eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
256 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 در جلالش عقل و جان فرتوت شد عقل حیران گشت و جان مبهوت شد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
پسرم هر وقت می‌خواست به سوریه برود می‌گفت: «می‌روم تا مزدم را از بی‌بی بگیرم. باید یا شهید شوم یا جانباز» البته حاج‌اصغر یک بار مجروح شده و به ما هم نگفته بود. یک‌بار وقتی جورابش را درآورد، زخم پایش را دیدیم. از جای بخیه‌اش مشخص بود که زخمش را غیرحرفه‌ای بخیه زده‌اند طوری که انگار فقط می‌خواستند جلوی خونریزی زخم را بگیرند. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 مراسم گرامیداشت مدافع حرم سخنران 👤 : سردار سرتیپ پاسدار دریادار علی فدوی جانشین محترم کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 🎙️ قاری بین المللی جناب آقای محمدحسن حسن زاده مجری 👤 : جناب آقابیگی مداح 👤 : حاج حامد خمسه 🎙️ همراه با اجرای گروه سرود محبان الحسن (ع) زمان ⏰ : روز دوشنبه سوم اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ از نماز مغرب و عشاء مکان 📍 : منطقه ۱۴ تهران، بزرگراه شهید محلاتی، خیابان شهید کیانی ، مسجد جامع احباب الحسین (ع) - اصفهانک شورای برگزاری مراسم های مسجد جامع احباب الحسین (ع) هیئات و تشکل های مذهبی محله اصفهانک ناحیه مقاومت بسیج شهید محلاتی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎨 سپاه سپر بلای ملت 🔹دوم اردیبهشت سالروز تاسیس پاسداران انقلاب اسلامی گرامی باد. 🇮🇷 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت #باغ_بهشت #فصل_پانزدهم #قسمت_دوم همينطور كه به باغ او خيره بودم، يكباره تمام
📖 من بر روي چمن ها دراز كشيدم. گويي يك تخت نرم و راحت و شبيه پر قو بود. بوي عطر همه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صداي شرشر آب رودخانه به گوش مي رسيد. اصلا نميشود آنجا را توصيف كرد. به بالاي سرم نگاه كردم. درختان ميوه و يك درخت نخل پر از خرما را ديدم. با خودم گفتم: خرماي اينجا چه مزه اي دارد؟ يكباره ديدم درخت نخل به سمت من خم شد. من دستم را بلند كردم و يكي از خرماها را چيدم و داخل دهان گذاشتم. نميتوانم شيريني آن خرما را با چيزي در اين دنيا مثال بزنم. در اينجا اگر چيزي خيلي شيرين باشد، باعث دلزدگي ميشود. اما آن خرما نميدانيد چقدر خوشمزه بود. از جا بلند شدم. ديدم چمنها به حالت قبل برگشت. به سمت رودخانه رفتم. در دنيا كنار رودخانه ها، زمين گل آلود است و بايد مراقب باشيم تا پاي ما كثيف نشود. اما همين كه به كنار رودخانه رسيدم، ديدم اطراف رودخانه مانند بلور زيباست! به آب نگاه كردم، آنقدر زلال بود كه تا انتهاي رود مشخص بود. دوست داشتم داخل آب بپرم. اما با خودم گفتم: بهتر است سريعتر به سمت قصر پسر عمه ام بروم. ناگفته نماند. آن طرف رود، يك قصر زيباي سفيد و بزرگ نمايان بود. نميدانم چطور توصيف كنم. با تمام قصرهاي دنيا متفاوت بود. چيزي شبيه قصرهاي يخي كه در كارتون هاي بچگي ميديديم، تمام ديوارهاي قصر نوراني بود. ميخواستم به دنبال پلي براي عبور از رودخانه باشم، اما متوجه شدم، اگر بخواهم ميتوانم از روي آب عبور كنم! از روي آب گذشتم و مبهوت قصر زيباي پسر عمه ام شدم. وقتي با او صحبت ميكردم، ميگفت: ما در اينجا در همسايگي اهل بيت هستيم. ما ميتوانيم به ملاقات امامان برويم و اين يكي از نعمت هاي بزرگ بهشت برزخي است. حتي ميتوانيم به ملاقات دوستان شهيد و شهداي محل و دوستان و بستگان خود برويم. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🌱 ای در صف کائـنات معنای بهـشت در وصف مقامات تو جبریل نوشت در اول خـلــقـتِ‌ دو عــالــم خــالـق آب و گل انبـیا به عـشق تو سرشت ✍مرتضی محمدپور 📸 سامر العذاری @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🕊#پرواز روایت شهادت روحانی فدائی حرم، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ قسمت سی و یکم 🍃در مسیر بازگشت از بازار
🕊 روایت شهادت روحانی فدائی حرم، قسمت سی و دوم 🍃یکی دو روز بعد، ام ابراهیم تماس گرفت و ما را برای شام به منزلشان دعوت کرد. با آنکه درباره شان بسیار شنیده بودم، اما از نزدیک دیدنشان برایم جالب و هیجان آور بود. از ایران با خودمان کمی زعفران برده بودیم تا در طبخ غذا استفاده کنیم و چون برای اولین بار بود به دیدن این خانواده می رفتیم، دوست نداشتم دست خالی به خانه شان بروم. همان را با خودمان برداشتیم و بردیم. هرچند من دوست داشتم یک چیز مناسب تر برایشان ببریم اما محمدآقا گفت که همین زعفران بهترین چیز است. چون هم سوغات ایران است و هم در کشور آن ها به سختی پیدا می شود و قیمت بالایی دارد و برایشان ارزشمند است. 🍃رسیدیم جلوی رستوران. ابراهیم منتظرمان بود. ما را به راهروی کنار رستوران راهنمایی کرد. از چند پله رفتیم پایین و به در خانه شان رسیدیم. ام ابراهیم در را باز کرد و به گرمی سلام و علیکی کرد و فاطمه را بغل کرد. بعد هم دو خانم که خواهران ابراهیم بودند، احوالپرسی کردند و به ما خوشامد گفتند. ابراهیم از همان راه برگشت و بخاطر راحتی من به خانه نیامد. برایمان گوشه ای از اتاق فرش کوچکی پهن کرده بودند و پشتی گذاشته بودند. 🍃توی رفتار و چهره شان محبت موج می زد. آن قدر از دیدن من و بچه ها خوشحال بودند که تا چند دقیقه همینطور نگاهمان می کردند و می خندیدند. بچه ها هم که انگار محبتشان را فهمیده بودند، غریبی نمی کردند و بعد از چند ثانیه شروع کردند به شیطنت و به هم ریختن وسایل خانه... ادامه دارد.‌‌‌.. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت #باغ_بهشت #فصل_پانزدهم #قسمت_سوم من بر روي چمن ها دراز كشيدم. گويي يك تخت نرم
📖 سال ۱۳۸۸ توفيق شد كه در ماه رجب و ماه شعبان، زائر مكه و مدينه حرم باشم. ما مُحرم شديم و وارد مسجدالحرام شديم. بعد از اتمام اعمال، به محل قرار آمدم. روحاني كاروان به من گفت: سه تا از خواهران الان آمدند، شما زحمت بكشيد و اين سه نفر را براي طواف ببريد. خسته بودم، اما قبول كردم. سه تا از خانم هاي جوان كاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آنها افتاد، سرم را پايين انداختم. يك حوله اضافه داشتم. يك سر حوله را دست خودم گرفتم و سر ديگرش را در اختيار آنها قرار دادم. گفتم: من در طي طواف نبايد برگردم. حرم الهي هم به خاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر اين حوله را بگيريد و دنبال من بياييد. يكي دو ساعت بعد، با خستگي فراوان به محل قرار كاروان برگشتم. در كل اين مدت، اصلا به آنها نگاه نكردم و حرفي نزدم. وظيفه اي براي انجام طواف آنها نداشتم، اما فقط براي رضاي خدا اين كار را انجام دادم. در روزهايي كه در مكه مستقر بوديم، خيلي ها مرتب به بازار ميرفتند و... اما من به جاي اينگونه كارها، چندين بار براي طواف اقدام كردم. ابتدا به نيت رهبر معظم انقلاب و سپس به نيابت شهدا، مشغول شدم و از فرصتها براي كسب معنويات استفاده كردم. در آن لحظاتي كه اعمال من محاسبه مي شد، جوان پشت ميز به اين موارد اشاره كرد و گفت: به خاطر طواف خالصانه اي كه همراه آن خانم ها انجام دادي، ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد! بعد گفت: ثواب طواف هايي كه به نيابت از ديگران انجام دادي، دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت مي شود... ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
393.3K
هم اکنون مراسم در مسجد احباب الحسین - محله اصفهانک تهران @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
3.52M
مداحی و روضه خوانی| مراسم در مسجد احباب الحسین - محله اصفهانک تهران دعاگو هستم🌹 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
📸 دستخطی از شهید آرمان علی‌وردی 🍃با موضوع: هدف در آینده فردی سیاسی، اجتماعی، اعتقادی، علمی، مذهبی و... شوم. فردی باشم که باعث پیش‌برد اهداف اسلام، جمهوری اسلامی، رهبری شوم. یکی از مسائلی که اینجانب به آن فکر می‌کنم مسئله‌ ی اسرائیل می‌باشد، چرا که رهبر در سخنرانی ۳ سال پیش خود فرمودند که اسرائیل تا ۲۵ سال دیگر نابود خواهد شد و این نکته عملی نخواهد شد مگر با همت و اراده و پشتکار ما جوانان و همچنین از دیگر اهداف می‌شود به اسلام بدون مرز اشاره کرد که باید مهم‌ترین اهداف شیعیان باشد. علاوه‌بر این‌ها من سعی دارم باید راه‌هایی که برای زندگی انتخاب می‌کنیم توانایی پیدا کنم تا جمعیتی را از راه‌های غیر انقلابی نجات دهم و این دسته از افراد را متقاعد کنیم و آن‌ها هم به این راه جذب کنم تا هم باعث عاقبت‌بخیری خود در دنیا و آخرت شوم و هم باعث تکمیل و گسترش شیعه شوم. یاعلے 🇵🇸 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
او ادامه بود. نسل بعد از فرمانده، که اگر می‌ماند و ریش‌هایش سپید می‌شد قلب یک ملت به بودنش گرم بود و با رفتنش خون می‌شد... 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت #جانبازی_در_رکاب_مولا #فصل_شانزدهم #قسمت_اول سال ۱۳۸۸ توفيق شد كه در ماه رجب
📖 اوايل ماه شعبان بود كه راهي مدينه شديم. يك روز صبح در حالي كه مشغول زيارت بقيع بودم، متوجه شدم که مأمور وهابي دوربين يک پسر بچه را که ميخواست از بقيع عکس بگيرد را گرفته، جلو رفتم و به سرعت دوربين را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحويل دادم. بعد به انتهاي قبرستان رفتم. من در حال خواندن زيارت عاشورا بودم كه به مقابل قبر عثمان رسيدم. همان مأمور وهابي دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه ميكرد. يكباره كنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسي و با صداي بلند گفت: چي گفتي!؟ لعن ميكني؟ گفتم: نه خير. دستم رو ول كن. اما او همينطور داد ميزد و با سر و صدا، بقيه مأمورين را دور خودش جمع كرد. در همين حال يكدفعه به من نگاه كرد و حرف زشتي را به مولا اميرالمؤمنين (ع) زد. من ديگر سكوت را جايز ندانستم. تا اين حرف زشت از دهان او خارج شد و بقيه زائران شنيدند، ديگر سكوت را جايز ندانستم. يكباره كشيده محكمي به صورت او زدم. بلافاصله چهار مأمور به سر من ريختند و شروع به زدن كردند. يكي از مأمورين ضربه ي محکمي به كتف من زد كه درد آن تا ماهها اذيتم ميكرد. چند نفر از زائرين جلو آمدند و مرا از زير دست آنها خارج كردند و سريع فرار كردم. اما در لحظات بررسي اعمال، ماجراي درگيري در قبرستان بقيع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و فقط به عشق مولا علي (ع) با آن مأمور درگير شديد و كتف شما آسيب ديد. براي همين ثواب (۱) جانبازي در ركاب موال علي (ع) در نامه عمل شما ثبت شده است! ---------------------------------- ۱) البته اين ماجرا نبايد دستاويزي براي برخورد با مأمورين دولت سعودي گردد. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
نـظامی بود و انتظار داشتم اخلاق و رفتارش خشک و خالی باشد ولی اینطور نبود. یک اتاق پر از گل و گلدان، کارهای هنری مثل ساخت لوستر از کارت های عروسی، از دوره های غواصی که در قشم بود ولی صدف جمع کرده بود و با آنها آویز درست کرده و در راهرو خانه نصب کرده بود. هر وقت صادق از زیرش رد میشد به صدا در می آمدند. علاقه ی عجیبی به گل و گیاه داشت و تا حد امکان اکثر نمایشگاه های مربوط به گل و گیاه را باهم رفته بودیم. از بین گیاهان هم کاکتوس را بیشتر دوست داشت. میگفت: یک کاکتوس کافی است تا آدم به عظمت خدا پی ببرد. همه اینها نشان از روح لطیفش داشت که برایم به یادگار مانده است.. سالروز شهادت : ۱۳۹۵.۰۲.۰۴ @shahid_sadeg_edalat @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
دوستان فردا سالروز وفات حضرت عبدالعظیم(ع) هست، هرکدام عزیزان مشرف شدند دعاگوی جمع باشند.💐
🕊🍃🕊 🍃🕊 🕊 تا نهادی پای خود بر چشم ما، عبدالعظیم دیده ها بینا شد از نور خدا، عبدالعظیم هر زمانی که گره افتاد در کار کسی آمد و پیش تو شد حاجت روا، عبدالعظیم عطر نان خانه ی تو میدهد بوی حسن یادگار سفره های مجتبی، عبدالعظیم اُسوه های علم؛ خاکِ راهِ زوارت شدند خاک پای زائرانت توتیا، عبدالعظیم هر کجا رفتم نجف، مشهد، مدینه، کربلا روی لب دادم سلامی بر شما عبدالعظیم اهل تهران هرشب و هر روز مهمان تو اند سفره دار روضه های هل اتی عبدالعظیم کربلا را با خودت تا شهر ری آورده ای وَه چه نزدیک است با تو کربلا، عبدالعظیم مجتبایی هستی اما مادرت در پیش تو ضربه ی سیلی نخورد از  بی حیا، عبدالعظیم زائر تو، زائر شاه شهیدان شد ولی... مانده آیا پیکرت بر خاکها؟! عبدالعظیم پیکر پاک شما دیگر نخورده ضربه ای رأسِتان دیگر نشد از تن جدا؛ عبدالعظیم 🏴 وفات حضرت سیدعبدالعظیم حسنی (ع)، سید الکریم (ع) تسلیت باد 🍃کربلای تهران @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊 🕊 🍃🕊 🕊🍃🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین