💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_چهل_و_ششم
سپس به #چشمانم دقیق شد و عقیده عاشقانه مجید را پیش نگاهم به محاکمه کشید: "ولی واقعاً اون همه #مصیبت کشیدن ارزش این همه پافشاری رو داشت؟!!! تو که ازش نمیخواستی کافر شه، فقط میگفتی مذهبش رو عوض کنه! اصلاً می اومد به بابا میگفت من #سُنی شدم، ولی تو دلش شیعه بود! یعنی زندگی اش ارزش یه #ظاهرسازی هم نداشت؟!!! یعنی انقدر سخت بود که به خاطرش زندگی اش رو #داغون کرد؟!!! ارزش جون بچه اش رو داشت؟!!!"
و ای کاش اسم #حوریه را نیاورده بود که قلبم در هم شکست و #اشکم جاری شد. سرم را #پایین انداختم و با شعله ای که دوباره از داغ #دخترم به جانم افتاده بود، زیر لب زمزمه کردم: "خُب #مجید که نمیدونست #اینجوری میشه!"
که با #عصبانیت فریاد کشید: "نمیدونست وقتی تو رو از #خونه زندگی ات #آواره میکنه، وقتی تو رو از همه خونواده ات #جدا میکنه، چه بلایی سرت میاد؟!!!"
عبدالله همیشه از مجید #حمایت میکرد و میدانستم از این حال و روزم به #تنگ آمده که اینچنین بیرحمانه به مجیدم میتازد که با لحنی ملایم از #همسرم حمایت کردم: "مجید نمیخواست منو از شما جدا کنه، #میخواست بیاد با بابا حرف بزنه، میخواست بیاد عذرخواهی
کنه و #قضیه رو با زبون خوش حل کنه. ولی بابا #نذاشت. بابا پاشو کرده بود تو یه کفش که باید طلاق بگیرم."
در برابر نگاه #برادرانه_اش شرمم آمد که بگویم حتی پدر برایم #شوهری هم انتخاب کرده و #نقشه قتل فرزندم را کشیده بود که من از ترس جان #دخترم از آن خانه گریختم، ولی عبدالله گوشش به حرف من نبود که دلش از این همه نگون بختی ام به درد آمده و انگار تنها مجید را #مقصر میدانست.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊