند💖 ان‌شاءالله... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
نہ از شهامتِ او عاشقـانہ تر شعری ست ... نہ از شهــادتِ او دلبرانہ تر هنـری ... 🔹ولادت : ۱۳۶۶ صومعه‌سرا/گیلان 🔹شهادت : ۹۵/۸/۹ حلب/سوریه 🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 | 🔴شهید مدافع‌حرم محمد با من و بقیه برادران و خواهرانش فاصله‌ی سنّی تقریبا زیادی داشت. هربار که ما از محل کار و یا مدرسه برمی‌گشتیم، می‌دیدیم جلوی دربِ خانه ... ! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔖 نام : محمــــد نام خانوادگی : اتابــــه نام پدر : علی تاریخ تولد : ۱۳۶۶/۵/۱۵ - گوراب زرمیخ دین و مذهب : اسلام شیعه وضـعیت تأهل : متأهل شـغل : پاسدار ملّیـت : ایرانی تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۸/۹ - حلب سوریه مزار : گلزار شهدای شهر گوراب زرمیخ ┅─✵🌺🕊🌺✵─┅ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📜روایتی از زندگی شهید مدافع‌حرم محمــــد اتــــابه 🔹شهید محمد اتابه در پانزدهم مرداد ۱۳۶۶ در شهر شهیدپرور گوراب زرمیخ از شهرستان صومعه‌سرا استان گیلان دیده به جهان گشود؛پدرش کشاورزی ساده‌دل و متدین بود که بیش از همه چیز به رزق حلال اهمیت می‌داد. 🔹محمد دوران تحصیل خود را در زادگاهش شهر گوراب زرمیخ سپری کرد؛ دوران ابتدایی را در مدرسه حافظ و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید پورنصیری درس خواند و همچنین دیپلم خود را نیز از دبیرستان شهید خداپرست أخذ نمود. 🔹محمد در دوران نوجوانی و جوانی فعالیت‌های فرهنگی و آموزشی زیادی را در مسجد جامع محل و حوزه بسیج شهید بهشتی داشت؛ ایشان در برگزاری یادواره‌های شهدا به صورت ویژه کمک می‌کرد و نقش بسزایی در زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهدا ایفا می‌نمود. 🔹محمد بعد از گرفتن دیپلم در آزمون ورودی دانشگاه افسری امام حسین(علیه‌السلام) شرکت کرد و پس از فارغ‌التحصیلی در مقطع لیسانس در سال ۱۳۸۹ به عضویت رسمی لشکر عملیاتی ۱۶ قدس گیلان درآمد؛ شهید محمد اتابه در سال ۱۳۸۹ ازدواج کرد و درسال ۱۳۹۳ تنها یادگار او، امیرحسین به دنیا آمد؛ این شهید در طول مدت خدمت همواره در حال انجام مأموریت در جبهه‌های شمالغرب بود. 🔹شهید اتابه در دی ماه سال ۱۳۹۴ برای اولین بار عازم سوریه شد و پس از دو ماه دوری از خانواده و فرزندش به دیار خود بازگشت،ولی عشق به اهل بیت به ویژه حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) اجازه نداد که او را از سوریه و حریم آل‌الله دور نگه دارد. 🔹او پس از ۸ ماه درحالیکه تنها دو روز که از مأموریت قبلی خود بازگشته بود، برای بار دوم عازم سوریه شد و سرانجام در ۹ آبان ۱۳۹۵ در منطقه آکادمی نظامی۳هزار(همدانیه)شهر حلب سوریه بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه سر به شهادت رسید. 🔹پیکر مطهر این شهید پس از یک روز به خاک میهن بازگشت و به زادگاهش منتقل شد و در جوار آستان مقدس آقا‌سید ابراهیم و چند تن از شهدای دفاع مقدس واقع درگلزار شهدای شهر گوراب زرمیخ آرام گرفت. 🌷 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 🔵شهید مدافع‌حرم ذاکر حیدری 📀راوے: فرزند شهید 🎈پدرم سال۱۳۶۱ عضو سپاه پاسداران شده بود. بار‌ها به جبهه رفته و جانباز ۲۵درصد بود. شیمیایی هم بود اما پیگیر پرونده جانبازی‌اش نمی‌شد. موج‌گرفتگی هم داشت. وقتی اثرات موج بروز می‌کرد، آن لحظه معلوم نبود چه کار می‌کند! هیچ‌چیز یادش نمی‌ماند. نمی‌گذاشت این صحنه‌ها را ببینیم. بعد از اینکه حالش خوب می‌شد، می‌گفت: ببخشید شما را ناراحت کردم. 🎈از مهم ترین ویژگی‌‌های بابا یکی این بود که دائم‌الوضو بودند؛ هیچوقت بدون وضو بیرون نمی‌رفتند. نماز اول وقت را هم ترک نمی‌‌کردند و سحرگاهان ما با صدای قرآن ایشان از خواب بیدار می‌شدیم. هرروز بعد از نماز صبح سوره اَلرّحمن را قرائت می‌‌کرد. هنوز هم صدایش در گوشم هست. ...🕊🌹 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ❄️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❄️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم