🌷شهید نظرزاده 🌷
✍یہ جوون از جنس ما دهہ هفتادیا مثل خیلیامون #تیپ میزد #تفریح میڪرد و #خوش میگذروند. اما چیڪار ڪرد ڪ
0⃣6⃣4⃣#خاطرات_شهدا 🌷
💠 خاطرات خواهر #شهید
🔰هر سال در ایام نوروز همگی به سفر #راهیان_نور می رفتیم🚌 .همه ی ما خیلی روحیه می گرفتیم ...محمد رضا این سفر را خیلی دوست داشت👌 و با #شهدا🌷 رابطه بسیار قوی برقرار می کرد .
🔰همیشه می گفت : "فردی اگر می خواهد #حزب_اللهی باشد ، باید یک حزب اللهی شیک پوش باشد🙂 ، که وقتی بقیه میبینند ، از پوشش لذت ببرند😍 ،هم مرامت و هم ظاهرت را ببینند .
🔰محمد رضا #حجاب را خیلی دوست داشت و می گفت :"اصلا نمی فهمم چرا بعضی ها #چادر سر نمی کنند🚫 . هر چقدر هم که سخت باشه ، همین بس که #حضرت_زینب(س) زیر #شکنجه چادرشون را در نیاوردند😔 .
🔰 چند ماهی جایی کار می کرد ،
اما با گذشت #سه ماه هنوز حقوق💰 نگرفته بود .گفتیم برو #حقوقت را بگیر ؛ در جوابمون گفت :"نه❌، صاحب کارم زن و بچه داره .
اگر داشت حقوقم را پرداخت می کرد . شاید مشکلی داره😊 .
🔰با اینکه برای موتورش🏍 به پول نیاز داشت...تا اینکه بعد از مراسم #تدفین صاحب کارش آمد و تسویه کرد💵 .
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#شهید_مدافع_حرم_شهید_دهه_هفتادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🌿🌿🌺🌿🌿🌸 از زبان #مادر.غوّاص.شهید: نوجوانم شاد، امّا سرکش و عاصی نبود این لباس “تنگ و چسبان” مال رقّ
#زبان_حال_شهدای_غواص
💢تصورش هم زنده به گورم میکند
هوایِ داغِ جنوب☀️، لباسِ تنگ،
چسبان و پلاستیکیِ #غواصی.
درست تا زیر لبت را محکم پوشانده
#دست_وپاهای_بسته..
💢دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان زخمی
و ترسیده ات😰. نمیدانی چه میشود💬
تیر خلاص یا #شکنجه در اردوگاه⁉️
💥اما..
💢صدای بلدوزر🚜، #وحشت را در نفست به
بازی میگیرد. ترس، #چشمهای_مادر،
دستهای #پدر، زبان درازی های خواهر
☺️ کتانی های برادر👞، گل کوچک با
توپ پلاستیکی⚽️ با بچه های محل..
💢آب یخ که شقیقه ات را به درد
می آورد😣. آخ.. #خدایا به دادم برس..
تنهایِ تنها. #بلدوزر، پذیرایی اش را
آغاز میکند..
💢خااااااک.. #خاااااک
نفست را حبس میکنی به یادِ زمان
خریدن برای #زندگی در زیر آب..
صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان،
قلبت را تکه تکه میکند💔
💢بدنت رویِ زمین داغ♨️، زیر خاکِ سرد،
چسبیده به #لباسِ_غواصی، آتش
میگیرد. دستهای بسته ات را تکان
میدهی😔. دلت با تمامِ بزرگیش، قربان
صدقه های #مادر را طلب میکند.
💢هوا برای نفس کشیدن نیست❌
#اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از
دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی.
اما انگار خاک #ظالم است. هی سنگین
و سنگین تر میشود😥.
💢دلت #نفس میخواهد..
ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی
زندگی را. مهمان نوازی میکنی. عمیق...
#اما_خاک..
💢فقط خاک است که در ریه ات، گِل
میشود. خدایا کی #تمام_میشود😭
صدای ترک خوردن استخوانهایِ
قفسه ی سینه ات💔 را میشنوی
دوست داری گریه کنی😭 و #مادر باشد
تا بغلت کند💞
💢کاش #دستانت را محکم نمی بست🚫
حداقل تا دلت میخواست، جان
میدادی. ✘نه نفس. ✘نه دستانی باز برایِ
جان دادن. #گرما و گرما و گرما..
💢خدایا دلم #مردن میخواهد.
مادر بمیرد...
#چندبار مردنت تکرار شد تا بمیری⁉️😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #یاد_یاران2⃣7⃣ 💠 حسین کباب خرید اما نان و سبزی خورد! 📌خاطره ای از #شهید_سیدحسین_علم_الهدی🌷 👆عکس
💢زمان شاه انداختنش توی بند #نوجوانان_بزهکار
صبوری به خرج داد
چند روزبعد صدای #نماز جماعت و تلاوت #قرآن از بند،بلند بود!
💢مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد
میگفتند تو به اینها چه کار داشتی؟
💢از آن به بعد #شکنجه حسین، کار هرروز مأموران شده بود
یکبارهم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را #لو بدهد.
💢نوجوان 16 ساله را مینشاندند روی صندلی الکتریکی و یا اینکه از سقف #آویزانش میکردند...
#شهید_سیدحسین_علم_الهدی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺
کاش مثل روزهای جنگ، یکی پیدا می شد و میدانهای مین را نشانه گذاری می کرد ...
اینروزها در خیابانهای شهر،
هر روز
چشممان به تلۀ انفجاری #گناه گیر می کند و اسیر نفس #هوسباز می شویم.
اسارتگاه #نفس، جای خیلی بدی است ... جلادهای آنجا با معجونهای وسوسه کننده و لذتهای خیالی آدم را #شکنجه می کنند. راه فرار هم ندارد.
البته #همیشه یک راه فرار هست؛ فرّ إلی الحسین علیه السلام ...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تلتگرانه💥 🌀مانتو هر #چقدر هم بلند و گشاد باشد... 🌀آخرش #چادر نمیشه... میراث خاکی #حضرت زهرا(س)چاد
1⃣5⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🌸 #نحوه_اسارت
#شهید_محسن_حججی
🔰داعش جلو و جلو تر آمد. #بالاخره #پایگاه را گرفت و به آتش کشید.🔥
خشاب های محسن تمام شده بود. نفس هایش هم به #شماره افتاده بود.😔
تشنه و بی جان و بی توان پشت خاکریز افتاد.به حالت نیمه بیهوش.
🔰داعشی ها او را دیدند. به طرفش رفتند. #رسیدند بالای سرش.
دست هایش را از پشت، با #بند_پوتین هایش بستند.او را بلند کردند و به طرف ماشین🚍 بردند. خون هنوز داشت از #پهلویش خارج میشد.😭تشنگی فشارش را لحظه به لحظه بیشتر میکرد.
محسن را سوار ماشین کردند و با خود بردند.
🔰چادر ها و خیمه 🏕های پایگاه چهارم، داشت در #آتش می سوخت و آسمانش🌫 مانند غروب عاشورا🏴 شده بود…محسن را بردند طرف شهر "القائم" عراق. تا برسند آنجا، مدام توی ماشین به سر و #صورتش میزدند و فحشش میدادند.
🔰به #شهر القائم که رسیدند، محسن را بردند توی اتاقی و با او مصاحبه کردند.
محسن نگاه به #دوربین📸 کرد و محکم و قرص گفت: "محسن حججی هستم. اعزامی از اصفهان. #شهرستان نجف آباد. فرمانده ی تانک هستم و یک فرزند دارم."💪🏻اول او را از #گردن آویزان کردند و بعد #شکنجه ها شروع شد.
🔰شکنجه هایی که #دیدنش ،مو را بر تن انسان سیخ میکرد…
خوب که زجر کشش کردند، او را پایین آوردند. سرش را #بریدند و دست هایش را جدا کردند. بعد هم پایش را به عقب یک #ماشین بستند و توی شهر چرخاندند تا مردم #سنگبارانش کنند.😭
#شهید_محسن_حججی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🌿🌿🌺🌿🌿🌸 از زبان #مادر غوّاص شهید: نوجوانم شاد😍 امّا #سرکش و عاصی نبود این لباس تنگ و چسبان مال ر
#زبان_حال_شهدای_غواص
💢تصورش هم زنده به گورم میکند
هوایِ داغِ جنوب☀️، لباسِ تنگ،
چسبان و پلاستیکیِ #غواصی.
درست تا زیر لبت را محکم پوشانده
#دست_وپاهای_بسته..
💢دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان زخمی
و ترسیده ات😰. نمیدانی چه میشود💬
تیر خلاص یا #شکنجه در اردوگاه⁉️
💥اما..
💢صدای بلدوزر🚜، #وحشت را در نفست به
بازی میگیرد. ترس، #چشمهای_مادر،
دستهای #پدر، زبان درازی های خواهر
☺️ کتانی های برادر👞، گل کوچک با
توپ پلاستیکی⚽️ با بچه های محل..
💢آب یخ که شقیقه ات را به درد
می آورد😣. آخ.. #خدایا به دادم برس..
تنهایِ تنها. #بلدوزر، پذیرایی اش را
آغاز میکند..
💢خااااااک.. #خاااااک
نفست را حبس میکنی به یادِ زمان
خریدن برای #زندگی در زیر آب..
صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان،
قلبت را تکه تکه میکند💔
💢بدنت رویِ زمین داغ♨️، زیر خاکِ سرد،
چسبیده به #لباسِ_غواصی، آتش
میگیرد. دستهای بسته ات را تکان
میدهی😔. دلت با تمامِ بزرگیش، قربان
صدقه های #مادر را طلب میکند.
💢هوا برای نفس کشیدن نیست❌
#اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از
دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی.
اما انگار خاک #ظالم است. هی سنگین
و سنگین تر میشود😥.
💢دلت #نفس میخواهد..
ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی
زندگی را. مهمان نوازی میکنی. عمیق...
#اما_خاک..
💢فقط خاک است که در ریه ات، گِل
میشود. خدایا کی #تمام_میشود😭
صدای ترک خوردن استخوانهایِ
قفسه ی سینه ات💔 را میشنوی
دوست داری گریه کنی😭 و #مادر باشد
تا بغلت کند💞
💢کاش #دستانت را محکم نمی بست🚫
حداقل تا دلت میخواست، جان
میدادی. ✘نه نفس. ✘نه دستانی باز برایِ
جان دادن. #گرما و گرما و گرما..
💢خدایا دلم #مردن میخواهد.
مادر بمیرد...
#چندبار مردنت تکرار شد تا بمیری⁉️😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃سال ۱٣٣٧ در یکی از روستاهای اصفهان دختری بدنیا آمد که تمام رفتارهایش با هم سن و سالانش متفاوت بود. از پنج سالگی به مکتب میرفت و تمایل داشت #چادر سر کند و چون بزرگان رو می گرفت. مادرش نگران زمین خوردنش بود اما وقتی با او در میان می گذاشت طیبه می گفت زمین بخورم بهتره تا مردم رویم را ببینند!
🍃لباس کهنه را به نو ترجیح می داد تا مبادا طفلی یتیم نداشته باشد و حسرت بخورد. تنها شش سال داشت که دور حوض می چرخید و می خواند"خمینی عزیزم ،بگو که خون بریزم!"
🍃پدرش از روحانیون مبارز بود و طیبه قبل از #سن_تکلیف نیمی از ماه مبارک را روزه گرفته و هشت روزش را برای سلامتی #امام_خمینی که در تبعید بودن و بقیه را برای سلامتی پدرش هدیه میکرد.
🍃در هفت سالگی #قرائت قرآنش که کامل شد ، قالی می بافت و می گفت: مزد قالیبافی روزم را برای #جهیزیه ام بگذارید و مزد قالیبافی شبم را برای آقای خمینی! می خواهم وقتی به ایران بازگشت، پیش پایش گوسفند قربانی کنم. هر چه پول بدستش می رسید، یک قِران و ۱۰ شاهی کنار گذاشته و باقی را خرج #فقرا می کرد.
🍃شهیده طیبه در سال ۱٣۵۰ با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان #ازدواج کرد و طی یک مراسم #مولودی خانی به خانه بخت رفت. طیبه بعد از ازدواج با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و #تفسیر_قرآن پرداخت.
🍃بعد از مدتی توسط همسرش به عضویت گروه مهدیون در آمد. سال ۵۴ که #ساواک در صدد تعقیب ابراهیم برآمد، زندگی مخفی آنان شروع شد. سال ۵۶بعد از دستگیری همسرش، همراه پسر خردسالش، برادر و دختر خاله اش که از همرزمانش بودندتوسط ساواک محاصره شدند.
🍃 دراین درگیری مسلحانه با ساواک، خودش دستگیر شده و همراهانش به شهادت رسیدند. وسیله #شکنجه آنان فرزند خردسالشان بود. طیبه و ابراهیم یک ماه زیر شکنجه بیشتر دوام نیاوردند و این در حالی بود که بانوی شهید تا آخرین لحظات در زیر شکنجه مراقب #حجابش بود.
🍃گر چه طیبه نماند تا هنگام ورود امام جلوی پایش گوسفند قربانی کند اما با خون خودش راه آمدنش را هموار کرد.
✨ #روحش_شاد و راهش پر رهرو باد
✍نویسنده: #سودابه_حمزه_ای
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهیده_طیبه_واعظی
📅تاریخ تولد : ٢۴ تیر ۱٣٣٧
📅تاریخ شهادت : ٣ خرداد ۱٣۵۶
📅تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : تهران
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹«شهیدآرمان علیوردی»
آرمان علیوردی در آشوبهای اخیر توسط لیدرهای آشوبگران ربوده شده و پس #شکنجه با شوکرهای خاص و شبه نظامی به کما رفت. حجم ضربههایی که به سر این #طلبه #بسیجی وارد شده باعث ضربه مغزی وی شده بود.
دوستان این طلبه ساعتها در خیابان بهدنبال وی بودند. پس از چند ساعت یکی از گشتهای اطلاعاتی یک چیزی را کنار خیابان میبیند که روی آن پتو کشیده شده است. وقتی پتو را کنار میزنند جسم بدون حرکت و غرق در خون آرمان علیوردی را میبینند. آنقدر ضربه بر صورت این طلبه وارد شده بود که به راحتی قابل شناسایی نبود. در نهایت جسم کمجان او به سختی توسط دوستانش شناسایی میشود.
هدیه به روح مطهرشان صلوات🌷
🌹#شهید_آرمان_علیوردی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹دیشب مادرم خواب #حضرت_زینب(س) را دیده و حضرت نسبت به کارهایم در اردوگاه به مادرم #شکایت کرده. صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه #ایرانی ها رو اذیت می کنی⁉️ حلالت نمی کنم...😭😭
🔸حالا من اومدم که حلالیت بطلبم😭😭
کم کم محبت حاج اقا #ابوترابی در دل ایشان جا باز کرد و شد مرید ایشان💖بطوریکه وقتی قرار شد آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری بفرستند #گریان و بسیار دلگیر بود.
🔹وقتی #اسرای ایرانی آزاد شدند، برا خداحافظی با آنها بخصوص آقای ابوترابی تا مرز ایران🇮🇷آمد. بعد از مدتی نتوانست دوری حاج اقا ابوترابی رو تحمل کند و برای دیدن شان راهی #تهران شد. وقتی فهمید حاج آقا توی سانحه تصادف💥 مرحوم شدند به شدت متاثر شد.
🔸رفت #مشهد سر مزارش و مدتها آنجا بود.
از خدا می خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذرد. حتی ایشان رفت سراغ برخی از اسرای ایرانی که #شکنجه شان کرده بود و حلالیت طلبید😔 حتی تا روستاهای خراسان رفت.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔻 #تــلــنــگــر 🔻
💟 شهید چمران در کتاب بینش و نیایش درباره صبر امام عصر(علیه السلام) میگوید:
💧او به هيچ وجه از غيبت خود #لذت_نميبرد.
💧او #آســــوده نخوابيده است.
💧او #نــگــران است.
💧او #نــاراحــت است.
💧او خونريزيها و جنايتها و خيانتها و ظلم و ستمها و ناراحتيهايي كه بر مردم و محرومين ومستضعفين عالم ميگذرد، او همه را مشاهده ميكند و #رنج ميبرد و #شكنجه ميبيند.
✔️او ميخواهد كه #هر_چه_زودتر_ظهور_كند و ريشه ظلم و فساد را از اين عالم براندازد و عدل و داد را به جاي آن برقرار كند.»۱
☑️ پروردگارا به همه ما #بــیــنــش_مــهــدوی ده تا رنج های بیشمار امام مان را درک کنیم.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh