eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴اين خيلي قشنگه 😍 همه تون تو پستاتون بزارید.✔️ ازطرف ✨❤️✨ عالم ز برایت آفریدم ∅گله کردی از روح خودم💫 در تو دمیدم ∅گله کردی گفتم که ملائک همه سرباز👮 تو باشند صد ناز بکردی و خریدم ∅گله کردی جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور😯 از هرچه که نعمت به تو دادم ∅ گله کردی گفتم که سپاس من بگوتابه تو بخشم بر بخشش من هم ∅ گله کردی با این که گنه کاری و فسق تو عیان است ، تویی که از من ∅ گله کردی هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم🚫 با اینکه خطای تو ∅گله کردی صد بار تو را طلبیدم از صحبت با مونس جانت ∅گله کردی رغبت به سخن گفتن با یار نکردی با این که نماز تو خریدم ∅گله کردی بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان⁉️ بس نیست دگر هرچه که از ما ⁉️ از عالم و آدم گله کردی و شکایت خود باز خریدم گله ات را، ⚜همیشه شکر گذار خدا باش ⚜و به آنچه داری قانع و شاد باش 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🔴نديدم سرش را پايين بياورد 🔶در عمليات كه بيش از 20 شبانه روز طول كشيد، يك مرتبه را در در منطقه «پنج‌ضلعي» در شمال منطقه كه عرضش كمتر از .متر بود جمع كرديم تا براي ادامه عمليات تصميم‌گيري كنيم. 🔶حجم انبوه آتش و عراق مانع از شكل‌گيري‌اين مي‌شد. 🔶من در‌اين كانال حتي يك بار كه سردار سرش را بياورد يا از اصابت يا داشته باشد. راوی: سید یحیی رحیم صفوی – همرزم شهید و فرمانده کل سابق سپاه 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔻راوی: مادر شهید 🔰من و هر دو عاطفی و به‌هم وابسته💞 بودیم و این وابستگی از طرف من خیلی بیشتر بود. دانشگاهش را انتخاب کرد و می‌خواست این فاصله عاطفی را کم💕 کند. 🔰چند روز قبل از رفتنش برای چکاپ قلب❤️ به تهران رفت و آنجا دکتر می‌گوید باید سریع بستری🛌 و عمل شوی و در قلبت بگذاریم. همسرم و دخترم با هم👥 رفته بودند 🔰و چون بحث پیش آمد به آقاعارف گفتم شما هم پیش‌شان برو. هم همین کار را کرد و چند روز آنجا ماند. عمل انجام شد✅ و باتری را که گذاشتند همان روز به عارف زنگ📞 می‌زنند که آمده. پدرش می‌گوید من حالم خوب است و اگر می‌خواهی بروی من نمی‌شوم❌ 🔰خواهرش خیلی به عارف بود و آنجا با هم صحبت‌هایشان را می‌کنند، گردش می‌روند. را بعد چند روز فرستاد🚌 و خودش پیش ماند. پدرش گفت حالم خوب است🙂 و نگران حال من نباش. 🔰عارف دادن به من می‌رود و من مرتب تماس می‌گرفتم☎️ و می‌دیدم موبایلش خاموش📴 است. به پدرش می‌گفتم چرا موبایل خاموش است⁉️ که پدرش می‌گفت داشت و رفت. 🔰من خیلی تعجب کردم😟 که عارف چطور برای امتحان پدرش را در بگذارد و برود. پدرش هم با خیال راحت صحبت می‌کرد. به می‌گفتم چه امتحانی بود که آن‌قدر مهم بود و شما را تنها گذاشت👤 و رفت. گفت امتحانش بود و ممکن است طول بکشد. 🔰پدرش به برگشت و من نمی‌دانستم از دست عارف ناراحت باشم یا نه🙁 بعد از چند روز که دوباره پرسیدم کجاست❓ گفت که رفته است و تلفنش باید خاموش📵 باشد. 🔰یک روز زود که بلند شدیم نماز📿 بخوانیم فکرم خیلی مشغول شد. به گفتم از تو چیزی می‌پرسم، تو را خدا راستش را بگو. گفتم عارف کجاست😢و بااصرار من گفت به رفته است. گفتم یا حضرت زینب(س) و شنیدن این جواب برایم بود. سکوت سهمگینی آن روزها جانم را گرفته بود. 🔰از روزی که عارف را حس عجیبی داشتم. تمام اینها تمام شد و چند روز بعد برای مهمانی به رفتیم. بعد از صرف شام گوشی‌ام📱 را باز کردم و در فضای مجازی عارف را خواندم😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh