eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️ ▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️ ▪️ ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ نه اینکه من همسرش باشم بخوام ازش تعریف کنم بلکه همه ی همکارا و کسایی که با حسین آقا برخورد داشتن تا اسم حسین آقا رو می شنوند اولین عکس العملشون لبخنده چون خوشرویی حسین آقا زبانزد همه بود وتشیع جنازه پرشکوهش این را ثابت کرد که در شهر ما بی نظیر و بی سابقه بود خیلی مهربون و شوخ طبع بود آدم برونگرایی بود تا جایی که از دستش برمی آمد برای حل مشکلات دیگران تلاش میکرد و منو و بچه ها رو خیلی دوست داشت تا جایی که حتی جلوی همه این محبتشو ابراز می کرد. زیاد حرف از شهادت نمی زد ولی وقتی از سفر اول سوریه برگشت چندبار میان شوخ طبعی هاش حرف از شهادت زد یه روز بعدازظهر باهم نشسته بودیم برگشت بهم گفت : خانم چرا دعا نمی کنید من شهید بشم بهش گفتم مگه میشه یه زن برا شوهرش دعا که شهید بشه بهم گفت : خانم شما هنوز بهشت و عظمت شهادت رو درک نکردید که شیرین ترین مرگ شهادت در راه خداست من سکوت کردم اون ادامه داد و گفت : خانم اگر بدونی اجر شهید گمنام چقدر زیاده که حسین آقا با این چهل روز مفقودالاثریش به اون آرزوی خودش هم رسید . ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️🍀🍃🍀🍃🌷 ◼️🍃🍀🍃🕊 ▪️🍀🍃🌷 ◼️▪️◼️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️ ▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️ ▪️ ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ همیشه حسین آقا دو قلوها را حمام می‌کرد و من لباس تنشان می‌پوشاندم. روز 14 فروردین به کندوها وزنبورهایش سرکشی کرد و شب خسته بود و قرار بود خانه پدرم بمانیم . ساعت 11 شب موبایلش زنگ زد . گوشی را که قطع کرد دیدم یک لبخندی تمام صورتش را پوشانده است . فهمیدم مسافر سوریه شده است. من هیچ وقت برای ماموریت‌هایش بی تابی نمی‌کردم اما این بار بی اختیار گریه‌ام گرفته بود، دلهره گرفته بودم . به حسین آقا گفتم من از رفتنت ناراحت نیستم اما چون یکدفعه است خیلی سخت می‌گذرد، وقتی شوهرت را می‌فرستی سوریه باید منتظر جانباز شدن، شهید شدن یا مفقودالاثر شدن یا اسیر شدنش باشی. با من و بچه ها خداحافظی کرد و سوار ماشین شد . دید که من دارم گریه می‌کنم دوباره از ماشین پیاده شد . من اشک را در چشمانش دیدم . اولین بار بود که وقتی به ماموریت می‌رفت اشک در چشمانش حلقه می‌زد . احساس می‌کردم آن لحظه که داشت می‌رفت معنویت محض بود، رهبر انقلاب جمله‌ای دارند که می‌گویند: «شهدای مدافع حرم از اولیاء الهی هستند» من این موضوع را شب آخر به عینه دیدم . خودش می‌گوید انگار همه تحمل‌هایی را که تاکنون در ماموریت‌ها و دوری‌های همسر کرده بود تمرین بود و همه مقاومت‌ها مقدمه این امتحان ؛ این یک ماهی که رفته بود دلم آشوب بود، انگار خدا می‌خواست این جدایی در دلم بیفتد . ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️🍀🍃🍀🍃🌷 ◼️🍃🍀🍃🕊 ▪️🍀🍃🌷 ◼️▪️◼️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️ ▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️ ▪️ ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ سه شنبه 15 اردیبهشت آخرین تماس حسین آقا بود وقتی زنگ زد اول با بچه‌ها حرف زد ، تعجب کرده بود که در این یک‌ماهی که نبوده چقدر صحبت کردنشان خوب شده است ! بعد که من گوشی را برداشتم گفت : خانم‌ اینها چقدر خوب صحبت می‌کنند !! گفتم : ان شاءالله تا شما بیایی اینها خیلی شیرین زبان شدند . در آن تماس آخر تلفنی به من گفت : خانم تا کی می خواهی این طرف آن طرف باشی؟ دست بچه‌ها را بگیر و برو خانه ؛ برو در خانه خودت که آرامش داشته باشی . می‌دانست من شب‌ها تنها می‌ترسم که در خانه بمانم. به من گفت : خانم بر این ترست غلبه کن ؛ بعد هم از من خواست دعا کنم و همیشه صحیح و سالم باشد و جهاد کند و خداحافظی کرد . روز پنج شنبه و جمعه هر چه منتظر ماندم حسین آقا تماس نگرفت، دلم شور می‌زد، جمعه غروب بود و دلتنگی داشت خفه‌ام می‌کرد . من در یک گروه تلگرامی به نام «مدافعان حرم» عضو بودم ؛ از صبح می‌خواستم که از این گروه لفت بدهم اما دستم نمی‌رفت. غروب یک پیام آمد که 18 نفر از سپاه مازندران در خان طومان به شهادت رسیدند، همان لحظه انگار به دلم الهام شد که حسین آقا شهید شده است ؛ ساعت 1:20 دقیقه شب یک پیام آمد که اسم «مشتاق» بین شهداست . من برای آن طرف نوشتم : ساعت 1:20 دقیقه شب این پیام را می‌دهی؟ من نمی‌بخشمت . باور نکردم و خودم صبح تنها به سپاه نکا رفتم. جواب درستی به من ندادند. بعد از چند ساعت اعلام کردند که شهادت 13 نفر از شهدای خان طومان قطعی است . حسین آقا که بار اول به سوریه رفته بود من می‌شنیدم که دیگران می‌گفتند مدافعان حرم 9 میلیون پول می‌گیرند، به آنها می‌گفتم شما حاضر می‌شوید شوهرانتان را فقط به خاطر 9 میلیون به جایی بفرستید که اسارت، شهادت، جانبازی یا مفقودالاثری دارد؟ حسین آقا که بار اول از ماموریت سوریه برگشته بود، این گله‌ها را پیش او مطرح کردم و گفتم چه جوابی دادم ! به من گفت : خانم چرا اینطور جوابشان را می‌دهی؟ بگو 9 میلیون چیست؟ ما 200 حق ماموریت می‌گیریم . اینها به خاطر نظام جمهوری اسلامی رفتند. خود حسین آقا در یک مجلسی می‌گفت: حاضری خمپاره 60 در 10 متری تو بخورد؟ حاضری نیم ساعت در یک گودال زمین گیر شوی و اگر سرت را بلند کنی به رگبار بسته شوی؟ پول ارزش دارد یا جان؟ خیلی از همکاران حسین آقا هستند که دوست دارند مجدد بروند جبهه اما قسمتشان نمی شود . باید برای این راه لطف خدا شامل حال آدم بشه و امضاء کنند که در این راه قدم بگذاری. ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️🍀🍃🍀🍃🌷 ◼️🍃🍀🍃🕊 ▪️🍀🍃🌷 ◼️▪️◼️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️ ▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️ ▪️ ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ حسین آقا می‌گفت : اولا فقط به خاطر مظلومیت سیده زینب "سلام الله علیها". دوماً اگر به سوریه بروید قطعاً زمینه ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه ش یف) را می‌بینید. حسین و تمامی کسانی که شهید مدافع حرم هستند فدایی سیدعلی خامنه‌ای شدند، حسین آقا این اواخر اصلا اخبار نمی‌دید . می‌‌گفت : من اعصابم خرد می‌شود، اینها دارند رهبرم را دق می‌دهند . به قدری رهبر را دوست داشت که من می‌گفتم : خب برو بیت رهبری مشغول کار شو . می‌گفت : نه من باید به جهاد بروم ، برای جهاد ساخته شدم . من گردان صابرین را رها نمی‌کنم . آموزش نظامی دیده‌ام و مدیون نظام هستم . من اول که خبر شهادتش را شنیدم برای تربیت بچه‌ها خیلی ترسیدم اما یکی از دختر عمه‌هایم که فرزند شهید است می‌‌گفت : عارفه خانم نترس ؛ خودت حضور شهید را در خانه احساس می‌کنی. حسین آقا آرزو داشت پسرم شبیه خودش پاسدار و تکاور شود، من همان زمان گفتم بیا جوری تربیتش کنیم که بعدها که بزرگ شد نگوید نمی‌خواهم پاسدار شوم . حالا هم به حسین آقا قول می‌دهم که ان شاءالله امیرمهدی جانم سرباز امام زمان "علیه السلام" و مانند پدرش تکاوری شجاع شود. خیلی دلتنگ همسرم هستم هر چند بغضم را نمی شکنم اما همسفر دلسوزی چون حسین آقا داشتم موهبت خدا بودبرای من ؛ اما باور دارم که خداوند در وعده اش صادق است و خود سرپرستی من و دو کودک خردسالم را بر عهده می‌گیرد و چقدر نگاه خدا تحمل این ماجرا را آسان می‌کند . پیکر مطهر شهید حسین مشتاقی در آستانه نیمه شعبان به وطن بازگشت و یک ماه پس از انجام مراحل شناسایی در نیمه ماه رمضان در زادگاهش به خاک سپرده شد . ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️🍀🍃🍀🍃🌷 ◼️🍃🍀🍃🕊 ▪️🍀🍃🌷 ◼️▪️◼️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️ ▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️ ▪️ ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ می دانم بعد از من نظم زندگی شمابهم می خورد و راه سختی را درپیش دارید ولی توکل کنید به خدا و باید به زندگیتان ادامه بدهید . می کنم بعد از شهادتم صبور باشید و از شما می خواهم که روحیه خود را حفظ کنید ؛ و روحیه خود را از دست ندهید ؛ و با روحیه بالا و با انگیزه و امید زندگی کنید و یک زن با حجاب و مرتب باشید و مواظب خود باشید که دیگران نتوانند براحتی درمورد شما چادری ها اظهار نظر کنند وشمارا زیر سوال ببرند . می کنم دخترم نازنین زهرا جان حجابش را حفظ کند و خانمی چادری و باحیا تربیت کنید . دارم بچه ها را طوری بزرگ و تربیت کنید که همه بهشون افتخار کنند و با افتخار از فرزند شهید بودنشان یاد کنند . امیر مهدی و نازنین زهرا باید خیلی هوای همدیگر را داشته باشند و الگوی برادر و خواهر نمونه ای برای دیگران باشند . امیرمهدی جان باید پاسدار بشود و مثل من باید پاسدار تکاور بشود این وصیت من است به شما پسرم باید شبیه من وارد میدان رزم و جهاد بشود . می کنم که صبور باشید و کاری نکنید که بعد از شهادت من دشمن از شیون و زاری شما شاد شود . ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️🍀🍃🍀🍃🌷 ◼️🍃🍀🍃🕊 ▪️🍀🍃🌷 ◼️▪️◼️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷💠🕊🕊🕊🌷▪️🕊 🌷💠💠🕊🕊🌷▪️▪️ 🌷🌷🌷💠🕊🌷🌷🌷🌷 🌷💠🕊❄️❄️🌷 🌷💠🕊❄️❄️🌷 🌷🌷🌷💠🕊🌷🌷🌷🌷 🌷💠💠🕊🕊🌷▪️▪️ 🌷💠🕊🕊🕊🌷▪️🕊 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 جاویدالاثرابراهیم_عشریه خاطرات زیادی با وی دارم.بسیارمرد صبور ومهربانی بوداگرجایی به مشکل برمی‌خوردیم بحثمان به خوشی ختم می‌شد. یکی ازبهترین خاطرات این بودکه بعداز عروسی برای ماه عسل به مشهد مقدس رفتیم اماپول برای مستقرشدن درهتل نداشتیم،رفتیم حرم زیارت ونماز خواندیم بعدراجع به آینده وزندگی و تربیت فرزندان صحبت کردیم وماه عسل ماشدروز عسل؛چون یک‌روزه برگشتیم. حاصل زندگی شیرین وخوبم باابراهیم سه دختر بود.دختراولمان زهرا20 تیر 84 دراصفهان به دنیا آمد.قراربوداسمش را رهمابگذاریم اماچون روزشهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)به دنیا آمدنامش را زهراگذاشتیم. دراصفهان دوره‌های آموزشی راگذرانده به‌عنوان مربی نمونه انتخاب شدو شبهای جمعه درکلاس اخلاق شرکت می‌کرد. بنده نیزمسئول کلاس مکتب القرآن جامعة القرآن بودم. بعدبه قم رفتیم و شهید درمرکز آموزش قم به‌عنوان مربی ورزشی در رشته جودو مشغول به فعالیت شد وهمچنین تدریس می‌کرد.سال87زینب و19بهمن سال90فاطمه معصومه به دنیا آمد. 🌷🌷🌷🌷 🌷💠🕊🌷▪️ 🌷🌷💠🌷🌷🌷 ▪️🌷💠🕊🌷 🌷🌷🌷🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷💠🕊🕊🕊🌷▪️🕊 🌷💠💠🕊🕊🌷▪️▪️ 🌷🌷🌷💠🕊🌷🌷🌷🌷 🌷💠🕊❄️❄️🌷 🌷💠🕊❄️❄️🌷 🌷🌷🌷💠🕊🌷🌷🌷🌷 🌷💠💠🕊🕊🌷▪️▪️ 🌷💠🕊🕊🕊🌷▪️🕊 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درسال94صحبت ازمدافع حرم ورفتن به سوریه مطرح شدوبه من گفت"خانم، اسمم رابرای رفتن به سوریهنوشتم، هرچنددرجایگاه مدافع نیستم."،نگاهی کردم و گفتم "هرچه خداخواهد همان می‌شود.وقتی این لباس سبز را به تن کردی یعنی خداوند لیاقت وسعادت شهادت درراهش را نصیبتان کرد". تا اینکه یک شب آمد گفت "خانم، رفتن به سوریه حتمی شد" به‌ظاهر آرامش خود را حفظ کردم اما در دلم آشوب بود تااذان صبح نتوانستم بخوابم. مدام ذکر یا حضرت زینب(سلام الله علیها) یا حضرت رقیه(سلام الله علیها) خواندم. پدر ستون محکمی برای خانه و خانواده است، نبودنش سخت بود. اما با خودم گفتم "اکنون زمان عمل کردن است و باید نشان بدهم چقدر قوی هستم". زمانی که روضه اهل‌بیت(علیه السلام) را می‌شنویم می‌گوییم ای‌کاش ما آن زمان بودیم، اکنون نیز همان زمان است. 🌷🌷🌷🌷 🌷💠🕊🌷▪️ 🌷🌷💠🌷🌷🌷 ▪️🌷💠🕊🌷 🌷🌷🌷🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷💠🕊🕊🕊🌷▪️🕊 🌷💠💠🕊🕊🌷▪️▪️ 🌷🌷🌷💠🕊🌷🌷🌷🌷 🌷💠🕊❄️❄️🌷 🌷💠🕊❄️❄️🌷 🌷🌷🌷💠🕊🌷🌷🌷🌷 🌷💠💠🕊🕊🌷▪️▪️ 🌷💠🕊🕊🕊🌷▪️🕊 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 معمولاً به مراسم عروسی نمی‌رفت، اما 18 اسفند 94 عروسی در تهران دعوت بود، از این فرصت استفاده کرد و از پدر و مادر و تمام فامیل نزدیک خداحافظی کرد و شب بعد آن تا سه صبح نشست و وصیت‌نامه را نوشت. زمان اعزام وصیت‌نامه را به دستم داد و گفت "همسرم، ظاهر و باطن زندگی من همین است، می‌سپارم به شما مراقب فرزندانم باش". 🌷🌷🌷🌷 🌷💠🕊🌷▪️ 🌷🌷💠🌷🌷🌷 ▪️🌷💠🕊🌷 🌷🌷🌷🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃 🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌼🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺🌼 🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 روز بیست و دوم بهمن شهید شده بود ولی ما خبر شهادت را بیست و چهارم بهمن شنیدیم .خیلی سخت بود. قابل توصیف نیست. اصلاً باور نمی‌کردم. هنوز هم باور نکرده‌ام. الآن هم می‌گویم که در سوریه است. ده ماه است که شهید شده، ولی ما هنوز باور نکرده‌ایم . نه من، نه اسراء ، نه زهرا و نه امیر ؛ هیچ‌کداممان باور نکرده‌ایم . در آخرین روزهای باقی مانده به روز شهادت حاج عباس، من را به سوریه و به زیارت خانوم زینب(سلام الله علیها)برند. حاج عباس به من گفت : شاید این آخرین دیدارمان باشد و بازگشتی در کار نباشد ، ولی درهرصورت اگر شهید شوم ، ناراحت نشوید چون به آرزوم رسیده ام . در مراسم سوگواری شهید حاج عباس عبدالهی من در پاسخ به کسانی که عبارت(غم آخرتان باشد) را بکار میبردند ، گفتم : چه غمی ، پدرم به آرزویش رسیده است ، به جای تسلیت تبریک بگویید . 🌸🍃🌺🌼🌼🌺🍃🌸 🌸🍃🌺🌼🌺🍃🌸 🌸🍃🍃🍃🍃🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁 🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼 🍁🌼🍁              💠💠💠       🌼💠                     💠💠 🍁💠💠       💠       💠 🌼💠         💠💠 🍁🌼🍁  💠💠💠 🌼🍁🌼💠💠💠💠🍁🌼 💠💠💠💠💠💠💠💠💠 28 دی ماه سال 92 بود که بعد از کلی تلاش و نتیجه نگرفتن در مورد منصرف کردن احمدآقا ما ازدواج کردیم ، دوست من همسر یکی از دوستان احمدآقا بود و از طرف دیگر خانواده ما و احمدآقا با یکدیگر همسایه بودیم . به همسر دوستشان پیام داده بودند که می خواهم به خواستگاری خانم رضائی بروم و شما به اطلاعشان برسانید . در روزهای قبل از خواستگاری و آشنایی ما شرط و شروط زیادی گذاشتیم و همه را پذیرفتند و گفتند : من همه شروط شما را می پذیریم اما یک شرط دارم می خواهم شرایط کاری و مأموریت های شغلی ام را تحمل کنید ؛ من هم پذیرفتم . روز خواستگاری تنها آمدند ، می دانستم خانواده شان مخالف این ازدواج هستند و تمام تلاشم را کردم تا منصرفشان کنم از ازدواج باخودم اما نشد و سرانجام گفتند : من تا با شما ازدواج نکنم کوتاه نمی آیم . مدتی که همسر شهید احمد گودرزی بودم برایم مثل خواب و رویایی است که دیگر تکرار نمی شود . 🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼 🍁🌼💠💠💠🌼🍁 🌼🍁  💠💠   🍁🌼 🍁🌼     💠     🌼🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁 🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼 🍁🌼🍁              💠💠💠       🌼💠                     💠💠 🍁💠💠       💠       💠 🌼💠         💠💠 🍁🌼🍁  💠💠💠 🌼🍁🌼💠💠💠💠🍁🌼 💠💠💠💠💠💠💠💠💠 روزهای اول فکر می کردم شرایط کاری به همین مأموریت های اداری خلاصه می شود ، اولین بار که به من گفتند : می خواهند بروند سوریه 3 ماه طول کشید دفعه دوم به من گفتند : برای آموزش 800 نفر نیرو می روند یزد که بعدا متوجه شدم با همان نیروهای فاطمیون اعزام شدند . خبر شهادتشان را به من نگفتند و کاملا اتفاقی متوجه شدم ؛ فرزندم که احمدآقا هیچ وقت ندیدش چون  بعد از اعزام دوم احمدآقا متولد شد ؛  رفتم نزدیک خانه پدری شان دیدم جمعی از اهالی محل مشکی پوشیده اند عکس احمدآقا را چاپ کرده اند و می خواهند بروند منزل مادرشان تا خبر شهادت همسرم را بدهند که من متوجه شدم . روزهای بعد از شهید احمد گودرزی به ما خیلی سخت می گذرد ، اصلا بین روزهای بودنش با نبودنش خیلی فرق است این روزها دلمان پر است و امیدمان کم شده است وزمانی که می بینم مراکز فرهنگی که مرکز توجه و حضور مردم هستند مثل فرهنگسرای گلستان برای خانواده شهدا ارزش قائل می شوند امید دوباره پیدا می کنم . مدتها بود که روحیه خوبی نداشتم مراسم های زیادی دعوت می شوم اما انرژی خوبی نمی گرفتم ، فرهنگسرای گلستان و مراسم تجلیلی که ترتیب داده بودند آنقدر خودمانی و صمیمانه بود که فراموش نمی کنم امیدی در دلم زنده شد و امیدوار شدم که همسران شهیدان و یاد و خاطره شهدای مدافع حرم برای مردم از اهمیت بالایی برخوردار است ؛خوشحالم فرهنگسرای گلستان پیشقدم تجلیل از خانواده های شهدای مدافع حرم است . 🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼 🍁🌼💠💠💠🌼🍁 🌼🍁  💠💠   🍁🌼 🍁🌼     💠     🌼🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁 🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼 🍁🌼🍁              💠💠💠       🌼💠                     💠💠 🍁💠💠       💠       💠 🌼💠         💠💠 🍁🌼🍁  💠💠💠 🌼🍁🌼💠💠💠💠🍁🌼 💠💠💠💠💠💠💠💠💠 احمد آقا تو سوریه زخمی شده بود . وقتی برگشت چون باردار بودم نمی خواست که من متوجه مجروحیتش بشم لباس زیاد می پوشید . می گفتم :  چرا لباس زیاد می پوشی می گفت : سوریه هوا خیلی سرده لباس زیاد پوشیدم عادت کردم . من بعد از شهادت احمد آقا فهمیدم که در سوریه مجروح شده بود . بعدا متوجه شدم قبل از آمدن به منزل مجروح شده بودند و حتی یک هفته در بیمارستان بقیه الله بستری بودند و چون زخمی بودند لباس زیاد می پوشیدند که من متوجه نشوم . 🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼 🍁🌼💠💠💠🌼🍁 🌼🍁  💠💠   🍁🌼 🍁🌼     💠     🌼🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم