eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
▄▃▂▁﹍↷💔↶﹍▁▂▃▄ ✷مدینه شد ز داغ مصطفى بیت الحزن #امشب ✷فضاى عالم هستى بود غرق محن #امشب ✷مکن اى آسمان روشن چراغ ماه🌙 را کز کین ✷چراغ لاله شد🌷خاموش در صحن چمن #امشب😭 #شهادت_پیامبر_اکرم_تسلیت_باد🏴 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دیشب دو چشم پنجره در می خزید    سکوت پنجره پایان گرفته است امشب فضای خانه دل، سبز💚ودیدنی است     در فصل زرد🍂، رنگ بهاران گرفته است🌸🍃 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣8⃣7⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📖به محض اینکه پایش را گذاشت داخل خانه🏡 گوشی‌اش زنگ خورد📞. گفت:آره آره دم .گفتم:تو که خونه‌ای! با ذوق گفت:همین الان نیرو می‌خوان برا !پله ها را دوتا یکی دوید. آنی پیام داد: جور بشه. دلگرمی‌اش دادم:باشه عزیزم برات صلوات و زیارت عاشورا می‌کنم.دل تو دلش نبود💗. 📖گوش به زنگ بود☎️ که فرا برسد. شبانه‌روز کارش شده بود گریه😢.لب به غذا🍲 نمی‌زد. همان جثه‌ی کوچکش هم آب شد. نکنه من رو 😔! اگه جا بمونم ! اگه جنگ تموم بشه و قسمتم نشه چه خاکی به سرم بریزم⁉️ 📖دم هرروز کشتی‌هایش غرق بود که می‌گویند:اصلا معلوم نیست تو رو ببریم اولویت با اوناییه که تو بچه کوچیک داری👶.نذر کردم صدبار را بخوانم تا تکلیفش مشخص شود👌. 📖روز بیست‌وششم تیر ساعت نه⏰ زنگ زد و بی مقدمه گفت: باید برم.انگار یک بشکه آب یخ❄️ ریختند روی سرم. تمام وجودم لرزید. گفت: برو رو بذار خونه‌ی مامانت زود بریم دنبال کارامون.فقط گریه می‌کردم😭. 📖علی را تحویل دادم و جلوی داخل ماشین🚕 منتظرش ماندم. موتورش را که از دور دیدم اشک هایم را پاک کردم😢. گفتم یک وقت دلش نلرزد🚫. چشم‌های خودش هم شده بود کاسه‌ی خون. آتش گرفتم. تو چرا کردی⁉️ 📖- از . خودت چرا گریه کردی؟ - از ! صورتم خیسِ خیس بود😭. مدام زیر چادر پاک می‌کردم که نبیند. آخرش هم فهمید. - تو داری گریه می‌کنی؟ برات مهم نیست؟ - حس می‌کنم یکی داره نفسم رو ازم می‌گیره. 📖دوباره این مصرع را برایش خواندم: من کمی بیشتر از را می‌فهمم! - ! - می‌ری و برنمی‌گردی! - برمی‌گردم؛ بهت قول می‌دم! - قسم می‌خورم برنمی‌گردی😭. - تو از کجا می‌دونی؟ - دلمـ💔 می‌گه! 🌷 شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾با شما تکلم میکنم میدانم طنین سلامم را میشنوی انس گرفته ام میان خضوع سپید غبار🌫 این بیابان 🌾این که عزلت گزیده ام میان ضمیر دنیایی🌎 ناچیز سرشارم ز طعم تشنج در این روزهای راکد غمگین😔 🌾 کنید ای مردان خدا دگر بار دلم گرفته💔 است بغض بیداد میکند به گمانم باران تندی ببارد⛈ 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺🍃🌺🍃🌺 🎀خورشید به بر ستاره دارد 🎈افروخته ماه پاره🌝 دارد امشب 🎀حُسن است پا تا سر 🎈 حَسن دوباره دارد امشب😍 (علیه السلام) مبارک باد💐 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺خورشید سپهر پیدا شد 🌸 فقه جعفری پیدا شد 🌺تبریک🎉 به مهدی که به عالم 🌸رخسار پیدا شد😍 (ع) مبارکباد💞 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⬛️◾️▪️◾️⬛️◾️▪️◾️⬛️ 🏴جهان را ماتم عظماست #امشب 🏴عزای #دخترموساست امشب ✿سر مهدی سلامت 🏴نه تنها شهر #قم ماتم گرفته 🏴زمین و آسمان را غم گرفته😭 #رحلت_حضرت_معصومه (س) تسلیت باد🏴 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5868326301718282392.mp3
15.91M
🎵 #مناجات_باشهدا ✨اموووون از زمونه گرفتار دردم 💔 #لیاقت نداشتم که دورت بگردم💫 ✨غمی دارم #امشب دلم رو سوزونده 💔من اینجا نشستم #حرم تنها مونده😭 🎤🎤 #سیدرضا_نریمانی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣0⃣0⃣1⃣ 🌷 🔹در سال 73 تعدادي از 🌷 را به معراج شهدا آوردند. در همان شب يکي از کارکنان در مي بيند که فردي به او مي گويد: من يکي از شهداي گمنامي هستم که آورده اند⚰ 🔸سالهاست که خبري از من ندارند❌ شما زحمت بکش و برو مدارک📑 مرا که شامل ، کارت🏷 و چشم مصنوعي👁 من است و در داخل اي گلي به همراه پيکرم مي باشد بردار و بگو که مشخصات مرا ثبت کنند📝. 🔹بعد از اين که اين برادر را بازگو مي کند، کسي باور نمي کند🚫 اما با ديدن مجدد اين خواب و با اصرار او، پيکرهاي بررسي مي شوند✅ و در کنار يکي از اجساد، کيسه اي🛍 پيدا مي گردد که چيزهايي که شهيد گفته بود درون آن بود👌 🔸بعد از شناسايي معلوم شد که ايشان در سال 65 شده بوده و در سال 61 هم يکي از چشم هايش👀 را از دست داده بود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸دلـ❤️ من #امشب ❣خدايا تو مدینه خونه كرده 🌸براي #میلاد_زهرا ❣خودش و گلخونه🌺 كرده 🌸نه كه يك بار صد هزار بار ❣ميگم مجنون #مادرم 🌸نه كه امشب صد #هزارشب ❣ميگم مهمون مادرم #یازهرامولاتی_ای_مادرِثارالله #یازهرامولاتی_اشفعی_لناعندالله #میلاد_حضرت_مادر_مبارکا_باشه😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#امشب را ❣تو برایم نقاشی🎨 کن ❣تو رنگ بزن به خیالمـ💭 ★می دانم که #جذاب می شود😍 تمام طول #شبـ🌙 را #برای_تــو واژه میشوم #تو_بخواب شب خوش هایت با من🙂   #شهید_سیدجواد_اسدی #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎀خوش باش که قلبـ❣شیعه شاد است #امشب 🎈کار #همه بر وفق مراد است #امشب👌 🎀درهاى بهشتِ🌸 آرزو باز شده است 🎈چون شام #ولادت_جواد است #امــشــبـــ🌟 #میلاد_امام_جواد(ع) برشما مبارک باد🌺🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 💠حضور 🔰يادم افتاد روي تابلویي نوشته بود: «رفاقت و ارتباط با دو طرفه💞 است. اگر شما با آنها باشي آنها نيز خواهند بود.» اين جمله خيلي حرف ها داشت. 🔰 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلان غرب شديم. در راه به شهر رسيديم. موقع غروب بود🏜 و خيلي خسته بودم. از صبح رانندگي🚗 و... هيچ هتل يا مهمان پذيري در شهر پيدا نكرديم😓 🔰در دلم گفتم: ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب🔊 آمد. با خودم گفتم: اگر اينجا بود حتماً براي نماز به مسجد🕌 ميرفت. ما هم راهي شديم. 🔰نماز جماعت👥 را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدوداً پنجاه سال جلو آمد و با ادب كرد. ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد⁉️ باتعجب گفتم: بله، چطور مگه😦 گفت: از ماشين🚗 شما فهميدم. 🔰بعد ادامه داد: منزل ما🏡 نزديك است. همه چيز هم آماده است. تشريف مي آوريد⁉️ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم. ايشان گفت: را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد. 🔰نميخواستم قبول كنم❌ مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين اينجا هستند، حرفشان را قبول كن✅ آنقدر خسته بودم كه كردم. با هم حرکت کرديم. شام مفصل🍲 بهترين پذيرايي و... انجام شد. ، بعد از صبحانه مشغول خداحافظي شديم. 🔰آقاي محمدي گفت: ميتوانم حضورتان را در اين شهر بپرسم؟! گفتم: براي تكميل يك شهيد🌷 راهي گيلان غرب هستيم. با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم😧 كدام ؟! 🔰گفتم: او را نمي شناسيد، از آمده بود، بعد عكسي📸 را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. با تعجب نگاه كرد وگفت: اين كه است!!! من و پدرم نيروي شهيد هادي🌷 بوديم. توي ها، توي شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ! 🔰مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم😦 نميدانستم چه بگويم، گلويم را گرفت😢 ديشب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شد. ما هم كه از دوستان اوست! آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را خوانديم، ... . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚫️تقویم، روی #سیاه_ترین برگه های خود ورق می خورد📆 و به هزار و چهار صد سال پیش بر می گردد به #شبی که غمـ💔 به شب نشینی کوچه های تاریک #کاظمین آمده است. ⚫️ #امشب کدام شب است که صدای شیون از آهن ها می آید، صدای سوگ از تازیانه ها بلند است، دیوارها #نُدبه می خوانند و سلول ها، «وَ إِنْ یَکادْ» می گیرند. #شهادت_امام_موسی_کاظم_تسلیت_باد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خورشیـ☀️ـد خاموش #ستاره⭐️ روشن آسمان آبی #خاموش آسمان سیاه🌚 روشن همه چیز آماده ست که توی خواب #امشب #تو رو❤️ توی رویاهام ببینم😍 #شهید_امیر_سیاوشی #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌼🌸🍃🌺🍃🌸🌼 #امشب شب میلاد🎊 حسین است حسین❤️ اندر همه جا یاد #حسین است حسین ✨❣✨❣✨ خوانند همه #نـــادعلى، لیـــک على #امشب بلَبش ناد حسین است حســـیـــــ🌹ـــن #میلاد_امام_حسین(ع)مبارکباد🌺🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_666568.mp3
3.34M
🎈 #امشب شب جنونه🎈 🎤🎤 #سیدمجید_بنی_فاطمه 🎀میلاد آقا سیدالشهدا مبارک🎀 #پیشنهاد_دانلود👌👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💐 مدینه از شعف 🌿اعلان✨ سقائی کند 🌺تا تشنگان را 🌿سر مست💖 و شیدایی کند 💐گسترده رنگین🌈 سفره ای 🌿زیبا و کند 🌺کز خویشتن 🌿نیکو👌 پذیرایی کند ولادت (ع)علمدار کربلا خدمت امام زمان و تمام شیعیان مبارکباد🌼🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌼 #امشب ای اهل دعا 🌱روح دعا می آید 🌸پسر خامس 🌿 اصحاب #کسا می آید 🌺مؤمنین گرد هم آیید💫 🌱 به محراب دعا 🌼صف ببندید که 🌿 #مولای_شما می آید #میلاد_حضرت_سجاد(ع)مبارک باد💐 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎊شب، شب #میـلاد پسـر آسمونه 🎈ترانه خون #امشب دل پیرو جـوونه 🎊دوباره امشبـ💫 خود حضرت کوثر 🎈زده دلا رو بـه نـام #علی_اکـبر🎀 #ولادت_حضرت_علی_اکبر #روز_جوان مبارک باد🎉 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یتان به خیر ... کجایید؟؟ چه می کنید⁉️ اینجا شلوغ کرده خیالتان💬 درون ما، راستی از چه خبر ؟؟! است از کربلا چه خبر ؟! از ارباب برایمان بگویید ... پیش از ما یادی می کنید❓ که انبیا و اولیا و شهدا🌷 همه جمعند دعا کنید برای دلـ❤️ ها .... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تمام طول #امشب را برای تــ❣ـو واژه می شوم تـــو #بخواب شب بخیرهایت با مـن☺️ #شهید_حسین_معز‌غلامی🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⭐️دل گرفته ام #امـشب 💔عجیب طوفانیــ🌫ـست ⭐️پُرم ز هِق هِق باران 💔کجاست شانه #تـو⁉️ #شهید_محمدرضا_شفیعی #شبتون_شهدایی 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸رفاقتشان👥 از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که #هیچکدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش🗯 نکردند. نه #شهیدعلی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه #آقانوید. هرکاری از دستش برمی آمد برای #رفیق_شهیدش🌷 می کرد.؛از سر زدن به خانواده ش🏘 و پرکردن جای خالی #علی برای مادر تا برگزاری روضه و شرکت در روضه های منزل #شهید.  🔹به گواهی خیلی از اطرافیان، بعد از #شهادت شهید علی خلیلی (شهید امر به معروف )🌷 حال و هوای آقانوید هم عوض شد و انگار آرزوی پنهان شده در دلش❤️ #راه_نجات یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که #علی راه را به من نشان داد👉 🔸گفت: #شهادت_طلبی، شهادت رو در پیش داره. مگه علی خلیلی رزمنده✌️ بود که اینطور رفت.. " در عمق #رفاقتشان همین بس که حدود یکسال و نیم بعد از شهادت علی🕊، #خواب زیبایی را آقانوید می بیند که شهید به او می گوید: #امشب🌙 توانستیم #اذن_شهادتت را بگیریم….  🌱 #آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند  🍂آری شودکه گوشه چشمی #به_ما کنند #هنیئــا_لک_الشهاده #شهید_نوید_صفری🌷 #شهید_علی_خلیلی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 💠ماجرای خواب حضرت زهرای 🔰همه این‌ها بهانه‌های مجید بود و داشت دوران می‌گذراند. آن‌جا بهش گفته بودند باید سریع باشید👌 و خوب بتوانید بدوید🏃 چون تو می‌کشی، نفس کم‌ می‌آری. 🔰بعد از هشت روز به پدرش گفت: آقا دیدید قلیان نکشیدم🚭 بابایش هم خوشحال شد. به گفتم به خدا مجید کار‌هایی انجام می‌دهد که ما متوجه آن نشویم❌ پدرش هم گفت: نه، مجید می‌خواهد من باشم. 🔰کم‌کم دیدیم مجید شب‌ها🌙 نمی‌رود، اما خانه🏡 هم نیست، فکر می‌کردیم با دوست‌هایش سولقان و کن می‌رود، اما مجید تمام آن شب‌ها آموزشی برای می‌رفت. 🔰دو👥 یا سه نفر به ما گفتند مجید می‌خواهد برود، خیلی بهم ریختیم. چون آشنا داشتیم این پادگان و آن پادگان زنگ زدیم☎️ که راست است می‌خواهد سوریه برود؟! گفتند بله. 🔰به تک تک زنگ زدیم که اگر مجید قرار شد برود تمام مسیر‌ها به رویش بسته باشد⛔️ و ما اجازه ندادیم که برود. ولی به ما گفتند که حالا ایرادی ندارد حالا که را کنار گذاشته اجازه دهید در این دوره ها باشد✅ 🔰ولی کم کم جدی شد و به همه اطرافیان گفت هوای را داشته باشید من عازم هستم🚌 آن شب پای چپم گرفت و اصلا حرکت نکرد و خیلی جدی درد⚡️ گرفت و بیمارستان رفتیم. آن‌جا با هر آمپولی که به پای من زدند باز نمی‌شد🚫 🔰گفته بود خواب (س) را دیده است. به مجید گفتم، داداش بگو که نمی‌روم، اما نگفت که نگفت😔 هر شب یکی از به خانه می‌آمد تا من را راضی کند و برای رفتن مجید بدهم. 🔰بعد از این ماجرا‌ها همه می‌دانستیم مجید شب‌ها می‌رود، یک شب لباس‌هایش🛁 را خیس کردم و‌ گفتم اگر خانه آمد🏘 می‌گویم لباس‌ها است و بهت نمی‌دهم. 🔰یک روز آمد خانه و گفت: راحت شدید؛ همه رفتند. ما هم گفتیم خدا را شکر که . 💥اما مجید چیز دیگری بود و مجید قرار بود با پرواز بعدی🛫 به سوریه اعزام شود. 🔰متوجه شد که چاره‌ای نیست و هر بار که حرف از رفتن می‌زند من می‌شوم و هم رضایت نمی‌دهد❌ گذشت تا زمانی که یک روز سرخاک‌⚰ یکی از آشناهایمان رفته بودیم. همه بهش گفته بودند در بازار آهن تنهاست و تو تک پسر👱 خانه هستی، چه طوری دلت می‌آید بروی⁉️ 🔰گفته بود: حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیدم و بهم گفتند: یک بعد از اینکه بیای سوریه، میای پیش خودم💞 می‌دیدم که تا این اندازه شیطون و سرحال بود و می‌خندید، این هفته‌های آخر خیلی اشک می‌ریخت😭 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh