eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
274 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
781 ویدیو
1 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 | ابرو در هم کشید و با حالتی پاسخ داد: "چرا انقدر ازش میکنی؟!!! بلندشو جلو آینه یه نگاه به خودت بکن! رنگت مثل شده! دیگه حتی پول ندارین یه وعده غذای حسابی بخوری! داری تو این اتاق می پوسی! چرا؟!!! مگه چی کار کردی که باید انقدر بکشی؟!!!" و هنوز شکوائیه پُر و غضبش به آخر نرسیده بود که کلید در قفلِ در چرخید و در شد. مجید با دست چپش به در را باز کرد و همانجا در پاشنه در ایستاد که انگار نفسش بند آمده و دیگر نمیتوانست قدمی بردارد. دوباره رنگ از صورتش و پیشانی اش خیس عرق شده بود که هنوز ضعف خونریزی های شدیدش جبران نشده و رنگ زندگی به رخسارش برنگشته بود. از نگاه پیدا بود گلایه های عبدالله را شنیده که با لحنی گرفته کرد و باز میخواست به روی خودش نیاورد که با مهربانی رو به من کرد: "چقدر وقته رفته؟ الان میرم بهش میگم." از جا بلند شدم و به رویش خندیدم تا لااقل به مهربانی من باشد و گفتم: "یه ساعتی میشه." و میدیدم دیگر رمقی برای رفتن به طبقه و جر و بحث با مسئول ندارد که با خوشرویی ادامه دادم: "حالا فعلا ً بیا تو، إن شاءالله که زود میاد." از بی ریایم، صورتش به خنده ای شیرین باز شد و با خسته قدم به گذاشت، ولی عبدالله نمیخواست ناراحتی اش را پنهان کند که سنگین سلام کرد و از روی بلند شد تا برود که مجید مقابلش ایستاد و صادقانه پرسید: "از دست من ناراحتی که تا اومدم میخوای بری؟" هر دو مقابل هم قد کشیده و دل من اوقات تلخی عبدالله، به افتاده بود که مبادا حرفی بزند و دل را بشکند که نگاهی به مجید کرد و با لحن جواب داد: "اومده بودم یه سر به الهه بزنم." و مجید نمیخواست باور کند عبدالله به نشانه میخواهد برود که باز هم به روی نیاورد و پرسید: "نمیدونی بابا کجا رفته؟" از این سؤالش بند دلم پاره شد، عبدالله خیره کرد و او هم مثل من تعجب کرده بود که به جای جواب، سؤال کرد: "چطور؟" به گمانم باز درد در پیچیده بود که به سختی روی نشست و با صدای ضعیفی جواب داد: "چند بار رفتم درِ خونه، پول پیش رو پس بگیرم. ولی خونه نیس." ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊