eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
مهدی از #شناسایی که آمد نیمه شب بود و خوابید بچه ها که برای نماز شب بیدار شده بودند او را صدا نکردند چون میدانستند حسابی #خسته است. اما او صبح که برای نماز بیدار شد با ناراحتی گفت مگر نگفته بودم مرا برای #نماز_شب بیدار کنید؟ دلیلش را گفتند، آه سردی کشید و گفت: #افسوس شب آخر عمرم، نماز شبم قضا شد.. فردا شب مهدی هم به خیل #شهیدان پیوست. #شهید_مهدی_سامع🌷 #شبتون_شهدایی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 ⃣7⃣ 🔸داخل استراحت می کردیم. طرفِ عصر آمد، پرده را بالا زد و گفت هر چه زودتر بیرون بیایید و به بشوید، مسئله ای هست که باید با شما در میان بگذارم. 🔹ما هم حسابی ، خواب آلود، پایمان پیش نمی رفت. هنوز از درگاه دور نشده یکی از رفقا گفت: می دانید که ما اصلاً از این خط و خط بازیها نمی آید، آن هم در این هوای .😂😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷هر سال در ایام #محرم در منزلمان مراسم عزاداری برپا میکردیم تا اینکه یکی از همان روزها(محرم ۱۳۸۸)، بعد از مراسم خیلی #خسته شده بودم آخرشب بود خوابیدم، در خواب #شهید علی چیت سازیان را دیدم، ایشان رو به من کرد و با #لبخند گفت: حتما به مراسم شما می آیم و به شما سر میزنم. #دلتنگی شدیدی مرا احاطه کرد.موقع خداحافظی گفتم: علی آقا من میخواهم همراه شما بیایم، گفت: شما هم می آیی اما هنوز #وقتش نرسیده است🍃
✨امام خامنه ای✨ 🔸آن #جوانهایی که در سراسرکشور #کار_فرهنگی میکنند، 🔹کار راهرچه میتوانند به‌طور #جدّی دنبال و ادامه دهند، #خسته نشوند. ✅ امید من فقط به شماهاست. #امام_خامنه_ای #فدای_تبسمت_آقا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 7⃣9⃣ 💠پسر فداکار😂 🔸موقع بود كه یكى از بچه ها سراسیمه آمد تو و رو به دیگران گفت: «بچه ها امشب اشكى داریم. آماده بخوابید!» 🔹همه به هول و ولا افتادند و به پا و لباس ها كامل سر به گذاشتند. فقط حسین از این جریان خبر نداشت. چون از ساعتى پیش او به دست بوسى هفت پادشاه(خواب)رفته بود! 🔸نصفه نیمه هاى بود كه ناگهان صداى گلوله و انفجار و برپا، برپا بلند شد. بچه هاى آن كه آماده بودند مثل دویدند بیرون و جلوى محوطه به صف شدند. 🔹خوشحال كه آماده بوده اند. اما یك هو چشمشان افتاد به پاهاى شان. هیچ كدام جز حسین به پا نداشتند! رسید. با تعجب دید كه فقط یك نفر پوتین دارد. بچه ها كُپ كردند و حرفى نزدند. 🔸فرمانده گفت: «مگر صدبار نگفتم همیشه باشید و پوتین هایتان را دم در چادر بگذارید تا تو همچین وضعیتى نشوید حالا پا به پاى ما پیاده بیایید» 🔹صبح روز بعد همه داشتند پاهایشان را مى مالیدند و مى زدند كه چطور پوتین ها از پایشان پرواز كرد. یك هو حسین با ساده دلى گفت: «پس شما از قصد پوتین به پا خوابیده بودید؟» 🔸همه با سربرگرداندند طرفش و گفتیم: «آره» مگر خبر نداشتى كه قرار است رزم شب بزنند و ما قرار شد آماده بخوابیم؟ حسین با تعجب گفت: «نه ، من كه نشنیدم» 🔹داد بچه ها درآمد: - چى؟ - یعنى تو بودى آن موقع؟ - ببینم راستى فقط تو پوتین پات بود و به وضعیت ما دچار نشدى؟ - ببینم نكنه... 🔸حسین پس پسكى عقب رفت و گفت: «راستش من نصفه شب از خواب پریدم. مى خواستم برم بیرون دیدم همه تان با پوتین خوابیده اید. . گفتم حتما بوده اید. آرام بندها را باز كردم و پوتین هایتان را درآوردم. بدكارى كردم؟ 🔹آه از نهاد بچه ها درآمد و بعد در یك اقدام همه جانبه و هماهنگ با یك مشتى از حسین تشكر كردند!🍂 منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
در محضر شهید5⃣4⃣ آنچه که نیرو هارا #خسته می کند، کار نیست... بلکه گیجی و بی برنامه گی ست پ ن:به یاد داشته باشیم یک بسیجی همواره #بیدار است و محکم می ایستد #شهید_حسن_باقری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#رفیق_شهید! گاهی از آن بالا نگاهی به ما #اسیران دنیا کن ؛ دیدنی شده حال #خسته ما و چشم های پر از #حسرتمان! حسرت پرکشیدن تا #آسمان ! #محتاج_دعای_تو_ایم #شهید_محمودرضا_بیضایی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌹دلـم گرفتہ #شهـ🕊ـیدان مرامرا ببرید مرا ز غربت این خـاڪ #تاخدا ببرید مرا ڪہ #خستہ ترینم ڪـــــــسے نمیخواهد ڪرم نمودہ #دلم را مگر شما ببرید❤️ #شهدا_گاهی_نگاهی #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌹دلـم گرفتہ #شهـ🕊ـیدان مرا مرا ببرید مرا ز غربت این خـاڪ #تاخدا ببرید مرا ڪہ #خستہ ترینم ڪـــــــسے نمیخواهد ڪرم نمودہ #دلم را مگر شما ببرید❤️ #شهدا_گاهی_نگاهی #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣5⃣6⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📝سفر اولش طوری نبود که خیلی . می‌دانستم داعش👹 آمده است و خطر دارد؛ اما ته دلم می‌گفت سالم می‌رود و . خودم از زیر قرآن📓 ردش کردم و آب ریختم پشت‌ سرش. 📝تا سرکوچه رفتم . از لحظه‌لحظه‌اش عکس و فیلم📹 گرفتیم. زهرا علی را بود؛ ولی از ما پنهان کرده بودند تا برود. ترسیده بود جلوی سفرش را بگیریم. 📝زهرا خیلی رنج کشید. بااینکه نباید گوشی📞 دست می‌گرفت یک‌لحظه آن را از خود دور نمی‌کرد. بیست‌وچهارساعته چشم‌ انتظار تماس☎️ آقامحسن بود. وقتی دیر می‌شد می‌ریخت به‌هم. پرخاشگری می‌کرد. نمی‌خورد. تااین روز گذشت آب شد. 📝جلوی زهرا رعایت می‌کردم که نشود. خودم را در خفا با اشک و گریه و ناله😭 سبک می‌کردم.روزی که خبرداد از برمی‌گردد به شوهرم پیشنهاد دادم یک گوسفند🐏 جلوی پایش سر ببریم. زهرا به آقامحسن گفته بود که می‌خواهیم برایت بزنیم و گوسفند بکشیم. 📝شاکی شده بود که اگر بیایم ببینم بنر زدید . چون تهدید کرد بنر نزنیم؛ ⚡️ولی گوسفند کردیم. از آن دوردورها دیدم یک کوله‌گشتی سنگین انداخته پشتش. که بود حالا شده بود یک مشت پوست و استخوان😢.وقتی آمد داخل خانه شک برم داشت که گوش‌هایش👂 نمی‌شنود. کج و کوله جواب می‌داد. 📝می‌گفتم:خوبی مامان⁉️ همینطور الکی می‌پراند:منم براتون تنگ شده بود☺️! باید چنددفعه داد می زدی🗣 تا بفهمد.وقتی به زهرا گفتم:شوهرت یه چیزش شده،حاشا کرد که نه است و توی اتوبوس🚎 گوشش سنگین شده. 📝تااینکه یک شب را دعوت کرد خانه‌اش🏡. آن بنده‌خدا خبر نداشت جریان را مخفی کرده. تا گفت:محسن یادته اون‌وقت که تانکت موشک خورد💥!همه جا خوردیم😦. 📝تازه فهمیدیم چرا توی این مدت جلوی ما نمی‌گیرد و دکمه آستینش را باز نمی‌کند🚫. آن شب دیدیم دستش . ولی باز حرفی از سنگینی گوشش به میان نیاورد❌. راوی:مادرشهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#اےشهـید🌹 جاده زندگـےام بدجور بہ پیچ وخم افتاده، دلـــم #محتاج نیم نگاهے از توست، اجابت ڪن دل #خستہ ام را.....♥️ #شهید_حسین_عشوری🌷 #شهید_امنیت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣1⃣9⃣ 🌷 💠 شهدای مدافع حرم در فتنه 88 کجا بودند⁉️ ✍جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند. 🌷بچه های ما حسابی شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند. 🌷من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های بود. 🌷حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد. انگار که به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: ! 🌷جمعیت روبرو حسابی کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو کنیم. اون روز خود (ع) بهمون مدد کرد... راوی: دوست شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣1⃣9⃣ 🌷 💠 به روایت یکی از دوستان شهید 🌷سال ۸۴ از طریق یکی از دوستانم که مرا دعوت به هیئت باب الحوائج کرد با علی آقا آشنا شدم، خصوصیات او سبب شد تا جذب او شوم .. 🌷اگر علی آقا شب و روز در راه دین کار می‌کرد هرگز نمی‌شد، علی آقا به معنای واقعی کلمه مجاهد فی سبیل الله، خستگی ناپذیر و بود... 🌷او دغدغه دین داشت، را در تمام برنامه‌هایش مد نظر داشت و از هر نظر ممتاز و به معنای واقعی کلمه مرد اقدام و عمل بود...در وصیت نامه علی آقا اشاره شد که در این راه چه دغدغه‌هایی داشت و چه خون دل‌هایی خورده، علی آقا اگر کاری را شروع می‌کرد برای اتمام آن شبانه روزی پای کار می‌ایستاد... 🌷علی آقا مظلوم ترین و مخلص ترین بسیجی بود که هیچ کس او را نشناخت...علی آقا عاشق زیارت عاشورا و مناجات حضرت علی (علیه السلام) بود، بر سر مزار می‌نشست و مناجات حضرت علی(علیه السلام) را می‌خواند... 🌷شهید گریه ندارد اما من می‌گریم، نه برای شهادت علی آقا که لایق شهادت بود بلکه برای خود می‌گریم که چنین همنشین و دوستی را از دست دادم .. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍همیشه چشم‌هایش سرخ و بدنش بود....تا آنجایی که می‌دانم آن شبی که فردایش شد، را هم تا صبح بود 💢می‌گفت بارها شده پشت مسیری را در تهران می‌روم و چند دقیقه بعد می‌بینم که دوباره همان مسیر را دارم می‌روم و بعد می‌فهمم پشت فرمان برده بود. 💢بدون اغراق می‌گویم؛ بسیار بود. آنجا هم تا جایی که شنیدم وضعیتش همین‌طور بود. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh