eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سیره_شهــدا🌷 🔸او را در زندان خیلی شکنجه⚡️ کردند تا اینکه به#امام_زمان(عج) متوسل شده و به زندان دیگ
💥 : ⚡️ ما ؛ به اندازهٔ‌ در دست ما نیسـت توان ما به اندازهٔ اتّصال ما ، با خداست . . . 💥 🌷 🍃تاریخ تولد : ۱۳۳۴/۰۳/۰۹ ✨محل تولد : اصفهان 🍃تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۱/۱۲ ✨محل شهادت: شلمچه 🍃عملیات : کربلای ۵ ✨مزار شهید :گلستان شهدای اصفهان 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌼🌼🌴🌼🌼🌴🌼🌼 [ ] 🌴👈🏼و شما هر چه کنید، به شما عوضِ آن را می‌بخشد.[سبأ۳۹] 🌼 محال است بارانی🌨 از محبت 💞 به کسی هدیه کنی و خودت خیس نشود. 🌴 شاید بهترین دراین روزها دادن به نیازمندانی است که از وضعیت باخبر هستیم. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 20 📖 بعضی از قوم و خویشهایمان که از شهرستان می آمدند، رسیده و نرسیده گله می کردند:
🔰روایت شهید از شب 🌙عملیات مرصاد ♻️شبانه خودم را با فروند هواپیمای✈️ فالکون، به کرمانشاه رساندم و صحنه دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم. چنان جو و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند؛ وقتی که به منطقه شدیم، 🔰 طرح به دام انداختن کاروان منافقان را ریختیم. آنان باید با خیال راحت تا چهارزبر می‌آمدند که در ۳۴ کیلومتری کرمانشاه بود، در آن تنگه باید هوانیروز از عقب و جلو راه را برکاروان می‌بستند و ... طرح که آماده شد، ♻️با فرمانده پایگاه هوانیروز گرفتم و خواستم آماده عملیات باشند؛ صبح 🌤روز پنجم مرداد عملیات مرصاد با رمز یا علی آغاز شد، در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که برای پشیمانی نمانده بود.✨ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #داستانهای_مهدوی 2⃣1⃣#از_او_بگوئیم •••♥️ 🌸وقتی کشتی را می‌ساخت هر روز عده‌ای به او می‌خندید
❣﷽❣ 📚 3⃣1⃣ •••♥️ 🌸آن طور که من می‌خواهم بنویس! غصه‌دار بود و دلواپس. غصه‌دار حیرت مردم در موضوع غیبت، عده‌ای اسیر شک و تردید، عده‌ای در مسیر فساد عقیده. خواب دید کنار خانه‌ی خدا داشت طواف می‌کرد. 🍃دور هفتم، ایستاد کنار آن سنگ سیاه بهشتی. دست می‌کشید و راز و نیاز می‌کرد، همان وقت کعبه‌ی آمالش را دید، جلو آمد. سلام کرد و جواب شنید. امام عصر علیه السلام از ضمیر غصه‌دارش خبر داشت. فرمود: 🌸"چرا کتابی با موضوع غیبت نمی‌نویسی؟ کتابی که تو را از این غصه نجات دهد" گفت: «نوشته‌ام یَابنَ رسول الله» فرمود: «آن‌ها، به روشی که می‌خواهم نیستند. 🍃"کتابی با موضوع غیبت بنویس. کتابی که غیبت انبیای الهی را بازگو کند" از خواب که بیدار شد، گریه امانش نمی‌داد. صبح همان شب، تألیف کتاب تازه‌اش را شروع کرد. شیخ صدوق نامش را گذاشته بود: کَمالُ الدّین وَ تَمامُ النِّعمَه 📚 مقدمه‌ی کتاب کمال الدین 🌸چند نکته: تو هم غصه‌دار شیعیانی هستی که از امامشان دور افتاده‌اند؟ راستی غصه‌های تو چیست؟ اگر برای امام زمان علیه السلام قدمی برداری، تو را از غصه نجات می‌دهد!! خدمت به امام زمان علیه السلام تو را از گرفتاری‌های روزمره رها می‌کند! امتحان کن! 🍃آن طور که امام زمان علیه السلام دوست دارند زندگی کن! اگر دغدغه‌ی مولایت را و یا شیعیان مولایت را داشته باشی، او نجاتت خواهد داد! 🌺 ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_9.mp3
6.05M
۹ 🌸 ؛ معلولِ اعتماد به خداست ... 🍃و اعتماد به خدا ؛ معلول ایمانِ حقیقی است، که با شناختِ خدا، محکم شده است. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 9⃣1⃣#قسمت_نوزدهم 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پا
❣﷽❣ 📚 💥 0⃣2⃣ 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💢 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. 💢 رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💠 در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💢 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💢 خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» 💢دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! 💢 صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💠 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» 💢اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» 💢 عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
4_1047391082947543072.mp3
5.94M
🔉 مداحی بسیار زیبا 🎤با نوای: 🌷ما همه میریم هستن .. 🌷قرآنمون میگه شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥💫💥💫💥💫💥 ✍ دست نوشته سردار اسلام حاج که در دیدار با خانواده شهیدحسین بواس🌷 این جمله را روی تصویر شهـ♥️ـید نوشت: 📝بسمه تعالی. فدای این هایی که در "راه خدا" داده شد😭 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌳سلام ای معنی آیات قرآن 📖 ✨بیا با هم ببندیم و پیمان 🌳در آن لحظه که هنگام شد ✨اشاره کن سر راهت دهیم جان♥️ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌱صبـ☀️ـح بود و مى تابيد‼️ از لب لبــــخندى☺️ 🍂ديدش از سر و آفتاب غمگين💔 شد 🌱تا كــــنار ات گــ🌹ــل كرد 🍂در بــهــ🌸ــار شيدايى، گل به آذين شد☘ 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔶به روایت از : پسرم اصلا به من نمی گفت که می خواد به سوریه بره. 😔 دفعه ی اول فقط خبر داشت و ما از طریق دوستانش👥 که می گفتند مهدی به کربلا رفته و بعد به تهران و... وقتی هم می اومد سوغاتی زیاد می آورد. 🔷هر چی می گفتم کجا بودی حرف را عوض می کرد و مرا به کار دیگری مشغول می کرد تا یک بار من از طریق پارچه ها فهمیدم که به سوریه رفته. وقتی من گریه 😭می کردم مهدی خیلی ناراحت می شد و مرا دلداری می داد. 🔶می گفت در سوریه حضرت زینب سلام الله⚘ رو محاصره کردند و دفاع از آن ی همه ی مسلمانان است. ما چطور اسم خود را بسیجی بگذاریم و از ولی امر خود اطاعت نکنیم همین که گفتند رهبر و دستور دادند من دیگر حرفی نزدم. 🔷سید مهدی دوبار به رفت. بار اول ۴۵ روز تا ۵۰ روزی حضور داشت و بار دوم که می خواست اعزام شود به اتفاق من و جهت بدرقه به فرودگاه رفتیم. 🔶پس از خدا حافظی سریعا چمدان خود را برداشت و بدون اینکه به این طرف و آن طرف نگاه کند که شاید به ما بخورد و یا دو دل شود⚘🍃سریعا و شتابان به سوی سالن انتظار رفت. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠دقایقی #حرف_حساب_دل❣ #خیلی_زیباست👇👇 #درد دارد دویدن(!) و نرسیدن 🏃 که دویدن ما #درجا زدن است... ب
💥 📝حاج حسین یکتا: 💠بچه‌ها سعی کنید یه و همراه پیدا کنید، دوست خوب کسیه که نتونی جلوش گناه🔞 کنی! پاتو به بهشت باز کنه ⚜پاتو به ، کنارشهــ🌷ـدا باز کنه، پاتو👣 به جاهایی وا کنه که تا حالا نرفتی❗️ 💠مثلا بکشوندت به محله تا کمک کنی به مردم، غم مردم خوردن رو بهت نشون بده✅ نمیشه تا خدا رفت🚷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page290.mp3
691.9K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه اسراء✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
خیلی عجله ای برای #افطار کردن نداشت❌ نماز مغرب و عشا را اول وقت میخواند بعد میومد سر سفره افطار، ال
🔸وقتی شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده👣 از کرمان به را تعریف می کرد، ناگهان با حالت تعجب😧 از پدر شهید پرسید: مگر شما اهل کرمان هستید⁉️ گفتند: بله 🔹حاج قاسم به فرمانده گفت: چرا به من نگفته بودید که همشهری ماست⁉️ فرمانده گفتند: رضا خودش خواسته بود که این موضوع هیچ جا مطرح نشه⛔️ ومخصوصاً به گفته نشود. ⚜آری او را در جزئیات هم میدانست👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸وقتی #پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده👣 از کرمان به #کربلا را تعریف می کرد،
3⃣0⃣3⃣1⃣ 🌷 🔰از کودکی مشق های زیادی را تمرین کردیم📝 بزرگتر اما که شدیم، حتی دیگر مشق را یادمان نمی آمد و ما فارغ از این بودیم که باید در سراسر زندگیمان مشق را به تمرین بنشینیم😔 بندگی برای او. این باید مشق شب هر روزمان میبود، 🔰به جایش خوب یادمان ماند تا تمرین کردیم را؛ در حالی که مضحک است؛ بدبخت خواندن آدمیان را. چرا که صدف، خود را نگون بخت نمیداند❌ شاید بگویی تو از بدبختی چیزی جز مترادف نمیدانی😊 🔰امامن به چیزی میگویم ، که والاتر از ثروت است. حال آن چیست⁉️ گوهر محبتی است که آن را به ما ارزانی داشته و به خزانه داری ان، صدف جسم ما را گماشته است. 🔰به این فکر کن که این گوهر💎 تکه ایی از روح است، خدایی با آن همه عظمت، چه بخشنده است که روح خود♥️ را در جسم ناچیز آدمیان قرار داده و اینک آدمی باید رسم امانت داری را به جا آورد. 🔰 ما مانند کودکی است که جیغ میزند و خواسته ایی را طلب میکند؛ "تقرب به خدا" را میخواهد اما ما با گناهانمان🔞 خفه اش میکنیم و نمیذاریم به آن چیزی که میخواهد برسد 🔰اما نباید چشم پوشی کرد💥 از امانت دارانی که بی وقفه شب و روز در تلاش اند تا روحشان را به نزدیک تر کنند🕊 روح ما به "ساده زیستن" نیاز دارد تا وابسته نشود چرا که اگر بشود؛ میشود مادی گرا. 🔰روح ما به مطالعه📚 نیاز دارد، به محبت💖 و ، به آگاهی. و شاید او مصداق خوبی برای حرف هایم باشد. میدانی او میگفت: هر چقدر برای تحصیل کنید؛ بازهم کم است. 🔰شاید او آگاهی را درک کرده بود👌 شاید او بی نیاز تقرب یافت. به راستی روح ما چگونه پیش معبودش باز میگردد⁉️ آیا دار های خوبی بوده ایم؟! آیا نیازهای روحمان را برطرف کرده ایم؟! آیا اسیب زده ایم به روحمان یا داده ایم؟! آیا.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
┄┅┄┅┄❥•.❀.•❥┄┅┄┅ 🌸بهم گفت: #جایگاه من توی سپاه چیه❓ سوال عجیب و غریبی بود ولی می دانستم بدون #حکمت
🍁کلام شهدا 🍃خُدایا❗️ نَصیبم‌ڪُن😍 دِلم❣‌بَراےحُسین‌خرازےپَرمیڪِشد دِلم‌براے 🍁دُنیارا رَها ڪُنید وِل‌ ڪنید هَمهـ چیز را دَر آخِرَٺ‌ ڪُنید و رِضاے خُدا را بر رِضاے ارجَحیٺ‌ دَهید...✔️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔰امام صادق علیه السلام: ⇜غذا دادن به یک مومن در روز ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق و یک میلیون را دارد. (بحارج۶ص۳۰۳) 💢باعرض سلام وادب خدمت خیرین محترم ♦️به مناسبت فرارسیدن ایام عید سعید ؛ درنظر داریم بسته های معیشتی تهیه کرده وبین مستضعفین و مستمندان محله و حاشیه شهر توزیع کنیم 👈لذا در صورت تمایل به مشارکت در سنت حسنه لطفا وجه هدیه خود را به شماره کارت 💳6037/7011/5677/9453 بانک کشاورزی واریز نمایید✅ (عج) (ع) 🍃🌷🍃🌷 @kfhalmontazar @peyrovanvelayat14 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_برای_خدا♥️ 💠باهم رفتیم به محل تولدش همه جا را نشان مان داد وگفت: اگر روزی اقا به من اجازه بدهن
♥️ 💠ظرف غذایش که دست نخورده میماند. وحشت میکردیم. مطمئن میشدیم به گروهایی دریک گوشه خط لشکر غذا نرسیده: اینطوری اعتراض میکرد به .... 👆 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh