#سلام_امام_زمانم 💚
💚برخاتم اوصیاء،مهدے صلوات
💚برصاحب عصر ما،مهدے صلوات
💚خواهے ڪه خداوند بهشتت ببرد
💚بفرست تو بر حضرت مهدے صلوات
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ
💚وَ آلِ مُحَمَّدٍ
💚وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تمام صبح هایم ⛅️
با تو بخیر میشود ..♡..
تو آنی که با هر تبسمت 😍
خورشید طلوع میکند..☀️..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃چشم هایم را در حالی گشودم که آفتاب تلخند زد به رویم و یادم آمد امروز دو رکعت #نماز_صبح قضا شده بر روی شانه هایم سنگینی می کند.
🍂حال دلم خراب شد و بازهم #شرمنده شدم اما دلم پیش دعای #ندبه گیر است که این الحسن و این الحسین سر دهم و ناله دهم ...
🍃دلم پیش فرازهایی است که از دلتنگی هایم بگویم .
عزیز علی ان اری الخلق و لا تری..برمن سخت است که #مردم را می بینم ولی تو دیده نمی شوی .
نور چشم هایم در #حسرت دیدارت روز به روز کم تر می شود و من از دیدار رویت محرومم..
🍂متی احار فیک یا مولای... تا چه زمانی نسبت به تو سرگردان باشم؟
سرگردان نبودم آنقدر که در فراغت گریبان چاک کنم و ناله زنم و به دنبالت شهر به شهر بگردم و از هجرانت #تب کنم ...
🍃آقاجان.من منتظری هستم که برای نمازهای قضا شده اش #غصه میخوری و برای گناهایش اشک می ریزی که خدا ببخشایدم اما دلم به برکت وجودت خوش است و گاهی زیر لب #اللهم_عجل_لولیک_الفرج سر می دهم....
🍂مولای جان، من نهایت ظلمت نفسی هستم و منتظرم ندای انا المهدی تو گوش غفلت ام را کر کند.من با دست های خالی و شانه هایی سنگین از #گناه زمزمه می کنم متی ترانا و نراک....
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
#جمعههای_انتظار
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
#جمعه #انتظار #دعای_ندبه #یوسف_زهرا #منتظر #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
همسر شهید چمران
وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و میگفتم :
"بسه دیگه ! استراحت کن خسته شدی "
او می گفت : " تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد ، ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ، ورشکست میشویم. "
اما من که خیلی شب ها با گریه مصطفی بیدار می شدم کوتاه نمی آمدم و می گفتم :
" اگر اینها که اینقدر از شما میترسند بفهمند این طور گریه میکنید...
مگر شما چه معصیت دارید ؟ چه گناهی دارید ؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند می شوید خود یک توفیق است "
آن وقت مصطفی گریه اش هق هق می شد و میگفت : " آیا به خاطر این توفیق که خدا داده اورا شکر نکنم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_6030595668014271030.mp3
2.29M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۴۴
🎤 استاد #رائفی_پور
🔸«مانور با ولیّ غیر معصوم برای ظهور ولیّ معصوم»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃میخواهم بیشتر بشناسمت. میخواهم بیشتر با تو و امثال تو #انس بگیرم. آری،اتاق ذهن من میخواهد پر شود از نجواهای شب #عملیاتی، همان شبهایی که درخشش #ملکوت اعلا را به وجد می آورد🥺
🍃به اسم رب #شهدا، انگشت را به تایپ وامیدارم و نامت را در #گوگل سرچ میکنم. #شهید_علی_جابری دفاع مقدس🌹
🍃عجیب است! گوگل تنها تو را کشته شده ای همچون #علی_اصغر حسین (ع) میشناسد و تمام تو را اینگونه وصف میکند: چون علی اصغری #تیر بر گلو نشسته... همین کفایت است برای #عاشقی پر کشیده. از او که بگویی دلها را به سمت #کربلا روانه سازد.گلوی بریده، عطش، عشق، #شهادت😭
✍نویسنده : #زهرا_حسینی
🌺به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_علی_جابری
📅تاریخ تولد : ۱۴ آبان ۱۳۴۶
📅تاریح شهادت : ۱۵ تیر ۱۳۶۶
📅تاریخ انتشار : ۱٣ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : قطعه ۲۹ بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #طراحی #دفاع_مقدس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دیوارنگاره | دو پای دیگر قرض کنید
◽️اینکه [امام] فرمود هرچه فریاد دارید، بر سر آمریکا بزنید، پشتش یک منطق محکم وجود دارد. آن منطق این است که اساس سیاست آمریکا بر افزونطلبی و دستاندازی است. | رهبر انقلاب | ۱۳۹۵/۰۸/۱۲
#مرگ_بر_آمریکا | #ایران
🔹ارسالی از خانهی طراحان انقلاب اسلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💐لوح | ابرقدرت
🔻شهید حاج قاسم سلیمانی خطاب به سران ایالات متحده آمریکا:
بدانید در آنجایی که فکر نمیکنید، نزدیک شما هستیم!
🖇 انتشار به مناسبت روز جهانی مبارزه با استکبار و عملیات مقتدرانه سپاه پاسداران علیه تفنگداران دریایی آمریکا در خلیج فارس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨بسم ربّ الزهرا(س) ✨
🍂 اینبار قرار است مرام و مسلک شهیدی از تبار #دانش_آموزان، دفترم را زینت دهد. از تبار آنهایی که گرچه کوچک و کم سنو سال بودند، اما حماسه ایثارشان، در قبل و بعد از انقلاب، برای همیشه در دل تاریخ جاودانه شده.
🍂 پسرکی تازه به تکلیف رسیده مگر چقدر گناه دارد که سجدههای نمازش، برای آمرزش آنها طولانی شود؟! او مغفرت میطلبید برای آن لحظههای که بنده نفْسش بوده نه بنده خدایش...!!
🍂 او در در این سجدهها به دنبال #شهادت میگشت. سالهای ابتدایی جنگ، بوی شهادت را که از #جبههها شنید، دیگر معطل نکرد و راهی شد.
🍂 آن روز را که برای اولین بار، لباسی که صدها بار با دستان خودت شسته شده بود را به مادر دادی تا بشوید، به خاطر داری؟. میخواستی عطر مادر را در واپسین لحظات زندگیات به همراه داشته باشی. خودت گفتی: این رفتن را بازگشتی در پیش نیست..
🍂 #شهادت را از همان سجدههای طولانی ات گرفتی. از دلی که در آن سجدهها ابر بهار میشد و سخت میبارید. آنقدر بارید تا زلال و شفاف شد.
عشق سجده، آخرین لحظه هم همراهت بود. گلوله که به سرت خورد، به حالت سجده سر بر خاک نهادی...💔
✍نویسنده : #محدثه_کربلایی
🌷به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_ناصر_جواهری
📅تاریخ تولد :۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۱۴ آبان ۱۳۶۵
📅تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای رهنان
🕊محل شهادت : کردستان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج محسن هست🥰✋
*اولین خبرنگار شهید مدافع حرم*🕊️
*شهید محسن خزائی*🌹
تاریخ تولد: ۱۵ / ۹ / ۱۳۵۱
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۸ / ۱۳۹۵
محل تولد: اصفهان.ساکن زاهدان
محل شهادت: سوریه
*🌹پسرش← پدرم سوریه بود کارهایم را پیگیری کرد و تماس گرفت که میتوانی به کربلا بروی🍃در راه کربلا بودم که خبر رسید پدرم شهید شده🕊️از اتوبوس پیاده شدم و به پدرم زنگ زدم📞 در دسترس نبود🥀خالهام زنگ زد 📞گفت باباتو شهید کردند، برگرد خاله، برگرد🥀به یکی از بچههای تیپ فاطمیون زنگ زدم📞سلام حاج حسن، چه اتفاقی افتاده؟ سکوت کرد🥀داد زدم: چرا سکوت میکنید؟ گفت: خدا صبرت بده🥀 این را که شنیدم، گفتم: یا زهرا🥀 بعد، فریاد زدم: یا محمد، یا عباس، یا زینب، یا صاحبالزمان🥀همه شوکه شده بودند‼️داد میزدم: بابامو شهید کردند🥀همه گریه میکردند و دلداریام میدادند🥀یکی از دوستان در همان ایام می گفت: پدرت را بین ساعت 2 تا 3 نیمهشب در بینالحرمین دیدم💚 مگر میشود او شهید شده باشد؟‼️تعجب کرده بود. اصلاً باورش نمیشد‼️بعدها که با مترجم پدرم در سوریه صحبت میکردم🍃میگفت که خواب پدرم دیده و پرسیده: بعد از این که شهید شدی، کجا رفتی؟⁉️ او هم گفته: بلافاصله به کربلا و بینالحرمین رفتم💚 او در حین تهیه گزارش در سوریه🎥 با اصابت ترکش💥به سرش🥀به شهادت رسید*🕊️🕋
*شهید محسن خزائی*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
#داستان روزگار من (۳۶)
با ترس گفتم ولم کن ...😰😰😰
دختر حرف گوش کنی بشی ... باهام کنار بیای، میزارم بری
توف کردم تو صورتش ...
دستشو انداخت به مقنعم
همچین کشید که مقنعه افتاد رو گردنم
ناخنش پوست صورتمو خراشید گریه ام گرفته بود
😭😭😭😭
ولم کن اشغال
دستمو دراز کردم کیفو از روی مبل برداشتم با تمام نیرو کوبیدم تو صورتش
👜👜👜👜👜👜
که سگکه کیف همچین خورد به چشمش که نشست زمین ...
دختریه هرزه کووورم کردی اااااخ
منم سریع دوییدم طرف در و زدم بیرون
پله هارو دوتا سه تا رد میکردم
کم مونده بود با مخ بیام زمین
😰😰😰😰
در حالیکه فرار میکردم مقنعه روکشیدم سرم تا نیتونستم فقط میدوییدم بدونه اینکه پشت سرمو نگاه کنم
🏃🏃🏃🏃🏃
انقدر که از اونجا دور شدمو نفسم داشت بند می یومد
رسیدم به یه پارک ،
نشستم رو نیمکت ساعت ۴:۰۵دقیقه بود مقنعم به خاطره پارگی گشاد شده بود
همش از سرم سر میخورد
صورتم خراش برداشته بودو قرمز شده بود
از گریه ارایشم ریخته بود پای چشممو گونه هام سیاه شده بود
اصلا خیلی افتضاح شده بودم
هرکس از کنارم رد میشد چپ چپ نگاه میکرد😒😒😒
یاد حرفای زینب افتادم تمام نصیحتاش و تلاشایی که برای اگاهیه من انجام میداد
تمامش جلوی چشمام مرور میشد
👁👁👁👁
داشتم میمردم از پشیمونی
خدایا حالا چه جوری برم خونه با این سرو وضع
بلند شدم تصمیم گرفتم برم خونه زینب تا ازش معذرت خواهی کنم اینجوری شاید اروم تر میشدم
زینب اینا سه کوچه اونور تر از محله ی ما بودن
یه دربستی گرفتم راننده با تعجب نگاهم میکرد
منم همین جور اشک میریختم
راننده گفت خانم چیزی شده !!!؟؟😳😳😳
جوابی ندادم ...
رسیدم جلو در خونشون ...
زنگ و زدم ..صدای پای کسی از حیاط می یومد
در که باز شد یه پسر جوون اومد بیرون ... با دیدن من سریع سرشو انداخت پایین
بفرمایید ...خانم با کسی کار داشتین ؟؟!!
با صدای لرزان گفتم ببخشید زینب خونست؟؟
من دوستشم 😔😔😔😢
با تعجب گفت بله بفرمایید
از حیاط زینب و صدا زد
زینب با دیدن من زود اومد
طرفم
🏃🏃🏃🏃🏃🏃
سلام فرزانه چی شده !!؟؟
این چه حال و روزیه ؟؟؟
زدم زیر گریه و بغلش کردم
میشه بیام تو ...
اره اره بیا بریم ...منو برد تویه اتاقش
جریان و بهش گفتم برام یه لیوان اب
اورد که بخورم اروم بشم صدام گرفته بود
صورتمو با یه دستمال مرطوب پاک کرد
فرزاااانه مقنعه ات و در بیار بدوزم
همین جور با پریشونی به زینب خیره شده بودم
که چرا به حرفاش گوش نکردم
😔😔😔😔😔
بیا فرزانه بگیر مثل سابق سرت کن بدون اینکه موهای خوشگلت بیرون باشه ابجی 😊😊😊
حرفشو گوش کردم بهش گفتم خیلی پشیمونم ، شرمنده ام که چرا حرف دشمنمو به دوستم ترجیح دادم😔😔😥😥😥😥😥
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹 🍃
@ShahidNazarzadeh
بی همگان به سر شود
بی تـ❤️ـو به سر نمی شود
داغ تـ❤️ـو دارد این دلم
جای دگر نمی شود
سلام موعـ❤️ـود مهربانم ....
السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه
🌷🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
چرخش و #تغییرِ
سـا؏ت هم
بہ دردِ این دلِ
#تـنگــــمـ نخورد🚶🏻♂✋🏻
سا؏ت #دل
روے آن سا؏ت ڪہ رفتے
همچُنان خوابیده است
#حاج_قاسم ❤️
#سلام صبحتون_شهدایی 🌷
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محسن پورقاسمی🍁
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃وقتی ترس و دلهره نوشتن شعار و داشتن #عکس امام و اعلامیه بر همه غالب بود همیشه عکس #امام را با خود به همراه داشت. هیچ وقت از کاری که انجام میداد دست نمیکشید و تا آن را به ثمر نمیرساند آرام و قرار نداشت. هیچ کس از کارهایش خبر نداشت همیشه چند ساعت قبل از شروع #مدرسه میرفت و در دیوار های انجا را پر از شعار ها و نوشته های خط امام میکرد.
🍃وقتی #جنگ_تحمیلی آغاز شد محصل بود اگر احترام به حرف پدر و مادر نبود ترک تحصیل میکرد و همان روز به #جبهه میرفت اما تا تابستان صبر کرد و برای دیدن #مهارت و گذراندن دوره آموزشی به اصفهان رفت. هوش و زکاوت فراوانی داشت و میگفتند در پشت جبهه حضورش مفید تر است و به توصیه #علما برای ادامه تحصیل به #مشهد بازگشت و آنجا هم از فکر جبهه باز نماند.
🍃مشغول به تعلیم و #تربیت شد و همه را تشویق میکرد که به جبهه بروند. پس از گذشت مدتی که نتوانست دوری از جبهه و خدمت به #میهن را تاب بیاورد، بدون اینکه به #خانواده چیزی بگوید دوباره به جبهه رفت و با نوشتن نامه ایی از اهل منزل عذرخواهی کرد. اما میان کشاکش این دنیا نامتقارن، باز هم مجبور شد به عقب برگردد و به ادامه تحصیل و انجام وظایف خود آن هم پشت جبهه بپردازد.
🍃از بیهوده بودن و بیهوده #زندگی کردن تنفر و داشت و برای همین نذر کرده بود ۱۰۰ تا عراقی را بکشد و بعد #شهید شود حدودا شش بار به جبهه رفته بود و بارها میزبان #مرگ هم شده بود. در نامه ایی که به پدر خود نوشته ازاین گفته بود که "بالا تر از علی اکبر و حسین (ع) نیست" و پدرش باید به شهادت او افتخار کند...
🍃اخرین باری که به جبهه رفته گویی همه میدانستند این آخرین بار است. همه چیز رنگ و بوی اخرین ها را داشت، از اخرین باری که به مرخصی امد و قرار شد مدتی به استراحت مطلق بپردازد تا وقتی که زیربار نرفت و به جبهه برگشت و آن شب که نور سر تاپای وجود اورا فرا گرفت و خواب یکی از همرزمانش که حکم شهادت او را امضا کرد. و پانزده آبان اخرین روزی بود که در این دنیای تنگ و تاریک گرفتار بودو به آسمان #پرواز کرد...
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محسن_پور_قاسمی
📅تاریخ تولد : ٢ آبان ۱٣۴۰
📅تاریخ شهادت : ۱۵ آبان ۱٣۶٢
📅تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : پنجوین
🥀مزار شهید : روستای شاهد شهر شهریار
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh