🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_محمدرضا_بیات🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣3⃣1⃣ به یاد
#شهید_رسول_پورمراد🕊❤️🕊
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_رسول_پورمراد🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣2⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌷شهید رسول پورمراد، ۲۶ اسفند ماه سال ۶۷ در #تاکستان متولد شد دارای ۴ برادر و ۴ خواهر. چند ماهی بود که با دخترعمه ۱۹ ساله اش #عقد کرده و قرار بود بعد از بازگشت از سوریه مراسم عروسی نیز برگزار شود که آسمانی شد.
🌷او تحصیلات خود را تا مقطع #مهندسی_برق سپری کرد و ۲۰ مهر ماه سال 94 به درجه رفیع #شهادت نایل شد. او اولین شهید مدافع حرم استان #قزوین به شمار می آید.
#خواهرشهید :
🌷هر زمان که تماس می گرفت برای اینکه ما #نگران نشویم می گفت اوضاع در آنجا خوب است و جای نگرانی نیست. برادر شهیدم می گفت هر زمان که دلش برای ایران و خانواده اش تنگ می شود به زیارت #حضرت_زینب(س) می رود و نائیب الزیاره ما نیز می شود.
🔰از توصیه های شهید و نکاتی که همیشه برایشان دغدغه بود:
🌷به محرم و نامحرم بسیار اهمیت می داد و به دختران و بانوان فامیل و دوست توصیه می کرد در معرض نگاه و دید #نامحرم قرار نگیریم.
🌷می گفت اگر من هم نبودم #دعای_ندبه را ترک نکنید و باشکوه آن را برگزار کنید.
توصیه همیشگی شهید این بود که قدردان #شهدا باشیم و به خانواده آنها احترام بگذاریم.
#شهید_رسول_پورمراد🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬👆حتماً ببینید
#شهید_مدافع_حرم_ماه_محرم
چقدر شوق پرواز و پریدن داشتی
ڪه دنیا برایت ڪوچڪ شده بود ...
#شهید_رسول_پورمراد🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍قانونی گذاشته بود که #بین_الطلوعین نباید بخوابیم. حتی اگر با #شوخی و حرف زدن هم بود نمی خوابیدیم.
🍃🌺🍃🌺🍃
❣تصور نمیکردم حزب اللهی ها این قدر #شاد و شنگول باشند.اصلا آدم های #ریشو را که میدیدم تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند.
❣محمدحسین یک میز #تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش .وارد که میشدیم بعد از نماز اول وقت، #بازی و مسخره بازی شروع میشد.
❣لذت میبردم از بودن کنارشان از #شادی میترکیدی بدون ذره ای #گناه.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دایی_جونمـ خیلی دلمـ💔 برات تنگ شده وقتی برا #اولین بار تو رو با چتر تو آسمون دیدم..گفتم: #دایی_بال
یک وجب دوری💕
برای #عاشقان یعنی
#عذاب😔
وای از آن روزی
که عاشقـ❤️ بگذرد آب از #سرش...
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ ⚠️ #هیچ_کس_به_من_نگفت😔 1⃣1⃣ #قسمت_یازدهم 👈به من می گفتند: که شما اعمالم را میبینی و ناظر هست
❣﷽❣
⚠️ #هیچ_کس_به_من_نگفت😔
2⃣1⃣ #قسمت_دوازدهم
😢هیچ کس به من نگفت: که محور هستی شمایی و بدون محور، عالَم گردشی ندارد و زمین و اهلش بدون شما، لحظهای پا برجا نیست. فیض خدا از طریق شما به همه میرسد، انسانها و حیوانات حتی شاخههای درختان، پایداریشان به شماست تا فیض خدا را به آنها برسانید.
😔من اصلاً نمیدانستم که به خاطر شما باران میبارد و آسمان بر زمین فرود نمیآید خیلی برایم جالب بود وقتی شنیدم همه به واسطه شما روزی میخورند.😊
👌یعنی من هر نَفَسم را مدیون شما بوده ام و اینچنین مرا از شما دور نگه داشتهاند که هیچ از شما ندانم و نوجوانیم بی شما سپری شود. فصل مهم عمرم که پایه ریزی محبت شما باید در آن شکل میگرفت این چنین به تاراج و غارت رفت و اینک من ماندم و دستانی خالی که به طرف شما دراز است و میدانم که آنها را خالی بر نمیگردانی😊
👌ای فیض خدا که چونان خورشیدی☀️ نور افشانی میکنی و من بهرهای نبرده ام از این نور برای شیدایی و زندگی با حلاوت در مسیر رضایت تو، مدد فرما و نور الهی را بر دلم بنشان.
🔹گر عفوکنی یا نکنی حق داری
🔹گر نامه ام امضا نکنی حق داری
🔸با اینهمه عصیان و خطاکاری ما
🔸گر چهره هویدا نکنی حق داری
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍نویسنده: حسن محمودی
#هیچ_کس_به_من_نگفت
==================
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_310226054725763571.mp3
2.69M
#فایل_صوتي_امام_زمان 5
🎧آنچه می شنوید؛👆👆
✍اللهم کن لولیک...
نجوایی است، بر زبان ما!
🔻اما قلبمان،
به ستون های دنیا،زنجیر شده است!
دعایمان،بوی بی دردی می دهد؛
که به اجابت نمی رسد!😔
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روح الله برای من #هدیہ امام رضا ع بود همسری ڪہ امام هشتم بہ ادم هدیہ بدهد وامام حسین ع او رابگیرد وص
🍃🌺🍃🌺🍃
🌸یک شب با #روحالله قرار گذاشتیم خانوادگی بریم بیرون.
من و خانومم به همراه روحالله و خانومش رفتیم حرم حضرت #عبدالعظیم(ع).
🌸بعد از زیارت رفتیم حیاط حرم، زیرانداز انداختیم و نشستیم.
کمی #توت_فرنگی خریده بودیم. خانمها رفتند توت فرنگیها رو شستند و خرد کردند توی ظرف.
🌸هنوز دستی به سمت خوردنشان نبرده بودیم که روحالله گفت:
صبر کنید اول به این چندتا خانوادهای که #نزدیک مون نشستن تعارف کنم. توت فرنگی ها رو دیدن دستمون.
🌸بلند شد و بهشان تعارف کرد بعد آورد گذاشت وسط تا خودمون بخوریم.
راوی: یکی از دوستان شهید
پن: در ایام عید نوروز حواسمان به اطرافیانمان باشد...
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻همسر شهید: ❣همیشه در فکر #اصلاح خودش بود.خیلی وقتها از من می پرسید: «فاطمه! من چه اخلاق #بدی دارم؟
🍃🌺🍃🌺🍃
✨از مال دنیا هرچه داشت #انفاق می کرد. مرتضی سن زیادی نداشت اما سرپرستی دو #یتیم و یک #بدسرپرست را برعهده داشت و از حقوق کمی که دریافت می کرد، #کمک_خرجی آنان را هم پرداخت میکرد.
✨ او یک بار زندگی اش را در واقع #حراج کرد تا بتواند #شش_خواهر دم بخت یکی از دوستانش را راهی خانه شوهر کند و دست آخر #ماشین خود را فروخت تا یک دوست نیازمندش را #سرپناه بدهد!
✨از او پرسیدم: «خودت چی؟» جواب داد: «ماشین که کمبود نیست این همه ماشین عمومی مال منه دیگه!»
📚کتاب فرمانده نابغه
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#فرمانده_شهید_حججی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 0⃣3⃣ #قسمت_سی عباس خنده ای کرد و گفت:😄 _دعا کن که حالا حالا زن نگیرن بر
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
1⃣3⃣ #قسمت_سی_ویکم
یه لحظه جا خوردم،...
با بهت نگاهش کردم، 😧مستقیم به چشمام نگاه کرد👀 اما با کمی حالت خشم با همون ولوم بالاش که تا حالا نشنیده بودم ازش ادامه داد:
_چرا اینکارو کردین؟؟ من از شما اینو خواسته بودم؟؟ آخه چرا؟؟🗣
بعدم نگاهشو ازم گرفت
و بلند شد ایستاد و در حالی که جلوم راه میرفت سرزنش وار جملاتش رو بر سرم می کوبید:
_آخه من نمی فهمم شما چرا باید همچین کاری کنین، من ازتون خواسته بودم کمکم کنین اما شما چی ... 😠دقیقا کاری رو کردین که خواسته ی مادرم بود .. اینجوری قرار بود کمکم کنین؟؟؟🗣
راه میرفت 🚶و سرزنشم میکرد...
من دلم گرفته بود ازش، دیگه نمیتونستم جلوی ریزش اشکامو بگیرم،😢 دونه های اشکم سرازیر شدن...
اما عباس انگار حواسش به من نبود که همونطوری که با حرص راه میرفت
و نگاهش به کفشاش بود حرفاشو میزد:
_من نمی تونستم مخالفت کنم، در برابر مامان بابام خلع سلاح بودم، 😵هیچی نمی تونستم بگم دوتا خاستگاری قبلی رو تونستم بپیچونم این یکی نمیشد ..
😠☝️تمام امیدم به شما بود، اما شما چیکار کردین، زدین همه چیزو خراب کردین .. شما جلوی رفتنمو با این کارتون گرفتین ...
از حرکت ایستاد..
منم بلند شدم درحالی که کل صورتم از اشک خیس شده بود 😭
دیگه تحمل سرزنشاشو نداشتم ..
دلم نمی خواست کسی که سرزنشم میکنه 🌷عباس🌷 باشه ..
با ایستادنم در حالی که سرشو بالا میاورد تا به صورتم نگاه کنه ادامه حرفاشو میزد:
_آخه من نمیفهمم شما ...
تا نگاهش👀 به چشمام 👀افتاد جملش ناتمام موند،
مبهوت به صورت خیس از اشکم نگاه می کرد ..
حالا نوبت من بود،
دیگه باید یه چیزی میگفتم ..
با دست اشکامو از جلوی چشمم پاک کردم و گفتم:
_من همه ی این کارا رو فقط ... فقط به خاطر شما کردم ...😣😭
دیگه نتونستم تحمل کنم اشکام باز سرازیر شدن اما عباس همونجا ایستاده بود و تو بهت اشکای من بود،
دویدم سمت خونه،،،
با وارد شدنم به هال با اون حال آشفته و گریه همه جا خوردن، وای که من حضور همه رو فراموش کرده بودم ..
دیگه اتفاقی بود که افتاده بود، دویدم سمت اتاقم و خودمو رو تختم انداختم و تمام بغض هامو رو بالشتم خالی کردم..😫😭
بابا ..
باباجون مگه کنارم نیستی پس چرا ناآرومم ...
آرومم کن ...😩😭
#ادامه_دارد
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
2⃣3⃣ #قسمت_سی_ودوم
نمیدونم چند دقیقه بود که گریه می کردم ولی چند بار صدای باز و بسته شدن در و شنیده بودم..
آروم از جام بلند شدم که چشمم خورد به مهسا که کنارم نشسته بود و با نگرانی نگاهم میکرد
- چیشده آبجی؟!😨
سعی کردم لبخندی رو بزور رو لبام بنشونم آروم گفتم:
_هیچی عزیزم🙂
رفتم دستشویی و صورتمو با آب سرد شستم،،،
به اتفاقات چند لحظه پیش فکر کردم، وای خدا حالا جواب بقیه رو چی بدم،
هنوز یه ساعت از محرمیتمون نمیگذشت که منو با اون حال دیدن،
الان فکر می کنن چیشده که من گریه می کردم، خدا کمکم کن ..
✨وضو گرفتم ✨و زیر لب فقط صلوات میفرستادم ..
از دستشویی که اومدم بیرون با ملیحه خانم روبرو شدم،
منتظر من بود اینجا..😒
سرمو به زیر انداختم😔 که اومد دستامو گرفت و گفت:
_معصومه جان عباس چی گفت بهت که ناراحتت کرد؟😐
نگاش کردم، چشماش نگران بود،،،
اون مادر بود نباید از پسرش دلگیر میشد، اصلا چرا از عباس،
مگه مقصر من نبودم که بدون مشورت با عباس این تصمیم رو گرفتم ..😒
آهی کشیدم و گفتم:
_نه ملیحه خانم من باعث ناراحتی عباس شدم تقصیر من بود، من کاری کردم که اون سرزنشم کنه و گریه ام بگیره، تقصیر من بود😔
مهربانه نگاهشو بهم دوخت و گفت:
_امان از دست جفتتون .. دوتاتون عین همین
سوالی نگاهش کردم که گفت:
_عباس هم دقیقا همینو گفت، گفت تقصیر خودشه و تو رو ناراحت کرده، والا آخرشم نفمیدم چیشده و کی کیو ناراحت کرده
لبخندی رو لبم نشست،،، 😊
راستش هر چقدر زمان بیشتر می گذشت و عباس رو بیشتر می شناختم
تازه می فهمیدم که واقعا مردِ من
🌷عباس🌷 بود!
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5832628917260779560.mp3
4.58M
🎵 #صوت_شهدایی
🍂ای دل وامونده، دل تنهامونده
🍂دلی که از رفیقای شهیدش جامونده
🎤🎤 #حاج_مهدی_سلحشور
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
✫رنگ ها🎨
✫موسیقی ها
✫ترانه ها🎶
✫عطرها
همه #تاثیرشان عمیق است
حالا تو فکر کن💭
#یکی_باشد که بهتر از هر رنگی
حال نگاهت را خوب کند😍
صدایش بهتر از هر موسیقی ای🎵
در قلبتـ❣ نفوذ کند
#حرفهایش همه شبیه غزل باشد
و عطرش😌 مستت کند
حالا فکر کن آن یکی #تو باشی
#من چطور میتوانم
بی تفاوت از کنارت👥 بگذرم⁉️
نمیشود #تو_را نبینم...
#شهید_رسول_پورمراد 🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5863852191336367921.mp3
4.32M
▫️یا محمد، یا علی، یا فاطمه، یا صاحب الزمان، ادرکنی و لا تهلکنی.
#داستان_تشرف ملاقاسم علی رشتی محضر امام عصر علیه السلام.
#پیشنــــــــــهاد_دانلود 🙏🌹
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان حالات معنویش را حفظ میکرد و اصلا اهل بروز دادن نبود🚫.معنویتش را پشت #شوخی_هایش پنهان می
🍃🌺🍃🌺🍃
⭐️بعد از #شهادت حسرت به دل موندم که به خوابم بیاد.
بالاخره اومد.
نزدیکای #صبح بود.
خواب دیدم که پشت یه میز وایستادم و شخصی نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی میکنه.
⭐️کارت دانشجوییمو میخواستم که ناگهان صدایی شنیدم که به من گفت برای منم کارت میگیری؟
رومو برگردوندم و #محمدرضا رو دیدم.
لباس #سفیدی تنش بود و انگار قدش بلند تر شده بود.
⭐️تو خواب میدونستم #شهید شده.
گفتم تو جون بخواه.
#بغلش کردم.
محکم گرفتمش و شروع کردم به #گریه کردن و حرف زدن.
پرسیدم منو #شفاعت میکنی؟
لبخندی زد و گفت این حرفا چیه، معلومه.
مطمئن باش.
این بار محکم تر بغلش کردم و گریه هام بیشتر شد...
🔺 نقل_از_دوست_شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#شهید_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰قبل از #انقلاب با ابراهیم به جایی میرفتیم حوالی میدان خراسان، از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت
🔰در یکی از مغازه ها مشغول #کار بود یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم😦 دوکارتن بزرگ📦 اجناس روی دوشش بود
جلوی یک #مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت
🔰وقتی کار تحویل تمام شد جلو رفتم و سلام کردم بعد گفتم: #آقا_ابراهیم برای شما زشته، این کار، کارِ بار برهاست نه کار شما🚫 نگاهی به من کرد و گفت: #کار که عیب نیست، بیکاری عیبه😊
🔰 این کاری هم که من انجام میدم برای #خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم😔 جلوی #غرورم رو میگیره. گفتم: اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست شما #ورزشکاری و خیلی ها می شناسنت...
🔰ابراهیم خندید☺️ و گفت: "ای بابا همیشه کاری کن که اگه #خدا تو رو دید خوشش بیاد #نه_مردم❌
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تصویری
#سرود_زیبا_امیرالمومنین (سه ضرب)
من همان زائری که میدانی
#کربلایی_سید_امیر_احمدنیا
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
#رنگ_خدا☝️
این روزهای آخر سال،
هر کسی، جایی رو انتخاب میکنه 🚕
برای دور شدن از استرسها و دغدغههای زندگی ⛅
برای همین، خیلیها
کولهی سفر 👜 میبندند و
و با دل اما قدم قدم،
سراغ شهدا میرند🕊
تا
آخر سالشون
رنگ پاک خدا بگیره ... ☺️💚
💫 امام صادق (ع):
«سه گروهند که روز قیامت شفاعت
میکنند👌 و شفاعت آنها مورد پذیرش
خداوند قرار میگیرد: انبیاء و علماء
و شهدا»😍☝️
📗 بحارالانوار. ج ۹۷. ص ۱۴
#سلام_خدا_برشهیدان_راه_حق
#راهیان_نور
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رنگ_خدا☝️ این روزهای آخر سال، هر کسی، جایی رو انتخاب میکنه 🚕 برای دور شدن از استرسها و دغدغههای
#دلنوشته❣
🌹🍃به بهشت خوش آمدی!
اینجا سرزمین #پرواز ملائک به معراج است...جاییکه پرندگان قفس خود را شکسته وآزادانه به آسمان پر کشیدند
🌹🍃خاک اینجا آغشته به خون پاکانی است که دل در گرو #عشقی_جاودان داشتند و مجنون وار به سوی او دویدند..
اگر همه جا پر شده از دروغ و تزویر و ریا؛ اینجا اما بوی #مردانگی به مشام میرسد
🌹🍃از اینجا تا آسمان راهی نیست...کافیست گوش جان بسپاری به تک تک ذرات...بشنو!
در #شرهانی، شقایق از داغ دل مادری تنها و پدری چشم انتظار میگوید...نسیم علف ها را به رقص می آورد...آنجا، میان علف ها خبریست! انگار جشنی به پاست..
از سنگرهای عشق و ایثار صدای نجوای دعا، عبادت و گریه ی شبانه ی جوانی به گوش میرسد..چه عاشقانه با خدایش راز و نیاز میکند!
شرهانی بوی #محرم میدهد...بوی #حسین(ع)
🌹🍃در گرمای جان فرسای #فکه خورشید از عطش کبوتران زخمی و تشنه لب میگوید..در فکه #آوینی را میبینی که از فتحی بزرگ روایت میکند
هرکه در رمل های فکه قدم برداشته و با آنها سخن گفته میداند چه میگویم
🌹🍃از #کانال_کمیل صدای روضه های #حضرت_زهرا(س) به گوش میرسد..و ابراهیم تو را میخواند برای هدایتگری..
چه #غربت عجیبی دارد اینجا!
شبیه کوچه ای است که حرمت مادر را شکستند..
و گمنامان خوابیده در شیارها، اینجا هرشب #میهمان مادرند!
🌹🍃 #طلاییه دل های سنگ شده را به عالم معنا وصل میکند و #ابراهیم که با همتش بت های نفس و تکبر را یکی پس از دیگری میشکند
🌹🍃 و #شلمچه! غروبش را دیده ای؟ اگر غروب شلمچه را ببینی معنای #دلدادگی و دلبستگی را خواهی فهمید
پای رفتن نیست..بغضت که شکست دیگر نمیتوانی ناله سر ندهی! دلت که شکست نمیتوانی دل بکنی! اینجا بوی #حسین_خرازی ها را به خود خواهی گرفت.
اینجا عجیب بوی #کربلا میدهد!
🌹🍃 #حسین_علم_الهدی در #هویزه تو را میخواند به جهاد و ایستادگی
کنار #اروند که رفتی با آب نجوا کن..با آن نخل های سوخته ای که ایستاده مردند! با پرندگان و ماهیان....تلاطم اروند خاطر را آشفته میسازد
🌹🍃زمان در اینجا محبوس شده.
در این #سرزمین_نور رازی نهفته است. با عقل ظاهر بین نمیتوان پی به سر اینجا برد، برای محرم اسرار شدن باید #اهل_دل باشی و با پای عشق قدم در راه نهی
🌹🍃از خاکی شدن نترس!
با پای برهنه خودت را به آغوش گرم زمین بسپار که صدای #عرشیان می آید!
#شهدا پرتو نوری هستند که تو را به رب الارباب اشراق میرسانند...
💔 کاش میشد همیشه اونجا موند!
#راهیان_نور❣
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh