eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
3⃣2⃣6⃣ 🌷 💠او را در خواب میبینم 🔹زمانی که در# معراج_شهدا چهره آرام😌 او را دیدم که خوابیده، او را . یک هفته بعد خواب امین را دیدم 🔸که گفت "مامان من که نبودم🚫. وقتی من را بوسیدی تو را می‌کردم." خیلی وقت‌ها چشمم را که می‌بندم و باز می‌کنم را پیش‌رویم می‌بینم. 🔹وقتی ✓امام حسین(ع) و ✓حضرت زینب(س) را گوش می‌دهم🎧، را فراموش می‌کنم. 🔸روزی بر سر مزارش روضه می‌خواندم که صدای امین را از پشت سرم شنیدم که گفت " ". پشت سرم را نگاه کردم. هیچ‌کس در گلزار🌷 نبود. امین برای من . راوی:(مادرشهید) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣0⃣8⃣ 🌷 💠یاد امین 🔰تا وقتی امین بود، به محض اینکه ناراحت می‌شدم کنارم می آمد👥 و آرام‌ می‌کرد. حالا هم واقعاً انگار چیزی تغییر نکرده، وقتی بعد از ناراحتی و بی‌تابی زیاد ناگهان می‌شوم، مطمئنم امین کنارم حضور دارد😍. من آدمی نیستم که به آرام شوم. 🔰بعضی از پیامک‌هایش📩 را حتی همان زمان و محرمیت برای خودم یادداشت می‌کردم📝. حرف‌هایش برایم شیرین و جالب بود. یادم می‌آید پیامک برایش فرستادم که می‌گفت: مردها اگر همسرشان در دوران نامزدی زمین بخورند، قربان و صدقه همسرشان می‌روند یک ماه که می‌‌گذرد عوض می‌شود و آنقدر ادامه پیدا می‌کند که در نهایت بعد از چند سال راضی می‌شوند که از زمین بلند نشود😄! 🔰به امین گفتم «واقعاً مردها همینطورند⁉️» گفت: «بگذار اگر خدایی نکرده، زبانم لال، یک زمانی و من جلوی همه خم شدم و دست‌هایت را متوجه می‌شوی که من مثل آنها نیستم❌...» 🔰خیلی احساساتی و بود. با خودم فکر می‌کردم این پسر چقدر با شعور است، چقدر فهمیده و آقاست👌! از همنشینی با چنین مردی لذت می‌بردم☺️. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔻برشی از کتاب #یادت_باشد: ❣از خانم ها فقط من بودم که از اول تا آخر بالای سرش ایستادم، دلم میخواست تا لحظه آخر چشمم به صورت و چشم های حمید باشد، طاقتِ #دوریِ حمید را نداشتم، چهره اش را که می دیدم فکر میکردم هنوز هست، خاک ها را #بوسیدم و رویِ پیکرِ حمید ریختم، گفتم: تا ابد به جای من با حمید باشید ... ❣تمام شد! خاک ها را ریختند! دیدارِ ما ماند برای قیامت! همین که خاک را ریختند، صدای الله اکبر #اذان ظهر بلند شد، این بار هم #بله را زمانِ اذان دادم ‌‌... بله به #جهادِ همسرم، بله به امتحانِ خدا، یادِ حرفِ حمید افتادم که میگفت: حتما #حکمتیه من دوبار شناسنامه ام رو جا گذاشتم تا تو دقیقا موقع اذان بله رو بدی ...‌ #شهید_حمید_سیاهکلی_مرادی #شهید_مدافع_حرم🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣2⃣ 📖بعد از ابروی راستش حالت افتادگی پیدا کرد، صورت ایوب چند بار جراحی شد تا به حالت عادی برگردد، ولی نشد🥺 عضله بالای ابرویش را برداشتند و ابرو را ثابت کردند. وقتی می خندید یا اخم میکرد، ابرویش تکان نمیخورد و پوستش چروک نمیشد. 📖کنار هم نشسته بودیم👥 ایوب استینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد؛ "توی کتفم، نزدیک عصب یک است. دکتر ها میگویند اگر خارج عمل کنم بهتر است. این بازو هم چهل تکه شد بس ک رفت زیر تیغ جراحی...."😅 📖به دستش نگاه میکردم. گفت: بدت نمیاید میبینیش⁉️ بازویش را گرفتم و -باور نمیکنی ایوب، هر جایت ک مجروح تر است برای من قشنگ تر است. بلند خندید😂 دستش را گرفت جلویم +"راست میگویی؟ پس یا الله ماچ کن" سریع باش... 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣4⃣3⃣1⃣ 🌷 💢هر سه شب قدرِ✨ سال ۹۶، مهمان بهشت 🌸زهرا بودیم. از بعد افطار می رفتیم تا سحر. آقانوید اهل یک جا نبود. به مزار خیلی از شهدا سر می زد. .شب 🌙۲۱ ام اما بیشتر، کنار مزار  نشسته بود، شاید سه ساعت⏰ پایین پایِ بود، گاهی سر به سنگِ کربلایی شهید میگذاشت و نجوا میکرد و با صورت خیس از اشک،😢 سر بلند می کرد. ♨️گاهی گوشی📱 به دست دعا می خواند و در عین هم که داشت اگر رفیقی رو سر مزار می دید تعریف و سر به سر هم به راه بود… سرمزار چه گفت و چه چیزهایی شنید، نمیدانم، اما هرچه بود، رزق رو برای سالش بگیره و تنها امضای سرنوشت سازِ حضرت صاحب الامر(عج)، پایین برگه تقدیرش نیاز بود… 💢شب 🌟۲۳ ام، بعد از اتمام مراسمِ حاج  راهی  شدیم. نزدیکِ اذان صبح 🌥 بود که رفتیم کنارمزار  . این شهید عزیز سحرگاه ۲۴ رمضان سال ۹۲ شدند. گفتیم نزدیک سالگرد شهادتش هست و به برکت این روز، ان شالله به ما عنایت می کنه.اونجا آقانوید با حال منقلبی زیارت و روضه خواند و بعد گفت بریم به شهدا سر بزنیم. ♨️بین الطلوعین⛅️ آن روز، فرصت و نهایی بود. تک تکِ مزار شهدای مدافع حرم و که بهشون ارادت خاص 🌷داشت، باهم رفتیم. تک تکِ این مزارها رو خم می شد، بوسید و براشون سوره قدرمیخواند و زیر لب چیزی میگفت. آخرین مزار مزار  بود، اولین شهیدِمدافع حرم. 💢بعد از سوره قدر، آهی کشید و اینبار بلند گفت: " شهدا اومدم تک تک تون رو ، هدیه دادم بهتون و خواستم واسطه بشید. دعاکنید🤲 برای ما هم امضا کنند….." حتما همان لحظه ها، سالش به محضرِ امام زمان (عج) رسیده و مولا با لبخندی شیرین، ♨️شهادت در معرکه را همانطور که دوست داشت، برایش امضا کردند… ان شاﺀالله سال ما هم لبخند☺️ به لب مولامون آورده باشه✨ 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣2⃣ 📖بعد از ابروی راستش حالت افتادگی پیدا کرد، صورت ایوب چند بار جراحی شد تا به حالت عادی برگردد، ولی نشد🥺 عضله بالای ابرویش را برداشتند و ابرو را ثابت کردند. وقتی می خندید یا اخم میکرد، ابرویش تکان نمیخورد و پوستش چروک نمیشد. 📖کنار هم نشسته بودیم👥 ایوب استینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد؛ "توی کتفم، نزدیک عصب یک است. دکتر ها میگویند اگر خارج عمل کنم بهتر است. این بازو هم چهل تکه شد بس ک رفت زیر تیغ جراحی...."😅 📖به دستش نگاه میکردم. گفت: بدت نمیاید میبینیش⁉️ بازویش را گرفتم و -باور نمیکنی ایوب، هر جایت ک مجروح تر است برای من قشنگ تر است. بلند خندید😂 دستش را گرفت جلویم +"راست میگویی؟ پس یا الله ماچ کن" سریع باش... 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh