eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
5⃣8⃣1⃣1⃣ 🌷 🔻همسر شهید: 🔰شهید از دوستان صمیمی دامادمان بود که نخست به بنده معرفی شدند و چندبار باهم💞 صحبت کردیم و بعد با صحبت کردند. 23 اردیبهشت 86📆 به همدیگر محرم و در 14 تیر 86 مصادف با روز میلاد (س) به عقد💍 هم در آمدیم 🔰حامد به قدری بزرگوار بود که همیشه در صحبت‌های قبلی خودش را از دور می‌دید و می‌گفت: ماها شهید نمی شویم🌷 حتی قبل از رفتن به هم از شهادت حرفی نمی‌زد، یشتر از دغدغه‌مندیش صحبت می‌کرد که چکار باید کنیم و وضع نامناسب است😔 🔰بزرگترین خصوصیت حامد و رفتار خوبش بود. ما 8 سال کنار هم💞 زندگی کردیم شاید در این مدت 8 بار را ندیدم، همیشه خودش را کنترل می کرد و موقع عصبانیت تند صحبت نمی‌کرد❌و سکوت می‌کرد. با اینکه خیلی سخت است که انسان خوش اخلاق و شاد باشد👌 🔰چهارسال است که از رفتن می‌گذرد و من در این مدت خیلی تلاش کردم که شبیه او👥 شوم اما متاسفانه اصلا موفق نبوده‌ام😞 گفتن این چیزها در سخن آسان است اما در بسیار سخت است، به نظرم یکی از دلایلی که خدا حامد را انتخاب کرد✅ به دلیل اخلاق و رفتار خوب او بود. 🔰در زمان رفتن حامد، با اشکهایم😭 او را بدرقه کردم، من می‌دانستم اگر حامد بماند و به نرود بیشتر اذیت می شود و دلیل رضایتمم هم همین بود. حامد به این دلیل به سوریه رفت چون اعتقاد داشت کاری از دستش بر نمی آید و باید به دست بگیرد✊ همیشه تفنگ به دست گرفتن را جزء کارهای زندگی می دانست 🔰شهید معتقد بود اینکه اینجا بمانی و کار انجام دهی خیلی اهمیتش بیشتر است و همیشه این موضوع را به دوستانش👥 که نتوانسته بودند شوند می‌گفت. حامد 37 روز در سوریه ماند و سپس به رسید، 4 دی 94 به سوریه اعزام شد و 12 بهمن 94 به مقام رفیع شهادت🕊 نائل امد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🔹عمری به جز  🔸 #بیهوده گفتن سر نکردیم 🔹تقویم ها📆 گفتند 🔸و ما باور #نکردیم 🔹دل در تب♥️ لبیک  🔸تاول زد ولی ما 🔹لبیک✊ را گفتیم 🔸ولی #عمل نکردیم..... شرمنده آقا جان😔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 9⃣ 📖صدای در امد. اقا جون بود. ایوب بلند شد و کرد. چشم های اقاجون گرد شد😳 امد توی اتاق و به مامان گفت: این چرا هنوز نرفته میدانید ساعت چند است⁉️ از دوازده هم گذشته بود. 📖مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت؛ اولا این بنده خدا است، دوما اینجا غریب است نه کسی را دارد نه جایی را، کجا نصف شب برود؟ مامان رخت خواب را پهن کرد، پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت ایوب انها را گرفت و برد.کنار اقاجون و همانجا . 📖سر سجاده نشسته بودم و فکر میکردم، یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم. قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما🏘 و این بار به سفارش اقاجون با خوانواده اش. توی این هفته باز هم جراحی دست داشت و بیمارستان بستری🛌 بود. 📖صدای زنگ در امد. همسایه بود. گفت: تلفن☎️ با من کار دارد. ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت. بامنزل اکرم خانم تماس میگرفت. چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم. پشت تلفن بود. 📖گفت: شهلا چطوری بگویم انگار که اقای بلندی منصرف شده اند. یخ کردم. بلند و کش دار پرسیدم: چییییییی⁉️😳 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣2⃣ 📖بعد از ابروی راستش حالت افتادگی پیدا کرد، صورت ایوب چند بار جراحی شد تا به حالت عادی برگردد، ولی نشد🥺 عضله بالای ابرویش را برداشتند و ابرو را ثابت کردند. وقتی می خندید یا اخم میکرد، ابرویش تکان نمیخورد و پوستش چروک نمیشد. 📖کنار هم نشسته بودیم👥 ایوب استینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد؛ "توی کتفم، نزدیک عصب یک است. دکتر ها میگویند اگر خارج عمل کنم بهتر است. این بازو هم چهل تکه شد بس ک رفت زیر تیغ جراحی...."😅 📖به دستش نگاه میکردم. گفت: بدت نمیاید میبینیش⁉️ بازویش را گرفتم و -باور نمیکنی ایوب، هر جایت ک مجروح تر است برای من قشنگ تر است. بلند خندید😂 دستش را گرفت جلویم +"راست میگویی؟ پس یا الله ماچ کن" سریع باش... 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔻 : 🌾شهدا وسط عملیات رو تمرین کردند 🍂و ما الان در یک پیچ مهـــم تاریخی🗓 🌾هر کس از (س) طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو خواهد گرفت👌 🍂وسط این همه و شبهه و حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم❌ درست کنید؛ سیل و طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره ! 🌾مگر اینکه خـ♥️ـدا به کسی نظر کنه شهــدا🌷 وسط کم نیاورند و اقتدا به کردند ! راست گفتند: به دوستت داریم❤️ و عمل کردند به حرفشون 🍂 نکنه ما کم بیاریم تو حرف، سر و صدا نمیخرن❌ میخـــــــــرن ! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دیشب به مناسبتی زندگی نامه را در اینترنت جستجو می کردم دلم گرفت. نوشته بود مدرک تحصیلی ♦️سردار به تو خوردم که تو با این عظمت و جایگاه هیچ وقت دنبال مدرک و دانشگاه و مدرک دکترا و ... نبودی❌ ⇜هرگز دنبال نام و عنوان نبودی ⇜هرگز به فکر استراحت نبودی ⇜مثل برخی ها سجاده آب کش هم نبودی ♦️وسط نماز از گل و برگ گل گرفتی🌹 و هرگز به خاطرت رسوخ نکرد که شاید نمازم باطل شده باشد شاید فکر کردی این نماز نزد حق است و بلافاصله بعد از نماز یتیمی را که به تو گل داده بود غرق کردی ♦️سردار این قدر خاکی بودی که بجز در مراسم رسمی را نصب نمی کردی✘ لباس سبزت یا تنت نبود یا اگر بود خاکی بود و گِلی بود😔 ♦️خانه ات بود وسایل خانه ات چقدر معمولی و حیاط منزلت چقدر ساده و خودمانی و از همسرت خواستی که بر سنگ قبرت بنویسند بدون نام و عنوان ♦️اگر به ما بود برایت مزاری درست می کردیم درجه یک👌 با چندین گنبد و گلدسته در حد یک و قهرمان چه کنیم که خودت پیش دستی کردی و طور دیگری کردی شاید تو ما را بهتر شناخته بودی😔 ♦️تو از بودی نه در خط املاک ⇜اهل همت💪 بودی نه اهل صحبت ⇜مرد بودی و نه مرد شعار ⇜دارای مقام بودی✅ نه صاحب عنوان و مقام ⇜خوشا بحالت که بودی و نه مثل ماها بار نظام ⇜تو بودی نه سربار ایران🇮🇷 ⇜تو به انتظار ایستاده بودی👤 نه به انتظار ⇜تو سوار بر تانک بودی👊 نه سرمایه دار بانک نمی دانم تو چندمین بودی از ♦️تو یار مردم بودی و در مشکلات پشت مردم بودی. هر جا که عازم بودی حتما آن جا لازم بودی چه در چه چه بغداد و چه دمشق و یا اربیل ♦️و در آخر در سرزمین به شهادت رسیدی🕊 بدن مطهرت هم باز به زیارت رفت ، کاظمین، نجف، قم، مشهد و آن وقت در خاک آرام گرفت تا بر افلاک قدم بگذاری. ♦️سردار ببخش که درجه ای نظامی بالاتر از نداریم که بردوش و یا برسینه ات بگذاریم. سردار ما تا بحال فکر می کردیم که تو کردی ولی تشییع جنازه ات به ما فهماند که تو فتح القلوب♥️ کردی که به دعایت سخت محتاجيم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
می آییم چون می آیی ✊ همه جا بودی ⇜در جنگ💥 ⇜ ، سیل، زلزله، ⇜⇜تحریم دارو ⇜در ناآرامی ها تو نگران بودی... درست همان وقتهایی که یا حرف زدیم یا خواب بودیم😔 مرد و میدان بوده ای. میدانیم که در کنارمان هستی مثل همیشه چون زنده و حاضرند👌 این بار میخواهیم باز هم از آن نگاهی کنی به ما و روی لبت لبخند دلنشین♥️ همیشگی بنشیند عزیز ما... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
*السَلامُ علی مَن تَهَیَّج قَلبُها لِلحُسَین* 🕊سلام بربانویی که، قلبش از جای کنده شد برای حسین... دل به دل راه دارد💕 یعنی دو نفر خیلی باید باشند، که این جمله حال دلشان شود از آن عشق ها که مصداق بیتِ: ↵عشق آنست که بخورد شلاقی ↵درد تا مغزِ سر و جانِ برود باشد. امروز بانوی دمشق بود و روز میلاد سردار دلهـ♥️ــا آن روزها "ولادت عمه جان" بود و روز پر کشیدن🕊 سردار دلها این یعنی دل به دل راه دارد💞 باید بفهمی که مشعل عاشورا بود و سردار ما مشعل او♥️ این جهان جهانی است که باید روشن شود ✘نه با خورشید که با با باقیات الصالحات👌 این جهان باید آبیاری شود نه با باران که با خـ❣ـون باید روزی بزرگ شوی، آنقدر بزرگ که بچه یتیم ها در سایه ات مهربانیِ بی دریغ و ابهت مردانه امام علی(ع) را ببینند. یکی شوی مثل با رفیق باش تا دلت به دلش راه پیدا کنه اون موقعست که 🕊🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
یادآور پرچم فتحی‌ است که با پیراهن خونین حسین❣ در کربلا برافراشته شد و امروز به پاسداران رسید تا همیشه اولین برای فرشته شدن و پریدن باشند. ، یعنی آن که در ناگهانی از حادثه، همواره لبیک‌گوی✊ فرمان «حی علی خیر‌العمل» است؛ زیرا در مسیر عشق♥️ تنها است که ایمان را گواهی می‌دهد. و گرامی باد🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔻 👌 : 🌾شهدا وسط عملیات رو تمرین کردند 🍂و ما الان معبریم در یک پیچ مهـــم تاریخی🗓 🌾هر کس از (س) طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو خواهد گرفت👌 🍂وسط این همه و شبهه و حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم❌ 💥درست 📿 کنید؛ سیل و طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره 🌾مگر اینکه به کسی نظر کنه وسط معبر کم نیاورند و اقتدا به کردند 💥راست گفتند: به دوستت داریم♥️ و عمل کردند به حرفشون 🍂 نکنه ما کم بیاریم تو ! حرف، سر و صدا نمیخرن❌ میخـــــــــرن 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شهید حسن باقری🌷 روزی خواهد آمد که "نسل آینده" اقدامات و را مورد تحلیل و برسی قرار خواهد داد👌 پس آن طور کنیم که همیشه مورد رضای خداوند♥️ تبارک و تعالی باشد. از چپ نفر سوم: 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سلام بر سـلام بر هـدایتگـر دلهاي بیقرار♥️ برادرم جـان! ایـن روز هـا دلم آرام وقـرار نـدارد... شرمندگی چـون خـوره بـه جـانم افتـاده است😔 شـرمنـده ام از .... از نگـاه دوستانت بـرای مـن که خـود را رفیـق تو میدانـم شـرمنـدگی هـم دارد، که را همـه جـا بـه دنبال خـودم یـدک بکشم؛ آنـوقت پـاے که بـه میـان مـیرسـد جـا مـیزنم....😔 دلـم میگـیرد💔 از ایـن که تورا برادرم میـدانم ولی بارهـا دلت را شکانده ام دلیگـرم که با اعمـالـم را برای خـودم بستــه ام😭 بـرایـم دعا کن🤲 دعـا کن رهـا شـوم از ایـن دنـیا که مـن را سخت در خـود فـرو برده است شنیده ام رفیق شهـید🌷 که داشتـه باشی نمیـگذارد بمیـری❌ دستت را میگیـرد وآخـر میکند. دلـم عجیب به ایـن گفتـه خـوش است. ابـراهیـم جـان گـاه گـاهی هـم سـوی مـن بـینوا نگـاهی کن. سخت محتاج نـگاهی ام که رنگ و بـوی میـدهد .... تـو نگـاهـم کن🙏 شـایـد مـن هـم شـدم، به شهادت😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 🔸علی‌آقا شب و روز در راه دین کار می‌کرد خسته نمی‌شد، علی آقا به‌معنای واقعی کلمه مجاهد فی سبیل‌الله✊ خستگی‌ناپذیر و مسئولیت‌ پذیر بود. 🔹او داشت، امر به معروف را در تمام برنامه‌هایش مد نظر داشت و از هر نظر ممتاز و به‌معنای واقعی کلمه مرد اقدام👌 و بود. 🔸حتی در هم اشاره کرده که در این راه چه دغدغه‌هایی داشت و چه خون دل‌هایی خورده❣ علی‌آقا اگر کاری را شروع می‌کرد برای اتمام آن شبانه‌روز پای کار می‌ایستاد. مظلوم‌ترین و بسیجی بود که هیچ‌کس او را نشناخت😔 راوی: مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝خاطرات شهدا 💎شنبه آمد مرخصی، به او گفتم: مگر به شما مرخصی دادند⁉️ گفت: به خاطر آمدم پیشت، باید غروب به تهران برگردم، سکه💰 را گذاشت در دستم و گفت: مامان اگر به دیدار نایل شدی سلام من را برسان، دعا کن🤲 من هم به دیدار نایل بشوم. 💎یوسف یک -تیرانداز حرفه ای بود. از تمرکز بالایی برخوردار بود👌 در هر زمینه ای به خصوص در اعمال نظامی، میگفت: وقتی میخواهم تیراندازی کنم  " و ما رمیت اذ رمیت" را میخوانم و همیشه به هدف میخورد🎯 این یعنی قرآن را با جان و دل میخواند و میفهمید و به آن میکرد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•••♥️ پاتوقمون چهره‌ امون شبیه شهدا👥 چشممون👀 خیره به عکسِ شهدا 💥َاما درعجبم چرا "عَکسِ شهدا" میکنیم⁉️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠دقایقی 👇👇 دارد دویدن(!) و نرسیدن 🏃 که دویدن ما زدن است... به قول تنها کسانی مردانه می‌میرند که زیسته باشند...👌 شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان شهادتیم...😔 بسنده کردیم فقط به 🌅 چسبانده شده ی دیوار اتاق! عکس و 📝 که فقط پست شد! کانال های که پر شد از صوت 🎙و روایت شهدا!😞 و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه👀 را درک نکردیم...🙁 💢 تنها برای است... که و این عالم شهادت می دهند به برای خدا شدن شهیدان... شهادت را؛❌ اگر هر مکان و زمان⏱ که باشیم ما را در بر خواهد گرفت...🕊 به یاد صحبت های در ظهر عاشورا ی فکه: اگر شهادت را می خواستیم!👇 ⚜در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی، محمد مهدوی میری... ⚜در شمال تهران هم باشی،شهید صیاد شیرازی میری... ⚜در وسط هم باشی،شهید لاجوردی میری... ⚜وسط این رمل های بعد از جنگ هم باشی،سید شهیدان اهل قلم میری... ⚜مصطفی احمدی روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های به شهادت میری... شهادت را ... اگر باشیم... شبیه شان می شویم...👥 نه به حرف ، در ...💪 زندگی کنیم که می شویم...🌷 و حالا باید گفت:👇 ⚜زیر چرخ اتوبوس🚌 زائران شهدا در پارکینگ ، هم باشی! حجت الله رحیمی میری... ⚜خادمه الشهدا در فضای مجازی💻،در حله عراق هم باشی؛ بعد زیارت اربعین... میری... 🌸🍂 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣0⃣3⃣1⃣ 🌷 📿مادر شهید: 🍁 از بچگی فردی بود و هیچ وقت گریه نمی‌کرد، طوری بود که من گمان کردم مشکلی دارد که گریه نمی‌کند اما دیدم نه، او فقط می‌زند. خیلی زود راه افتاد و اولین کلامی که به زبان آورد «شهیدم کن» بود طوری که مادربزرگش تعجب می‌کرد که زبانش با این کلمه باز شده است. 🍁از پولش چیزی برای خود پس‌انداز نمی‌کرد و همیشه آن را به دیگران می‌کرد و  با ارتباط عاطفی زیادی داشت. 🍁هر كسي با هر منش و رفتاري اگر با او ارتباط برقرار مي كرد، با او مي شد. مهدي مي گفت كه شايد اين رفتار و اين اخلاق من خودش را بگذارد و از راه اشتباهي كه انتخاب كرده اند برگردند. مهدي در جذب حداكثري داشت. 🍁او پای ثابت مکتب آیت الله حق شناس بود، یه روز به‌ همراه تعدادی از دوستانش به‌ دیدن آیت‌الله رفته‌ بودند که آیت‌الله از بین دوستانش، فقط به‌ مهدی یک داده و گفته‌ بود اشک‌هایی😭 که برای امام‌ حسین ‌(ع) می‌ریزی را با این دستمال پاک‌ کن و آن‌ را نگه‌دار تا در کفنت بگذارند. 🍁در يك جلسه كه مهدي در محضر استاد مي‌رود، آيت‌الله ‌حق‌شناس تا او را مي‌بيند به مي‌افتد. دوستانش تعجب مي‌كنند كه چرا استاد گريه مي‌كند و چه رازي بين او و مهدي وجود دارد؟ و هيچ‌كسي نمي‌دانست كه مرد خدا در چهره آفتاب سوخته شاگردش، نور را مي‌بيند. مهدي همه راز و نيازش با امام حسين(ع) بود. 🍁مهدی همیشه به‌ جز روزهای‌ عید لباس‌ مشکی⚫️ به ‌تن‌ داشت و معتقد بود که بعد از مصیبت (‌س) باید همیشه‌ عزادار بود، در آخر نیز به‌ توصیه خودش تربت و دستمال‌ اشکش را در کفنش گذاشتند. راوی:مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 7⃣4⃣✨ ⭕️ برکاتِ آسمان و زمین ✅ قرآن میگه اگه و ما درست بشه، برکات آسمون و زمین هم نازل میشه: 📖 وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُریٰ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لٰکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنٰاهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (اعراف/۹۶) 👈 اگر مردم شهرها و آبادی‌ها، ایمان آورده و تقوا پیشه کرده بودند، قطعاً درهایِ برکات آسمان و زمین را بر آنان می‌گشودیم، ولی آنان آیات ما را تکذیب کردند. پس ما هم به خاطر عملکردشان آنان را با قهرِ خود گرفتار کردیم. 🔸 "آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا" 👈 یعنی و ، درهای برکات آسمان و زمین رو باز میکنه. بنابراین ایمانِ تنها کافی نیست، تقوا هم لازمه. 🔸 از اون طرف، و ، درهای خیر رو به روی انسان می‌بنده. 🔹 اگر تو زندگی‌ها نیست، 🔹 اگر تو درآمدها خیر و برکت نیست، 🔹 اگر هوای خوب، بارندگیِ خوب، آب و خاکِ سالم و ... نداریم، 🔹 اگر گرفتارِ بسیاری از مشکلاتِ زیست‌محیطی هستیم، 🔹 اگر آسمون و زمین با ما سر جنگ دارند، 🔹 اگر و اگر و اگر.... ☝️ یکی از دلایلش گناهانِ ماست. جدی بگیریم. چون آسمون و زمین هم شعور دارند: 📖 یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِِ (جمعه/۱) 👈 آنچه در آسمانها و زمین هستند، همواره تسبیح خدا می‌گویند. پس با گناهانِ ما قهرشون میگیره، و برکاتشون رو از ما دریغ میکنند 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌼گاهی که میخواهم از بگویم و بنویسم قفل میشود ، نگاهم روی خط های دفتر سفید ثابت می‌ماند و قلم🖋 کاغذ سفید را با نامفهوم سیاه🖤 میکند.اینبار هم همینطور! بالاخره با یک حرف ، با یک کلمه در ذهنم روشن میشود. 🍃 به دست مینویسم از او : گرمای را با حضورش در خانواده ها به بهار🌸 تبدیل کرد، مثل هر نور ✨چشمی که تازه متولد میشود.😉 🌼 آقایی که راه را در پیش گرفت و را به تن کرد. باز هم یک شاگرد از مدرسه 💓آمده بود که امتحان پس بدهد. باز مردی از که دل به باخته بود و هیچ جوره نمیشد پای رفتن را از او بگیری... 🍃وَ باز شاگردی که رسم از خود را خوب بلد بود ، گذشتن میخواهد به نیست به است. باید بی ریا و صادقانه بگذری از هرآنچه که مانع سعادتمندی‌ات میشود و این طلبه گذشت از هر چیزی که داشت! 🌼هرچه بگویم باز حق مطلب را ادا کنم چرا که هنوز درکی از مقام والای شهید و ندارم. هنوز اندر خم این کوچه ماندم وَ به گمانم قرار نیست دل را تکانی بدهم تا گرد و غبارهای هایش برود و شود ،دلم❣ یک متفاوت میخواهد مثل همه آنهایی که رفتند. 🍃دلم پر🕊 میکشد برای که جایی برای من نیست چون هنوز خود را پیدا نکردم.کاش متفاوت به آخر برسیم! وگرنه پایان همه قصه هاست.🌹 ✍️نویسنده : به مناسبت سالروز شهادت 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💠دقایقی 👇👇 دارد دویدن(!) و نرسیدن 🏃 که دویدن ما زدن است... به قول تنها کسانی مردانه می‌میرند که زیسته باشند...👌 شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان شهادتیم...😔 بسنده کردیم فقط به 🌅 چسبانده شده ی دیوار اتاق! عکس و 📝 که فقط پست شد! کانال های که پر شد از صوت 🎙و روایت شهدا!😞 و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه👀 را درک نکردیم...🙁 💢 تنها برای است... که و این عالم شهادت می دهند به برای خدا شدن شهیدان... شهادت را؛❌ اگر هر مکان و زمان⏱ که باشیم ما را در بر خواهد گرفت...🕊 به یاد صحبت های در ظهر عاشورا ی فکه: اگر شهادت را می خواستیم!👇 ⚜در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی، محمد مهدوی میری... ⚜در شمال تهران هم باشی،شهید صیاد شیرازی میری... ⚜در وسط هم باشی،شهید لاجوردی میری... ⚜وسط این رمل های بعد از جنگ هم باشی،سید شهیدان اهل قلم میری... ⚜مصطفی احمدی روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های به شهادت میری... شهادت را ... اگر باشیم... شبیه شان می شویم...👥 نه به حرف ، در ...💪 زندگی کنیم که می شویم...🌷 و حالا باید گفت:👇 ⚜زیر چرخ اتوبوس🚌 زائران شهدا در پارکینگ ، هم باشی! حجت الله رحیمی میری... ⚜خادمه الشهدا در فضای مجازی💻،در حله عراق هم باشی؛ بعد زیارت اربعین... میری... 🌸🍂 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
♡بسم رب شهدا . 🍃گاهی که میخواهم از بگویم و بنویسم زبانم قفل میشود ، نگاهم روی خط های دفتر سفید ثابت می‌ماند و قلم کاغذ سفید را با کلماتی نامفهوم سیاه میکند. . 🍃اینبار هم همینطور! بالاخره با یک حرف ، با یک کلمه در ذهنم روشن میشود. به دست مینویسم از او : گرمای را با حضورش در خانواده ها به خنکای بهار تبدیل کرد، مثل هر نور چشمی که تازه متولد میشود.😉 . 🍃 آقایی که راه را در پیش گرفت و را به تن کرد. باز هم یک شاگرد از مدرسه آمده بود که امتحان پس بدهد.🙂 . 🍃باز مردی از که دل به باخته بود و هیچ جوره نمیشد پای رفتن را از او بگیری...❣️ وَ باز شاگردی که رسم از خود را خوب بلد بود ، گذشتن میخواهد به نیست به است. باید بی ریا و صادقانه بگذری از هرآنچه که مانع سعادتمندی‌ات میشود و این طلبه گذشت از هر چیزی که داشت!❤️ . 🍃هرچه بگویم باز نمیتوانم حق مطلب را ادا کنم چرا که هنوز درکی از مقام والای شهید و ندارم.😔 هنوز اندر خم این کوچه ماندم وَ به گمانم قرار نیست دل را تکانی بدهم تا گرد و غبارهای هایش برود و شود ،دلم یک متفاوت میخواهد مثل همه آنهایی که رفتند. 😓 . 🍃دلم پر میکشد برای که جایی برای من نیست چون هنوز خود را پیدا نکردم.😞 . 🍃کاش متفاوت به آخر برسیم!😌 وگرنه پایان همه قصه هاست.🌹 . ✍️نویسنده : . 🌸 به مناسبت سالروز . 📅تاریخ تولد : ۵ تیر ۱۳۷۳ . 📅تاریخ شهادت : ۲۲ مهر ۱۳۹۵ .حما سوریه . 📅تاریخ انتشار : ۴ تیر ۱۴۰۰ . 🥀مزار شهید : روستای محمد آباد ساقی . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ♡بسم رب شهدا 🍃گاهی که میخواهم از بگویم و بنویسم زبانم قفل میشود ، نگاهم روی خط های دفتر سفید ثابت می‌ماند و قلم کاغذ سفید را با کلماتی نامفهوم سیاه میکند. 🍃اینبار هم همینطور! بالاخره با یک حرف ، با یک کلمه در ذهنم روشن میشود. به دست مینویسم از او : گرمای را با حضورش در خانواده ها به خنکای بهار تبدیل کرد، مثل هر نور چشمی که تازه متولد میشود. 🍃 آقایی که راه را در پیش گرفت و را به تن کرد. باز هم یک شاگرد از مدرسه آمده بود که امتحان پس بدهد. 🍃باز مردی از که دل به باخته بود و هیچ جوره نمیشد پای رفتن را از او بگیری... وَ باز شاگردی که رسم از خود را خوب بلد بود ، گذشتن میخواهد به نیست به است. باید بی ریا و صادقانه بگذری از هرآنچه که مانع سعادتمندی‌ات میشود و این طلبه گذشت از هر چیزی که داشت! 🍃هرچه بگویم باز نمیتوانم حق مطلب را ادا کنم چرا که هنوز درکی از مقام والای شهید و ندارم. هنوز اندر خم این کوچه ماندم وَ به گمانم قرار نیست دل را تکانی بدهم تا گرد و غبارهای هایش برود و شود ،دلم یک متفاوت میخواهد مثل همه آنهایی که رفتند. 🍃دلم پر میکشد برای که جایی برای من نیست چون هنوز خود را پیدا نکردم. 🍃کاش متفاوت به آخر برسیم! وگرنه پایان همه قصه هاست.🌹 ✍️نویسنده: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 لوح | در این هوا هوس نمی‌گنجد. 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «همانند شهید بابایی را به هم نزدیک کنید؛ را پاک کنید؛ را خالص کنید؛ ✨ برای خدا کار کنید؛ آن وقت خدای متعال برکت خواهد داد. عباس بابایی یک انسان واقعاٌ و و بود.»  🕊۱۵مردادماه، سالروز شهادت شهیدعباس‌بابایی... تاریخ انتشار ۱۶ مرداد ماه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 9⃣ 📖صدای در امد. اقا جون بود. ایوب بلند شد و کرد. چشم های اقاجون گرد شد😳 امد توی اتاق و به مامان گفت: این چرا هنوز نرفته میدانید ساعت چند است⁉️ از دوازده هم گذشته بود. 📖مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت؛ اولا این بنده خدا است، دوما اینجا غریب است نه کسی را دارد نه جایی را، کجا نصف شب برود؟ مامان رخت خواب را پهن کرد، پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت ایوب انها را گرفت و برد.کنار اقاجون و همانجا . 📖سر سجاده نشسته بودم و فکر میکردم، یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم. قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما🏘 و این بار به سفارش اقاجون با خوانواده اش. توی این هفته باز هم جراحی دست داشت و بیمارستان بستری🛌 بود. 📖صدای زنگ در امد. همسایه بود. گفت: تلفن☎️ با من کار دارد. ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت. بامنزل اکرم خانم تماس میگرفت. چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم. پشت تلفن بود. 📖گفت: شهلا چطوری بگویم انگار که اقای بلندی منصرف شده اند. یخ کردم. بلند و کش دار پرسیدم: چییییییی⁉️😳 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣2⃣ 📖بعد از ابروی راستش حالت افتادگی پیدا کرد، صورت ایوب چند بار جراحی شد تا به حالت عادی برگردد، ولی نشد🥺 عضله بالای ابرویش را برداشتند و ابرو را ثابت کردند. وقتی می خندید یا اخم میکرد، ابرویش تکان نمیخورد و پوستش چروک نمیشد. 📖کنار هم نشسته بودیم👥 ایوب استینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد؛ "توی کتفم، نزدیک عصب یک است. دکتر ها میگویند اگر خارج عمل کنم بهتر است. این بازو هم چهل تکه شد بس ک رفت زیر تیغ جراحی...."😅 📖به دستش نگاه میکردم. گفت: بدت نمیاید میبینیش⁉️ بازویش را گرفتم و -باور نمیکنی ایوب، هر جایت ک مجروح تر است برای من قشنگ تر است. بلند خندید😂 دستش را گرفت جلویم +"راست میگویی؟ پس یا الله ماچ کن" سریع باش... 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh