eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
8⃣8⃣2⃣ 🌷 🔰عباس بعد از یک ماه آمد پیش من؛ گفت: «می‌خواهم به بروم»، قبلا هم چند بار به من گفته بود، بهش گفتم سوریه رفتن تو با منه، من نمی‌خوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه؛ مطمئن باش بالاخره تو را می‌فرستم. 🔰 اما چرا آنقدر می‌کنی که الان بروی⁉️ عباس گفت «حاجی؛ من دارم میشم می‌ترسم وابستگی من را زمین‌گیر کنه😔!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت😍😃. 🔰عباس یک بیست و سه ساله، در سخت‌ترین مکان قرار می‌گیرد که بیشترین رفت و آمدها و مراجعات و هماهنگی‌ها آنجاست یک لحظه هم به کسی اخم نکرد🚫 عباس همه‌مان را کشته بود. 🔰 عباس از بیست سالگی شروع کرد به دادن بچه‌های هم سن و بلکه بزرگتر از خودش.عباس همان‌ کارهایی که ما به آن عمل نمی‌کنیم🙁 را انجام می‌داد و همین سبب شد به این برسد. 🔰عباس به چیزهایی که ما به آن  آلوده بودیم آلوده نبود📛. مراقب چشمش بود👌، مراقب نفسش بود اینطوری نبود که هر شب نماز شب بخواند ولی می‌خواند. 🔰خلوت داشت, سجده‌های طولانی داشت اگر این‌ها نباشه، اگر نباشی خدا عاشقت نمی‌شه 😔. عباس را رها کرده بود و عاشق خدا شده بود. از آن طرف جوانی هم می‌‌کرد. جوانی او بود ولی حواسش بود دچار غفلت ♨️نشود. راوی:ســردار حمید اباذری 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣8⃣3⃣ 🌷 🔸من این را به عینه در طول زندگـے و همراهی با دیدم. در بسیارے از مواقع حتی در دوران ☺️ 🔸 وقتی ما به مهمانـی یا مراسمی می‌شدیم، ایشان من را به دلایل کارجهادی یا مسائل فرهنگی یا اردو‌های آموزشی 📝و... همراهی نمی‌کردند🚫. 🔸از محمد می‌شدم😞 و به ایشان اعتراض می‌کردم که♨️ محمد جان در حـال حاضر که ما نداریم و تهدیدی هم نیست، این همه آموزش برای چیست؟🤔 🔸محمد هـم با یک لبخند زیبایی😄 پاسخ می‌داد که (عج) باید همیشه حاضر و آماده باشد👌 تا وقتی صدای🔊 «هل من ناصر ینصرنی» امام زمانش را شنید🎧 لبیک بگوید.✊ 🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣0⃣8⃣ 🌷 💠یاد امین 🔰تا وقتی امین بود، به محض اینکه ناراحت می‌شدم کنارم می آمد👥 و آرام‌ می‌کرد. حالا هم واقعاً انگار چیزی تغییر نکرده، وقتی بعد از ناراحتی و بی‌تابی زیاد ناگهان می‌شوم، مطمئنم امین کنارم حضور دارد😍. من آدمی نیستم که به آرام شوم. 🔰بعضی از پیامک‌هایش📩 را حتی همان زمان و محرمیت برای خودم یادداشت می‌کردم📝. حرف‌هایش برایم شیرین و جالب بود. یادم می‌آید پیامک برایش فرستادم که می‌گفت: مردها اگر همسرشان در دوران نامزدی زمین بخورند، قربان و صدقه همسرشان می‌روند یک ماه که می‌‌گذرد عوض می‌شود و آنقدر ادامه پیدا می‌کند که در نهایت بعد از چند سال راضی می‌شوند که از زمین بلند نشود😄! 🔰به امین گفتم «واقعاً مردها همینطورند⁉️» گفت: «بگذار اگر خدایی نکرده، زبانم لال، یک زمانی و من جلوی همه خم شدم و دست‌هایت را متوجه می‌شوی که من مثل آنها نیستم❌...» 🔰خیلی احساساتی و بود. با خودم فکر می‌کردم این پسر چقدر با شعور است، چقدر فهمیده و آقاست👌! از همنشینی با چنین مردی لذت می‌بردم☺️. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠 باور و توسل بعد از مراسم و محرمیت، برای اینکه حضرت آقا خطبه را بخوانند، خیلی پیگیر بود. از هر طریق که می توانست اقدام و پیگیری میکرد. برایم انقدر بزرگ و باورنکردنی بود که واقعا فکر نمی کردم چنین نصیبمان شود. یکبار بین صحبتامون بهش گفتم: یعنی واقعا جور میشه؟ باتعجب گفت: این جمله ت یعنی هنوز نکردی. وقتی باور نباشه، برای رسیدن نیست و رسیدنی هم نیست مدتی بعد از این صحبتمون، الحمدلله پیگیری ها نتیجه داد و خطبه عقدمون رو تلفنی خوندند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠 #عاشقانه_شهدا ❤️ ⚜دوران #نامزدی باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت. ⚜فردای روزی که حرکت کرده بود هنوز از روی سجاده نمازم بلند نشده بودم که تماس گرفت، گفت: اینجا یه بوته #گل_یاس توی محوطه اردوگاه آموزشی هست، اومدم کنار اون زنگ زدم، این گل #بوی_سجاده تو رو ميده. ⚜گل یاس داخل سجاده ام را برداشتم، بو کردم و گفتم: خوبه پس #قرارمون توی این سه ماه هر شب کنار همون بوته یاس! #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌺 دوران پنج شنبه که از مدرسه می آمدم، دست به کار می شدم. تا منصور برسد، را برق می انداختم. حیاط را آب و جارو می کردم و به در می ماند تا او برسد.غذا را مادرم می گذاشت. یک بار که منصور آمد، مادرم نبود. دلم می خواست یک چیز و جالب برایش همین دیروز از رادیو طرز تهیه یک را شنیده بودم. همان را پختم. سوپ به نظرم عجیب بود؛ فقط آب بود و برنج و سبزی. هر چه فکر کردم، نفهمیدم چه کم دارد. بعد که مادرم آمد و غذا را توی قابلمه دید، گفت: «حمیده، چرا توی این غذا نریختی؟ این که هیچی نداره! منصور چیزی بهت نگفت؟» منصور نه تنها چیزی بهم نگفته بود، بلکه با خورده بود و کلی هم کرده بود! 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 💞یاد امین 🍃تا وقتی بود، به محض اینکه ناراحت می‌شدم کنارم می آمد و آرام‌ می‌کرد. 🍃حالا هم واقعاً انگار چیزی تغییر نکرده، وقتی بعد از و بی‌تابی زیاد ناگهان آرام می‌شوم، مطمئنم امین کنارم حضور دارد. من آدمی نیستم که به آرام شوم. 🍃بعضی از پیامک‌هایش را حتی همان زمان نامزدی و محرمیت برای خودم می‌کردم. حرف‌هایش برایم شیرین و جالب بود. یادم می‌آید پیامک برایش فرستادم که می‌گفت مردها اگر همسرشان در دوران زمین بخورند، قربان و صدقه همسرشان می‌روند یک ماه که می‌‌گذرد رفتارشان عوض می‌شود و آنقدر ادامه پیدا می‌کند که در نهایت بعد از چند سال راضی می‌شوند که از زمین زنده بلند نشود! به امین گفتم «واقعاً مردها همینطورند؟» 🍃گفت «بگذار اگر خدایی نکرده، زبانم لال، یک زمانی زمین خوردی و من جلوی همه شدم و را بوسیدم متوجه می‌شوی که من مثل آنها نیستم...» 🍃خیلی و بود. با خودم فکر می‌کردم این پسر چقدر با شعور است، چقدر فهمیده و آقاست! از همنشینی با چنین مردی می‌بردم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻همسر شهید ♦️با موتور🏍 برای خرید انگشتر #نامزدی (نشان) به میدان خراسان رفتیم که همان شد حلقه ازدواجم💍 بعد از آن هم به حرم #شاه‌عبدالعظیم رفتیم تا زندگی‌مان سروسامان بگیرد. از آنجا #محمد یک انگشتر دُرِ نجف✨ خرید. این هم شد حلقه ازدواج محمد. ♦️دوست نداشت #جشن عروسی برگزار کنیم❌ دلایل خودش را هم داشت که از نظر من دلایل بدی نبود هرچند #رضایت محمد هم برایم شرط بود. ♦️یادم هست همان روزی که مستاجر خانه🏡 را خالی کرد، شبانه برای نظافت و #سروسامان دادن به خانه آمدیم. آنقدر ذوق شروع زندگی😍 را داشتیم که به سرعت وسایلمان را چیدیم و خیلی زود برای سفر🚗 آماده شدیم. ♦️چون جشن #نگرفتیم، ولخرجی کردیم و سفرمان به #مشهد هوایی بود🛫 آن‌هم 2 هفته! با اینکار حسابی ریخت‌و‌پاش کرده بودیم! (هردومان می‌خندیم😅) #شهید_محمد_کامران #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾هیئت یکی از خاص حمید بود، هر هفته در مراسم شب🌙 های جمعه هیئت🚩 شرکت میکرد، طوری برنامه ریزی کرده بود که باید حتما پنج ها میرفت هیئت، سر و تهش را میزدی از هیئت سر در می آورد، من را هم که از همان دوران پاگیر هیئت کرده بود .🍂 🌾میگفت: بهترین تربیت همین جاست، اسم هیئتشان خیمه ⛺️العباس بود، خودش به یکی از مؤسسان این هیئت بود که آن را به تأسی از ابراهیم هادی راه بودند .🍃 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh