eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنایات گروهک تروریستی تندر چه بود؟! گروهک تروریستی تندر در سال ۱۳۸۳ توسط فردی به‌نام «فتح‌الله منوچهری» ملقب به «فرود فولادوند» تشکیل شد. پس از ناپدید شدن «فرود فولادوند» فرد دیگری به‌نام «جمشید شارمهد» به‌عنوان مسئول این گروهک معرفی گردید. نخستین عملیات تروریستی این گروهک در ایران در سال۸۷ در شیراز صورت پذیرفت که طی آن عوامل تروریست این گروهک با کارگذاشتن یک بمب ۸ پوندی در میان عزاداران حسینۀ شهدا متعلق به کانون رهپویان وصال شیراز باعث به‌شهادت‌رسیدن ۱۴تن و مجروحیت ۲۰۰ تن دیگر شدند. دومین عملیات تروریستی این گروهک در روز ۳۰خرداد۸۸ در حرم حضرت امام خمینی(ره) صورت گرفت، که البته فرد بمب‌گذار موفق به واردکردن محمولۀ انفجاری به حرم حضرت امام(ره) نشد و بمب را در مقابل کفشداری حرم منفجر کرد که بر اثر انفجار آن ۸ تن از هم‌وطنان مجروح شدند. انفجار در مقابل منزل امام جمعه نهاوند در ۲۴دی۸۸ از دیگر اقدامات تروریستی انجمن پادشاهی است. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 💥 9⃣1⃣ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💢 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» 💢 عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» 💢لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» 💢 حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. 💢 غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» 💢 احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. 💢 حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. 💢تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. 💢 ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
ra mazare shohda.mp3
1.04M
🎵 🌱💛میریم مزار شهدا 🎤🎤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
•💛🌱💛🌱💛🌱💛🌱💛• . 💥 باران‌است...؛🌨 همه‌ا‌‌ز‌آن‌...؛ اما‌فقط‌عده‌ی‌‌ا‌ز‌آن..✔️ 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ☀️خورشــید ٺــــویے وبے حضورٺـــ💥ــــو صبحم بخیرنمےشود❌ ☀️اے آفٺاب من گرچهره نڪنے ازنقاب خود دمیده نگردد بہ خواب من 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🥀اگر 🍀میخواهیدرزمنده زمانه خودباشید شهادت را به اهل مےدهند یکی مثل این 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💠شهید را شاید دیده باشی و شاید هم با او زیسته باشی ❗️شاید در مدرسه و کوچه و مسجد 🕌کنارت نشسته باشد و را با او سر کرده باشی. 💠 محسن در زمینی‌اش آدم خاصی نبود؛ بچه‌ای بود شرّ و شور. از آنها که می‌خواهند همه چیز را تجربه کنند؛ از آنها که می‎خواهند همه چیز را بدانند. آنچه محسن را می‌کند، زندگی جهادی اوست❗️ 💠زندگی ای که پایه اش جهاد بود و عمل به و جز با خود سازی نمی توان به آن دست یافت... سر مشق؛ است کوتاه و مستند از زندگی جهادی شهید حججی برای جوانان ایرانی. . 📚برشی از کتاب: دغدغه ی کار جهادی 💠بعد از آنکه محسن وارد سپاه شد، عصر ها به می آمد و پولی💶 را که از این کار به دست می آورد برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت. رشته ی تحصیلی محسن ساختمان بود 💠و کار برق کشی هم انجام می داد، پول دست مزدش را در که برای این کار کنار گذاشته بود، جمع می کرد و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم، سه، چهار میلیونی که جمع کرده بود را خرج اردو می کرد. 📚 کتاب سرمشق 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷✨ 💥چقدر به هم نزدیکند 📒 قربان " ، " غدیر " و " عاشورا " 📒 " قربان " : تعریف عهد الهی 📒 " غدیر " : اعلام عهد الهی 📒 " عاشورا " : امتحاندعهد الهی و چقدر آمار پایین است ❗️ ♦️" نه فهمیدند عهد چیست ؟! " ♦️" نه فهمیدند عهد با کیست ؟! " ♦️" نه فهمیدند عهد را چگونه باید پاس داشت ⁉️ " 🔶خدایا ما را بر عهدمان امام زمانمان استوار ساز ، تا مرگمان جاهلی نباشد... از پرسیدند از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه ❓ او جواب داد : 🔷اگر برای زمانت کاری می کنی یا تبلیغی انجام میدهی و خلاصه قدمی بر میداری و به ظهور آن حضرت کمک میکنی ، بدان که بیداری ؛ و الّا اگر مجتهد هم باشی درخواب غفلتی ! سرخی گودال کربلا از فراموشی غدیر بود 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page289.mp3
728.7K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه اسراء✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰خوابی که خبر از شهادت مهدی را داد 🔸دو روز مانده به مهدی مادر بزرگش خوابی می بیند. وی در این خواب می بیند که از یک تاریک و غبار آلود🌫 آقایی نورانی💫 بیرون آمد. از آن اقا پرسید که اینجا کجاست⁉️ وی پاسخ داد " آمده ام سرباز خسته را ببرم " 🔹این خواب دو روز بعد با مهدی تعبیر شد و با صحنه هایی که خانواده شهید در معراج شهدا🌷 دیدند مطابقت پیدا کرد. 🔻مادر شهید می گوید: صد در صد از که انتخاب کردم راضی هستم👌 و این باعث من است. اگر برای مهدی غیر از این پیش می آمد من باید شـ⚡️ـک می کردم. لیاقتش بود. 🔸مهدی حالت خاصی داشت. هیچ وقت نمی توانستم وی را با نگاه کنم. برای همین هر وقت می آمد جلوی پایم می نشست سریع بلند می شدم👤 یا می آمد جلویم می ایستاد سرم را پایین می انداختم گویی قلبم💓 کَنده می شد. این حالت را از کودکی نسبت به داشتم. هر وقت در نماز می نشست ساعت ها دست به دعا بود وگردنش کج. من میگفتم خدا من که نمی دانم این چه می خواهد😔 هر چه می خواهد کن. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣0⃣3⃣1⃣ 🌷 📿مادر شهید: 🍁 از بچگی فردی بود و هیچ وقت گریه نمی‌کرد، طوری بود که من گمان کردم مشکلی دارد که گریه نمی‌کند اما دیدم نه، او فقط می‌زند. خیلی زود راه افتاد و اولین کلامی که به زبان آورد «شهیدم کن» بود طوری که مادربزرگش تعجب می‌کرد که زبانش با این کلمه باز شده است. 🍁از پولش چیزی برای خود پس‌انداز نمی‌کرد و همیشه آن را به دیگران می‌کرد و  با ارتباط عاطفی زیادی داشت. 🍁هر كسي با هر منش و رفتاري اگر با او ارتباط برقرار مي كرد، با او مي شد. مهدي مي گفت كه شايد اين رفتار و اين اخلاق من خودش را بگذارد و از راه اشتباهي كه انتخاب كرده اند برگردند. مهدي در جذب حداكثري داشت. 🍁او پای ثابت مکتب آیت الله حق شناس بود، یه روز به‌ همراه تعدادی از دوستانش به‌ دیدن آیت‌الله رفته‌ بودند که آیت‌الله از بین دوستانش، فقط به‌ مهدی یک داده و گفته‌ بود اشک‌هایی😭 که برای امام‌ حسین ‌(ع) می‌ریزی را با این دستمال پاک‌ کن و آن‌ را نگه‌دار تا در کفنت بگذارند. 🍁در يك جلسه كه مهدي در محضر استاد مي‌رود، آيت‌الله ‌حق‌شناس تا او را مي‌بيند به مي‌افتد. دوستانش تعجب مي‌كنند كه چرا استاد گريه مي‌كند و چه رازي بين او و مهدي وجود دارد؟ و هيچ‌كسي نمي‌دانست كه مرد خدا در چهره آفتاب سوخته شاگردش، نور را مي‌بيند. مهدي همه راز و نيازش با امام حسين(ع) بود. 🍁مهدی همیشه به‌ جز روزهای‌ عید لباس‌ مشکی⚫️ به ‌تن‌ داشت و معتقد بود که بعد از مصیبت (‌س) باید همیشه‌ عزادار بود، در آخر نیز به‌ توصیه خودش تربت و دستمال‌ اشکش را در کفنش گذاشتند. راوی:مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥 : ⚡️ ما ؛ به اندازهٔ‌ در دست ما نیسـت توان ما به اندازهٔ اتّصال ما ، با خداست . . . 💥 🌷 🍃تاریخ تولد : ۱۳۳۴/۰۳/۰۹ ✨محل تولد : اصفهان 🍃تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۱/۱۲ ✨محل شهادت: شلمچه 🍃عملیات : کربلای ۵ ✨مزار شهید :گلستان شهدای اصفهان 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌼🌼🌴🌼🌼🌴🌼🌼 [ ] 🌴👈🏼و شما هر چه کنید، به شما عوضِ آن را می‌بخشد.[سبأ۳۹] 🌼 محال است بارانی🌨 از محبت 💞 به کسی هدیه کنی و خودت خیس نشود. 🌴 شاید بهترین دراین روزها دادن به نیازمندانی است که از وضعیت باخبر هستیم. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔰روایت شهید از شب 🌙عملیات مرصاد ♻️شبانه خودم را با فروند هواپیمای✈️ فالکون، به کرمانشاه رساندم و صحنه دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم. چنان جو و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند؛ وقتی که به منطقه شدیم، 🔰 طرح به دام انداختن کاروان منافقان را ریختیم. آنان باید با خیال راحت تا چهارزبر می‌آمدند که در ۳۴ کیلومتری کرمانشاه بود، در آن تنگه باید هوانیروز از عقب و جلو راه را برکاروان می‌بستند و ... طرح که آماده شد، ♻️با فرمانده پایگاه هوانیروز گرفتم و خواستم آماده عملیات باشند؛ صبح 🌤روز پنجم مرداد عملیات مرصاد با رمز یا علی آغاز شد، در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که برای پشیمانی نمانده بود.✨ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 3⃣1⃣ •••♥️ 🌸آن طور که من می‌خواهم بنویس! غصه‌دار بود و دلواپس. غصه‌دار حیرت مردم در موضوع غیبت، عده‌ای اسیر شک و تردید، عده‌ای در مسیر فساد عقیده. خواب دید کنار خانه‌ی خدا داشت طواف می‌کرد. 🍃دور هفتم، ایستاد کنار آن سنگ سیاه بهشتی. دست می‌کشید و راز و نیاز می‌کرد، همان وقت کعبه‌ی آمالش را دید، جلو آمد. سلام کرد و جواب شنید. امام عصر علیه السلام از ضمیر غصه‌دارش خبر داشت. فرمود: 🌸"چرا کتابی با موضوع غیبت نمی‌نویسی؟ کتابی که تو را از این غصه نجات دهد" گفت: «نوشته‌ام یَابنَ رسول الله» فرمود: «آن‌ها، به روشی که می‌خواهم نیستند. 🍃"کتابی با موضوع غیبت بنویس. کتابی که غیبت انبیای الهی را بازگو کند" از خواب که بیدار شد، گریه امانش نمی‌داد. صبح همان شب، تألیف کتاب تازه‌اش را شروع کرد. شیخ صدوق نامش را گذاشته بود: کَمالُ الدّین وَ تَمامُ النِّعمَه 📚 مقدمه‌ی کتاب کمال الدین 🌸چند نکته: تو هم غصه‌دار شیعیانی هستی که از امامشان دور افتاده‌اند؟ راستی غصه‌های تو چیست؟ اگر برای امام زمان علیه السلام قدمی برداری، تو را از غصه نجات می‌دهد!! خدمت به امام زمان علیه السلام تو را از گرفتاری‌های روزمره رها می‌کند! امتحان کن! 🍃آن طور که امام زمان علیه السلام دوست دارند زندگی کن! اگر دغدغه‌ی مولایت را و یا شیعیان مولایت را داشته باشی، او نجاتت خواهد داد! 🌺 ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_9.mp3
6.05M
۹ 🌸 ؛ معلولِ اعتماد به خداست ... 🍃و اعتماد به خدا ؛ معلول ایمانِ حقیقی است، که با شناختِ خدا، محکم شده است. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
♥️ ظهور اتفاق می افتد ولی مهم این است که ما کجای این باشیم⁉️ 🌷 ¸.•*´¨*•.¸ ♡🦋♡ ¸.•*´¨*•.¸ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا