❣ #سلام_امام_زمانم ❣
اگر چه #روز_من و روزگار می گذرد
دلم خوش است كه با یاد یار♥️میگذرد
چقدر خاطره انگیزو شادو رویاییست😍
قطار عمر كه در #انتظار می گذرد
#اللهم_عجل_لولیـک_الفـرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃❤🍃🌼🍃❤️🍃
#صبح میخندد و من
گریه کنان😢 از غم دوست
ای دم صبح، چه داری⁉️
خبر از مقدم #دوست
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهید سیدمیلاد مصطفوی
شهیدی که پیکرش به دست #داعش افتاد و "سر و دست و پاهایش" را از تنش جدا کردند💔
و بعد از مدتها به #خواب دوستش آمد و محل پیکرش را نشان داد😔
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹برای گذران زندگی من هم مجبور بودم همراه همسرم #کار کنم و اصغر معمولا تنها در خانه🏡 می ماند. وقتی هم می امدم منزل خسته میشدم و البته بارها به زبان می اوردم که #اصغر الان چایی☕️ می چسبه بعد هم درست میکردم و میخوردیم.
🔸یه روز وقتی از کار برگشتم دیدم اصغر برام چایی دم کرده😍 اما خیلی #داغ_نبود تفاله چایی هم رو استکان مشخص بود. من به اصغر سپرده بودم که در نبود من دست به اجاق گاز نزنه❌
🔹واسه همین پرسیدم: فدات شم چطور چایی درست کردی⁉️ تمام قد و جدی جلوم ایستاد و گفت: هیچی مامان اب ریختم #کتری. توی حیاط گذاشتم جلو آفتاب ☀️داغ که شد چای ریختم قوری و برات آماده کردم
🔸نمی دونستم گریه کنم یا بخندم
"الهی #مادر فدات بشه"، میخواست من رو خوشحال کنه. منم دلش رو نشکوندم
چایی رو خوردم😋 و خندیدم. گفت: مامان #خستگیت در اومد؟؟ گفتم: اره عزیییزم♥️
راوی: مادرِ شهید
#شهید_اصغر_الیاسی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
محال است
به خنده اش نگاه کنے
و #حال_دلت عوض نشود♥️
#خندیدنَش فرق دارد
از عمق وجودش میخندد😍
ازجایے که اسمش #حَرمُ_الله ست
#شهید_عبدالکریم_پرهیزگار🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#یاران_مهدی_عج
🔰یه نوجوان 16ساله بود. یه نوار روضه #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) زیر و روش کرد. بلند شد اومد جبهه. یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام) نرفتم🚷 می ترسم #شهید بشم و حرم آقا رو نبینم. یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا(ع) زیارت کنم و برگردم. اجازه گرفت و رفت #مشهد. دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه🚙
📜توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا (علیه السلام)، توی ماشین #خواب حضرت رو دیدم. آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی #خودم میام می برمت😍 یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود.
🔰نیمه شبا تا #سحر می خوابید داخل قبرگریه می کرد😭 و میگفت: یا امام رضا(علیه السلام) منتظر وعده ام. آقا جان چشم به راهم نذار. توی وصیتنامه "ساعت شهادت، روزشهادت و مکان شهادتش" رو هم نوشته بود. شهید که شد🕊 دیدیم حرفاش درست بوده.دقیقا توی روز، ساعت و مکانی شهیـد شد🌷که تو #وصیتنامه اش نوشته بود!
#شهید_حمید_محمودی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸آخر آذرماه📆 بود، با ابراهیم برگشتیم تهران، در عین خستگی خیلی #خوشحال بود، میگفت: هیچ شهیدی🌷 یا مجروحی در منطقه دشمن نبود، هرچه بود آوردیم، بعد گفت: امشب چقدر چشمهای #منتظر را خوشحال کردیم
🔹مادر هر کدام از این #شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست😍 من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خودت دعا میکنی که #گمنام باشی؟منتظر این سوال نبود، لحظهای سکوت کرد و گفت:
🔸من #مادرم رو آماده کردم، گفتم منتظر من نباشه❌ حتی گفتم دعا کنه که "گمنام شهید بشم" ولی باز جوابی رو که میخواستم نگفت.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی خـ♥️ـدا در ذهن کسی بزرگ شد
و ماسوای آن، همه چيز #حقير و كوچك بود، او در هر شرايطی پيروز✌️ است.
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا🌷
💠عذرخواهی به شیوه حاج قاسم
✍سامی مسعودی از فرماندهان حشدالشعبی:
🔰حاجقاسم گفت: ابومحمد من فردا ناهار🍲 را در منزل شما میهمان هستم سلام مرا به #اممحمد برسان و به او بگو از غذای خودتان برای ما هم غذایی آماده کند. تا اینکه وقت آمدن حاج قاسم فرا رسید، اما حاجی نیامد🚷
🔰روز بعد یک جلسه داشتیم نگاهم به #حاج_قاسم افتاد که با دست به سرش زد طوری که نشان دهنده تاسف و غذرخواهی😞 بود سپس به همه سلام کرد تا اینکه به من رسید، مرا بغل کرد و گفت: بگذارید دست شما را #ببوسم و گفت از شما و خانواده عذرخواهی میکنم🙏 دیروز #یادم_رفت میهمان شما هستم و تا شب هم یادم نیامد.
🔰فردا خودم میآیم و از خانواده شما عذرخواهی میکنم و از خانه شما نمی روم🚫 تا اینکه #عذر مرا بپذیرید. روز بعد حاج قاسم به ما افتخار داد و به خانه ما🏡 آمد و بچه هایم را بغل کرد و به خانواده ما سلام کرد و به فرزندم #هدیهای شبیه مدال🥇 داد که معمولا به فرزندان مجاهدان هدیه میداد
🔰وحدود ده دقیقه ازهمه #عذرخواهی میکرد. حاج قاسم بسیار با ملاحظه و بسیار باهوش بود👌 به اثاث منزل ما نگاه کرد و در گوش من گفت: شیخنا برخی وسائل منزل شما #قدیمی است و نیاز به تعمیر و تعویض🔁 دارد و من گفتم خدا بزرگ است.
🔰چند روز بعد قرار بود به ایران🇮🇷 بروم و حاج قاسم مرا به #منزلش دعوت کرد. با خودم فکر می کردم که حتما منزل حاج قاسم مملو از فرشها و اثاثیه گرانبها🛋 است زیرا #ایران کشوری است که مردم آن به فرش و وسائل شیک علاقه دارند.
🔰خلاصه وارد خانه حاجی شدیم و دیدم وسائل خانه آنها از #ساده هم ساده تر است و خانه با یک "موکت قدیمی" مفروش است و اتاق پذیرایی هم پر شده از تصاویر #شهدا🌷 این بار من در گوش حاجی گفتم اثاثیه شما قدیمی است و نیاز به تعویض دارد!
🔰حاجی خندید😄 و دستم را گرفت و چیزی نگفت. گفتم حاجی راستی چقدر #حقوق می گیری؟ حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم😧 زیرا او یک #سردار و فرمانده نظامی بزرگ در ایران بود. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده❌
🔰یک سردار مثل شما در عراق #سه برابر این حقوق میگیرد با مزایای فراوان!! حاجی به من گفت: شیخنا مهم نیست #فرمانده چقدر از کشورش می گیرد مهم این است که چه چیزی به کشورش "می دهد" و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید😍 و این یک #سنتالهی حتمی است. شیخنا ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم🕊
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها ♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊اذان زیبا و غمناک #شهید_مهدی_باکری بسیار نایاب👌🏻
یاد شهدا باشیم حتی با یک #صلوات
اللَّهمَّےﷺ صَلِّﷺ عَلَىﷺمُحمَّــــــــدٍ ﷺوآلﷺِ مُحَمَّد♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ
🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد
#قسمت_بیست_ونهم 9⃣2⃣
🔮او عصبانی شد و گفت: چرا این حرف ها را می زنی⁉️ مصطفی هر روز درجبهه است، چرا این طور می گویی؟ چرا مدام می گویی مصطفی بود، بود؟ مصطفی #هست! می گفتم: اما امروز شهر دیگر تمام می شود و هنوز خانه اش بودم که تلفن زنگ زد☎️ و گفتم: برو برادر که می خواهند بگویند مصطفی تمام شد. او گفت: حالا می بینی این طور نیست❌ تو داری تخیل می کنی.
۱🔮گوشی را برداشت، من نزدیکش بودم و با همه وجود گوش می دادم که چه می گوید و او فقط می گفت: #نه، نه! بعد بچه ها آمدند که ما را ببرند بیمارستان گفتند: دکتر زخمی شده💔 من بیمارستان را می شناختم، آنجا کار می کردم، وارد حیاط که شدیم من دور زدم سمت #سردخانه، خودم می دانستم مصطفی شهید شده🌷 و در سرد خانه است، زخمی نیست. غاده من آگاه بود که مصطفی دیگر تمام شد.
🔮رفتم سردخانه و یادم هست آن وقت که جسدش⚰ را دیدم گفتم: اللهم تقبل منا #هذه_القربان، و آن لحظه دیگر همه چیز برای من تمام شده بود😞 آن نگرانی که نکند مصطفی شهید، نکند مصطفی زخمی ..، نکند، نکند.
🔮او را بغل کردم و خدا را #قسم دادم به همین خون مصطفی به همين جسد مصطفی♥️ که در آن جا تنها نبود، خیلی جسدها بود که به رفتن مصطفی #رحمتش را از این ملت نگیرد، احساس می کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر "مرد صالحی" که یک روز قدم زد به این سرزمین به خلوص
🔮وقتی دیدم مصطفی در سردخانه خوابیده و آرامش کامل داشت😌 احساس کردم که او دیگر #استراحت کرد. مصطفی ظاهر زندگی اش همه سخت بود. واقعأ توی درد بود مصطفی، خیلی اذیت شد، آن روزهای آخر، مسئله #بنی_صدر بود و خیلی فشار آمده بود روی او، شب ها گریه می کرد😭 راه می رفت، بیدار می ماند.
🔮احساس می کردم مصطفی دیگر نمی تواند تحمل کند دوری #خدا را، آن قدر عشق💖 در وجودش بود که مثل یک روح لطیف می خواست در پرواز🕊 باشد. تحمل #شهادت بهترین جوان ها برایش سخت بود، آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سكينه خوابیده، آرامش گرفتم♥️ بعد دیگران آمدند و نگذاشتند پیش او بمانم.
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد
#قسمت_سیُم 0⃣3⃣
🔮نمی دانم چرا این جا جسد را به سردخانه می برند. در #لبنان اگر کسی از دنیا رفت می آورند خانه اش، همه دورش قرآن می خوانند، عطر می زنند و برای من عجیب بود که این یک عزیزی است، این طور شده، چرا باید بیندازنش دور؟ چرا در سردخانه؟ خیلی فریاد می زدم: این خود #عزيز ماست، این خود مصطفی است، مصطفي چي شد؟ مگر چه چیز عوض شده؟ چرا باید در سردخانه باشد⁉️ اما کسی گوش نمی کرد.
🔮بالاخره آن #شب_اول در سردخانه برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت و اما من به کسی احتیاج نداشتم، حالم بد بود، خیلی گریه می کردم😭 صبح روز بعد به تهران برگشتیم، برگشتن به تهران سخت تر بود، چون با همين هواپيمای 130-C بود که در #آخرین_بار من و مصطفی در تهران به اهواز آمديم و یادم هست خلبان ها✈️ او را صدا می زدند که بیا با ما بنشين، ولی مصطفی اصلا مرا تنها نمی گذاشت، نزدیک ماند.
🔮خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حالا با #جسدش می رفتم. اصرار کردم که تابوتش را باز کنند. ولی نگذاشتند. بیش تر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت. حتی آن لحظات اخر محروم می کردند. وقتی رسیدیم تهران، رفتیم منزل مادر جان، مادر دکتر، بعد دیگر نفهمیدم #دکتر را کجا بردند. من در منزل مادر جان🏡 و همه مردم دورم . هر چه می گفتم: مصطفی کو؟ هیچ کس نمی گفت. فریاد می زدم: از دیروز تا الان؟ آخر چرا؟ شما مسلمان نیستید‼️
🔮خیلی بی تابی می کردم. بعد گفتند مصطفی را در #سردخانه غسل می دهند. گفتم دیگر مصطفی تمام شد، چرا این کارها را می کنید؟ و گریه می کردم😭 گفتند: می رویم او را می آوریم. گفتم: اگر شما نمی روید، خودم می روم سردخانه، نزدیکش و برای #وداع تا صبح می نشینم. بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند🌷 و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل، محله بچگیش، #غسلش داده بودند و او با آرامش خوابیده بود😌 و من "سرم را روی سینه اش گذاشتم" و تا صبح در مسجد با او حرف زدم و خیلی شب زیبایی بود و #وداع_سختی.
🔮تا روز دوم که #مصطفی را بردند و من نفهمیدم کجا. من وسط جمعیت👥 ذوب شدم تا ظهر، مراسم که تمام شد و مصطفی را خاک کردند، آن شب باید #تنها بر می گشتم😔
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_44770166.mp3
6.02M
🌻مداحی زیبا🌻
💠کجایید ای قهرمانان دفاع از حرم
🎤 #سید_رضا_نریمانی
#پیشنهاد_دانلود👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
★دلـ💔ـم گرفته
#شهــیدان مرا ببرید
★مرا ز غربت این خـاکـ
#تاخدا ببرید🕊
★مرا که #خسته ترینم
کسی نمی خواهد
کرم نمودہ دلمـ♥️ را
مگر شما ببرید😔
#شهدا_گاهی_نگاهی
#شبتون_شهدایی 🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم❣
گفتند که #تک_سوارمان در راه است
از اول صبح☀️ چشممان بر راه است
از یازدهم دوازده #قرن گذشت
تا ساعت تو🕰 چقدر دیگر راه است
تویی آرام قلبم آقا جان 💕
#اَللّهُـمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّـکَ_الفَـرَج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بوی #صبـــح میدهید
و گنجشک ها
از طراوت #شمـا
پرواز می کنند🕊
حسودی ام می شود🙁
به دل هایی♥️ که
هر #صبـــح
بدرقه تان میکنند
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_گمنامـ🌷
💢قاصدکهای رسیده از سفری دور، همراه نسیمی🍃 مهربان به دشت آلاله ها، هر قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند تا خستگی و #رنج این سفر دور و دراز را برای لاله اش🌷 بازگو کند.
💢فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند و بالهایشان🕊 را فرش راه قاصدکها می کنند.
💥امــــا !
کمی آنطرف تر، دل خستگانی💔 که به پهنای دل آسمان گریسته اند تابوتهایی خالی⚰ را بر دوش خود حمل می کنند
با اینکه تابوت #خالیست اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس می کنند
صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار! به سمت #مقصد خویش پرواز کرده اند
💢اما چرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟!
آن همه #غم و سوختگی سینه برای چیست؟🤔 انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی می نویسد✍
⇜شعر می نویسند؟
⇜آرزوها و #امیدها را می نویسند؟
⇜از دل تنگی ها و قصه #هجران می سرایند؟
⇜از سختی هایی که کشیده اند؟
⇜از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟😔
⇜از کسانی که #حرمت نان و سفره را نگه نمی دارند؟
⇜از بی درد ها ی بی غم و غصه😭 که برای خوش گذرانی #دو_روزه دنیا کبوتر ها🕊 را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟!
⇜از لگدهایی که روی #خونهای پاک کوبیده شده!؟
💥اما نه❌❌
از رد پای خون گریزی نیست!
این خونها پاک شدنی #نیستند✘
💢مگر می شود فراموش کرد🗯 آن همه پاکی، آن همه صفا و صمیمیت
رشادت
#شجاعت
جوانمردی👌
و آن همه عشق خدایی♥️ را
💢و او همچنان می نویسد.............✍
اما پهنه #تابوت به وسعت همه درد دلهایش نیست، چرا که "تابوت نیز دلتنگ پیکریست" که از دیار غربت به دیار غربت، سفر می کند...........😔
💢تو فرزند کدام #نسل_پاکی؟
تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟
چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟😭 کدام دست ناپاک خون پاک❣ تو را ریخته؟ به کجا #سفر می کنی؟
دور از خانه و شهر خویش؟! دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر💔
💢سبز و آباد باد!
آن خاکی که سینه اش را #آرامگاه پیکر پاک تو کرده و خوش بر آن آسمانی🌠 که سایه بان آن #خاک شده!
و ما باز هم #شرمنده_ایم😞
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌷🍃🌷🍃🌷
میانِ #مـــزارشـــان
سرگردان که شـــدی ...
دلــــِ💔 حیرانت را بردار
و کناری بـنـشــــین ...
دلت اگــــر #گرفته
کمی اشــــکـ بریز😭
نه برای حال دلت ...
نه✘
برای #جــامــانـدنت
آری!
سخت است جاماندن😔
#غافله
#جامانده
#پنجشنبه_های_دلتنگی💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دستان_تو
امتداد خواهش بود
در معبد عشق ♥️
در #نیایش بود
آن دم که تو را
میان #خون می دیدم
چشمان تو خواب
یک نوازش بود😔
#تفحص_نور
#شهید_قاسم_سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh