eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🔔🔔 💠دیدے بعضے بچہ ، چندسال که از «بہ اصطلاح» مذهبے شدنشون میگذره، یه خاصے دارن⁉️ 💠اون اول راه رو از دست میدن👈همینام زمینہ میشہ واسہ و یا خدای نکرده شدنشون📛 💠دلیلش اینہ کہ این جور آدما ایمان آوردنو مے خوان با همون ایمان، تا آخر دنیـ🌎ـا برن ♨️ولے نہ، این خبرا نیست⛔️ 💠پیامبر مهربانے ها(ص) مے فرمایند: رو تازه کنید👌 💠بلہ!! یہ ساده رو صدبار به روز رسانے مے کنن📲 تا کار راه بندازه مومن که مهم تر♨️ از این حرفاس! 💢مراقب باشید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هر ڪس #خدا را در مسیر پر پیچ و خم #دنیا فراموش ڪرده آدرس #شهدا را به او بدهید. تا دلش #ڪربلایے شود چون ڪربلا، ڪوتاهترین راه تا خداست #شب_جمعه #یاد_شهدا_باصلوات💐 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#سیره_شهید📝 بعداز شهادت #عباس یکی از دست نوشته هایش را دیدم این دست نوشته مربوط به زمانی بود که به #کربلا می رفت و در آن با کلمات و واژهایی زیبا خداوند را #قسم داده بودتا شهادت نصیبش شود، او از خدا خواسته بود اگر لیاقت #شهادت هم نداشت مرگش را در روضه ی #امام_حسین ع قرار دهد. #شهید_عباس_آسمیه🌷 #یادش_باصلوات💚 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣9⃣3⃣ 🌷 🌷 عباس خیلی اهل هیئت و بود از هر فرصتی⏰ برای حضور در مجالس استفاده می کرد. 🌷همیشه می گفت زنده بودن من ماه و است.✌️ بیشتر اوقات صبح ها ☀️به یاد ( علیه السلام ) روضه میخوند و به سینه می زد به گونه ای که به او می گفتم عباس جان قلبت پاره میشه💔 اینقدر به سینه می زنی ... 🌷 در جواب لبخند زد😊 و می گفت : اون کسی که سینه میزنم خودش محافظ من خواهد بود.👌 🌷عباس چندان موافق دانشگاه نبود📛 و گاهی می گفت اشتباه کردم که وارد دانشگاه شدم باید می رفتم. 🌷این اواخر هم کتب📚 عربی و رو گرفته بود. همیشه با بود و مراقب رفتارش با دیگران بخصوص نامحرمان♨️ بود. 🌷هیچگاه از او اخمی😠 ندیدم. بسیار با اخلاق و با تقوا📿 بود. هر چه از او بگویم کم گفتم. 📝 به روایت از 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شب قبل از به همرزماش میگفت : چقدرخوبه آدم مثل اربابش نداشته باشه .... چقدر خوبه دستای آدم مثل دستای قطع بشه و چقدر بخشه که پیکرش بمونه و اصلا برنگرده ...💔😔 📎 تو انفجار ماشینش هم قطع شد هم .... هم برنگشت ...💔😔 🌷🌷 ♦️شب زیارتی اربابـــــه 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_18983995.mp3
7.26M
🕊 شهدا ماه آسـمــونن 🌙 مثل نوری✨ تو کهکشونن 🎶 همیشه تو دلا❤️می مونن همیشه تو دلا می مونن ✌️ 🎤🎤سید رضا 👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#بسيجي عاشـ❤️ـق کربلاست و کربلا را تو #مپندار که شهريست در ميان شهرها و ناميست در ميان نامها. ❌ نه کربلا #حرم_حق است و هيچ کس را جز #ياران امام حسين(ع) راهي بسوي حقيقت نيست📛. #التماس_دعا_رفیق_شهیدم #شهید_محمودرضا_بیضایی🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ دوباره #جمعه و نگاه من به انتظار که شاید آردم #صبا، خبر ز کوی یار صدای #عاشقان تو ز هر طرف رسد به گوش بیا #ستاره_سحر، قدم به چشم ما گذار 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
گفتند ڪه تا #صبح فقط یڪ راه🛣 استـ با #عشق💞 فقط فاصله ها ڪوتاه استـ هر چند ڪه #رفتنـد ولے بعد از آن هر قطعه ی این خاڪ #زیارتگاه استـ 🎋 #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 ⃣8⃣ 💠روبوسی😘 🔸 شب عملیات، و آن، طبیعتاً باید با سایر جدایی‌ ها تفاوت می‌داشت. 🔹کسی چه می‌دانست، شاید آن لحظه، همه‌ی دنیا و عمر باقی مانده‌ی خودش یا دوست عزیزش بود و از آن پس واقعاً دیدارها به می‌افتاد.🤔 🔸چیزی بیش از بوسیدن😘، و حس کردن بود. به هم پناه می‌بردند. 🔹بعضی‌ها برای این‌که این‌ جَو را به ‌هم بزنند و ستون را حرکت بدهند، می‌گفتند: 🔸«📣پیشانی، برادران فقط را ببوسید، بقیه است،😅 را بیش از این منتظر نگذارید»😄 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
tavashih.mp3
4.25M
🎧🎤🎧 🎼تواشیح زیبای دلامون تنگـه برات یا مولا😔 مولانا 🌸تقدیم به منجی عالم بشریت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺جمعه یعنی عطر نرگس در هوا سر میکشد 🌺جمعه یعنی قلب عاشق سوی او پر میکشد 🌺جمعه یعنی روشن از رویش بگردد این جهان 🌺جمعه یعنی #انتظارمَهدی_صاحب_زمان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📎 #کلام_شهیـد🌷 مطمئنم که اینهـا(دشمنان) کم هستند... و فقـط با یک هجـوم با اسم #حضـرت_زهــرا(س)میشـود کار این مفـسدها را تمـام کرد و #منتظـر_ظهور شـویم✌️ #شهیدمحمدهادےذوالفقاری🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣9⃣3⃣ 🌷 💠هادی دلهــ❤️ـــا 🔰يكبار با او بحث كردم😕 كه چرا برای كار پول نمی گيری؟ خُب نصف قيمت ديگران بگير💰. تو هم خرج داري و... 🔰هادی خنديد😄و گفت:‌ خدا خودش مي رسونه، آدم برای بايد كار بكنه، اوستا كريم هم هوای ما رو داره👌، هر وقت داشتيم برامون می فرسته. 🔰بعد مكثي كرد و ماجرای را برایم تعریف کرد.گفت: يه شب🌙 تو همين مشكل مالی پيدا كردم. خيلي به پول💵 احتياج داشتم. 🔰آخر شب🌒 مثل هميشه رفتم تو و مشغول شدم. اصلاً هم حرفي در مورد پول با مولا (علیه السلام) نزدم🚫. 🔰همين كه به چسبيده بودم يه آقايی به سر شانه من زد و گفت:‌ آقا اين پاكت💌 مال شماست. 🔰برگشتم و ديدم يك آقای پشت سر من ایستاده. او را نمی شناختم😟. بعد هم بی اختيار پاكت📩 را گرفتم. 🔰هادی مکثی کرد و ادامه داد: بعد از راهی منزل🏡 شدم. پاكت را باز كردم. باتعجب😦 ديدم مقدار زيادی پول💰 نقد داخل آن پاكت است. 🔰هادي دوباره به من نگاه كرد😊 و گفت: ، همه چيز دست خداست👌. من براي اين مردم ضعيف، ولی كار می كنم. هم هر وقت احتياج داشته باشم برام می ذاره تو پاكت💌 و می فرسته. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#شهید_علی_صیادشیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، بسیجی نوجوانِ شهید محمدمحسن #روزی_طلب را در جبهه دید. گفت: این پسر بچه را بفرستید عقب↪️، اینجا خطرناک است! 🌷 گفتیم: به قد و قواره کوچکش نگاه نکنید، این یک #شیر بچه است، بی ترس و واهمه برای شناسایی مى رود در دل دشمن! صیاد وقتی نتیجه کار محسن را دید👌، گفت: درجه های من را بردارید روی دوش این #پسرچهارده_ساله بگذارید! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ﻗﻤﻘﻤﻪ ﯼ ﺁﺑﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ #ﺍﺳﻴﺮ_ﻋﺮﺍﻗﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﺩﺷﻤﻨﺖ ... ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ ﺗﻮ ﺗﺸﻨﻪ ﺗﺮﯼ ... ﺷﻤﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺍﺳﺘﯿﻦ #امام_حسين(ع) ﺑﻮﺩﯾﺪ. . . 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از M A
شما هم دعوتید (جشن تولد داداش حسن) یادبود شهید مدافع حرم #حسن_قاسمی_دانا #روایتگری : سعید عاکف #مداح : سید مصطفی قدمگاهی باحضور خانواده شهید و حضور خانواده های شهدای مدافع حرم و خانواده های شهدای 8سال دفاع مقدس #زمان : جمعه 2شهریور ساعت 17 #مکان :مشهد، باغ دوم آرامگاه خواجه ربیع (مزارشهید) کانال شهیدنظرزاده @ShahidNazarzadeh
3⃣9⃣3⃣ 🌷 🕊❤️ ☘🌷☘🌷 💠راوی: مادر شهید 🔹یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام🌹 رفته بود، آرام و بی‌صدا به اتاقش رفت.🙁 🔸صدا کرد:  مادر، برایم چای می‌آوری؟ برایش چای ریختم و بردم. وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست. 🔹پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه‌ رنگ با آرم «الله» بیرون آورد. 🎋 پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش».😍😞 🔸خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری». اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام🕊 تبرک شده است»😍😐 🔹وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به‌ خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند».😣 🔸نمی‌دانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش می‌شود....😢😍 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌹 #شهید_حسن_قاسمے_دانا🕊 🌷بہ مـ🏍ـوتور تریلش و اسلـ🔫ـحه ش خیلی وابستہ بود قبل ازشهادتش، موتورش واسلحه ش،هر دو را #فروخت و رفت سوریہ، بعد از هفده روز هم بہ #شهادت رسید.🕊 #سالروز_ولادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#روزشمار_غدیر 🗓 6 روز تا روز "گردهمایی و تعهد حاضران" باقیست... 📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️ #نوجوانان یک محله می توانند با برپایی ایستگاه های #شربت در روز غدیر، این #عید را در کام دیگران #شیرین کنند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔺داستان شدن یک بانوی زرتشتی ⃣ بر خلاف انتظار که دوست داشتم حاجی بیشتر ملاحظه بکنه ولی سختگیرتر و سختگیرتر شد،☹️ چون سال کنکور بود و نمی خواستم پیش خانوادم شرمنده بشم.😊 کافی بود حاجی سؤالی بپرسه که من جواشو بلد نباشم، 😰 ناراحت میشد، چه ناراحتی... سخت گیری های حاجی باعث شد که بعد از امتحانای دی مدرسه نرم 😁و فقط سه چهارساعت درس کنکوری بخونم🤓..... تو آزمونام تراز و درصدای خوبی نداشتم...😐 تا عید وضع همین بود..... تا اینکه عید شد و من ۱۴روز اردوی درسی رفتم.....🙄 و باز هم حاجی و قهر و ناراحتیش😭🤐🤕..... اصلا راهم نداد تو خونش بعد دو هفته.... می گفت تو با همون 3یا4ساعت درس هم میتونی قبول بشی.... انصافاهم حرفش درست بود..... من چون میترسیدم ازاینکه نتیجه خوبی نگیرم😕 همون وقت محدود هم با تمام قوا میخوندم ....کم کم اوضاع فرق کرد.....😎 من فهمیدم پشت این کار حاجی علتی خوابیده واونم نظمه....? حاجی ازدختری که حتی بلد نبود چندتا کتاب مرتب کنه یک موجود مرتب ساخت..... الان هم همینطوره.....نظم دارم توی صحبت کردنم🔈...تفریحم🏉⚽🏀....مطالعه📓📔....کارای روزمره ام..... امادرس بعدی...... صبر....🤗 تحت فشار سختی بودم، و سؤال های زیادی داشتم، حاجی فقط گوش میداد و تا سؤالی که مورد نظرش نبود رو نمی پرسیدم جواب نمیداد،😐 این رفتار حتی باعث اعتراض خود خانواده حاجی شد، اما حاجی اتمام حجت کرد و گفت تو تربیت من دست نبرند.🤐 این رفتار حاجی طبق معمول هدفمند و برنامه ریزی شده بود، وقتی دیدم نتیجه نمیگیرم، با حاجی قهر کردم و رفتم دنبال کتابهایی📚 که ممکن بود جواب سؤالهام(❓❓❓) رو داخل اونها پیدا کنم، اما کلاف پیچیده تر شد! 😫😩 ناچاراً مجبور شدم برگردم پیش حاجی، اما اینبار غرورم اجازه نمی داد بیش از یک بار بپرسم! حاجی هم بی توجه برنامه خودشو ادامه داد! ✳️بعد از مدتی دیدم جواب تمام سؤالهامو گرفتم... ✔️اما فهمیدم قرار نیست جواب هر سؤالی رو همون لحظه بگیرم و شاید اصلاً درست نباشه که جواب رو بدونم! 🌸🌱عید نوروز🌱🌸 تموم شده بود و من واقعاً از نتیجه کنکورم می ترسیدم! وضعیتم مطلوب نبود. بعد از دو روز فکر کردن رفتم به حاجی گفتم: "حاج بابا میشه به درس📝 و کنکورم☑️ برسم؟" قبول کردند، هر چند نمی خواستن قبول کنن و کلاً مخالف تحصیلات آکادمیک دانشگاهی بودند و میگفتن برای یک دختر اشتباهه که بره تو چشم نامحرم باشه، در شأن یک دختر نیست... حرف پدرم هم همین بود... حالا میفهمم اشتباه کردم و نباید می رفتم! و این شد که کلاً درس دین رو گذاشتم کنار و چسبیدم به کنکور❗️ سه ماه مرتب درس می خوندم... اوایل تیرماه بود که کنکور✏️☑️ ریاضی دادم، ❇️وقتی برگشتم تصمیم عجیبی گرفتم... ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh