🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂🐚🍂🐚🍂🐚🍂🐚 این روزها پر از #غزل نصفه نیمه ام با من چه #مانده جز کلماتی دچار تو بی تو به #مرگ می گذر
6⃣1⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_مصطفی_صدرزاده🕊❤️
💠خواستگاری
🔰آقا مصطفی(شهید) فرمانده پایگاه نوجوانان #بسیج_مسجدمون بود ، هرکجا که میرفت ما رو هم با خودش میبرد 🚍، راهیان نور ، مشهد ، شمال و....
🔰ما رو دیگه به اسم نوجون های #آقا_مصطفی میشناختن، از بس که همیشه دورش می چرخیدیم ☺️
🔰آقا مصطفی ۲۰ سالش شده بود
یک شب🌙 با بچه ها توی #مسجد بودیم که یکی از بچه ها، بدو اومد🏃 و گفت:
اقا مصطفی رفته #خواستگاری خونه فلانی😍
🔰ما پاشودیم و رفتیم درب خونه #همسر ایشون ، گویا مراسم خواستگاری تموم شده⭕️ و آقا مصطفی اینا رفتن خونه خودشون و ما دیر رسیدیم🙁
🔰بعدا، متوجه شدیم که این جلسه فقط یه جلسه #اشنایی بوده و هنوز جوابی بین طرفین رد و بدل نشده بود📛
🔰ما توی کوچه نیم ساعتی #منتظر بودیم تا جلسه خواستگاری تموم بشه و آقا مصطفی رو ببینیم 😍.هرچه منتظر شدیم نیومدن!
🔰 یکی از بچه ها زنگ خونه #پدر زن آقا مصطفی رو زد گفت ؛ سلام✋ اقا مصطفی این جاست!اون بنده خدا شوکه شد 😦و گفت یه لحظه #صبر کنید
🔰 اومد دم در خونه ولی همین که #پدرخانوم آقا مصطفی رو دیدیم شروع کردیم به فرار کردن
خخخخ 😂😂😂
🔰 #فرداش دیدیم آقامصطفی داره با خنده میاد😂😄
بعد بهمون گفت:
#آبرومو بردید ، بزارید حداقل من جواب #بله رو بگیرم😍 بعد برید درخونشون سراغ منو بگیرید .
🔰این خاطره رو همیشه خودش #باخنده برای دیگران تعریف می کرد.
#شادی روحش صلوت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📎 #کلام_شهید بعد از مدتها #کشمکش_درونی که هنوز آزارم می دهد؛ برای رهایی از این #زجر، به این نتیجه ر
6⃣4⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠هَمون عکسِ معروف
🔸بچه ها خیلی روحیه شون کسل بود😪 آتیش شدید دشمن🔥 هم مزید علت خستگی بچه ها شده بود. یه دفعه صدای #شادی بچه ها بلند شد.
🔹برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برا #سرکشی، بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد😃.
🔸 ۱۰ ، ۲۰ دقیقه بیشتر نگذشته بود که
یه #خمپاره پشت خاکریز خورد💥، گرد و خاک 🌫عجیبی بلند شده بود؛ همینکه گرد و غبار نشست #دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره.
🔹 رفتم جلوتر که این #صحنه رو دیدم. دو تا عکس 📸ازش گرفتم، یکی از تموم بدنش، یکی از صورتش (همون #عکس_معروف)
🔸 یه قطره خون رو #لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تا حال خودشه😊 و داره زیر لب زمزمه ای می کنه. رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود که دیگه #شهیدشد🌷…
📚منبع/ابروباد
#شهید_امیر_حاج_امینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 6⃣8⃣ 🔸چیزی به #عید_غدیر نمانده بود. همه بچه های گردان در تکاپوی آماده کردن محل و دعوت ا
🌷 #طنز_جبهه7⃣8⃣
💠تنبیه رزمنده ....😢
🔸بچه های #گردان_کربلا، مانند دیگر گردان های لشکر 7 ولی عصر (عج ) در منطقه رقابیه جمع شده بودند تا با گذراندن دوره های فشرده، برای #عملیات والفجر مقدماتی آماده شوند .
🔹فرمانده گروهان نجف اشرف، برادر #عباس_پیمانی بود که موقع آموزش بسیار #جدی رفتار می کرد و مدام تذکر می داد تا بچه ها تمام حواسشان به آموزش های او باشد.
🔸اما این حرفها به خرج محمد علی آزادی نمی رفت که روحیه #شادی داشت و یک جا #آرام نمی گرفت .
🔹عاقبت فرمانده گروهان به #ستوه آمد و از سیاست تنبیه😱 علیه محمد علی استفاده کرد. پس محمد علی را از صف #گروهان خارج کرد و چند دقیقه ای بفکر فرو رفت.
🔸در اطراف ما چند راس گاو و گوسفند قرار داشت. ناگهان چهره فرمانده از #فکر_بکری که کرده بود خندان شد و با جدیت به محمد علی گفت :
باید سریع بدوی و دستت را به آن #گاو 🐄 خال خالی بزنی و برگردی !
🔹محمد علی هم بدون هیچ چون و چرایی شروع به #دویدن 🏃🏃 به سمت گاوها کرد. گاوها از دیدن محمد علی که با سرعت به طرف آنها می رفت، #وحشتزده شدند و رو به سمت دیگری در بیابان رم کردند.
🔸محمد علی که #شیطنتش گل کرده بود، مصمم برای اجرای دستور فرمانده با سرعت بیشتری پشت سر گاوها می دوید.
حالا گاوها 🐄🐂🐃 بدو .... محمد علی 🏃 بدو ... 😂😂
🔹بچه ها هر چه سعی کردند جلوی فرمانده با صدای بلند نخندند، نشد که نشد.آنها در حالی که دل خود را گرفته بودند، صدای #قهقهه خنده شان به هوا رفته بود😅😎 😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تو كه يك گوشهى #چشمت #غمِ عالم بِبـَرد حيف باشد كه تو باشى و مرا غم #بِبـَرد ... برادر شهیدم #ش
9⃣6⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰در #کارشناسی ارشد یکی از دانشگاه های تهران در #رشته_حقوق قبول شد و در حلال احمر ⛑هم مشغول به کار بود.
🔰بابک جوان امروزی بود⚡️ اما #غیرت دینی داشت همین غیرت دینی بود که او را به #زینب_وکربلای امام حسین رساند.
🔰میگفت:خانم حضرت زینب مرا #طلبیده باید بروم😊 تاب ماندن ندارم🚫.همیشه میخندید خوش تیپ بود👌 و زیبا بابک پراز #شادی بود اما بخاطر اعتقادش و برای پیوستن به خدا💞 از همه اینها گذشت.
🔰بابک فرزند سوم و چهارم این انقلاب بود دلبستگی های💞 زیادی داشت امروزی بود و تمامی اینهارا به خاطر از #حریم آل الله و خانم حضرت زینب رها کرد💕.
🔰برادرش برای اینکه از فکر دفاع👊 بیرون بیاید به او پیشنهاد داد تا به #آلمان برود اما او قبول نکرد❌ و میگفت:من باید بروم اگر نروم کی برود باید بروم تا شما در #امنیت باشید خواب هایی از بانو #حضرت_زینب دیده بود اما هیچگاه برایمان تعریف نکرد.
🔰خواب هایی که با شهادتش🌷 تعبیر شد فقط میگفت:من باید حضرت زینب
(س) را #زیارت کنم.
#شهید_بابک_نوری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
میگفت: حضرت آقا یا نماینده ایشان امر کنند که برو #رفتگر محله باش نظام به جارو کردن نیاز دارد من میر
1⃣8⃣7⃣ #خاطرات_شهدا
ویژه شهادت #امام_حسن_عسکری (علیه السلام)
. 📕 | خاطره ای از مدافع حرم امامین عسکریین #شهید_مهدی_نوروزی به روایت از همرزم شهید
🍃🌹در شب شهادت امام حسن عسکری( علیه السلام) با شهید بزرگوار کربلایی #مهدی_نوروزی در جوار حرم مبارک آقا خدمت می کردیم که یکباره #تکفیری ها حرم مبارک را به خمپاره بستند،
🍃🌹در این لحظه بود که دیدم شهید مهدی به شدت #غضبناک شد و مثل مرغ سر کنده پروبال میزد که اقدامی کند ولی خب متأسفانه بزدلان داعشی از فاصله دور اقدام به این کار می کردند و امکانش نبود که به آن ها دسترسی داشته باشیم و همانجا بود که مهدی قسم خورد #ضربه_مهلکی بهشان وارد کند که این مهم بعد از چند روز محقق شد
🍃🌹شجاعت و دليریهای مثالزدنی مهدی، دليلی شد تا او را با نام #شير_سامرا بشناسند. در عملياتهايی كه در سامرا و نواحی آن انجام میشد، هرجا بچهها تحت فشار قرار میگرفتند و به تنگنا میرسيدند، از مهدی میخواستند تا با نيروهايش به كمک آنها برود و غائله را ختم كند.
🍃🌹مهدی #خطشكن بود، هميشه در وسط ميدان معركه بود. میگفت: ما بايد اولين نفر در جلو و خط مقدم نبرد باشيم تا هر زمان به بچهها گفتيم بيايند ما را ببينند و بدانند كه ما نيز در معركه نبرد حاضريم. حضورش هم همواره با #شجاعت و دلاوری همراه بود
#شهید_مهدی_نوروزی🌷
#شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍁 #زندگی_به_سبک_شهدا
🌼 مبـالغـی را برای #کارهای_خيـر کنار میگذاشتند
🌼اگر احساس میکرد فردی نيـاز دارد از لـذتهـای دنيـوی خودش میگذشت و به آن بنده خدا میبخشيد...
🌼 می گفت: حــج مـن #شـادی دل بنـده خداست؛
🌼حــج مـن کـفش پـای بچه #یتيـم است...
#شهیدمدافع_حرم💚
#سردار_سیدحمید_طباطبایی_مهر🌸🍃
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ای #شهید🕊❤️ ای آنکه #آسمان را روشن ساخته ای، ای روشنایی های زندگی مردم، می شود برای منم دعای #شها
5⃣1⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شوخ طبعی #شهید_علی_الهادی❤️
🔰بعضی وقتها ما با دوستانمان در مسجد🕌 شیخ راغب حرب که کنار یک باغ نزدیک بیمارستان بود می نشستیم. #علی هر وقت می آمد دست پر بود و با خودش برای ما و بقیه ی دوستان شیرینی🍩 و تنقلات🍬 می آورد و با این کار ما را #غافلگیر میکرد.
🔰علی خیلی #خنده_رو بود و همیشه در کنار هم شاد بودیم. علی با شوخیهاش همیشه جو دوستانه و #شادی را در جمع دوستان برقرار میکرد. مثلا یک روز تولد🎉 یکی از دوستانمان بود.علی برای دوستش یک کادو 🎁گرفته بود و با خودش آورده بود و توی جمع دوستانمون به اون #هدیه داد.
🔰وقتی دوستمون کادو و هدیه ای🎁 که علی برای اون اورده بود را باز کرد،دید که یک اسباب بازی #بچه_گونه است.ما وقتی این صحنه را دیدیم کلی خندیدیم😂 و از شوخی علی مدام باز خندمون میگرفت، حالا هم هر وقت به این #خاطره فکر میکنیم و به یادش می افتیم خنده مون میگیره😄 و این خاطره فراموش شدنی نیست❌.
راوی : ابراهیم دوست شهید
#شهید_علی_الهادی🌷
#شهید_هفده_ساله_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍قانونی گذاشته بود که #بین_الطلوعین نباید بخوابیم. حتی اگر با #شوخی و حرف زدن هم بود نمی خوابیدیم.
🍃🌺🍃🌺🍃
❣تصور نمیکردم حزب اللهی ها این قدر #شاد و شنگول باشند.اصلا آدم های #ریشو را که میدیدم تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند.
❣محمدحسین یک میز #تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش .وارد که میشدیم بعد از نماز اول وقت، #بازی و مسخره بازی شروع میشد.
❣لذت میبردم از بودن کنارشان از #شادی میترکیدی بدون ذره ای #گناه.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نهال! #آقا رو دیدی چےگفتی بهشون؟ گفتم کلاهتُ مامانت برات درست کرده؟ گفت آره گفتم میدی بہ من؟ گفت این
🔻راوی همسر شهید:
❣دست و دل بازیاش از #صدقه دادن پیدا بود. مثلا وقتی می خواست صدقه بدهد می گفتم آقا مهدی آنجا پول خورد داریم. می دیدم زیاد می اندازد، از قصد، پول خورد می گذاشتم آنجا که زیاد نیندازد تا صرفه جویی بشه. اما او می گفت برای سلامتی #امام_زمان(عج) هر چقدر بدهیم کم است.
🌷راپل بلد بود و همه دوره هایش را کامل گذراند. هر سال 22 بهمن حرکات #راپل انجام می داد و می گفت بگذار مردم در این جشن با #شادی شرکت کنند. حتی وقت اسباب کشی داشتیم او می رفت راهپیمایی. من هم وقتی می دیدم این کارها برایش مهم است #خوشحال می شدم.
#شهید_مهدی_قاضی_خانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢به اسم حبیب 💠روایت اول #قسمت_اول 🔰میخوام در مورد #جوونی صحبت کنم از جنس جوونای شهر♡همرنگ، هم خون❣
💢به اسم حبیب
💠روایت اول #قسمت_دوم
🔰بعضی وقتا فکر میکنیم💭 اینکه مقام معظم #رهبری مد ظله العالی فرمودند: جوانان #آتش_به_اختیارند. ما چه کار بزرگی باید انجام بدیم⁉️ چقدرسخت. چقدر پرهزینه و...اما #امروز میخوایم با این جوون آتش به اختیار بودن رو یاد بگیریم👌 #ولایی بودن رو یاد بگیریم. افسر جنگ نرم بودن رو یاد بگیریم، چه جنگ نرم، چه جنگ نظامی.
اول از ولایی بودن بگیم:👇
🔰دوستشون میگفتن: #حضرت_آقا که فرمودند: تولید ملی🇮🇷 فردا محمدحسین گوشیشو📵 عوض کرد ویه گوشی #ایرانی گرفت. محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی پیراهنشو در بیاره. شور می گرفتن تو #هیئت میگفت برا امام حسین کم نذارین❌ حضرت آقا که فرمودند: #شعور حسینی. محمد حسین دیگه این کار رو نکرد📛
🔰حتی روز #عید که بچه ها چراغارو💡 خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت:حضرت آقا گفتن: با #شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت✔️ کی گفته ما دیوونه #حسینیم. کاملا هم آدمای عاقل با شعوری هستیم. #عاقلانه عاشق حسینیم💞(به قول خودش نمیذاشت حرف آقا #شهید بشه بلافاصله اطاعت میکرد✋)
🔰توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات #حضرت_آقا بود، رو کار تشکیلاتی حساس♨️ بود. پای کار بود، #هدف رو در نظر میگرفت و #طرح میریخت و ولایت پذیری اعضا براش اولویت داشت. رو مسئله ازدواج💍 حساس بود. #پیگیر کار همه بچه ها بود. حتی وقتی #سوریه بود کم نمیذاشت
🔰تا جایی که حاج قاسم #سلیمانی در موردش گفتن: وقتی او رادیدم گمان کردم #همت است. محمد حسین همت من بود دیگر کسی برای من همت🌷 نمیشود❌
💯یه سوال؛ ماها کجای کاریم⁉️
اینهمه دم از #ولایت میزنیم. با کدوم حرف حضرت آقا آستین بالا زدیم؟
اصلا #همت شدن بلدیم؟
📚برگرفته از کتاب عمار حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh