8⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#قسمت_اول (٢ / ١)
💠 شهيد #گمنامى كه خودش را
از گمنامى درآورد!
🌷در سال ١٣٧١، سربازی که در #معراج شهدا خدمت میکرد و اسمش «رنجبر» بود، با چشمهایی گریان آمد و گفت: شب گذشته در یک #رؤیا، یکی از شهدای #گمنام به من گفت: می خواهند مرا به عنوان شهید گمنام دفن کنند، اما وسایل و #پلاکم همراهم است.
🌷 به آن سرباز جوان گفتم: در اینجا خیلیها #خوابهای مختلف میبینند اما دلیل نمیشود که صحت داشته باشد؛ تو خستهای، الان باید استراحت کنی. آن سرباز رفت.
🌷صبح که آمد دوباره گفت: آن شهید دیشب به من گفت: در کنار جنازهام یک #بادگیر_آبی رنگ دارم که دور آن را گِل، پوشانده است. داخل جیب آن، پلاک هویت، #جانماز، کارت پلاک و چشم #مصنوعیام [شهید در عملیات خیبر در جزیره مجنون از ناحیه چشم مجروح شده بود و چشم او را تخلیه کرده و به جای آن چشم مصنوعی گذاشته بودند] وجود دارد.
🌷به آن جوان گفتم: برو سالن معراج شهدا اما اگر اشتباه کرده باشی، باید بروی و #شلمچه را شخم بزنی!
🌷سرباز وارد سالن معراج شهدا شد و پیکرها را یکی یکی بررسی کرد تا اینکه پیکر #شهید مورد نظر را با نشانههایی که داده بود، یافت. پس از اطلاع دادن این جریان به مسئولان و پیگیری قضیه، توانستم خانواده شهید را پیدا کنم.
🌷 با #برادر شهید تماس گرفتم و به او گفتم: برادر شما #جانباز ناحیه چشم بوده و در عملیات کربلای ٥ در سال ١٣٦٥ به شهادت رسیده و مفقود شده است؟ گفت: بله تمام نشانههایی که میگویید، درست است.
🌷به او گفتم: برای شناسایی به همراه #مادر به معراج شهدا بیایید. برادر شهید گفت: مادرم تازه #قلبش را عمل کرده اگر این موضوع را به او بگویم هیجانزده میشود و ممکن است اتفاقی برایش بیفتد. فردای آن روز دیدیم یکی از برادرها به همراه مادر شهید به معراج آمدند؛ بچهها به مادر چیزی نگفته بودند و مادر شهید با صلابتی که داشت، رو به من کرد و گفت: ....
#ادامه_در_شماره_بعدى....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻شعری از زبان #حمید_آقا برای همسر بزرگوارشان😍 👈 #شهید حمید سیاهکالی شاعر بودن😍 🍃🌹🍃🌹 🌾حالت چگونه ا
🍃🌺🍃🌺
#عاشق هم بودیم
شب آخر تا صبح بیدار بودم و #نگاهش میکردم
موقع رفتن بهم گفت:
#دلم را لرزاندی، اما #ایمانم را نمۍتوانی بلرزانی
در #معراج بهش گفتم:
#حلالم کن که دلت را #لرزاندم
#شهیدحمیدسیاهکلۍمرادی🕊
#شهید_مدافع_حرم
#شبتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فرزندت_کجاست_مادر؟
فاطمیہ داشت میرفت #هیئت. بهش گفتم مواظب خودت باش.
برا اولین بار نگفت #چشم_مادر!
هفتہ بعد نعش پاره پاره اش رو تو #معراج دیدم...
#شهید_محمدحسین_حدادیان🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
3⃣3⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠غسل با رمل....
🔰غروب روز ٢١ تیر، خبر هجوم دشمن⭕️ به منطقه ✫شرهانی، ✫فکه و ✫عین خوش به رزمندگان تهرونی مستقر در پادگان #دوکوهه رسید و رزمندگان لشگر ٢٧حضرت رسول (ص) و ١٠ سیدالشهداء (ع) در روز ٢٢ تیرماه با حمله برق آسا، دشمن رو تا #صفر_مرزی عقب زدند👊 و #علی_کریمی در صف این دلاور مردان بود که در عین خوش به شهادت🌷 رسید.
🔰پیکر مطهر شهید علی کریمی همانروز به #پشت_جبهه منتقل شد، ⚡️اما پیکر #سعید در منای فکه روی زمین باقی ماند و بعد از ٧٠ روز در #ماه_صفر از زمین داغ فکه برداشته شد😔 و در روز جمعه اول مهر ٦٧ مصادف با یازدهم ماه صفر در #گلزارشهدای بهشت زهرا (س) 🌷به خاک سپرده شد....
🔰پیدا شدن شهدایی که در منطقه #فکه بدنهاشون روی زمین مانده بود حکایت غریبی داره😭.... همه اونها از #تشنگی شهید🕊 شده بودند و براى اینکه به چنگ دشمن نیفتند در منطقه عملیاتی پراکنده بودند و گازهاى شیمیایی☠ هم نفس های آخر اونها رو گرفته بود و پیدا کردن این همه #شهید که در منطقه پخش شده بودند زمان زیادی⌛️ می برد. هر كدوم کنار تپه ای و زیر سایه خارو خاشاکی به #معراج رفته بودند. حکایت بدنهای بر جای مانده سرزمین فکه تداعی کننده #کربلا و روز #عاشورا بود....
🔰پیکر #شهید_سعید وقتی برای تشییع اومد انگار نه انگار که بیش از دو ماه زیر آفتاب☀️ بوده. ✘نه بویی گرفته بود و ✘نه متلاشی شده بود..... ⚡️اما این بدن به #رمل_های_فکه آغشته بود و انگار لباسهایش را در رملهای فکه #غسل داده بودند...
🔰کسی لباس رزم غسل داده شده با رملهای فکه را از تن #سعید بیرون نکرد❌ و با همان لباس ها در خاک آرمید. هر كسى ردی از رمل های داغ♨️ فکه مى خواد به اینجا سر بزنه قطعه ۴٠....
راوی: #رزمنده_جعفر_طهماسبی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣0⃣1⃣ به یاد #شهید_مرتضی_عبداللهی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣8⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
✍به روایت همسر شهید عبداللهی
🍃🌹آقا محمد بسیار #قدرشناس و صادق بودند، به نحویکه طی 10 سال زندگی مشترک، هیچگاه از همسرم #دروغ نشنیدم.
🍃🌹همچنین ایشان همواره به دنبال رفاه و #آسایش خانواده بودند؛ حتی اگر خود در سختی قرار میگرفتند. همیشه میگفتند: از امام حسین (ع) شرم دارم که در #کربلا به فکر آسایش همسر و خانوادهام باشم، به همین خاطر هیچگاه با هم کربلا نرفتیم.
🍃🌹شهید عبداللهی #ارادت ویژهای به حضرت زهرا (س) داشتند و میگفتند: #چادر، حجاب حضرت زهرا (س) است. اگر مشاهده میکردند خانم چادری به زمین میخورد، همانجا ایستاده و #گریه میکردند.
🍃🌹آقا محمد علاقه بسیاری به #امام_رضا (ع) داشتند. مدتی بود که دایم میگفتند: دلتنگ #زیارت امام رضا (ع) هستم، اما میترسم اگر به مشهد بروم از اعزام جا بمانم. رفتند و پیکر مطهر شهید بازگشت.
🍃🌹زمانیکه داخل #معراج شهدا بودیم، به یاد حسرت زیارتی که بر دل شهید مانده بود، افتادم. روز #خاکسپاری که مصادف با شهادت امام رضا (ع) بود، #پرچم حرم امام رضا (ع) را برای او آوردند.
#شهیدمهندس_مرتضی_عبداللهی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣0⃣1⃣ به یاد #شهید_سیدمهدی_حسینی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣4⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔸مادرمون خیلی بی تابی میکنه چون #سه_ماه و چند روز بود منتظر دیدن #مهدی جانش بود.که #خبر_شهادت🌷 فرزندشو براش آوردند.
🔹همه ما دلهره💗 اینو داشتیم که وقتی مادرمون پیکر⚰ و میبینه چه #عکس_العملی داره.حتی دکتر و آمبولانس🚑 تو معراج هماهنگ کردیم
🔸اما وقتی #خانم_آقامهدی بهشون گفت که مهدی گفته تو #معراج وقت دیدار همدیگر، به مادرم بگو آروم باشه🙂 نمیدونم چی جوری⁉️
🔹ولی #مادرمون که خیلی حالش بد بود هر جوری شد بخاطر #کلام آقا مهدی خودشو کنترل کرد😊 وآروم آروم آقا مهدیشو نگاه میکرد 😢و می بوسید انگار #دلتنگیهای این چند سالشو داشت جبران میکرد!!
🔸که جبرانم نشد آخر😔!!!!!!!!
چون دوباره مهدی خیلی #سریع ازش جدا شد و مادر موند با دلتنگهاش💔
#شهید_سیدمهدی_حسینی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
این روزها عجیب نیازمند #نگاهت شده ایم! نگاه از قاب #چشم مردی که چشم هایش #خدا را منعکس می کند #شهی
گفتم بگذار #عروسے ڪنیم
یه ذره طعم زندگےروبچشيم
بعد حرفِ #رفتن بزن
اما #يڪدفعه رفت و پیڪرش برگشت
وقتے در #معراج صورتش رانوازش ڪردم
ازچشمش #قطرات_اشڪ جارےشد😭
#شهید_امیر_سیاوشی💞
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا🌷 💞 به حمید گفتم: چی شده امروز بدون #عجله صبحونه میخوری ؟ [ حمید چون #تعقیبات نماز صبح
🔻 #عاشقانه_شهدا
🔰همسرم #پسر_عمه ام بود. آبان ۹۱ #عقد کردیم و ۱ ماه بعد همزمان با عید غدیر خم عروسی🎊 برگزار شد. #عشق واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت💞 رو راضی میکنه. از علاقه و شوقش برای رفتن به #سوریه و #شهادت🌷 آگاه بودم و بهمین دلیل برای رفتنش رضایت داشتم.
🔰اونشب تاصبح خوابم نمیبرد❌ وبه #همسرم که خوابیده بود، نگاه میکردم تاببینم نفس میکشه. ساعت۴🕰صبحانه آماده کردم و وقت رفتن #3بار توکوچه به پشت سرش نگاه کرد. چهره خندانش رو #هیچوقت فراموش نمیکنم😔 موقع خداحافظی گفت: دلم رو لرزوندی💓 اما #ایمانم رو نمیتونی بلرزونی❌
🔰بعد از#شهادتش شبی که در#معراج بود،ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو ببخشه و #حلالم کنه. صبحی که میرفتن، گفتم: کاش شکمش درد بگیره، پاش درد بگیره نره🚷 دوباره ته دلم میگفتم: #نه، بخدا راضی نیستم دردبکشه💔
🔰دست زدم دیدم خیلی #سرد بود. وقتی دستاش سرد بودمیگفت: فرزانه با دستات گرمش کن😢 تو معراج تو اون ۱۵ دقیقه نمیدونستم چی بگم. فقط بغلش میکردم💞 میگفتم:
#خیلی_دوستت_دارم_عزیزم
#خیلی_دوستت_دارم❤️
🔰همه لحظات #حسش میکنم. خاکُ می بوسیدم ومیریختم روش. میگفتم #تا_ابد همسر منو ببوس. گفتم: تو چقداز من خوشبخت تری که میتونی تاقیامت #همسر منو درآغوش بگیری😭
🔰کفشاشومیپوشم👞 حس میکنم پاهام به پاهاش میخوره. همیشه وقتی ماموریت گل🌹 میخرید، بهش گفتم عزیزم از این به بعد #من باید برات گل بیارم. #شهادت پیام خوشیِ اما زجر آوره برای اونایی که میمونن😔
#همسنگر
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠کمک به نیازمندان 🌷ﺩﺭ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﺤﻮﺭ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﻣﻬﺪﯼ ﺟﻮﺍﻥ #ﻓﻌﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺗﮑﺎﭘﻮﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﻀﻮ ﻫﯿﺌ
🔸 #بابا مهدی جان؛ وصیت📜 کرده بودی که روی سینه ات سربگذارم
🔹آن شب در #معراج خواستم سر روی سینه ات بگذارم ⚡️اما هرچه گشتم #آغوشی نبود😔
🔸عکس هایت📸 را کنار مامان دیده ام، قدو #قامتت، دستهایت. همان عکسها که #مرا در آغوش داشتی💞 پس چرا نیمی از آن قدو قامت هم در تابوت⚰ نبود؟
🔹خواستم مثل #رقیه(س) سرت را بغل کنم نمی شد❌ دستانم #استخوان هایی را لمس کرد که گفتند بابا مهدی ست😭 باشد #سهم_من از آغوشت💖 همین بود..
#عاشقانه_های_سلما
#شهید_مهدی_ثامنی_راد
#شبتون_شهدایی 🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#پارت_بیست_ودوم 2⃣2⃣
شرایط محل بسیار روی بچه ها تاثیر داشت. روحیه ی لات بازی و...
اما عجیب بود که همه ی بچه ها احمدآقا را به عنوان یک استاد قبول داشتند.
شب ها بعد از نماز داخل مسجد دور هم جمع می شدیم و احمد آقا برای ما احکام می گفت.
بعد هم کمی صحبت و نصیحت و بعد از هم جدا می شدیم.
احمد آقا یک استاد کامل و یک راهنمای راه خدا داشت.
ما در مسجد دیده بودیم که بارها آیت الله حق شناس ایشان را صدا می زد و آهسته و به طور #خصوصی او را نصیحت می کرد.
ندیده بودم که احمد آقا کسی را در #جمع نصیحت کند. به جای این کار کاغذهای کوچکی برمی داشت و معایب اخلاقی ما را داخل آن می نوشت.
بعد آن را به طور مخفیانه به شاگردهایش تحویل می داد.
روز به روز روحیات معنوی احمدآقا تغییر می کرد. هر چه جلو می رفتیم نمازهای احمدآقا معنوی تر می شد. کار به جایی رسید که موقع نماز سعی می کرد از بقیه فاصله بگیرد❗️
در انتهای مسجد امین الدوله یک #فرورفتگی در دیوار وجود داشت که از دید نمازگزاران دور بود.
آنجا یک نفر می توانست نماز بخواند.
احمدآقا بیشتر به آنجا می رفت و از همان جا به جماعت متصل می شد.
یک بار وقتی احمد آقا نماز را شروع کرد به آنجا رفتم و در کنارش مشغول نماز شدم. دقایقی بعد از این کار خودم پشیمان شدم❗️
احمدآقا بعد از اینکه نماز را شروع کرد به شدت منقلب شد. بدنش #می_لرزید.
گویی یک #بنده_ی_حقیر در مقابل یک #سلطان با عظمت قرار گرفته.
نماز احمدآقا آن گونه بود که ما از بزرگان دین شنیده بودیم.
او در نماز عبد ذلیل در مقابل پروردگار جلیل بود. و اگر ایشان در زندگی به مراتب بالای کمال رسید ، به دلیل همین افتادگی در پیشگاه پروردگار بود.
در روایات ما نماز را معراج مومن معرفی کرده اند. من به نمازهای خودم که نگاه می کنم اثری از عروج به درگاه خدا را نمی بینم.
اما اعتقاد قلبی من و همه ی شاگردان احمدآقا این بود که تمام نمازهای ایشان به خصوص در این سال های آخر نشان از #معراج داشت❗️
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh