eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
9⃣9⃣9⃣ 🌷 💠اولین شهید عملیات چه کسی بود⁉️ 🔰آزادی یک کانال، پیش از آغاز عملیات نبل و الزهرا لازم بود. علیزاده نخستین شهید🌷 این عملیات بود که حین آزادی کانال به شهادت رسید🕊 آشنایی من و سعید👥 به حدود ۴۰ روز پیش از آغاز عملیات بازمی‌گشت. 🔰وی اهل بود و در این عملیات مسئولیت اطلاعات و عملیات را بر عهده داشت👌 به خاطر دارم که در جلسه که حدود ۱۲ نفر حضور داشتند، یک فرمانده لبنانی👤 با نام جهادی خطاب به سعید گفت: که تو عملیات خواهی بود. 🔰سعید که شخصیت شوخی داشت، پاسخ داد: اگر نشوم، پس از عملیات به سراغ شما می‌آیم. آن وقت من می‌دانم و شما😄 ذوالفقار چندین مرتبه این موضوع را مطرح کرد و گفت: که سعید علیزاده (کمیل) به شهادت🌷 خواهی رسید. از ۱۲ فرد حاضر در آن جلسه، به شهادت رسید. 🔰یکی از فرماندهان با لهجه شیرین خطاب به ذوالفقار گفت: شاید سعید دوست نداشته باشد⭕️ شهید شود شما چرا اصرار می‌کنید. سعید پاسخ داد: «من دارم.» 🔰پیش از آغاز عملیات که از و ذوالفقار جدا می‌شدم، بار دیگر سر این موضوع شوخی کردند و خندیدند😅 گروه‌ها نیمه شب🌒 وارد شدند. سعید که به منطقه آشنایی داشت پیش از همه نیرو‌ها می‌رفت که مجروح💔 شد. 🔰من و فرمانده با تاخیر وارد شدیم. پس از نماز صبح📿 به دستور فرمانده حدود دو کیلومتر را زیر آتش دشمن🔥 دویدیم تا به کانال رسیدیم. در این حین شهید را دیدم که در حال برنامه ریزی بود تا پیکر مجروح سعید را به عقب بیاورد. 🔰زمانی که به سمت سعید رفتند، دشمن سعید و اطرافش را به رگبار بست💥 زمانی که پیکر سعید را به عقب کشیدند، به رسیده بود. نیرو‌ها دور سعید جمع شدند و پیشانی‌اش را . نیرو‌ها با شهادت سعید روحیه‌شان را از دست دادند😞 🔰من و نوید👥 که تا به آن لحظه هیچ آشنایی با هم نداشتیم🚫 شروع به شوخی کردیم تا تضعیف شده بچه‌ها بازگردد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♦️ریخته بودند دور و برش و سر و صورت و بازوهاش رو هر کار می‌کردی،‌ نمی‌توانستی حاجی را از دست‌شان خلاص کنی😅 انگار دخیل بسته باشند، ول کن نبودند. بارها شده بود حاجی،‌ توی هجومِ صدمه دیده بود؛ زیر چشمش کبود شده بود، حتی یک‌بار انگشتش شکسته⚡️ بود! ♦️سوار ماشین که می‌ شد،‌ لپ‌ هایش سرخ شده بود☺️ اینقدر که بچه‌ها لپ‌هاش رو برداشته بودند برای تبرک! باید با فوت و فن برای می‌آوردیم و می‌بردیمش. _خب، حالا قِصر در رفت! یواشکی آوردنش! وقتی خواست بره‌ چی⁉️ ♦️بین بچه‌ها نشسته بودم و می‌شنیدم چی می‌کنند. داشتند خط و نشان می‌کشیدند. حاجی را یواشکی آورده بودیم و توی چادر⛺️ قایمش کرده بودیم. بعد که همه جمع شدند، حاجی برای سخنرانی🎤 آمد. بچه‌ها خیلی دل‌خور شده بودند. سریع سوار ماشین کردیمش. تا چند ،‌ ده بیست نفری به ماشین آویزان بودند. آخر مجبور شدیم بایستیم و بیاید پایین. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh