eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
2⃣1⃣9⃣ 🌷 💠 خواب خواهر شهید 🍃🌹اولین شب تولدم بعد از امین، دلم گرفت. امین در تمام لحظات و شرایط زندگی کنارم بود نبودش را در کنارم احساس می کردم. 🍃🌹با بغض و گریه بر سر رفتم و گفتم: من همیشه به دیدارت می آیم ولی تو سراغی از مریضت نمی گیری. تا شب موقع خواب کردم. 🍃🌹آن شب با چهره ای و شاد به خوابم آمد. صورتم را . من گلایه می کردم ولی امین مثل می خندید. دستم را گرفت و دو سنگ بر دستم گذاشت. 🍃🌹کف دستم را محکم فشار داد و گفت: این هم کادوی تولد امسال. صبح وقتی بیدار شدم دنبال سنگ ها گشتم ولی نبود. فقط یک قشنگ بود...... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔸آخر خوردنی های مختلف می‌آوردیم و تا نیمه‌های شب فیلم و سریال📺 و... نگاه می کردیم 🔹همان زمان‌ها هم با خودم میگفتم چقدر به من میگذرد، و چقدر زندگی خوبی دارم😍 واقعا هم همین‌طور بود. 🔸من با داشتن 💞 خوشبخت ‌ترین زن دنـیـا بودم، بعدها هرکس زندگی مارا می دید، برایش سخت بود باور کند. با این‌ همه سرسختی و غـرور چنین خصوصیـاتی داشته باشد 🔹موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخواهم به او چیزی را کنم. یا با داد و بیداد موضوعی را پیش ببرم⛔️ خودش با مرا در به اسـارت خودش درآورده بـود😍 واقعا سیاست داشت در ..😌💖 به نقل از 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞من زنده ام 💟 هیچ چیز از این نیست که امین شده و نمرده است. خدا خودش در قرآن وعده داده که شهید است. 💟 هنوز هم هروقت به هر علتی نگران می‌شوم، شب به می‌آید و جوابم را می‌دهد. حتی در آرام شدنم را مدیون حضور امین‌ هستم! 💟 اتفاقاً شب گذشته (شب قبلا از مصاحبه حاضر) دیدم آمده و می‌گوید «بعد از 80-90 روز مأموریت آمده‌ام یک سر به خانم‌ام بزنم.» گفتم می‌گویند «تو شدی.» گفت «نه، من . آخر بعضی‌ها زنده می‌مانند و بعضی‌ها می‌میرند.» 💟 گفتم «زنده‌ای؟» گفت «آره، من زنده‌ام.» گفتم «پس بگذار خبر آمدنت را من به خانواده‌ها بگویم.» ... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 💞یاد امین 🍃تا وقتی بود، به محض اینکه ناراحت می‌شدم کنارم می آمد و آرام‌ می‌کرد. 🍃حالا هم واقعاً انگار چیزی تغییر نکرده، وقتی بعد از و بی‌تابی زیاد ناگهان آرام می‌شوم، مطمئنم امین کنارم حضور دارد. من آدمی نیستم که به آرام شوم. 🍃بعضی از پیامک‌هایش را حتی همان زمان نامزدی و محرمیت برای خودم می‌کردم. حرف‌هایش برایم شیرین و جالب بود. یادم می‌آید پیامک برایش فرستادم که می‌گفت مردها اگر همسرشان در دوران زمین بخورند، قربان و صدقه همسرشان می‌روند یک ماه که می‌‌گذرد رفتارشان عوض می‌شود و آنقدر ادامه پیدا می‌کند که در نهایت بعد از چند سال راضی می‌شوند که از زمین زنده بلند نشود! به امین گفتم «واقعاً مردها همینطورند؟» 🍃گفت «بگذار اگر خدایی نکرده، زبانم لال، یک زمانی زمین خوردی و من جلوی همه شدم و را بوسیدم متوجه می‌شوی که من مثل آنها نیستم...» 🍃خیلی و بود. با خودم فکر می‌کردم این پسر چقدر با شعور است، چقدر فهمیده و آقاست! از همنشینی با چنین مردی می‌بردم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#همسرمهربان و عزیزم💞 ↵ای دلآرامـ💗 هستی من ↵ای #زیباترین ترانه زندگی من ↵ای نازنین😍 ازشما #خواهش میکنم باقی عمر گرانقدر خود را به تحصیل علم📚 و ادامه #زیبای_زندگی بپردازی(من از شما راضی هستم) #زیبای_من خدانگهدارت باد👋 #شهید_امین_کریمی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸وقتی امین رسید واقعاً #امین دیگری را می‌دیدم! خیلی تغییر کرده بود. قبلاً جذاب و نورانی‌✨ بود، اما این‌بار حقیقتاً #نورانی‌تر شده بود. 🔹یک #لباس_سبز تنش بود که خیلی به او می‌آمد😍 کمی هم لاغر شده بود. تا همدیگر دیدم؛ امین لبخند زد☺️ من هم خندیدم. انگار تپش قلب💗 گرفته بودم. دستم را روی #قلبم گذاشتم! امین تمام #دارایی_من بود. #شهید_امین_کریمی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
باور #نبودنت کار آسانی نیست😔 #یادت می‌کنم باران می‌بارد😭 نمی‌دانستم لمسِ خیالت💭 هم #وضو می‌خواهد... #شهید_امین_کریمی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1⃣9⃣1⃣1⃣ 🌷 💠خرید لباس‌ 🔰خرید لباس‌هایمان👕 هم جالب بود، لباس‌هایش را با می‌خرید. می‌گفت: باید برای تو زیبا باشد😍 من هم دوست داشتم او لباس‌هایم را انتخاب کند. را می‌پسندیدم. عادت کرده بودیم که خرید لباس‌هایمان را به هم واگذار کنیم. 🔰یکبار با خانواده👨‍👩‍👧‍👦 نشسته بودیم که برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید🎁 چادر را که سرم کردم، گفت «به ‌به، چقدر خوش سلیقه👌» امین سریع گفت: «بله حاج‌ آقا، خوش سلیقه‌ام که همچین همسرم شده♥️» ‌حسابی شوخ طبع بود... 🔰وقتی برای خرید لباس رفتیم، با حساسیت زیادی👌 انتخاب می‌کرد و نسبت به دوخت لباس بود. حتی به خانم مزون‌دار گفت «چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً‌ دوخته نشده❌» فروشنده عذرخواهی کرد... 🔰برای لباس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت: «ببخشید لباس آماده نیست😥 را نچسبانده‌ام!» با تعجب علت را پرسیدیم!گفت «راستش همسر شما آنقدر است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها🌺 را بچسبانم😅» امین گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من می‌چسبانم!» 🔰حدود 8 ساعت⏰ آنجا بودیم و تمام لباس و دامن را و حتی نگین‌های💎 وسط گل‌ها را خودش با حوصله و تمام چسباند! تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من👰 بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد!‌ جشن عروسی🎊 اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این جزئی‌نگری که همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃ای بادسحر به عزیزم #سلامم برسان 🍁درخلوت #وصل او پیامم برسان💌 🍂بر #صبح وصال وشام زلفش بگذر 🌿یعنےکه دعای صبحـ☀️وشامم برسان #شهید_امین_کریمی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰می‌خواهم گریه کنم 🔸واقعاً از صمیم قلبم #راضی نشده بودم❌ فقط به احترام امین و برای اینکه به عشقش♥️ برسد و آرام شود ساکت شدم. اما به هیچ عنوان راضی نشدم که #شوهرم به آنجا برود و خطری او را تهدید کند. 🔹گفت:برویم خانه #حاجی؟ "پدرم را می‌گفت" قبول نکردم. گفت: برویم خانه🏡 پدر من؟ نمی‌خواستم هیچ‌جا بروم. گفت: نمی‌توانم #تو را اینطور بگذارم و بروم. تمام فکر و ذهنم🗯 پیش تو می‌ماند. 🔸پس بگذار بگویم آنها به اینجا بیایند. گفتم: نه، حرفش را نزن⛔️ می‌خوام #تنها باشم. می‌خواهم گریه کنم😭 گفت: پس به #هیچ‌وجه نمی‌گذارم تنها بمانی. 🔹وابستگی💞 خاصی به هم داشتیم. واقعاً #ارتباطمان عجیب و غریب بود. 29 مرداد 94📆 اولین اعزامش به سوریه بود که حدود 15 روز بعد #برگشت. #شهید_امین_کریمی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣0⃣2⃣1⃣ 🌷 💠نگهبان حرم ♥️ 🔰میخواست بره ، گفت: راستی زهرا احتمالاً گوشیم اونجا آنتن نمیده📴 داد زدم: تو واقعاً‌ 15 روز میخوای بری و موبایلتم آنتن نمیده؟؟ گفت: آره؛ اما باهات تماس میگیرم. نگران نباش. 🔰دلم شور میزد💓 گفتم: انگار یه جای کار میلنگه امین. بگو کجا میخوای بری؟؟ گفت: اگه من الآن حرفی بزنم خب نمیذاری برم که. دلم ریخت. گفتم: نکنه میخوای بری سوریه⁉️ گفت: ناراحت نشیا…آره میرم . 🔰بی‌هوش شدم، شاید بیش از نیم ساعت⌚️ امین با آب قند بالا سرم بود. به هوش که اومدم تا کلمه یادم اومد، دوباره حالم بد شد. گفتم: امین، واااقعا، داری میر ی ی ی…؟😢 بدون من؟ 🔰گفت: زهرا… بیا و با رضایت از زیر ردم کن. حس التماس داشتم. گفتم: امین تو میدونی که من چقدر بهت وابسته‌م💞 تو میدونی که بنده به نفست. گفت: آره میدونم. گفتم: پس چرا واسه رفتن اصرار میکنی…❓ صداش آرومتر شده بود… 🔸 هستم شدیدا دوستت دارم 🔹دلبریهایت♥️بماندبعد فتح 🔰زهرا جان، ما چطور ادعا کنیم مسلمون و ؟ مگه ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم؟ شیعه که نمی‌شناسه❌ اگه ما نریم و اونا بیان اینجا، کی از مملکتمون🇮🇷 دفاع می‌کنه؟ 🔰دو شب قبل اینکه حرفی از سوریه بزنه دیده بودم که نگرانیمو😥 نسبت به مأموریتش دو چندان کرده بود، خواب دیدم یه صدایی که چهره‌ ش یادم نیست یه نامه‌💌 واسم آورد که توش دقیقاً نوشته شده بود: جناب آقای ، فرزند الیاس کریمی، به عنوان درهای حرم حضرت زینب (س) منصوب شده است✅ پایینشم امضا شده بود… راوی: همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠معرفی کتاب 7⃣2⃣ 📗 طائر قدسی 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا: 📖کتاب حاضر، روایتی جذاب و عاشقانه از زندگی شهید مدافع حرم، #شهید_امین_کریمی است. برشی از کتاب: 💞با این فکر قلبم از دردتیر کشید! کاش بود و برایم پیامک های عاشقانه می فرستاد، روی آینه قلب می کشید و اسمم را توی آن می نوشت… چه عاشقانه سختی داشتیم ما دو نفر. 🍃اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید 🍂عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید 🍃دارم امید بر این اشک چو باران که دگر 🍂برق دولت که برفت از نظرم بازآید 🔺طائر قدسی داستان شهیدی است که از عشق دنیایی به عشق خدایی رسید. 💯خواندن این #کتاب📚 را از دست ندهید. لینک خرید کتاب http://www.mazhabbook.ir/خریدکتاب-مدافعان-حرم-13-طائر-قدسی-شهید-امین-کریمی-عرفانیان-روایت-فتح 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣0⃣2⃣1⃣ 🌷 💞با حضرت معصومه(س) معامله کردم 🔰امین قبل به حرم🕌 حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفته بود. آنجا گفته بود «خدایا، تو می‌دانی که و عفت دختر برای من خیلی مهم است👌 کسی را می‌خواهم که این را داشته باشد...» 🔰بعد رو به (سلام الله) ادامه داده بود « ؛ هر کس این مشخصات را دارد📝 نشانه‌ای داشته باشد و آن هم اینکه اسم او مادرت حضرت زهرا (سلام الله علیها) باشد✅» 🔰امین می‌گفت: « اینطور دعا نکرده بودم❌ اما نمی‌دانم چرا قبل خواستگاری شما، چنین درخواستی کردم!» 🔰مادرش که موضوع مرا با مطرح کرد، فوراً اسم مرا پرسیده بود. تا نام را شنید، گفته بود موافقم✅!‌به خواستگاری برویم!☺️ می‌گفت «با (س) معامله کرده‌ام.» 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ای ما و صد چو ما ز پی #تو خراب و مست ❣ما #بی_تو خسته ایم😞 تو بی ما چگونه ای⁉️ #شهید_امین_کریمی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰مردی که خودش را در دلم جا داد... 🔸هیچ چیزی را به من نمی‌کرد❌ مثلاً‌ می‌گفت فلان رشته ورزش دارد، می‌توانید رشته خودتان را عوض کنید اما هرطور خودتان صلاح می‌دانید. 🔹من کار می‌کردم که به نظر امین این رشته آدم را زمخت می‌کرد☺️ و حس به خانم می‌دهد. این‌ها موجب می‌شود که زن "احساساتی" نباشد. 🔸به جزئی ترین👌 مسائل خانم‌ها می‌داد. واقعاً‌ بلد بود خودش را در دل♥️ یک زن جا بدهد! من همچنان گزینه سکوت را انتخاب کرده بودم... مقابل حرفی برایم نمانده بود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
و عزیزم💞 ↵ای دلآرامـ💗 هستی من ↵ای ترانه زندگی من ↵ای نازنین😍 ازشما میکنم باقی عمر گرانقدر خود را به تحصیل علم📚 و ادامه بپردازی(من از شما راضی هستم) خدانگهدارت باد👋 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
😍😍 روزِ آماده شدن حلقه‌های ازدواجمون ، گفت : « باید کمی منتظر بمونیم تا آمـاده بشه !! »😇 گفتم : «آمـاده است دیگه ، منتظر موندن نـداره! »😁 حلقه‌هـا رو داده بود تا ۲ حرف روش حک بشه "Z&A"😍 اول اسم هردومون روی هر دو حلقه حک شد!😌 خیلی اهل ذوق بود ؛ سپرده بود که به حالت شکسته حک بشه نه سـاده ؛ واقعاً‌ از من هم که یه خانومم بیشتر ذوق داشت . . . ✍راوی: خانم زهرا حسنوند(همسر شهید) 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
‍✾🦋🦋✾ 💞 🍃امین روزها وقتے از ادراہ به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌ڪنے ❓🤔 اگر می‌گفتم ڪارے را دارم انجام می‌دهم می‌گفت: «نمی‌خواهد❗️بگذار ڪنار 🦋وقتے آمدم با هم انجام می‌دهیم.» می‌گفتم:«چیزے نیست،مثلاً‌ فقط چند تڪہ ڪوچڪ است» 🍽 می‌گفت:«خب همان را بگذار وقتے آمدم با هم می‌شوریم!»😍 🍃مادرم همیشہ به او می‌‌گفت:«با این بساطے ڪه شما پیش می‌روید همسر❣ شما حسابے تنبل می‌شود ها!»😐 جواب می‌داد:«نه حاج خانم!مگر زهرا ڪلفت من است❓زهرا رئیس من است.»😉 🦋بہ خانہ ڪه می‌آمد دستهایش را به علامت نظامے ڪنار سرش می‌گرفت و می‌گفت:《سلام رئیس.》🙄 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
‍ 💞 💞 🌸روزِ آماده شدن 💍 ازدواجمون ، گفت : « باید کمی منتظر بمونیم تا آمـاده بشه ‼️» 🍃گفتم : «آمـاده است دیگه ، منتظر موندن نـداره » رو داده بود👌 تا ۲ حرف روش حک بشه "Z&A" 🌸اول اسم هردومون روی هر دو حک شد! خیلی اهل ذوق بود ؛ سپرده بود که به حالت شکسته حک بشه نه ؛ 🍃واقعاً‌ از من هم که یه بیشتر ذوق داشت . . . ✍🏻راوی: خانم زهرا حسنوند(همسر شهید) 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔰چند ست که آسمان 🌫دلم❣ ابری ☁️و هوای باریدن گرفته. نمیدانم آخرین بار چه زمانی دلم ابرهای تیره را دید که با هم موشک بازی کردند.فقط میدانم دیریست که رنگ باران به خود ندیده و تشنه یک چکه است، محبتی از# جنس آسمانی ها😓 🔰در این وانفسای غرق خویش شدم و شرمنده درگاه ،دل بسته همان چند خطی‌ام که روی کاغذ میرود، دل خوشم به همان هایی که ازشان مینویسم مِهر نفس های آخرش را میکشد‌ و جایش را میگیرد و اینبار دستم میرود که برای شهید امین کریمی بنویسم. 🔰یک روز دیگر میشود ! پنج سال پیش در شهد نوشید و به ملکوت اعلا پیوست، همسایه چیذر شد و مزارش مأمن همیشگی مادر و همسرش شد. و حالا من و تو ،یعنی ما اینجا مانده ایم غرق دنیای خودمان ملتمسانه از خدا طلب میکنیم. شاید یادمان رفته غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند. 🔰حواسمان باشد حداقل بیش از این غرق نشویم رفیق یادمان نرود روزی میرسد که جز دست های خالی چیزی نداریم .بیا تا دیر نشده کاری کنیم شاید فردا خانه من و تو تنگ باشد و آنگاه برای همیشه دیر شود🥺 🔰میشود همسایه خوبان و همره عشاق باشیم اگر گره به دنیا را کمی شل کنیم و خودمان را دریابیم مثل آقا هایی که راه را یافتند. ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💞 🌷امین وقتی از ادراه به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌کنی اگر می‌گفتم کاری را دارم می‌دهم. می‌گفت: «نمی‌خواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام می‌دهیم.» 🌷می‌گفتم: «چیزی نیست، فقط چند تکه ظرف کوچک است» می‌گفت: «خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم می‌شوریم!» مادرم همیشه به او می‌‌گفت: «با این که شما پیش می‌روید همسر شما حسابی تنبل می‌شود ها!😊» امین جواب می‌داد:«نه حاج خانم! مگر زهرا کُلفَت من است. زهرا من است😍» 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔸وقتی امین رسید واقعاً دیگری را می‌دیدم! خیلی تغییر کرده بود. قبلاً جذاب و نورانی‌✨ بود، اما این‌بار حقیقتاً شده بود. 🔹یک تنش بود که خیلی به او می‌آمد😍 کمی هم لاغر شده بود. تا همدیگر دیدم؛ امین لبخند زد☺️ من هم خندیدم. انگار تپش قلب💗 گرفته بودم. دستم را روی گذاشتم! امین تمام بود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ای بادسحر به عزیزم برسان درخلوت وصلـ او پیامم برسان💌 بر وشام زلفش بگذر یعنےکه صبح و شامم برسان🤲 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ای بادسحر به عزیزم برسان درخلوت وصلـ او پیامم برسان💌 بر وشام زلفش بگذر یعنےکه صبح و شامم برسان🤲 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸آخر شب خوردنی های مختلف می‌آوردیم و تا نیمه‌های شب فیلم و سریال و... نگاه می کردیم 🔹همان زمان‌ها هم با خودم میگفتم چقدر به من خوش میگذرد، و چقدر زندگی خوبی دارم واقعا هم همین‌طور بود. 🔸من با داشتن امین خوشبخت ‌ترین زن دنـیـا بودم، بعدها هرکس زندگی خصوصی مارا می دید، برایش سخت بود باور کند. مردی با این‌ همه سرسختی و غـرور چنین خصوصیـاتی داشته باشد 🔹موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخواهم به او چیزی را تحمیل کنم. یا با داد و بیداد موضوعی را پیش ببرم خودش با محبت مرا در به اسـارت خودش درآورده بـود واقعا سیاست داشت در مهربانیـش.. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh