eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.3هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
6هزار ویدیو
97 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ | اگر زنانِ چادری می‌خواستند، نشانشان می‌دادم عرقی که در فصلِ گرما به خاطر حفظ حجاب می‌ریزند، دانه دانه‌اش خورشید است! شما خـورشـیـ🌝ـدِ خدا هستید. در ثواب الاعمال آمده است: عرقی که زن زیر چادر می‌ریزد، سه جا برای او نور می‌شود: - در درون قبر - در برزخ - در قیامت و اگر زنانِ بی‌حجاب از من می‌خواستند، همین الان نشانشان می‌دادم که این موی سر که به نامحرم نشان می‌دهند، آتش است! آنها در آرایشِ زیبایی نیستند، بلکه در آرایشِ آتـ🔥ـش هستند. 👳🏼‍♂ آیت اللّٰه بهاءالدینی 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ شهید☝️🏻 🍃🌹 🌹🍃 ⁦✍️⁩...وقتی کار فرهنگی را شروع می کنیم ، با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم. 🌹✨وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می آید. 🌹✨پس مراقب باشید وقتی به اوج رسیدید شیطان ضربه ی نهایی اش را بهت نزند ، که چیزی جز پشیمانی و ناراحتی برات ، به ارمغان نمی گذارد. مدافع حرم یاد_شهدا_صلوات 🌹🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷🌾 🌺 🌹 🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷🌾 🌺 🦋🦋🦋 🦋🦋🦋
خواهر شهید می‌گفت : 🔺 یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، 🔻 نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ❓ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. ❤️طرف خوان شد، به رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شد... ‼️ اگر مثل هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد نکنیم خبببببب. Ghasedake par par shodeh 🖤
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ شما در بند جان و تن نبوديد كه خود را با شهادت آزموديد علي گونه از اينجا پر كشيديد و در آغوش حق خوش آرمیدید🌷 به نام خدا ، صبحتون زیبا ، یاد کنیم از شهدا🌹 🌷عکس از آلبوم شهید محمدکاظم نوری (سمت راست ) که در سحرگاه عید قربان سال 1362/6/27 توسط مزدوران داخلی کوموله و دمکرات کردستان ، سردشت به درجه رفیع شهادت نائل شد . روحش شاد و یاد و نامش گرامی باد❤️ دوشنبه 27 شهریور 1402 . عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات🌺 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ لحظه اعلام خبر شهادت شهید سرهنگ دوم حسن طاهری به پدر و مادر شهید 🌺 🕊 یاد شهدا با ذکر صلوات 🕊 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🔰 چه جوابی داریم؛ 🔹 سخنرانی شهید علیرضا موحد دانش برای اولین بار منتشر شد؛ تاریخ سند صوتی: عملیات بیت المقدس ۱۳۶۱/۲/۲۱ محل سند: مقر تیپ ۲۷ انرژی اتمی 🌹به مناسبت سالروز 🦋🦋🦋
مامان با صدای آرومی گفت_ بهش بگو زودتر پس بده من حوصله دعواهای پدرتو ندارم. سری تکون دادم و به اتاقم رفتم. روز بعد تو مدرسه سمیرا یکی از همکلاسی هام که رابطه صمیمی باهم داشتیم اومد پیشم و گفت_ ببینم تو با این دختره عاطفه چیکار داری؟ ابرویی بالا دادم_ یعنی چی چیکار دارم؟ _همش باهاش می گردی هر وقت سر برمی گردونیم با اونی‌ ‌. _خب که چی؟ از نظر تو اشکالی داره؟ _ستاره عزیزم این دختره یه ریگی به کفش داره اصلا رفتارهاش عادی نیست. با کلافگی گفتم_ خیلی هم دختر خوبیه سمیرا. انقدر پشت سرش حرف نزن. سمیرا عصبی از جاش پاشد_ من دارم به خاطر خودت می‌گم کل دبیرستان میدونن این دختره چه جور آدمیه! فقط تویی که حواست نه به خودت هست و نه به رفیقی که پیدا کردی، این حرف رو گفت و با دلخوری رفت. به حرفاشون اهمیت نمی‌دادم فکر می‌کردم سمیرا حسادت می‌کنه که من با عاطفه می‌گردم و دیگه سراغ اون نمی‌رم. همون روز که به خونه برمی‌گشتیم عاطفه گفت بریم تو همون پارک قدم بزنیم‌.بدون مخالفت دنبالش راه افتادم. اصلا روم نمی‌شد بگم بابام قضیه پول رو فهمیده و اگه می‌تونی زودتر پسش بده. بهش گفتم عجله نکنه اما الان که بابام قضیه رو فهمیده فرق می کنه. سیاه‌چال 6 قدم می‌زدیم . رفتگر داشت جارو می‌زد و صدای خش خش برگ ها سکوت پارک رو می‌شکست. جلوتر که رفتم متوجه شدم یه پسر جوون روبه رومون ایستاد‌. عاطفه با لبخند بهش گفت: چطوری افشین ؟ ادامه دارد. کپی حرام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋شاهکارقرائت من سوره:العنکبوت🦋 :17 :الاستاد:شهیدحسن دانش :منا سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 💢 💢 ❣بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم❣ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم🌹 شهدا نگاهی... 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
سیاه‌چال 6 بهش نگاه کردم از قیافه‌ش و طرز نگاهش وحشت همه وجودم رو گرفت‌. آب دهنم رو صدادار قورت دادم که افشین به عاطفه گفت_دختره خودشه؟ عاطفه سری تکون داد. آره خودشِ. با تعجب نگاهش کردم‌ . افشین دستمالی از جیبش درآورد به سمت من اومد. فهمیدم قصدش چی بود. یه لحظه به ذهنم اومد که الان فقط خدا میتونه کمکم کنه. همه توانم جیغ کشیدم و گفتم خدا کمکم کن. از ترس در پاهام احساس ناتوانی میکردم ولی همچنانی که جیغ میکشیدم به زور چند قدم به عقب برداشتم، نگاهم به عاطفه افتاد که با خونسردی و لبخند داشت من رو نگاه میکرد . اونقدر جیغ کشیدم که وقتی افشین خواست دستمال رو جلوی دهنم بذاره صدای پر حجم مردانه ای به سمتمون اومد_ چه خبره اونجا. سرچرخوندم و با دیدن مامورا امید گرفتم و خدا رو شکر کردم. افشین و عاطفه پا رو گذاشتن به فرار اما مامورا گرفتنشون. بعد از تحقیقات پلیس مشخص شد که یه باند بزرگ قاچاق اعضا بدن بودن که از افرادی مثل من سوء استفاده می‌کردن. و البته قبل از خارج کردن اعضا بدن از دخترها سوء استفاده میکردن، بعد از اون قضیه سخت گیری خانواده م نسبت به من بیشتر شد و خودمم بیشتر مواظب بودم. الان که یک سال از اون ماجرا میگذره هر وقت یادم میاد ترس وجودم رو بر میداره. و خودم رو ملامت میکنم که چرا وقتی همه دارن از همچین دختری دوری میکنن من باهاش گرم گرفتم و یا اینکه چرا برای قرض دادن پولی که بابای من با زحمت برای رفاه حال در میاره من بدون اطلاع اونها قرض دادم. هر وقت این افکار سراقم میاد قرآن میخوانم و خوندن قرآن آرومم میکنه. پایان. کپی حرام .
🌴🌴حدیث امروز 🌴🌴 امام علی علیه السلام: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی مَا تَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَیْکَ بِلِسَانِی، ثُمَّ خَالَفَهُ قَلْبِی خدایا بر من ببخش آنچه را که با زبانم به تو نزدیک شدم و دلم با آن مخالفت نمود از خطبه 78 نهج البلاغه
🌹شهید محمد مرادے اولین و تنها شهید مدافع حرم ارتش جمهورے اسلامے ایران استان اصفهان ♦️فرازے از وصیت نامہ شهید اگر میخواهیم این امنیت وثبات برقرار باشد باید گوش بہ فرمان ولے فقیہ خود یعنے باشیم و با تمام وجود از ایشان حمایت ڪنیم وبا تمام توان در مقابل استڪبار جهانے بہ خصوص آمریڪا و اسرائیل بایستیم و زیر بار ظلم و زیادہ خواهے آنان نرویم, ما شیعہ علے (ع) هستیم وغیرت داریم نباید بگذاریم هرگز ڪشورمان بازیچہ دست آنان قرار گیرد. مڪتب ما مڪتب امام حسین (ع) است و ما وارث و فرزندان نسل عاشورائیم و باید یاور مظلومان در هرڪجاے دنیا باشیم .🍃 ...🌸🎉🌸 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌷روزی که دلم شهید مذهبـ بشود🕊 🌹خون رگ غیرتـم لبالب بشود💔 🌷آموختم از «مدافعان حرمت»🕊 🌹باید که سرم فداے«زینب» بشود❤️ 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر شهید مدافع امنیت بسیجی یاسر شجاعیان : بابام گفت شب میام میبرمت شهربازی ولی نیومد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید قاسم سلیمانی: اگر من جانم را هزاربار فدای این ملت کنم ارزشش را دارد 🖤 از آتش جانسوز خبر بال و پرم سوخت دل آب شد از شعله و یکباره سرم سوخت انگشتر خونین تو در دست بریده ناگاه جهان تار شد و در نظرم سوخت ⏱ 1:20 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸رهبر انقلاب : هرچه می‌توانید راجع به شهدا بنویسید و کار هنری کنید...
من فرزانه احمدی هستم. ۱۷ سالم بود وتوی دنیای نوجوونی خودم غرق بودم و اصلا به ازدواج فکر نمیکردم.یه خواهردارم که تو سن ۱۵ سالگی ازدواج کرده و دوتا داداش مجرد دارم،یکی از داداش هام عاشق یه دختری شدو وقتی رفتیم خواستگاری توی جلسه خواستگاری داداش دختره مدام چشمش دنبال من بودو بعدها فهمیدم که اونم عاشق من شده و وقتی بابام زنگ زدکه جواب خواستگاری روبگیره گفته بودن که دخترمونو به شرطی میدیم که دخترتونو به پسرمون بدید.بابام باشنیدن این حرف عصبی شد و گوشی رو قطع کرد. بعدقطع گوشی به داداش سعیدم گفت که باید دور این دختر رو خط بکشی ولی داداشم کوتاه نیومد و انقدر به بابا و مامانم فشار آوردتا مجبورشون کرد که راضی بشن به این دوتا وصلت ومن بدون اینکه خودم بخوام نشستم سرسفره عقدباکسی که اصلا نمیشناختمش و فقط میدونستم اسمش حسینِ .درگیرمراسم های عقد من و داداش سعیدم بودیم که داداش حمیدم هم توی این گیرواگیرعاشق اون یکی دختراین خونواده شدو اونم اصرار که من این دختره رو میخوام ،به یه هفته نکشید که عقد اونارو هم خوندن .یه مدت گذشت و اول برا داداش هام باهم مراسم عروسی گرفتن و رفتن سر خونه زندگیشون و بعدش نوبت مراسم عروسی من و حسین شدو چند روزی از مراسم عروسی گذشته بود و من متوجه یه سری رفتارهای حسین شدم که توی دوران عقد نشون نداده بود و الان نمیدونستم باید چیکار کنم،با دخترای دیگه رابطه داشت و وقتی مست می‌کرد میوفتاد بجونم وتا میتونست کتکتم میزد،انقدر میزدم که بدنم سیاه و کبود میشد وبی حال روی زمین میوفتادم. ادامه دارد... کپی حرام‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🕯از آتش جانسوز خبر 🥀▪️بال و پرم سوخت 🥀🕯دل آب شد از 🥀▪️شعله و یکباره سرم سوخت 🥀🕯انگشتر خونین 🥀▪️تو در دست بریده 🥀🕯ناگاه جهان 🥀▪️ تار شد و در نظرم سوخت
وقتی قصد کرد چمدانی از مادر امانت گرفت، بارش را از لباس، مسواک، خمیر دندان و ... سبک بست و شلواری که دیگر به پایش نشد و با ترکش به هم دوخته شد، چمدانی که گشوده نشد، نبات، آجیل محلی، عناب و انجیری که مادر در چمدان گذاشت تا رفت و در چمدان ماند.😭 🍃🌷🍃 برگ از دفترچه ای که آخر با هم بودن هایش را در آن نوشت، ها و هایی که دوباره فهرست شد و چند روزی که در بیرجند بیشتر با و گذراند و گفته و نگفته طلبید.😭 🍃🌷🍃 زمان رفتن که رسید، هواپیمای تهران که نشست وقتی عکس ها را در فرودگاه گرفت به بهانه آشنا شدن با تیم و دوستان جدید، زود خداحافظی کرد😭 زود رفت تا کندن تر باشد.😭 🍃🌷🍃 در یک ماهی که نبود هر روز تماس می گرفت و مانند همیشه از همه مسائل و می پرسید اما نمی توانست به خوبی از وضعیت شان در بگوید، می گفت است کنید. 🍃🌷🍃 آن روزها کلاس رانندگی می رفتم و خودم را برای امتحان آماده می کردم، آخرین شب در تماس تلفنی گفت فردا پولی به حسابی واریز می‌کند که حتما از آن خبر می گیرد. 🍃
20 خودم را درگیر کتاب آیین نامه کردم و سراغ تلویزیون نرفتم اما عصر از منطقه ای پرسید که در مشغول بود چون زیر نویس شبکه خبر، از حمله به و گفته بود. 🍃🌷🍃 اسم محل را به یاد نداشتم. به چند نفر از چابهار زنگ زدم تا اسم دقیق محل حضور را بپرسم اما دوستانش که از خبر داشتند طفره رفتند و گفتند اسم شهر را می پرسند و خبر می دهند. 🍃🌷🍃 راهی آموزشگاه رانندگی شدم که در کلاس، از طرف پدر شوهرم تماسی داشتم اما رد دادم در این بین تماس ها از خطی ناشناس ادامه داشت و به ناچار پاسخ دادم. مسئولی از من خواست خودم را به خانه پدر شوهرم برسانم. آشفتگی و نگرانی بر قلب و جسمم حاکم شده بود. با آژانس تماس گرفتم و تاکسی خواستم اما سرگردان آن را لغو کردم.😭 با برادر تماس گرفتم و با هزاران اندیشه خوب و بد خودم را به خانه رساندم.😭 🍃🌷🍃 در منزل بود و دیدن آن همه آدم، پرچم و لباس های سیاه مرا غافل گیر کرده بود. خیلی ها انگار از با خبر بودند، رمقی برای راه رفتن نداشتم، جلوی در نشستم و ...😭😭😭😭 🍃🌷🍃
تو بہ حال من مسڪین بہ جفا می‌نگرے ، من بہ خاڪ ڪف پایت بہ وفا می‌نگرم ، آفــتابـے تو و من ،ذرہ مسڪین ضعیف ، تو ڪجا و من سرگشته ڪجا می‌نگرم..!!
وتنها مدافع حرم استان خراسان جنوبی، مرتضی بصیری پور 🍃🌷🍃 در تاریخ ۱۳۶۵/۲/۱# در روستای اسلام آباد در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه تلاش بیرجند و مدرسه مولوی حسین بُر در شهر زاهدان و مقطع راهنمایی را در مدرسه راهنمایی رجایی زاهدان ادامه داد. 🍃🌷🍃 ایشان پس از به پایان رساندن دوره متوسطه راهی مقدس سربازی شد، در مقاومت زاهدان مشغول شد. 🍃🌷🍃 در آبان 1392# به عضویت پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و از ورود تا لحظه لحظه ای از برای انقلاب اسلامی دست برنداشت. 🍃🌷🍃 ایشان متاهل بود ، طول زندگی مشترکش کمتر از ۶ بود، تنها یادگارش آقا طاها زمان ایشان ۳ بود. 🍃🌷🍃
مولای ما کریم ولیکن غریب بود او دستگیر خلق ولی بی حبیب بود با او مدینه شد وطن بی نیازها بعدازخداسخاوت او بی رقیب بود غیرازنمک به زخم دل خوددوانداشت با انکه بر تمامی عالم طبیب بود ازدشمنان که کینه ی بسیاردیده است دربین دوستان خودش هم غریب بود درکوچه زخم خورده ی لبخند قنفذ و.. در خانه هم اسیر زنی نانجیب بود شرحش هزارروضه ی مکشوفه می شود در محضر امام مغیره خطیب بود کابوس کوچه موی سرش را سفید کرد از کودکی ز حادثه ای بی شکیب بود دستی سیاه زندگی اش را سیاه کرد دستی که از مروت دل بی نصیب بود دل خونِ روزگار که در آخرین نفس پیش حسین راویِ شیب الخضیب بود : مشت میکوبیدی از غمهای بر زمین آتشی روی دلت چون نیست ...🌿🌺🌸🌺🌿 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•