دیشب دو چشم پنجره در #خواب می خزید
#امشب سکوت پنجره پایان گرفته است
امشب فضای خانه دل، سبز💚ودیدنی است
در فصل زرد🍂، رنگ بهاران گرفته است🌸🍃
#شهید_وحید_فرهنگی🌷
#شبتون_شهدایی 🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍃 📖| #کلام_شهید | 💐عمریست شب و روزم را به عشق #شهادت گذراندم وهمیشه اعتقادم این بوده وهست که باش
6⃣8⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سربلنــد
📖به محض اینکه پایش را گذاشت داخل خانه🏡 گوشیاش زنگ خورد📞. گفت:آره آره دم #لشکرم.گفتم:تو که خونهای! با ذوق گفت:همین الان نیرو میخوان برا #سوریه!پله ها را دوتا یکی دوید. آنی پیام داد: #دعاکن جور بشه. دلگرمیاش دادم:باشه عزیزم برات صلوات و زیارت عاشورا #نذر میکنم.دل تو دلش نبود💗.
📖گوش به زنگ بود☎️ که #روزرفتن فرا برسد. شبانهروز کارش شده بود گریه😢.لب به غذا🍲 نمیزد. همان جثهی کوچکش هم آب شد. نکنه من رو #نبرن😔! اگه جا بمونم #دق_میکنم! اگه جنگ تموم بشه و قسمتم نشه چه خاکی به سرم بریزم⁉️
📖دم #دمای_آخر هرروز کشتیهایش غرق بود که میگویند:اصلا معلوم نیست تو رو ببریم اولویت با اوناییه که #دفعه_اولشونه تو بچه کوچیک داری👶.نذر کردم صدبار #دعای_مقاتل_ابنسلمان را بخوانم تا تکلیفش مشخص شود👌.
📖روز بیستوششم تیر ساعت نه⏰ زنگ زد و بی مقدمه گفت: #امشب باید برم.انگار یک بشکه آب یخ❄️ ریختند روی سرم. تمام وجودم لرزید. گفت: برو #علی رو بذار خونهی مامانت زود بریم دنبال کارامون.فقط گریه میکردم😭.
📖علی را تحویل دادم و جلوی #مجتمع داخل ماشین🚕 منتظرش ماندم. موتورش را که از دور دیدم اشک هایم را پاک کردم😢. گفتم یک وقت دلش نلرزد🚫. چشمهای خودش هم شده بود کاسهی خون. آتش گرفتم. تو چرا #گریه کردی⁉️
📖- از #شوق. خودت چرا گریه کردی؟
- از #شوق_تو!
صورتم خیسِ خیس بود😭. مدام زیر چادر پاک میکردم که نبیند. آخرش هم فهمید.
- تو داری گریه میکنی؟ #خوشحالی_من برات مهم نیست؟
- حس میکنم یکی داره نفسم رو ازم میگیره.
📖دوباره این مصرع را برایش خواندم:
من کمی بیشتر از #عشق_تو را میفهمم!
- #برمیگردم_زهرا !
- میری و برنمیگردی!
- برمیگردم؛ بهت قول میدم!
- قسم میخورم برنمیگردی😭.
- تو از کجا میدونی؟
- دلمـ💔 میگه!
#شهید_محسن_حججی 🌷
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#ای_شهید_گمنام
🌾با شما تکلم میکنم
میدانم طنین سلامم را میشنوی
#امشب انس گرفته ام
میان خضوع سپید غبار🌫 این بیابان
🌾این #منم
که عزلت گزیده ام
میان ضمیر دنیایی🌎 ناچیز
سرشارم ز طعم تشنج
در این روزهای راکد غمگین😔
🌾 #شفاعتم کنید ای مردان خدا
دگر بار دلم گرفته💔 است
بغض بیداد میکند
به گمانم #امشب
باران تندی ببارد⛈
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌺🍃🌺🍃🌺
🎀خورشید به بر ستاره دارد #امشب
🎈افروخته ماه پاره🌝 دارد امشب
🎀حُسن است #امام_عسکری پا تا سر
🎈 #زهرا حَسن دوباره دارد امشب😍
#ولادت_باسعادت_امام_حسن_عسکری (علیه السلام) مبارک باد💐
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌺خورشید سپهر #رهبری پیدا شد
🌸 #احیاگر فقه جعفری پیدا شد
🌺تبریک🎉 به مهدی که به عالم #امشب
🌸رخسار #امام_عسکری پیدا شد😍
#ولادت_امام_حسن_عسکری(ع) مبارکباد💞
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5868326301718282392.mp3
15.91M
🎵 #مناجات_باشهدا
✨اموووون از زمونه گرفتار دردم
💔 #لیاقت نداشتم که دورت بگردم💫
✨غمی دارم #امشب دلم رو سوزونده
💔من اینجا نشستم #حرم تنها مونده😭
🎤🎤 #سیدرضا_نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_گمنامـ🌷 ❣چه زیباست خاطرات #مردانی که پروای نامـ ندارند🚫 و در کهف #گمنامی خویش مأوا گرفته اند😌
2⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹در سال 73 تعدادي از #شهداي_گمنام🌷 را به معراج شهدا آوردند. در همان شب يکي از کارکنان در #خواب مي بيند که فردي به او مي گويد: من يکي از شهداي گمنامي هستم که #امشب آورده اند⚰
🔸سالهاست که #خانواده_ام خبري از من ندارند❌ شما زحمت بکش و برو مدارک📑 مرا که شامل #پلاک، کارت🏷 و چشم مصنوعي👁 من است و در داخل #کيسه اي گلي به همراه پيکرم مي باشد بردار و بگو که مشخصات مرا ثبت کنند📝.
🔹بعد از اين که اين برادر #خوابش را بازگو مي کند، کسي باور نمي کند🚫 اما با ديدن مجدد اين خواب و با اصرار او، پيکرهاي #شهدا بررسي مي شوند✅ و در کنار يکي از اجساد، کيسه اي🛍 پيدا مي گردد که چيزهايي که شهيد گفته بود درون آن بود👌
🔸بعد از شناسايي #جسد معلوم شد که ايشان در سال 65 #مفقود_الاثر شده بوده و در سال 61 هم يکي از چشم هايش👀 را از دست داده بود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻هادی به سوی سیدالشهداء علیه السلام 📖 #ابراهیم شهید شد، اما #هیئت که یادگارش بود در محل برقرار مان
8⃣2⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠حضور
🔰يادم افتاد روي تابلویي نوشته بود: «رفاقت و ارتباط با #شهدا دو طرفه💞 است. اگر شما با آنها باشي آنها نيز #باتو خواهند بود.» اين جمله خيلي حرف ها داشت.
🔰 #نوروز 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلان غرب شديم.
در راه به شهر #ايوان رسيديم. موقع غروب بود🏜 و خيلي خسته بودم. از صبح رانندگي🚗 و... هيچ هتل يا مهمان پذيري در شهر پيدا نكرديم😓
🔰در دلم گفتم: #آقا_ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب🔊 آمد. با خودم گفتم: اگر #ابراهيم اينجا بود حتماً براي نماز به مسجد🕌 ميرفت. ما هم راهي #مسجد شديم.
🔰نماز جماعت👥 را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدوداً پنجاه سال جلو آمد و با ادب #سلام كرد. ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد⁉️ باتعجب گفتم: بله، چطور مگه😦 گفت: از #پلاك ماشين🚗 شما فهميدم.
🔰بعد ادامه داد: منزل ما🏡 نزديك است. همه چيز هم آماده است. تشريف مي آوريد⁉️ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم. ايشان گفت: #امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد.
🔰نميخواستم قبول كنم❌ #خادم مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين #شهرداري اينجا هستند، حرفشان را قبول كن✅
آنقدر خسته بودم كه #قبول كردم. با هم حرکت کرديم. شام مفصل🍲 بهترين پذيرايي و... انجام شد. #صبح، بعد از صبحانه مشغول خداحافظي شديم.
🔰آقاي محمدي گفت: ميتوانم #علت حضورتان را در اين شهر بپرسم؟! گفتم: براي تكميل #خاطرات يك شهيد🌷 راهي گيلان غرب هستيم. با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم😧 كدام #شهيد؟!
🔰گفتم: او را نمي شناسيد، از #تهران آمده بود، بعد عكسي📸 را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. با تعجب نگاه كرد وگفت: اين كه #آقا_ابراهيم است!!! من و پدرم نيروي شهيد هادي🌷 بوديم. توي #عمليات ها، توي شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ!
🔰مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم😦 نميدانستم چه بگويم، #بغض گلويم را گرفت😢 ديشب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شد. #ميزبان ما هم كه از دوستان اوست! آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را #اول_وقت خوانديم، #شما_هم... .
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚫️تقویم، روی #سیاه_ترین برگه های خود ورق می خورد📆 و به هزار و چهار صد سال پیش بر می گردد به #شبی که غمـ💔 به شب نشینی کوچه های تاریک #کاظمین آمده است.
⚫️ #امشب کدام شب است که صدای شیون از آهن ها می آید، صدای سوگ از تازیانه ها بلند است، دیوارها #نُدبه می خوانند و سلول ها، «وَ إِنْ یَکادْ» می گیرند.
#شهادت_امام_موسی_کاظم_تسلیت_باد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_666568.mp3
3.34M
🎈 #امشب شب جنونه🎈
🎤🎤 #سیدمجید_بنی_فاطمه
🎀میلاد آقا سیدالشهدا مبارک🎀
#پیشنهاد_دانلود👌👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💐 #امشب مدینه از شعف
🌿اعلان✨ سقائی کند
🌺تا تشنگان #عشق را
🌿سر مست💖 و شیدایی کند
💐گسترده رنگین🌈 سفره ای
🌿زیبا و #رویایی کند
🌺کز #میهمان خویشتن
🌿نیکو👌 پذیرایی کند
ولادت #حضرت_عباس(ع)علمدار کربلا خدمت امام زمان و تمام شیعیان مبارکباد🌼🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#پنجشنبه یتان به خیر ...
کجایید؟؟
چه می کنید⁉️
اینجا شلوغ کرده خیالتان💬 درون ما، راستی از #آسمان چه خبر ؟؟!
#شب_جمعه است از کربلا چه خبر ؟! از ارباب برایمان بگویید ...
پیش #ارباب از ما یادی می کنید❓
#امشب که انبیا و اولیا و شهدا🌷
همه جمعند #کربلا
دعا کنید برای دلـ❤️ #جامانده ها ....
#شهدا_گاهی_نگاهی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بخشی از وصیت نامه #شهید_نوید_صفری 🌷 هرکس چهل روز #زیارت_عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه بفرستد، حتما
🔸رفاقتشان👥 از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که #هیچکدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش🗯 نکردند. نه #شهیدعلی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه #آقانوید. هرکاری از دستش برمی آمد برای #رفیق_شهیدش🌷 می کرد.؛از سر زدن به خانواده ش🏘 و پرکردن جای خالی #علی برای مادر تا برگزاری روضه و شرکت در روضه های منزل #شهید.
🔹به گواهی خیلی از اطرافیان، بعد از #شهادت شهید علی خلیلی (شهید امر به معروف )🌷 حال و هوای آقانوید هم عوض شد و انگار آرزوی پنهان شده در دلش❤️ #راه_نجات یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که #علی راه را به من نشان داد👉
🔸گفت: #شهادت_طلبی، شهادت رو در پیش داره. مگه علی خلیلی رزمنده✌️ بود که اینطور رفت.. " در عمق #رفاقتشان همین بس که حدود یکسال و نیم بعد از شهادت علی🕊، #خواب زیبایی را آقانوید می بیند که شهید به او می گوید: #امشب🌙 توانستیم #اذن_شهادتت را بگیریم….
🌱 #آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
🍂آری شودکه گوشه چشمی #به_ما کنند
#هنیئــا_لک_الشهاده
#شهید_نوید_صفری🌷
#شهید_علی_خلیلی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃✨🍃✨🍃✨ تا پیش از #سفر_کربلا خیلی پسر شری بود، همیشه چاقو در جیبش بود، خالکوبی هم داشت. وقتی از سفر
8⃣7⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠ماجرای خواب حضرت زهرای #شهید_مدافع_حرم_مجید_قربانخانی
🔰همه اینها بهانههای مجید بود و داشت دوران #آموزشی میگذراند. آنجا بهش گفته بودند باید سریع باشید👌 و خوب بتوانید بدوید🏃 چون تو #قلیان میکشی، نفس کم میآری.
🔰بعد از هشت روز به پدرش گفت: آقا دیدید #هشت_روز قلیان نکشیدم🚭 بابایش هم خوشحال شد. به #همسرم گفتم به خدا مجید کارهایی انجام میدهد که ما متوجه آن نشویم❌ پدرش هم گفت: نه، مجید میخواهد من #راضی باشم.
🔰کمکم دیدیم مجید شبها🌙 #قهوهخانه نمیرود، اما خانه🏡 هم نیست، فکر میکردیم با دوستهایش سولقان و کن میرود، اما مجید تمام آن شبها آموزشی برای #اعزام میرفت.
🔰دو👥 یا سه نفر به ما گفتند مجید میخواهد #سوریه برود، خیلی بهم ریختیم. چون آشنا داشتیم این پادگان و آن پادگان زنگ زدیم☎️ که راست است #مجید میخواهد سوریه برود؟! گفتند بله.
🔰به تک تک #گردانها زنگ زدیم که اگر مجید قرار شد برود تمام مسیرها به رویش بسته باشد⛔️ و ما اجازه ندادیم که #سوریه برود. ولی به ما گفتند که حالا ایرادی ندارد حالا که #قلیان را کنار گذاشته اجازه دهید در این دوره ها باشد✅
🔰ولی کم کم جدی شد و به همه اطرافیان گفت هوای #مادرم را داشته باشید من #امشب عازم هستم🚌 آن شب پای چپم گرفت و اصلا حرکت نکرد و خیلی جدی درد⚡️ گرفت و بیمارستان رفتیم. آنجا با هر آمپولی که به پای من زدند #رگهایش باز نمیشد🚫
🔰گفته بود خواب #حضرت_زهرا(س) را دیده است. به مجید گفتم، داداش بگو که نمیروم، اما نگفت که نگفت😔 هر شب یکی از #دوستانش به خانه میآمد تا من را راضی کند و برای رفتن مجید #رضایت بدهم.
🔰بعد از این ماجراها همه میدانستیم مجید شبها #آموزشی میرود، یک شب لباسهایش🛁 را خیس کردم و گفتم اگر خانه آمد🏘 میگویم لباسها #خیس است و بهت نمیدهم.
🔰یک روز آمد خانه و گفت: راحت شدید؛ همه #دوستانم رفتند. ما هم گفتیم خدا را شکر که #تو_نرفتی. 💥اما #تصمیم مجید چیز دیگری بود و مجید قرار بود با پرواز بعدی🛫 به سوریه اعزام شود.
🔰متوجه شد که چارهای نیست و هر بار که حرف از رفتن میزند من #مریض میشوم و #پدرش هم رضایت نمیدهد❌ گذشت تا زمانی که یک روز سرخاک⚰ یکی از آشناهایمان رفته بودیم. همه بهش گفته بودند #پدرت در بازار آهن تنهاست و تو تک پسر👱 خانه هستی، چه طوری دلت میآید بروی⁉️
🔰گفته بود: #خواب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیدم و بهم گفتند: یک #هفته بعد از اینکه بیای سوریه، میای پیش خودم💞 میدیدم #مجیدی که تا این اندازه شیطون و سرحال بود و میخندید، این هفتههای آخر خیلی اشک میریخت😭
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh