🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐💐🌾🍀🌾
🍀🌾 💐💐 🌾🍀
🌾🍀 💐 🍀🌾
🍀🌾💐
🌾🍀💐💐
🍀🌾💐💐💐
🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
قسمت 7⃣1⃣
#مارایت_الاجمیلا
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمدرضا_زارع_الوانی
جواب ابلهان خاموشی است، اما اگر باز هم بخواهم پاسخی در خور به آنها بدهم باید بگویم که شما دنیا پرست هستید که همه مسائل را با معیار مادیات و پول میسنجید . شماها که از پول بدتان نمیآید ، چرا نمیروید؟
آیا حاضرید در قبال دریافت میلیاردها پول ، فرزندتان طعم یتیمی را بچشد؟ آیا حاضرید در مقابل گرفتن امکانات و پول عضوی از اعضای بدنتان را بدهید و یا قطع نخاع شوید؟ باید به آنها گفت : آیا حاضرید در قبال مادیات به اسارت داعش و حرامیها بیفتید که به هیچ اصول انسانی و ایمانی پایبند نیستند و مروت ندارند . اینها همان سبک مغزانی هستند که در روز عاشورا صحبتهای اباعبدالله الحسین (علیه السلام) هم تأثیری بر آنها نداشت و در تعلقات دنیوی و مادی اسیر شدند . در حادثه کربلا هم عدهای از دین خارج شده و به کاروان امام حسین بن علی(علیه السلام) و حضرت زینب(سلام الله علیها) طعنهها و کنایهها زدند . همانطور که حضرت زینب(سلام الله علیها) با قرائت آیهای از آیات خدا پاسخشان را داد من هم اینگونه پاسخ میدهم :
«ما رأیت الا جمیلا».
اما امیدوارم هدایت شوند و روزی فرا برسد که بفهمند مدافعان حرم و رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی برای چه و برای که رفتند .
🍀🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐💐🌾🍀🌾
🍀🌾 💐💐 🌾🍀
🌾🍀 💐 🍀🌾
🍀🌾💐
🌾🍀💐💐
🍀🌾💐💐💐
🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
قسمت 8⃣1⃣
#اسلحه_پدر
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمدرضا_زارع_الوانی
برای محمدقاسم که برنامههای زیادی دارم . ابتدا عملی کردن سفارشات پدرش مد نظر من است . رضا در وصیتنامهشان خطاب به محمدقاسم نوشته است : محمدقاسم جان خودت را از مجالس تلاوت قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) دور نکن که خطبه پیامبر (صل الله علیه وآله وسلم ) به ثقلین بود .
سفارش دیگر همسر شهیدم دستگیری از مستمندان و نیازمندان است . او از محمدقاسم خواسته بود که : با مادرت مهربان باش و به مادرت وفا کن . سعی کن در مکتب شهدا و شهادت تلمذ کنی . راه پدر را ادامه بده . من هم دوست دارم تا اسلحه جهاد شهیدم را به دستان پسرش بسپارم و امیدوارم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) ظهور نمایند . چرا که اهل بیت (علیهم السلام) ناموسپرست هستند و اجازه نخواهند داد عمه سادات اینگونه به دست کفتارها بیفتد و حقیقتاً انتقام خونهای ریخته شده را از کفار خواهند گرفت . انشاءالله.
#دسته_گلهای_زیبا
یک شب به منزل یکی از همرزمان همسرم قاسم قریب دعوت شدیم . خانواده ما و خانواده سجاد طاهریان . آن شب تولد من هم بود . آقا رضا به سجاد و قاسم گفتند من میخواهم بروم بیرون و کیک تولد بخرم . هر سه با هم رفتند کمی بعد بازگشتند در دستان هر سهشان دستهگلی زیبا بود . یک شاخه گل نرگس و دو شاخه گل مریم .
آقا سجاد دست گل را به همسرشان تقدیم کردند . آقا قاسم هم همینطور . رضای من هم آن دست گل را به من هدیه کرد . وقتی خبر شهادت سجاد و قاسم را شنیدم یاد آن شب و آن دسته گلها افتادم . گلهایی که برایمان پیغامی از سوی شهادت داشت . ما در روز قیامت منتظر همسران شهیدمان با همان دسته گلها هستیم . انشاءالله .
🍀🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ 🛑⭕️🛑🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷
🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑
⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑
🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑
🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑
#خادم_مسجدجمکران
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#قاسم_غریب
قاسم برای اولین بار در شب 21 بهمن 83 با دو نفر از دوستانش به خواستگاری آمد. خوب به یاد دارم ساعت 9 شب بود. در سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی غریو اللهاکبر مردم به گوش میرسید. از آن موقع به بعد هر وقت غریو اللهاکبر را میشنوم، یاد شب خواستگاری قاسم میافتم و خاطره شیرین آن شب برایم زنده میشود. وصلت خیلی اتفاقی رخ داد و ماجرای جالبی دارد. همسرم شهید قاسم غریب متولد 1361 در روستای سیدمیران گرگان بود اما محل خدمتش در یگان صابرین تهران بود. یکبار که برای زیارت به قم میآید، دوستش که در قم سکونت داشت به ایشان گفته بود شما قصد ازدواج ندارید؟ قاسم هم گفته بود اگر خانم سید و مؤمنی باشد تمایل به ازدواج دارم. دوست شان از همسرش میخواهد تا کسی را به قاسم معرفی کند که ایشان هم از دوستانش که خادم مسجد جمکران بود سؤال میکند و در نهایت من به قاسم معرفی میشوم.
#روزهای_خوش_آشنایی
همسرم پاسدار بود و دوره خلبانی را میگذراند. عاشق پرواز بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. همسرم ابتدا از اعتقادات و ایمانشان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد. قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از مأموریتهای پیش رو و از زندگیای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختیها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم. قاسم در همان جلسه از احتمال شهادتش برایم گفت. میگفت : که عاشق شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم عرض زندگیام قشنگ باشد. طولش مهم نیست.
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ 🛑⭕️🛑🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷
🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑
⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑
🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑
🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑
#بیمه_امام_زمان_علیه_السلام
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#قاسم_غریب
منظورم این است که غنای یک زندگی مشترک بیشتر برایم اهمیت داشت. در اطرافم میدیدم افرادی را که فقط در کنار هم زندگی میکنند و هیچ عشقی در میان نیست. دوست داشتم زندگیام با عشق همراه باشد، هر چند کوتاه. به خاطر همین وقتی همسرم از شهادت صحبت میکرد میگفتم ارزش دارد آدم کنار یک نفر خوب زندگی کند هر چند کوتاه باشد. قبل از مراسم عقد با خودم میگفتم همسرم شهادت را دوست دارد اما کو جنگ! جنگی در میان نیست که او شهید شود. اما بعد از عقد وقتی آلبوم عکسهای همسرم را ورق میزدم تازه متوجه شرایط کاری و حساسیتهای شغلیشان شدم. برای همین بعد از آن هر زمانی که به مأموریت میرفت من استرس زیادی را تا بازگشتش تحمل میکردم. برای آرام شدنم ایشان را بیمه امام زمان کردم و هر ماه مبلغی را به مسجد جمکران میدادم و آخرین بیمه را خودشان نیمه شعبان سال 1394 دو هفته قبل از سفرشان به سوریه دادند.
#شهیدغریب_با_دونام
من و قاسم روز دوشنبه پنجم اردیبهشت 1384 عقد کردیم و بعد از عقد به حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) رفتیم. چون شب مبعث بود، همسرم برای من مداحی خواند. او نذر کرده بود اگر پسردار شدیم اسمش را عباس بگذاریم. فردای عقد به او گفتم شما به حضرت عباس "سلام الله علیها" ارادت داری. من هم ارادت خاصی به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) دارم. میتوانم شما را مهدی صدا کنم. ایشان فکر کرد و گفت : مهدی غریب! خیلی قشنگ است و از آن روز به بعد من ایشان را مهدی صدا کردم. من و مهدی ششم بهمن سال 1384 زندگی مشترکمان را در تهران آغاز و دو سال بعد به قم مهاجرت کردیم. 10 سال و سه ماه با هم زندگی کردیم و حاصل زندگی مشترکمان دو فرزند است؛ امیرعباس متولد بهمن ماه 1386 و محمدامین متولد اسفندماه 1388.
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ 🛑⭕️🛑🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷
🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑
⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑
🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑
🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑
#شاخصه_های_اخلاقی
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#قاسم_غریب
آقاقاسم(مهدی) در همه کارها به خدا توکل میکرد. نمازش را در هر شرایطی اول وقت میخواند. احترام زیادی به پدر و مادرش میگذاشت و هر کاری از دستش بر میآمد برایشان انجام میداد و هرگز کوتاهی نمیکرد. اهل غیبت نبود و اگر کسی در جمعی غیبت میکرد، حتماً متذکر میشد. مهدی من گوش به فرمان رهبری بود و پشتیبان ولایت فقیه، به طوری که در وصیتنامهشان به همه تأکید کرده است که پشتیبان ولایت باشید و از خط ولایت فاصله نگیرید. ایشان آرام و قرار نداشت و آنقدر از شهادتش مطمئن بود که میگفت در نماز شبت هر چی از خدا بخواهی میدهد.
#حرف_رفتن_واعزام
دوماه قبل از اعزامش گفت: من برای سوریه ثبتنام کردهام که اگر نیازی به من بود بروم. گفتم خطری ندارد؟! مهدی گفت : نه من برای آموزش تخریب میروم آنقدر به خودش و تواناییهایش اعتماد داشتم که رفتنش برایم قابل قبول بود. با اینکه ایشان به خاطر جانبازی چشمش معاف از رزم بود اما آنقدر کارش را دوست داشت که با جان و دل تلاش میکرد. بعضی وقتها میگفتم: مهدی قدر جانت را بدان به خودت استراحت بده اما ایشان میگفت: وقت برای استراحت زیاد است.
#مجروحیت_دردفاع_ازوطن
آقاقاسم(مهدی) در مبارزه با گروههای انحرافی پژاک و منافقین داخلی فعال بود و چهار ترکش در بدنش داشت. چشم چپش را هم سال 1391 در یکی از عملیاتهای آموزشی از دست داده بود.
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ 🛑⭕️🛑🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷
🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑
⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑
🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑
🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑
#چندباراعزام_به_سوریه
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#قاسم_غریب
مرتبه اول دو روز قبل از نوروز 1394 راهی شد و بعد از 45 روز بازگشت و مرتبه دوم هم در تاریخ 26خرداد ماه عازم شد. مرتبه دوم وقتی میخواست برود به ایشان گفتم: آقامهدی همه به من میگویند به همسرت اجازه نده که برود ولی من میسپارم به خودت اگر یک درصد احتمال خطر در سوریه میدهی، نرو و مأموریت دومت را که در ایران است، انتخاب کن. آقامهدی گفت: خانم خطری برای ما نیست اگر هم اتفاقی افتاد این را خوب بدان که حرم برای ما ایرانیها خیلی اهمیت دارد. امروز خانم حضرت زینب(سلام الله علیها) تنهاست. این حرف را که زد هیچ چیزی نگفتم. آقامهدی گفت: چقدر خوب است که تو اینقدر زود راضی میشوی، گفتم: من در برابر اهلبیت " علیهم السلام" حرفی برای گفتن ندارم فقط اینبار از سوریه برای ما شیرینی بیاور، شیرینیهای آنجا بسیار خوشمزه است.
#برایم_دعاکن_براتم_رابگیرم
بچهها میدانستند پدرشان سوریه میرود و چون همیشه در مأموریت بود، برایشان عادی شده بود و من تا آن زمان نمیدانستم که در سوریه هم شهید دادهایم. مرتبه دوم وقتی اولین تماس را گرفت به من گفت: منتظر من نباشید شاید برنگردم. گفتم: آقامهدی لطفاً زنگ میزنی از این حرفها نزن ناراحت میشوم (شرایط در سوریه تغییر کرده بود.) آقا مهدی در این مأموریت فرمانده محور شده بود و چون شرایط را میدید احتمال برگشت نمیداد. ولی من هر بار میگفتم: تو اگر بخواهی سالم برمیگردی. بار آخر شب شهادت امام علی (علیه السلام) تماس گرفت من در مراسم شب قدر بودم. گفت: برایم دعا کن براتم را بگیرم. گفتم: آقا مهدی الان زود است به فکر شهادت باشی، بچهها به شما احتیاج دارند. گفت: خدای بچهها خیلی بزرگ است، شما را به خدا میسپارم .
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ 🛑⭕️🛑🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷
🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑
⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑
🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑
🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑
#آخرین_وداع
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#قاسم_غریب
مرتبه آخر قبل از رفتن کیف مدارکش را نشانم داد و گفت: خانم اگر من برنگشتم، مدارک را از کیفم بردارید، این شوخیها برایم عادی شده بود. گفتم انشاءالله به سلامتی برمیگردی. آقامهدی کفشهایش را میپوشید، به مادرم گفت: حاجخانم اگر برنگشتم مواظب زن و بچهام باش. مامان گفت: انشاءالله خودت برمیگردی میایی مواظبشان هستی. از زیر قرآن رد شد با همه روبوسی کرد و به من گفت: خداحافظ. گفتم آقامهدی آنقدر خجالت میکشی که حتی با من دست هم نمیدهی، دستم را بردم جلو باهم دست دادیم. خندهاش گرفت، خندید و رفت. آقامهدی آنقدر راضی و خوشحال بود مثل اینکه برای اولین بار به سفر زیارتی میرفت.
#نحوه_شهادت
24 ماه رمضان ساعت 11 شب آقامهدی با همرزمانشان در حال استراحت بودند که ساعت 12 با صدای تیراندازی آنها در حالی که غافلگیر شده بودند، از مقر خارج شدند. آقا مهدی که فرمانده محور بودند چند باری برای تقویت روحیه بچهها یا زینب (سلام الله علیها) میگوید و به جلو میرود تا بچهها هم قوت قلب بگیرند. ساعت یک نیمه شب در بیسیم آقامهدی را صدا میکنند ولی ایشان شهید شده بود و درگیری تا ساعت 3نیمه شب ادامه پیدا میکند و بعد از چند ساعت پیکر شهید غریب را پیدا میکنند و میبینند که هیچ خونی بر زمین ریخته نشده است اما وقتی پیکر شهید را از روی زمین بلند میکنند، خون از قلبشان سرازیر میشود.
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ 🛑⭕️🛑🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷
🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑
⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑
🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑
🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑
#هل_من_ناصراینصرونی
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#قاسم_غریب
آقامهدی شنبه شب به شهادت رسید و من خبر شهادتشان را روز دوشنبه از زبان عمه همسرم شنیدم. ابتدا باور نمیکردم ولی وقتی خبر را شنیدم به یاد خوابهایی افتادم که خودم و همسرم دیده بودیم. خوابهایی که با شهادت مهدی تعبیر شد. مزار ایشان در روستای سیدمیران گرگان است. مهدی همیشه میگفت: فامیلیام غریب است، محل کارم غریب است و همسرم از شهری غریب. مهدی هرگز فکر نمیکرد محل شهادتش هم در غربت باشد. مراسم تشییع با شکوه بود و مردم از اکثر شهرها آمده بودند و با حضورشان سنگتمام گذاشتند. من غبطه میخوردم به حال همسرم که با این درجه به شهادت رسید. مهدی 21 تیر 1394در ارتفاعات تدمر به آرزویش رسید. مهدی در انتهای همه مداحیهایش جمله «شهادت آرزومه» را زمزمه میکرد و آخرش هم به این مقام نائل شد. یادم است همسرم در یکی از جلسات خواستگاری گفت: خواب دیده در بیابانی است و امام حسین(علیه السلام) به ایشان میفرمایند: هل من ناصر ینصرنی و آقا مهدی در جواب میگویند: آقاجان من شما را یاری میکنم و تنها نمیگذارم. این خواب همسرم با رفتن به جمع مدافعان حرم تعبیر
شد؛ حرف از شهدای جاسوسان سال 90
می شد سرشو می نداخت پایین و چشماش خیس می شد رفقای زیادی رو اونجا از دست داده بود آرام وقرار نداشت تا چهار سال بعد در معرکه شام به رفیقانش پیوست .
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ 🛑⭕️🛑🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷
🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑
⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑
🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑
🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑
#تربیت_فرزندان
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#قاسم_غریب
آقا مهدی (قاسم) به امیر عباس قول داده بود کلاس اول شاگرد ممتاز بشه براش تبلت بخره. امتحانات خرداد ماه که تمام شد آقا مهدی به امیر عباس گفت: بریم تبلت بخریم. بهش گفتم: آقا مهدی هنوز کارنامه رو ندادن. مهدی گفت: من میدونم پسرم شاگرد ممتازه؛
تا وقت دارم براش بخرم. رفتند تبلت خریدند و باهم عکس سلفی گرفتند. آقا مهدی در مقابل خواسته های بچه ها هیچوقت نه نمی گفت ؛و هرچیزی که بچه ها می خواستند برایشان تهیه
می کرد وقتی چیزی که بچه ها دوست داشتند و آقا مهدی براشون می خریدتا سوار ماشین
می شدیم به بچه ها می گفت: حالا دست بابا رو بوس کنید. و بچه ها با خوشحالی دست بابارو بوس می کردند.
#شمامواظب_چادرت_باش
مهدی همیشه می گفت: امیر عباس دست راست بابا و محمد امین دست چپ باباست. وقتی باهم برای خرید بیرون می رفتیم؛ مهدی همه وسایل رو خودش بر می داشت. و می گفت خانم شما فقط مواظب چادرت باش. الان که با بچه ها خرید می ریرم. امیر عباس و محمد امین کمکم می کنند. می گم مهدی واقعا دست راست و چپ شما خیلی کمکم می کنند.
#یک_روزبه_من_افتخارمیکنی
یک روز به آقا مهدی گفتم: مهدی چرا اینقدر مطمئنی که شهید میشی ؟ گفت: در نماز شب هرچی از خدا بخوای بهت میده. خانم شما یک روز به من افتخار می کنید. بعداز شهادت آقا مهدی وقتی برای زیارت به سوریه رفتیم ؛ وارد حیاط حرم حضرت زینب "سلام الله علیها" که شدم. گفتم: مهدی بهت افتخار می کنم که از ما دل بکنی و به عشق بزرگتری که عشق به خدا و اهل بیت "علیهم السلام" بود رسیدی.
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷
⭕️ 🛑⭕️🛑🌷
⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷
🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑
⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑
🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑
🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑
#سفرمکه
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#قاسم_غریب
آقا مهدی خیلی به پدر و مادرش احترام می گذاشت و هرکاری ازش بر میومد برای اونها انجام
می داد و کوتاهی نمی کرد . و براش مهم بود که پدر و مادرش از دستش راضی باشند. سال 86 وقتی نوبت حج عمره به اسم ما در اومد بخاطر اینکه بچه ها هردو کوچیک بودند رفتن به این سفر معنوی برای ما سخت بود آقا مهدی گفت: خانم وقت زیاده ما مکه بریم اگه شما از صمیم قلب راضی باشید فیش مکه را به پدر مادرم بدیم که این سفر روبرن؛ گفتم من راضی ام؛ این سفر قسمت پدر مادر شماست؛ زنگ بزن خبر بده قبل این که زنگ بزنه گفت: ازت ممنونم قبول کردی باور کن دلم راضی نمی شد من زودتر از پدر مادرم سفر مکه برم.
#سفرمشهد
آخرین سفری که مشهد رفتیم چند ماه قبل از شهادت آقا مهدی بود. آقا مهدی تو حیات حرم امام رضا "علیه السلام" به بچه ها گفت؛ برای شهادت بابا دعا کنید. و همیشه وقتی به حرم امام رضا "علیه السلام" و حضرت معصومه "سلام الله علیها" می رفتیم از بچه ها می خواست برای شهادت بابا دعا کنند. ولی بچه ها مي گفتند ما دعا نمی کنیم شما شهید بشید ؛ به همسرم گفتم: چرا از حالا این حرفارو به بچه ها می زنید روحیه
بچه ها خراب میشه. آقا مهدی جواب دادند؛ بچه های من از حالا باید آمادگی داشته باشند. من بهش گفتم: خودم برات دعا میکنم.
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
▪️ ▪️
🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀
▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️
🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀
▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️
🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀
▪️ ▪️
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
#جلسه_خواستگاری
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_مشتاقی
سال 88 حسین به خواستگاری آمد : یک هفته قبل از خواستگاری خواب دیدم به من میگویند : اسمت در لیست بیمه زنهای پاسدار است. حسین آقا خیلی خجالتی نبود اما در مراسم خواستگاری خیلی خجالت میکشید. تنها چیزی که صحبت شد در آن جلسه در مورد کارشان بود. از من پرسید : صبور هستی؟ کارم طوری است که شاید یک سال خانه نباشم فقط دو روز باشم . من که دوست داشتم با یک طلبه یا یک پاسدار ازدواج کنم در جواب گفتم : اصلا با کارتان مشکلی ندارم، بنابراین 15 بهمن 88 عقد کردیم و عید 91 سر خانه و زندگی خودمان رفتیم.
#زندگی_مشترک
در دوران نامزدی یک دوره بیشتر ماموریت نرفت اما بعد از عروسی ماموریتهایش شروع شد. بعد از اینکه بچهها یکساله شدند یعنی خرداد 94 تا اردیبهشت 95 تقریبا دائم ماموریتهای مختلف میرفت. وما به لطف خدا صاحب فرزند دوقلو به نامهای امیر مهدی جان و نازنین زهرا جان شدیم که دو قلوهای شیرین، زیبا و دوستداشتنی هستند .
#انتخاب_نام_دوقلوها
حسین آقا به حضرت زهرا(سلام الله علیها) ارادت عجیبی داشت؛ میگفت اسم پسرمان را هر چه میخواهی انتخاب کن اما اسم دخترمان حتما باید «فاطمه» یا «زهرا» باشد. اسم نازنین زهرایم را «حسین آقا» انتخاب کرد و من هم به دلیل ارادتم به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) نام امیر مهدی را برای پسرمان انتخاب کردم.
#زیارت_عاشورا
مقید بود که شبها زیارت عاشورا بخواند و بخوابد . اگر نمیتوانست حتماً یک صفحه قرآن را میخواند .
#علاقمندبه_مداحی
میگفت : من خجالت میکشم مداحی کنم. همیشه کتاب مداحیاش روی اُپن آشپزخانه بود و به من میگفت بنشین من برایت مداحی کنم. بچهها هم که به دنیا آمده بودند و کمی متوجه میشدند یک کتاب دست آنها میداد و سه نفری شروع به روضه خواندن میکردند.
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
▪️🍀🍃🍀🍃🌷
◼️🍃🍀🍃🕊
▪️🍀🍃🌷
◼️▪️◼️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
▪️ ▪️
🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀
▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️
🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀
▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️
🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀
▪️ ▪️
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
#وابسته_ودلبسته
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_مشتاقی
من خیلی به حسین آقا وابسته بودم، قبل از ازدواج خیلی با دختر عموهایم رابطه خوبی داشتم و هفتهای یکبار با هم بودیم اما بعد از ازدواج، همه چیز من حسین آقا شده بود. تنها خوشی من حسین آقا بود. من حتی یکبار به حسین آقا نگفتم که به ماموریت نرو ؛ آذر 94 که میخواست برای اولین بار به سوریه برود دلم آشوب بود اما اصلا نمیگفتم نه !! همهاش میگفت : خانم نمیدانی عمه سادات چقدر مظلومه .
#ارادت_به_عمه_سادات
اولین باری که به سوریه رفت 50 روز بود. اصلا سخت نگذشت. حسین آقا که دفعه اول از سوریه برگشته بود میگفت: خانم من دیگه نمیتونم اینجا بمانم .
یک زمانی دیدم دو روز عصبانی است. گفتم : حسین آقا من کاری کردم که ناراحتی؟ گفت : نه ؛ گفتم : خب یک چیزی بگو ؛ گفت : دیگر نمیخواهند نیرو به سوریه اعزام کنند ؛ گفتم : این ناراحتی دارد؟ گفت : تو نمیفهمی ؛ مگر من چه چیزیام از دیگران کمتر است که سیده زینب سلام الله علیها من را نمیخواهد .
#چرادعامیکنی_شهیدنشوم
این اواخر یک روز بعد از ظهر حسین آقا به من گفت : شما چرا دعا میکنی من شهید نشوم؟ تو هنوز شهادت را درک نکردهای . دعا کن من شهید شوم که آن دنیا شفاعت شما را بکنم ؛ من گفتم : مگر میشود یک زن برای شهادت شوهرش دعا کند؟ گفت : هنوز شما بهشت را درک نکرده اید . من گفتم : ان شاءالله همیشه باشی، نذر حضرت زینب سلام الله علیها باش . بروی مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها باشی . میگفتم من حاضرم یک سال تو را نبینم فقط زنگ بزنی بگویی من سالمم . من هم بگویم من سایه سر دارم. حسین گفت : میدانی اجر شهید گمنام چقدر است؟ زدم روی پایم و گفتم : تو را به خدا نگو !! حالا میخواهی شهید بشوی شهید شو اما شهید گمنام نشو دیگر !!
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
▪️🍀🍃🍀🍃🌷
◼️🍃🍀🍃🕊
▪️🍀🍃🌷
◼️▪️◼️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم