شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هشتادم من هم اعتقاد داشتم که همه امور #عالم به اراده پروردگارم
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هشتاد_و_یکم
لبخندی زدم و با #مهربانی آغاز کردم: "مجید جان! من حرف تو رو قبول کردم و از ته دلم #امام_علی (ع) رو صدا زدم. بخدا از ته دلم با امام حسین (ع) حرف زدم. ولی تو..." و خوب فهمید در دلم چه میگذرد که لبخندی لبریز متانت روی صورتش نشست و با سکوت سرشار از #آرامشش اجازه داد تا ادامه دهم: "خُب منم دوست دارم تو هم به حرفایی که #من میزنم توجه کنی، همونجوری که من به حرف تو گوش کردم."
هر کلامی که میگفتم، #صورتش بیشتر به خنده گشوده میشد و مهربانتر نگاهم میکرد تا هرچه روی دلم سنگینی میکند، بی هیچ #پروایی به زبان بیاورم: "مجید! من اومدم امامزاده، #احیا گرفتم، هر روز دارم دعای #توسل میخونم. خُب تو هم یه بار امتحان کن!"
در جوابم نجابت به خرج داد و به رویم نیاورد که من همه این راهها را به آرزوی #شفای مادرم رفتم و نپرسید که او به چه امیدی تن به مذهب اهل سنت دهد تا من هم #قاطعانه پاسخ دهم به امید تقرب به خدا به مذهب عامه امت اسلامی بپیوندد و در عوض با لحنی #لبریز محبت پرسید: "چی رو امتحان کنم الهه جان؟" و من بیدرنگ جواب دادم: "خُب تو هم مثل من #وضو بگیر، مثل من نماز بخون..."
و پیش از این که خطابه ام به آخر برسد، با چشمان کشیده و پُر احساسش به رویم #خندید و با کلماتی ساده پاسخم را داد: "الهه جان! من که از تو نخواستم #شیعه بشی! من از تو نخواستم دست از #عقاید خودت برداری! حتی ازت نخواستم برای یه بارم که شده درمورد #عقایدی که من دارم، فکر کنی! من فقط ازت خواستم دعا کنی، همین!" سپس به چشمانم خیره شد و با گلایه لطیفی که در انتهای صدایش پیدا بود، گفت: "ولی تو از من میخوای از عقایدم #دست بکشم. خُب قبول کن این کار سختیه!"
و پیش از آن که به من #مجال هر پاسخی دهد، با لحنی #عاشقانه ادامه داد: "الهه جان! من و تو همینجوری با هم #خوشبختیم! من همینطوری که هستی #عاشقت هستم! الهه، تو همونی هستی که من میخواستم! بخدا من کنار تو #هیچی کم ندارم!" سپس #چشمانش رنگ تمنا گرفت و با هلال #لبخندی که لحظه ای از آسمان صورتش #مخفی نمیشد، تقاضا کرد: "نمیشه تو هم همینجوری که هستم، #قبولم داشته باشی؟"
و خاطرش آنقدر #عزیز بود که دیگر هیچ نگویم و در عوض، تمام احساس #قلبم را به چشمان منتظرش هدیه کرده وبا کلام پُر #مهرم خواسته دلش را برآورده سازم: "مجید جان! منم همینجوری که هستی #دوست دارم!"
و همین جمله ساده و #سرشار از محبتم کافی بود تا به مباحثه #عقیدتی مان پایان داده و در عوض، مطلع یک غزل زیبا و ماندگار شود. لحظات پُر شوری که در زندگی #عاشقانه_مان کم نبود و با همه تکراری بودنش، باز هم به قدری #شیرین و رؤیایی بود که نظیرش را در کنار هیچ کس و در هیچ کجای #دنیا سراغ نداشته باشم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊