eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
274 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
787 ویدیو
3 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
💞🌱💞🌱💞 🌱💍 💞 (۳۰) 🍃نمی دانستم یک جمله تا این حد می تواند معجزه کند. آن هم جمله ای به این سادگی. نمی دانم شاید همین سادگی هم نشانه ی بود. ✨نشانه ی محبتی که من دنبالش می گشتم و حالا انگار مثل شعاع باریک نوری تا ته قلبم نفوذ کرده بود. حرفش توی سرم می چرخید : "مهرتون به نشسته" ‼️اما با این همه، عقلم را تردید پر کرده بود. صداهایی را ناخواسته می شنیدم که : -اگر او همانی نباشد که بودی چه؟ -اگر نتواند از پس زندگی بربیاید چه؟ 😍حس کردم زندگی ام با او همان زندگی عاشقانه ای می شود که قولش را به من داده بود، اما اگر مشکلات مالی نمی گذاشت او سر قولش بماند چه؟ ادامه دارد... 🦋روایت همسر 📖برشی از کتاب بی تو پریشانم @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
التماس دعا دارم ✨🕊 اَللهُمَ لَیِّن قَلبی لِوَلیِّ اَمْرک🦋 شبتون مهدوی🍎☕️🍫
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 . حرفِ من بود، آنچه دیگر شاعران هم گفته اند! عشقِ هرکس محترم، اما تو چیزِ دیگری... @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱❤️🌱❤️🌱 ❤️🥀 🌱 (۲۹) 🔹نزدیک به هشت سال می‌شد که اصغر توی سوریه بود. آخرین‌بار دو سال پیش آمده بود ایران. دل همه خواهرها و برادرها برایش لک زده بود. چند ماهی می‌شد که ندیده بوديمش. ✔️قرار بود برویم سوریه دیدنش که خبر شهادت توی یک ترور ناجوانمردانه رسید. 🌷حاج‌قاسم را یک‌بار از نزدیک دیده بودم و مهرش به دلم نشسته بود. از اصغر هم برایش گفته بودم. تا شنيد، لبخند به لبش آمد. فهمیدم اصغر را می‌شناسد. 😔شنیدن خبر شهادت چنین فرمانده‌ای برای من که یک‌مرتبه او را دیده بودم، آن‌قدر سخت بود که مدام برای دل سربازانش دعا می‌کردم. 🎞توی همان روزها بود که یک فیلم دست ‌به ‌دست توی تلفن‌هاي همراه می‌چرخید و حاج‌قاسم اسم آشنایی را صدا می‌زد. با خودم می‌گفتم مگر چندتا اصغر توی سوریه است که نگران جان فرمانده‌اش باشد؟ ادامه دارد... ✍در محضر مادر معزز 🖥جنات فکه @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹 🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🌱
💠 | سیاهی آسمان دامن خود را آهسته جمع میکرد که چادرم را سر کردم و به تماشای آفتاب به بالکن رفتم. باد خنکی از سمت دریا به میهمانی شهر آمده و با حس گرمایی که در دل داشت، خبر از سپری شدن ماه میداد. آفتاب مثل اینکه از خواب بیدار شده باشد، صورت نورانی اش را با ناز از بستر دریا بلند میکرد و درخشش گیسوان اش از لابلای شاخه های نخلها به خانه سرک میکشید. هرچه دیشب بر سخت گذشته بود، در عوض این صبحگاهِ انتظار آمدن مجید، بهجت آفرین بود. هیچ گاه گمان نمیکردم نبودش در خانه این همه دهد و شاید تحمل یک شب دوری، ارزش این قدردانی حضور گرم و پُر را داشت! ساعت هفت بود و من همچنان به امید بازگشتش پشت نرده های به انتظار ایستاده بودم که صدای پای کسی را در حیاط شنیدم. کمی خم شدم و دیدم است که آهسته صدایش کردم. سرش را به سمت بالا برگرداند و از دیدن من خنده اش گرفت. زیر بالکن آمد و طوری که مادر و پدر بیدار نشوند، پرسید: "مگه تو نداری؟!!!" و خودش پاسخ داد: "آهان! منتظر !" لبم را گزیدم و گفتم: "یواش! مامان اینا بیدار میشن!" با خندید و گفت: "دیشب تنهایی خوش گذشت؟" سری تکان دادم و با گفتن "خدا رو شکر!"، تنهایی ام را پنهان کردم که از جواب ام سوءاستفاده کرد و به شوخی گفت: "پس به مجید بگم از این به بعد کلاً شب باشه! خوبه؟" و در حالی که سعی میکرد صدای خنده اش بلند نشود، با دست خداحافظی کرد و رفت. دیگر به آمدن مجیدم چیزی نمانده بود که به آشپزخانه رفتم، چای دم کردم و دوباره به بالکن برگشتم. آوای آواز در حیاط پیچیده بود که صدای باز شدن در حیاط هم اضافه شد و مژده آمدن را آورد. مثل اینکه مشتاق حضورم باشد، تا قدم به حیاط گذاشت، نگاهش به دنبالم به سمت بالکن آمد، همانطور که من مشتاق رسیدنش چشم به در بودم. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱 برای جنگ با دشمن فقط سربند کفایت می کند ما را... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🕊 اَللّهُمَ صَلِّ عَلي علي بن مُوسَي الِّرِضا المَرُتَضي اَلاِمامِ التَّقيِّ النَّقيِّ وَ حُجَتِكَ عَلي مَن فَوقَ الاَرضِ و َمَن تَحت الثَّري اَلصِدّيقِ الشَّهيدِ صَلاةً كَثيرَةً تآمَّةً زاكِيَةً مُتَواصِلَةً مِتَواتِرَةً مُتَرادِفَة كَاَفضَلِ ما صَلَّيتَ عَلي اَحَدٍ مِن اوليائِكَ. مگذار مرا در این هیاهو، آقا تنها و غریب و سر به زانو آقا ای کاش ضمانت دلم را بکنی تکرار قشنگ بچه آهو آقا ✋😔 🌷به یاد محب و محبوب (ع)، @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا... برای حاجتمندان🌱 شبتون بخیر🍎☕️🍬
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
‌❤️🍃 ست و کمی بر دل زارم بنگر مرغ دل، میل پریدن به حریمت دارد... ✍مرجان پورشریفی @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹