🍎🌱
#شب_جمعه اسٺ
سَلامهمهی نوکرها✋
به شهِ کربوبَلا
پادشهِ بیسرها 💔
و بگویید به ارباب که مهمان دارد
🕊به فدای قدمِ مادرتو مادرها...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#عصرتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌟💫
❣زیارت شبانه #امام_رضا (ع)❣
یه بار تو راه حرم امام رضا (ع) بودیم که نیمه شب رسیدیم قدمگاه.
پنج نفر بودیم. همه خواب بودند.😴
محمد منو صدا زد و گفت: آروم بیا پایین. بچه ها خوابن. بیدارشون نکن. بریم یه زیارت و بیایم...
داشتیم می رفتیم به سمت قدمگاه.
گفت: از کم و کیف این زیارت برای کسی تعریف نکن.☝️
🍃قدمگاه خالی از زائر بود. همه، توی چادر و کنار خیابون خوابیده بودند.
داشتم فکر می کردم که دیدم حاجی داره گریه میکنه.😭
راه می رفت و با زمین حرف می زد و می گفت: ای زمین شاهد باش ما آقامون رو دوست داریم.😭❤️
گفت:صبر کن.
رو کرد به دیوار دستش و گذاشت روی یه آجر و گفت: این آجر اون دنیا شهادت می ده که ما اومدیم اینجا و بهش گفتیم ما امام رضا (ع) رو دوست داریم...
گفت: ساکت نباش. به این در و دیوار بگو ما آقا رو دوستش داریم.😭❤️
می گفت: تا میتونی بگو آقا دوستت دارم.❤️❤️❤️
🍃آروم آروم رفتیم تا خود قدمگاه.
کنار چشمه دست هاش رو شست و گریه کرد😭 و گفت: آقا با این دست زیاد گناه کردم. تو گناه دستم رو پاک کن.😭
آب رو به صورتش پاشید و گفت: من با این چشمام و با این زبانم و با گوشم زیاد گناه کردم. تو من رو پاک کن.😭
گفت: بهم آبرو بده. آقا تو پاکم کن.😭
💔بهم گفت تو هم این کار رو بکن.
خیلی سبک شدیم و برگشتیم...
✍راوی: دوست مدافع حرم #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
1_387534616-mc.mp3
4.49M
❤️🌱
دوست دارم همه عمر در این شهر بهشت...😍
زائر و خادم سلطان خراسان باشم💔
🎊میلاد با سعادت #امام_رضا (ع) مبارکباد...
🕊التماس دعا
#دهه_کرامت🦋
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
🌷مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍎🌱
می گفت :
مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم.
#شهید_جواد_الله_کرم❤️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍎🌱
تصویر قشنگی است
که در صحنه ی محشر
ما دور حسینیم و
بهـشت است، که مات است...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت...
#قسمت_چهارم
🔦دوباره چراغ قوه را به سمتش گرفتم، چهره استخوانی اش از ترس زرد شده و چشمان گود رفته اش از اشک پُر شده بود و می دیدم هنوز هم از هیبت نظامی ام می ترسد که با کلماتی دست و پا شکسته شروع کردم:
✨«نترس! من تروریست نیستم! از نیروهای ایرانی هستم! برای کمک به شما اومدم!»
کلماتم هر چند به لهجه محلی ادا نمی شد و فهمش برای او چندان ساده نبود، اما ظاهراً باور کرده بود قصد آزارش را ندارم که مقاومت مظلومانه اش شکست و همانجا پای دیوار به زمین افتاد.
😔پیراهن بلند مشکی اش غرق خاک بود و از صورت در هم تکیده اش پیدا بود که در این چند روز، از ترس تجاوز تروریست ها به جانش، در غربتکده این خرابه پنهان شده و حالا می خواست همه حجم ترس و تنهایی اش را پیش چشمان این مدافع شیعه ضجه بزند که همچنان میان گریه ناله می زد تا بلاخره بقیه بچه ها هم خبر دار شدند و آمدند.
از میان ما، افسر سوری او را شناخت؛ همسر عبدالله بود، مدافع اهل #سنت زینبیه ☘️ که غروب دیروز در دفاع از حرم به شهادت رسید...
سلام خدا به همه مدافعان حرم چه #شیعه و چه #سنی🌹
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
☘عصر پنجشنبه بود تعدادی جوان که ۱۵ نفری می شدند سر مزار شهید حضور داشتند. یکی از آنها در حال صحبت کردن برای بقیه بود وقتی که صحبتش تمام شد، نشست و سنگ قبر شهید را بوسید از او دلیل کارش را جویا شدیم او گفت :
🎓دانشجو دانشکده شهید باهنر هستم و نزدیک به ۲ سال بود که با شنیدن کراماتی از سردار شهید موسوی هر وقت موفق می شدم به سر مزارش می آمدم. خیلی دوست داشتم به زیارت #امام_رضا (ع) مشرف بشوم ولی هر بار بنا به دلائلی این امر محقق نمی شد تا اینکه فکری به سرم زد گفتم این بار از شهید موسوی می خواهم تا اسباب سفرم را فراهم کند به اتفاق یکی از دوستان که همین جا حضور دارند به سر مزارش آمدیم و رو به عکس شهید کردم و از او خواستم تا ۳ روز آینده اسباب سفرم را فراهم کند هنوز ۳ روز تمام نشده بود که به من خبردادند خودت را برای زیارت امام رضا (ع) آماده کن و مشرف شدم و از آن روز به بعد من و دوستانم بیشتر از قبل با ایشان انس پیدا کردیم....
#شهید_سید_کوچک_موسوی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
طبیب ما، ای حبیب ما.mp3
3.61M
❤️🍃
ای حبیب ما ای طبیب ما...
نور تو می تابد در آسمان دلم...
حبیب ما ای حبیب ما...
🎙با صدای علی فانی به مناسبت ولادت #امام_رضا (ع)
💎 #دهه_کرامت
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍎🌱
از دلی تنگ و سینه ای بیتاب
السلام علیک یا ارباب...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💠مراسم چهلمین روز خاکسپاری #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور در بهشت زهرا (س) تهران
در شب ولادت #امام_رضا (ع)
۹۹.۰۴.۱۲
✔️با رعایت تمام دستورات بهداشتی مقابله با #کرونا
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📸نمایی از مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
❤️هم شکل مزار فرمانده ی عزیزشان #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
روح هر سه عزیز شاد🦋
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
یا #امام_رضا (ع)
پاسخ این خواهشم
در بند امضـای شماست...
الغرض یک حرف دارم با تو
آن هم کربلاست...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
دوستان به دلیل حق نشر از انتشار رمان #شهید_محسن_حاجی_حسنی معذورم. متوجه شدم در کتابفروشی ها عرضه میشود با عنوان مهاجران. اِن شاءالله رمان دیگری از شهدا و جبهه مقاومت قرار میدم.
با تشکر از همراهی شما🌹🍃
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_اول
🍀وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💔دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
😇با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
⏱تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
🍃ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید : «مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد : «ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
☺️دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت...
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم : «از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!»
با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت : «من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!»
✨و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕊❤️
ما همیشه فکر میکنیم #شهدا یه کار خاصیکردن...
نه رفیق...
خیلی کارهارو نکردن که #شهید شدن...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
پیدایش کردم.🔍
این عکس را میگویم...
نمیدانی چقدر دلم💔میخواست یک عکس با تو داشته باشم. نه اینکه عکسی از تو نداشته باشم اما این یکی فرق میکند...
📷با اینکه عکس باکیفیت و روشنی نیست اما معصومیت تویش موج میزند. من همان لباس سفید تازهام را پوشیده بودم و نمیدانم برای چندمین بار بود که رفته بودیم مشهد. با تو و آقاجان و مامان و برادرها. چه ذوقی میکردم که میخواهیم عکس بگیریم...
😇...هربار که این عکس را میبینم انگار پرت میشوم توی روزهای کودکی. همان حیاطی که دست توی دست هم، از کنار درخت انگوری که شاخههای جوان و سبزش از دیوار بالا رفته بود، رد میشدیم و کفپوشهای روشنِ موزائیکش را از صبح تا شب صدبار وجب میکردیم و با هم بزرگ میشدیم.
😭اما راستش را بخواهی تو آنقدر بزرگ شدی که دیگر دستم به دستت نمیرسد....
✍پ.ن: آقای اصغر نفر اول از سمت چپ ایستاده.
📃برشی از یادداشت قول مردانه
منتشر شده در ماهنامه فکه خرداد ۹۹
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور❤️
✍زینب پاشاپور، همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
#حسین_جانم❤️🌱
حالم به جز نگاهِ تو
بهتر نمی شود...
اصلا یک شب بدونِ ذکرِ «حسين»
که سَر نمی شود...🕊
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#عصرتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
✔️خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
🕊از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
😅دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :
❤️«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان-»
😨برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
📸حضور سرزده سردار اسماعیل قاآنی فرمانده نیروی قدس، بر سر مزار #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
۹۹.۰۴.۱۳
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊