شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_بیست_و_سوم نماز مغربم را خواندم و برای #تدارک شام به آشپزخانه
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_بیست_و_چهارم
دستهایش را #شست که با مهربانی صدایش کردم: "مجید جان! شام حاضره." دیس سبزی پلو و ظرف پایه دار قطعه ماهی های #سرخ_شده را روی میز گذاشتم و یک بشقاب چینی سفید را هم از #رطب تازه پُر کردم که مجید قدم به #آشپزخانه گذاشت و مثل همیشه هنوز نخورده، زبان به تحسین دستپختم باز کرد: "بَه بَه! چی کار کردی الهه جان!" و من با لبخندی پاسخ دادم: "قابل تو رو نداره!"
چقدر دلم برای این شبهای #شیرین زندگیمان تنگ شده بود که قلبم از #داغ کینه و عقده خالی باشد و دیگر رفتارم با مجید #عزیزم سرد نباشد و باز دور یک سفره کوچک با هم بنشینیم و غذایی را به شادی #نوش_جان کنیم.
پیش از آنکه شروع به غذا خوردن کند، نگاهم کرد و با مهربانی پرسید: "از دخترم چه خبر؟" به آرامی #خندیدم و با شیطنت پاسخ دادم: "از دخترت خبر ندارم، ولی حال پسرم خوبه!" که هنوز دو ماه از شروع بارداری ام نگذشته، با هم سرِ ناسازگاری گذشته که من پسر میخواستم و #دل او با دختر بود و به #بهانه همین شیطنت سرشار از عشق و عاطفه، خوش بودیم.
امشب هم سعی میکرد #بخندد و دلم را به کلام شیرینش شاد کند، ولی احساس میکردم #حال دیگری دارد که چشمانش پیش من بود و به ظاهر #میخندید، ولی دلش جای دیگری پَر میزد و نگاهش #هنوز از طعم گریه تَر بود که سرم را پایین انداختم و زیر لب پرسیدم: "مجید! دلت میخواست الآن یه زن #شیعه داشتی و با هم میرفتید هیئت؟"
و همچنانکه نگاهم به #رومیزی شیشه ای میز غذاخوری بود، با صدایی #آهسته ادامه دادم: "خُب حتماً #پارسال که من تو زندگی ات نبودم، همچین شبی رفته بودی #عزاداری و به جای این برنج و ماهی، غذای نذری #میخوردی! ولی حالا امسال مجبوری پیش من بمونی و..." که با کلام پُر از گلایه اش، حرفم را قطع کرد و سرم را بالا آورد: "الهه! چطور #دلت میاد این حرفو بزنی؟ می دونی من چقدر دوست دارم و #حاضر نیستم تو رو با دنیا عوض کنم، پس چرا با این حرفا زجرم میدی؟"
و دیدم که چشمانش از #غصه سخنانم میسوزد که نه دوری مرا طاقت می آورد و نه عشق #امام_حسین از دلش رفتنی بود که نگاهش زیر پرده ای از غم خندید و ادامه داد: "اگه امام حسین (ع) بهت اجازه بده براش #گریه کنی، همه جا برات مجلس #روضه میشه!"
و من چطور می توانستم در برابر این وجود سراپا #مشتعل از عشق #مقاومت کرده و نمایشگاهی از عقاید اهل تسنن بر پا کنم که در دل او جایی برای امر به معروف و نهی از منکر من نمانده بود، مگر آنکه خدا #عنایتی کرده و راه هدایتش به مذهب #اهل_سنت را هموار میکرد و خوب میدانستم تا آن روز، راه زیادی در پیش دارم و باید همچنان #صبوری کنم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊