Page250.mp3
978.6K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه رعد✨
#قرائت_صفحه_دویست_وپنجاه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌾در روزگار تازهی غفلت #شهید شد
🍂بی اعتنا به عصر جهالت شهید شد🕊
🌾او بر کرانههای ازل #تا_ابد نشست
🍂عادت نکرده بود به عادت #شهیدشد
#شهید_حامد_جوانی
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
8⃣6⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰آقا حامد سال ها تو #هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری🏴 مشغول بود. وقتی ایام #محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها🔊 رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده میگرفت.
🔰با عشقـ❤️ و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی #عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار🍲 میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار #شستن دیگ ها رو شروع کنه...
🔰با گریه😭 و حال عجیبی شروع به کار می کرد.بهش میگفتن آقا حامد شما #افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن. می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه #سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی👌"
🔰و همینطور می گفت: "شفا تو #آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها #حاجتم رو خواهم گرفت" که بالاخره این طور هم شد😔
#شهید_حامد_جوانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مراسم بزرگداشت #پنجمین_سالگرد شهادت شهید مدافع حرم حامد جوانی🌷
📆پنج شنبه ۵تیرماه ۱۳۹۹
ساعت۱۸
#وادی_رحمت، قطعه شهدای مدافع حرم
با رعایت پروتکل های بهداشتی😷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانهاےبھسبڪشُهَدا😍😍
روزِ آماده شدن حلقههای ازدواجمون ،
گفت : « باید کمی منتظر بمونیم
تا آمـاده بشه !! »😇
گفتم : «آمـاده است دیگه ،
منتظر موندن نـداره! »😁
حلقههـا رو داده بود
تا ۲ حرف روش حک بشه "Z&A"😍
اول اسم هردومون
روی هر دو حلقه حک شد!😌
خیلی اهل ذوق بود ؛
سپرده بود که به حالت شکسته
حک بشه نه سـاده ؛
واقعاً از من هم که یه خانومم
بیشتر ذوق داشت . . .
✍راوی: خانم زهرا حسنوند(همسر شهید)
#شهید_امین_کریمی
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🕊 #افلاکیان_خاکی 12
📖 گفتند: چند دقیقه دیگه امتحان شروع میشه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: ...
#شهید_احمدعلی_نیّری🌷
#مناسب_انتشار_در_اینستاگرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه_شهدایی
مسجد که میرفتم ، چند باری دیدمش...
خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم...
برای رسیدن بهش چله گرفتم
ساده زیست بود ، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه ۴۵۰۰ تومنی بود ...
مهریه ام ۱۴ سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛
-مي گفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد.
هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم...
می گفت #خیلی_دوستت_دارم
می گفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم....
من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ...
برای #شهادتش چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و می خواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود🌸
همسر شهید برای رسیدن و ازدواج با مهدی عسگری چله می گیرد ،
ده سال بعد برای رسیدن مهدی به خدا چله می گیرد ...
🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات
#شهید_مهدی_عسگری
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
1⃣ #قسمت_اول
📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک #جانباز_مدافع_حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد. اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است...
📖البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه ...در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم:⇲⇲
💢پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم. در خانوادهای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. سالهای آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود.
💢با اصرار و التماس و دعا و نماز به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند..
💢اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و میدانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند. به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد میرفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.
💢یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم ... در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتیها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...!
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_27.mp3
13.16M
#چگونه_عبادت_کنم؟ 27 🤲
💢عبادت، به زحمت انداختن بدن نیست! بلکه، حرکت قلب به سمت خداست!
💢قدم اول در اصلاحِ عبادت، این است که؛ قلباً عبادات را دوست بداری، و بتوانی زمانی از شبانهروز را برایش اختصاص دهی.
#استاد_شجاعی👆
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا
شب عروسی غیب شان زد، عروس و داماد. نگرانشان شده بودیم.
از خانه که راه افتاد بودند بعد دو ساعت هنوز نرسیده بودند سالن.
مهمانها داشتند می رفتند که سرو کله شان پیدا شد.
رفته بودند بهشت زهرا(س) سر مزار شهدا. برادر خانمش از دوست های قدیم جنگش بود.
همان جا به خانمش گفت:
" اینجا کنار قبر برادرت جای من است."
#شهید_علی_محمودوند
#شهیدتفحص
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمان
#عاشقانه_شهدا ♥️
#خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی
↲به روایت همسرشهید
5⃣2⃣ #قسمت_بیست_و_پنجم
💟آروم و قرار نداشتم همه ازم میپرسیدن چرا ناراحتی…؟ منم هر بار بهونه می آوردم دلواپسیم واسه آقا مهدی باعث شده بود واسش صدقه بدم تا شاید یه نمه دلم آروم شه حس غریبی داشتم انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده ولی نمیخواستم باور کنم. از وقتی که رسیده بود #سوریه یه روز در میون تماس میگرفت منم خونه مادرم بودم خیلی صحبت نمیکردیم
💟احساس#دلتنگی آشکاری تو حرف زدن و طریقه پیامش بود که دلمو بیشتر بیقرارش میکرد تماس که میگرفت اصلا دلم راضی نبود گوشی رو قطع کنم از حال بچه ها میپرسید بعد کمی مکث میکرد و میگفت: "خودت چطوری… خوبی…؟مشکلی که ندارین…؟" سعی میکردم طوری جواب بدم که دلواپس نشه میگفت :"صبر کن خانومم زود تموم میشه..." خوب میدونست چقد سختمه که خونه کسی باشم اونم با دو تا بچه تحمل دوریش واقعاً واسم سخت بود همه اينا رو خوب میدونست
💟میگفت: "میام و میریم خونه مون جبران میکنم" مدام به خاطر غیبتش ازم عذرخواهی میکرد حالشو که میپرسیدم،میگفت:"خوبم ...شکر..." ولی لحن کلامشو خوب میشناختم اکثراً شبا زنگ میزد اگه بچه ها بودن باهاشون حرف میزد واز پشت گوشی میبوسیدشون عادتم داده بود به یه روز در میون زنگ زدن ؟منم همیشه منتظر تماسش بودم یک نگام به بچه ها بود و یک نگام به تلفن (همسر شهید،مهدی خراسانی)
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#عاشقانه_شهدا ♥️
#خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی
↲به روایت همسرشهید
6⃣2⃣ #قسمت_بیست_و_ششم
💟یه حسی بهم میگفت: "دیگه زنگ نمیزنه"مدام تو خیالات و دلواپسی بودم سر نمازام گریه میکردم و دور از چشم بقیه میرفتم امامزاده های شهرمون و با گریه و ناله خودم تسکین میدادم.اون روزا دلشوره ی عجیبی افتاده بود به جونم تا اینکه یه روز ساعت ۲ بعدظهر بودکه داداشم گریون و لرزون وارد خونه شدگفتم:"چیه…؟!" هق هق کنان گفت هیچی بخدا ونگاشو ازم دزدید
💟همون روزا پدر شوهرم مریض شده بود و بیمارستان بستری بود ذهنمو به هر جایی میبردم غیر اون وقتی داداشمو با اون حال و روز دیدم با نگرونی پرسیدم:"چیه…؟پدرشوهرم چیزیش شده…؟" "گفت:"نه…نه ..."دیگه مطمئن شدم دلشوره هام بی دلیل نبود بی اختیار از خونه زدم بیرون حالم دست خودم نبود راه میرفتم و با خودم حرف میزدم گفتم :"مهدی میدونستم" نشستم تو ماشین داداشم و گفتم: "بیا بریم...بگو کجاست…؟" مامانم و آبجیم آوردنم تو خونه خواهرم دستمو گرفت تو دستش و گفت: "لباس بپوش آبجی چه خبرته…؟چیزی نیست که..."
💟دست و پام میلرزید بیقرار بودم هی میرفتم تو اتاق و هی میومدم تو پذیرایی نمیتونستم خودمو#کنترل کنم سوار ماشین شدم وبا مامان و آبجی و داداشم راهی روستا شدیم پرسیدم:"چرا اونجا...؟!" داداشم گفت:"زخمی شده آوردنش خونه مادرش" داشتم دیوونه میشدم خدایا چه سخت بود اون لحظات با یادآوریش حتی بعد چند سال دست و پام سست میشه آخه چجوری با شنیدن این خبر ساکت و آروم بودم…؟! سوال هم نمیکردم فقط نگاه میکردم بهم نگفته بودن چی شده میترسیدم بپرسم
💟تو مسیر فقط#صلوات می فرستادم راه ۲۰ دقیقه ای قد یه روز برام گذشت نمیدونم چرا نمیرسیدیم دلم میلرزید وارد خونه پدر شوهرم که شدم دیدم همه لباس مشکی پوشیدن و تو حیاط نشستن و گریه میکنن و میزنن به سرشون اونجا بود که فهمیدم فقط دادمیکشیدم نشستم رو زمین و خاک میریختم رو سرم بی حال شده بودم دست و پامو گرفتن و بردنم تو خونه مادر شوهرم در حالی که داشت گریه میکرد،گفت"چیزی نیست دارن میارنش زخمی شده..." داد زدم: "فدای سرش هر چی باشه نفسش بیاد خودم نوکریشو میکنم"
💟همه میدونستن بااون همه احساس محبت و علاقه ای که بینمون بودچی به سرم اومده رفتم تو یه اتاق وفقط نمازمیخوندم و تند تند دولا،راست میشدم تا آروم شم همه وجودم آشوب بودهر چی از حال و وضع اون روزام بگم بازم نمیشه توصیف کنم که چی بهم گذشت تا صبح نخوابیدم حتی قرص خواب هم تاثیری رو بیقراریام نداشت قرار بود فردا بیارنش بچه ها رو خواهرم برده بود خونه یکی از اقوام تا من و بیقراریامو نبینن بعدظهر بود که بجای قامت مهدی عزیزم تابوتشو آوردن گفتن بریم واسه #تشییع...
(همسرشهید مهدی خراسانی)
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
✿شـ⭐️ـبــ هنگام
نفس پشتِ نفس
#زخـــــــم هایت
برایم تڪرار مےشود😔
✿از اینکہ #تو برایم چه کردے
و #من برایتـــ چہ⁉️
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی💔🍃
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
💚 ای دل #بشارت میدهم
خوش روزگارے میرسد
🦋هم درد و غم طی میشود
هم #شهریارے میرسد
💚 گر ڪارگردانِ جهان
باشد #خداے مهربان
🦋این ڪشتیِ طوفان زده
هم بر #ڪنارے میرسد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رفتنش💔
نقطہ ے پایان خوشے هایم بود..😔
دلم از هر چہ و هرڪس
ڪہ بگویے سیر است... 💔
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•|💌🔗|•
#ازبابڪ_بگو🌸✨
↜مادرشهید:
بابڪ جوان امروزی بود اما #غیرتدینی داشت. همینغیرتدینی بودڪه او رابه زینبیهوڪربلایامامحسینی #رساند
ازآندستجوانانهای امروزیڪه غیرت دینیدارند. میگفت: خانمحضرت زینب(س)من را #طلبیده، باید بروم، تاب ماندنندارم. بله،بابڪمتیپ امروزی داشت.
پسرمهمیشهمیخندید،خوشتیپ بودوزیبا...بابڪ پرازشادی بودوپرازشور زندگی امافرزندمبهخاطراعتقاداتش وبرای پیوستن بهخداازهمه اینها گذشتو #عاشقانه پرڪشید.🕊
بابڪ فرزندنسلسوم وچهارماین #انقلاب بود. دلبستگیهایزیادی به زندگیداشت،امروزیبود وتمامیاینها رابه خاطردفاعازحریم آلالله و #مادرش خانم زینب(س)رهاڪرد.
#شهید_بابک_نوری
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
| #تلنگرانهـ |
یادماݩ بآشد ↴
گناه ڪهڪردیم
آݩ را به حساب جوانی ݩگذاریمـ×
میشودهم↷
🍃°•جوانی ڪرد به عشق مهدے(عج)
به شهادت رسید فدای مهدے(عج)🥀•°•
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_علی_الهادی
#شهید_هفده_ساله
#شهید_لبنانی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
گُـمشـدگان •|خاکــ"
اگر مےفہمٻدند
کـہ تا"افلاک🌙
راۿۍ نیست؛
این همه سرگـردانےنمیڪشیدند!
+🙃💔ـ ـ ـ
| #شهید_مرتضی_مطهری |
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh