eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 آقا مهدی خیلی به پدر و مادرش احترام می گذاشت و هرکاری ازش بر میومد برای اونها انجام می داد و کوتاهی نمی کرد . و براش مهم بود که پدر و مادرش از دستش راضی باشند. سال 86 وقتی نوبت حج عمره به اسم ما در اومد بخاطر اینکه بچه ها هردو کوچیک بودند رفتن به این سفر معنوی برای ما سخت بود آقا مهدی گفت: خانم وقت زیاده ما مکه بریم اگه شما از صمیم قلب راضی باشید فیش مکه را به پدر مادرم بدیم که این سفر روبرن؛ گفتم من راضی ام؛ این سفر قسمت پدر مادر شماست؛ زنگ بزن خبر بده قبل این که زنگ بزنه گفت: ازت ممنونم قبول کردی باور کن دلم راضی نمی شد من زودتر از پدر مادرم سفر مکه برم. آخرین سفری که مشهد رفتیم چند ماه قبل از شهادت آقا مهدی بود. آقا مهدی تو حیات حرم امام رضا "علیه السلام" به بچه ها گفت؛ برای شهادت بابا دعا کنید. و همیشه وقتی به حرم امام رضا "علیه السلام" و حضرت معصومه "سلام الله علیها" می رفتیم از بچه ها می خواست برای شهادت بابا دعا کنند. ولی بچه ها مي گفتند ما دعا نمی کنیم شما شهید بشید ؛ به همسرم گفتم: چرا از حالا این حرفارو به بچه ها می زنید روحیه بچه ها خراب میشه. آقا مهدی جواب دادند؛ بچه های من از حالا باید آمادگی داشته باشند. من بهش گفتم: خودم برات دعا میکنم. 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ ♦️✨🌿✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨ ♦️✨🌿 ♦️✨ همچون کبوتری در حرم امام رضا ( علیه السلام) آشیان می گرفت . وقتی به مشهد می رسید می گفت : اینجا که هستم مثل این که در آسمان سیر می کنم .اغنیا مکه روند و فقرا سوی تو آیند؛ جان به قربان تو شاها که حج فقرایی .. اما این بار از پشت گوشی این شعر را خواند ولی مشهدنرفته بود و پدر به خیال خودش که اودر مشهد است به اوالتماس دعا داشت . پس از باز گشت از سفر خبر پیچید فرهاد به مکه مشرف شده بود . پدر از این کار فرهاد بسیار در تعجب بود و فرهاد که اکنون نام عبدالمهدی رابر خود نهاده بود گفت می ترسیدم پدرم در سختی و فشار بیفتد و بخواهد طبق رسم بقیه مردم گوسفندی قربانی کند و مهمانی مفصلی بگیرد . یک سری با عبدالمهدی رفته بودیم میدون تیر ؛ صبح تا عصر طول کشید . باد خیلی شدیدی می اومد ؛ با اسلحه دوشکاتیراندازی می کردیم ؛ عبدالمهدی مسول دوشکت بود . باحالت درازکش داشت تیراندازی می کرد . بهش گفتم بابا بلندشو یه پتو بنداز زیر خودت سرما میخوری !! جواب داد : هرکی بخواد برا این مملکت یه کاری بکنه باید باعشق انجام بده . /در مسلخ عشق جز نکورانکشند/ /روبه صفتان زشت خورا نکشند/ /گرعاشق صادقی زمردن مهراس/ /مداربودهرآنکه اورا نکشند/ ♦️ ♦️✨ ♦️✨🌿 ♦️✨🌿✨🌿 ♦️♦️♦️♦️♦️♦️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم